درس هزار و هفتاد و یکم

تيمّم

‌«فصل في التيمم و يسوغه العجز عن استعمال الماء‌ و هو يتحقق بأمور‌أحدها عدم وجدان الماء‌بقدر الكفاية للغسل أو الوضوء في سفر كان أو حضر و وجدان المقدار الغير الكافي كعدمه و يجب الفحص عنه إلى اليأس إذا كان في الحضر و في البرية يكفي الطلب غلوة سهم في‌ الحزنة و لو لأجل الأشجار و غلوة سهمين في السهلة في الجوانب الأربع بشرط احتمال وجود الماء في الجميع و مع العلم بعدمه في بعضها يسقط فيه و مع العلم بعدمه في الجميع يسقط في الجميع كما أنه لو علم وجود فوق المقدار وجب طلبه مع بقاء الوقت و ليس الظن به كالعلم في وجوب الأزيد و إن كان أحوط خصوصا إذا كان بحد الاطمئنان بل لا يترك في هذه الصورة فيطلب إلى أن يزول ظنه و لا عبرة بالاحتمال في الأزيد‌».[1]

ادامه بحث گذشته

كلام در اين قاعده‏اى بود، كه در ما نحن فيه گفته‏اند در موارد شك در قدرت بر فعل احتياط لازم است. بعد از اينكه گفتيم اين در صورتى است كه قدرت معتبره در آن واجب، قدرت عقليه بوده باشد و در خطاب شارع قدرت اخذ نشده باشد. گفته بودند در ما نحن فيه چونكه مخصص تخصيص به حكم العقل است، عقل در آن افرادى حكم مى‏كند كه خطاب مولا اعتبار ندارد، موضوع حكم در آنها محرز بشود. موضوع حكم عقلى. مثل اينكه گفته بود اكرم جيرانى، چيز ديگرى غير از اين نگفته بود عقل مستقل بود كه يا عبد، آنهايى كه دشمن با مولا هستند، به اكرام كردن آنها نبايد به آنها رو بدهى كه بر مولا بيشتر خيره شوند. عقل مى‏گفت عدو مرادش نيست. اعداء مرادش نيست. در ما نحن فيه چونكه مخصص، مخصص عقلى است، آن فردى كه محرز است، عدو مولا است در آنجا خطاب از اعتبار مى‏افتد. و اما نسبت به ما بقى كه مشكوك العداوة است، خطاب مولا سر جاى خودش مى‏ماند. اينجا هم در آن مواردى كه اجز محرز بشود، چونكه شارع قدرت را اخذ نكرده است. آنجاهايى كه من مى‏دانم عاجز هستم از تجهيز اين ميت عقل مى‏گويد با تو كارى ندارد مولا. اين خطاب، اين تكليف براى تو نيست. اما اگر شك كنى كه قدرت دارى بر تجهيز او يا نه؟ عقلى حكم نمى‏كند كه تو چيزى برايت نيست. بدان جهت مقتضاى اطلاق جهّزوا موتاكم اين است كه تو هم بايد تجهيز بكنى.

 در بحث اصول گفتيم اين بيان درست نيست، فاسد است اين بيان. آنى كه در بيان اكرم جيرانى هست، آن به واسطه اين است كه خطاب قضيه خارجيه است. مولا كه مى‏گويد به عبدش اكرم جيرانى، يعنى اين اشخاصى كه همسايه هستند در خارج فعلا آنها را اكرام بكن. در قضاياى، در حكمى كه به مفاد قضيه خارجيه است، موضوع حكم را خود مولا احراز مى‏كند. در قضاياى خارجيه، ديگر اينها را اشارة مى‏گويم، اينها بحثش در اصول است:

در مواردى كه مولا حكم را به عنوان قضيه خارجيه جعل كند به موجود فى الخارج حكم كند، موضوع حكم را خود تشخيص داده است. بدان جهت عقل مى‏گويد كه خوب موضوع را خود مولا تشخيص داده است، گفته است همه اينها را اكرام بكن. منتهى ظاهر كلام آن قدرى حجت است كه علم به خلاف نداشته باشيم. عبد نسبت به آن افرادى كه علم دارد مولا اكرام اينها را نمى‏خواهد، خطاب مولا از حجيت مى‏افتد. چونكه مقام اثبات آن وقتى قيمت دارد كه مقام ثبوت معلوم نشود. نسبت به آن افراد مى‏داند كه خطاب مولا اراده نكرده است، ثبوتا اكرام اينها را. اما نسبت به فرد مشكوك كه به اين فرد هم مولا اراده ندارد نه مولا گفته است اكرام بكن. ظاهر خطاب حجّت است. به اين كه در فرد مشكوك در موارد مخصصات لبيّه مرحوم آخوند فرموده است، خطاب حجّت است در شبهه مصداقيه در اصول گفتيم اين در قضاياى خارجيه است كه خطاب به مفاد قضيه خارجيه باشد. اما اگر در خطاب الحكم به مفاد قضيه حقيقيه شد كه تعيين موضوع را خارجا مولا ايكال به خود مكلف كرده است. جهّزوا موتاكم، يعنى ميت المسلمه اگر در خارج موجود شد تجهيزش بر شما واجب است. اين ميت مسلم را فرض بفرماييد من بايد احراز كنم كه اين ميت مسلم است. موكول به من شده است. بدان جهت در ما نحن فيه ميت مسلم، و من بايد احراز بكنم بر اينكه به تجهيز اين قادر هستم. چونكه اگر ميت مسلم موجود شد و قادر بر اين شديد، چونكه در مقام ثبوت تكليف غير قادر گفتيم لغو است و قادر به تجهيزش شديد، تجهيز بكند. خوب نمى‏دانم كه اين تكليف در مقام ثبوت بر من هست يا نه؟ خطاب نمى‏توانم تمسك كنم. چونكه خطاب مقيد شده است، چونكه مفادش قضيه حقيقيه است، آن تجهيز واجب است. اگر ميّت مسلمانى بوده باشد و شخص قادر بر تجهيز او بشود، موضوع اين است در مقام ثبوت، بدان جهت در ما نحن فيه اين حرف درست نيست.

قبح عقلی تفويت ملاک ملزم مولی توسط عبد

مى‏ماند وجه ثالث كه گفته‏اند در موارد شك در قدرت بايد احتياط كرد. آن امر چيست؟ گفته‏اند كه عقل قبيح مى‏داند انسان ملاك ملزم مولا را تفويت كند. خوب اين ميت مسلمان من اگر قدرت بر تجهيز اين داشته باشم، تجهيز نكنم ملاك ملزم مولا را تفويت كرده‏ام. و چونكه عقل مستقل است، ملاك ملزم مولا را تفويت كردن قبيح است بدان جهت بايد در اين صورت احتياط كند. خوب اين دو تا اشكال دارد، اولا اين كه حكم عقل كه ثابت است تفويت ملاك ملزم را، ملاك ملزم مولا را تفويت كرده‏اند قبيح است، آن در صورتى است كه ملاك ملزم معلوم بوده باشد و آن تفويت، تفويت معلومه باشد. معلوم بشود بر مكلف كه فعلش تفويت است. ملاك مولا را، ملزم مولا را تفويت مى‏كند. اين قبيح است. اين اشكالى ندارد.

 اما در ما نحن فيه در موارد شك در قدرت، احتمال تفويت است. احتمال است كه عاجز بشود و نتواند اين را استيفاء بكند. من تفويت نكرده‏ام. خود آن ملاك فوت شده است. در اين موارد شك در قدرت من محرز نيستم كه ملاك مولا را من تفويت مى‏كنم. تا عقل بگويد قبيح است، نكن اين كار را. در ما نحن فيه تفويت محرز نيست. محتمل است فوت الملاك بشود. يعنى قدرت نداشته باشد و تفويت محتمل در ملاك ملزم عقل قبيح نمى‏داند. شارع خودش ترخيص داده است در اين. فرض كنيد كه انسان فرض كنيد نماز را خواند. نماز ظهر و عصرش را خواند. بعد شك كرد بر اينكه من اين نماز ظهر و عصر را كه خواندم وضوء گرفتم خواندم، يا بلا وضوء خواندم؟! خوب حكمش چيست؟ حكمش قاعده فراغ است، بعد از فراغ اعتنا نمى‏كند ديگر، در رساله‏ها پر است. احتمال داد كه وضوء گرفته است، نماز خوانده است. خوب نماز با طهارت كه ملاك ملزم دارد. اين را سنى و شيعه همه قبول دارند، از ضروريات دين است. خوب من احتمال مى‏دهم كه تفويت كرده‏ام، نمازم بلا وضوء بوده است. احتمال تفويت مى‏دهم. چونكه وقت داخل است، مى‏توانم الان اعاده كنم. در ما نحن فيه احتمال تفويت ملاك ملزم است. شارع ترخيص داده است. گفته است اذا فرغت من شى‏ء فشكشكت فيه فشكك ليس بشى‏ء. پس شما چه جور مى‏توانيد بگوييد تفويت ملاك ملزم محتمل قبيح است، عقل اين را حكم ندارد. تفويتى كه معلوم است، تفويت ملاك ملزم است، او قبيح است و شارع در او هم ترخيص نمى‏دهد. و اما چيزى كه عملى كه محتمل است، تفويت ملاك ملزم بشود، شارع در اين ترخيص داده است و در موارد شك در قدرت احتمال تفويت است، نه علم به تفويت است. محتمل است خود ملاك فوت بشود. چرا؟ چونكه من قدرت ندارم. پس در ما نحن فيه رفع عن امتی ما لا يعلمون و نحو ذلك ترخيص در ترك مى‏دهند.

روى اين اساسى كه هست، ما يك وجه صحيحى پيدا نكرده‏ايم كه شك در موارد قدرت عقليه، انجاهايى كه قدرت عقلاء معتبر است مكلف در آنها شك بكند، بايد احتياط بكند، اصول شرعيه و برائت شرعيه و اينها جارى نمى‏شود ما به اين دليل درستى پيدا نكرده‏ايم. اين اصل الكبرى.

 اما صغراى اين؛ آخر صغراى اين را تعيين كرديم ديروز. گفتيم آن مواردى كه شارع قدرت را در خطاب اخذ كرده است، قدرت دخل در ملاك دارد، چونكه شارع اخذ نمى‏كند چيزى را در خطاب مگر اينكه دخل در ملاك داشته باشد. والاّ اخذش لغو مى‏شود. به خلاف مواردى كه قدرت را در خطاب اخذ نكرده است، در ناحيه موضوع التكليف، آنجاها معلوم مى‏شود كه فعل قدرت شرط استيفاء الملاك است. نه خود ملاك است. شرط خود دخل در ملاك ندارد. شرط استيفاء الملاك است. اينى كه اين حضرات گفته‏اند، اين هم به نظر قاصر ما تمام نيست. چرا؟ چونكه ممكن است قدرت دخل در ملاك داشته باشد و شارع در موضوع اخذ نكند. چرا؟ چونكه معلوم است، چيزى خطاب به جهت‏ بيان كردن است. وقتى كه تكليف به عاجز متوجه نمى‏شود. عقل مستقل است كه تكليف مال شخصى است كه قادر بوده باشد. خوب شارع مى‏بيند كه به ذكر قدرت احتياجى نيست. ذكر نمى‏كند. آنجاها چرا ذكر كرده است؟ للله على الناس حج البيت من استطاع، آنجا قدرت خاصه معتبر است. قدرت عقلى در خطاب اخذ نشده است. قدرت خاصه كه استطاعت مالى است. ما به يحج داشته باشد شخص. من استطاع كما اينكه در روايات تفسير شده است و امام عليه السلام فرموده است، من كان عنده ما يحج به. آن قدرت عقلى نيست كه قدرت عقلى را در خطاب ذكر است خدا در آنجا. آن نيست. آن قدرت عقلى كه عقلاء قادر بوده باشد، بتواند اعمال را اتيان بكند به مجرد سوار شدن به ماشين يا طياره فوت نكند، آنها قدرت عقلى را عقل اخذ كرده است. آنها به حكم عقل است. آنى كه ما يحج به است، قدرت خاصه از او تعبير مى‏كنند، آنكه مال است و تخلى صرب است و صحّت مجاز است، او اشاره كرده است.

بدان جهت در ما نحن فيه ، ما قبول نداريم هر جا كه شارع در خطاب قدرت را ذكر نكرد، آنجا قدرت شرط استيفاء است، نمى‏توانيم اين حرف را بگوييم. چونكه شارع ممكن است قدرت را اخذ نكرده است، دخل در ملاك دارد، چونكه عقل مستقل است به او. بدان جهت نه، از خطاب تكليف كه قدرت اخذ نشده است، نه از خود طلب كه هيأت دلالت بر طلب مى‏كند صوموا، جهزّوا، نه از هيأت جهزّوا فهميده مى‏شود كه قدرت دخل در ملاك ندارد، قدرت در استيفاء مدخليت دارد، نه هم از ماده تجهيز فهميده مى‏شود. اين از كجا فهميده شد كه قدرت دخل ندارد در ملاك؟! محتمل است مدخليت داشته باشد، محتمل است نداشته باشد. بدان جهت جاهايى كه قدرت در ملاك مدخليت دارد يا در ملاك مدخليت ندارد، شرط استيفاء است، اين را از خارج بايد استفاده كرد. مجرد اين كه در خطاب ذكر نشده است، شرط استيفاء مى‏شود، دخل در ملاك نمى‏شود. اينها در پيش ما تمام نيستند.

از اينجا معلوم شد كه اگر ما ملتزم شديم كه در موارد احتمال تفويت ملاك ملزم قبيح است، بايد احتياط كرد، اگر اين را هم ملتزم شديم و اگر هم ملتزم شديم كه در مخصصات عقليه تمسك به خطاب عام مى‏شود كه وجه ثانى بود، در آيه وضوء اينها جارى نمى‏شود. چونكه در آيه وضوء دو تا خطاب است. اذا قمتم الی الصلاة فغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا بروسكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فطهروا و ان كنتم مرضا او علی سفر ..  فلم تجدوا ماء فتيمموا. وجدان الماء به معنا، تمكن الماء است. انسان چه جور تمكن من المال، كسى كه مال دارد، به او مى‏گويند متمكن من المال است، و مى‏تواند مال را بدست بياورد، متمكن از مال است، در ما نحن فيه هم و ان لم تجدوا اگر متمكن از آب نشديد، يك خطاب، متفاهم عرفى است كه آنهايى كه اذا قمتم الی الصلاة آنها مال متمكنين است. هم قدرت در خطاب اخذ شد و هم مخصص عقلى نيست. چونكه فلم تجدوا ماء فتيمموا خطاب الاخذى است، غير قادر هم حكمش بيان شده است. فتلخص من ما ذكرنا دليلى ما پيدا كنيم از ناحيه عقل بر اينكه فحص لازم است در مواردى كه انسان احتمال مى‏دهد فحص بكند هم آب را پيدا نمى‏كند. اين به حكم عقل نيست. بله، آنجاهايى كه مى‏داند فحص كند آب را پيدا مى‏كند، گفتيم او بلا اشكال است، چونكه متمكن از مأمور به اختيارى است. بايد مأمور به اختيارى را اتيان كند. بعضى از فقها رضوان الله عليهم فرموده‏اند، ادله شرعيه دلالت مى‏كند بر وجوب الفحص. بفرماييد آن ادله شرعيه چيست؟ گفته‏اند يكى خود آيه مباركه. چونكه در آيه مباركه كه مى‏گويد بر اينكه فلم تجدوا ماء فتيمموا، عدم وجدان آن وقت صدق مى‏كند كه انسان بگردد و پيدا نكند. وقتى كه انسان فحص كرد و پيدا نكرد، مى‏گويد پيدا نكردم. مثل اينكه كسى حيوانش گم شده است. يا بچه‏اش گم شده است. آن همسايه‏اش دلش مى‏سوزد به اين، مى‏گويد پيدا شد انشاء الله؟ مى‏گويد نه، پيدا نكردم. اين اگر هيچ بيرون نرفت، نه خودش، نه آدم بفرستد كه تو برو، من پايم قوت ندارد. بدون اينكه هيچ كس فحص بكند خودش نشسته است، هيچ كس هم اعتنا نمى‏كند، مى‏گويد پيدا نكردم. اين آن كسى كه حيوانش گم شده است، به او مى‏گردد اين ور و آن ور كه خبر پيدا كند يا بچه‏اش گم شده است يا مالش گم شده است، مى‏گويد پيدا كردى يا نكردى؟ وجدت او ما لم وجد، آنجاها صدق مى‏كند. روى اين اساس كسى اگر بگويد انشاء الله آب نيست، هيچ نمى‏گردد، فحص نمى‏كند، تيمم مى‏كند اين فلم تجدوا ماء نمى‏گويند به اين معنا. اينجور ادعا كرده‏اند.

ولكن اين هم مى‏دانيد كه وجدان دو تا معنا دارد. يكى در مواردى مى‏گويند كه آنى كه وجده احتياج به طلب و فحص دارد. مثل جاده‏اى كه مثال مى‏گفتم. در آن جاده، در آنجا مى‏گويد وجدته  او طلبته و ما وجده. اين به معنا وجدان متعلق مى‏شود به شيئى كه آن شى‏ء وجدانش به طلب مى‏شود، به فحص مى‏شود. بدان جهت مى‏گويد طلبت العلم، پيدا كرده‏ام. وفقت، يعنى موفق شدم. و اما هيچ درس نخواند، زحمت نكشيد، اجتهاد را پيدا كرده است، مى‏خندند. اين صدق نمى‏كند. يك وجدان معنايش اين است.

 يك وجدان به معناى در مقابل فقدان است. اين وجدان در مقابل فقدان است كه ندارد. مى‏گويند زيد، واجد المال. اين معنايش اين است كه فاقد مال نيست، نه اينكه فحص كرده است. وقتى كه وجدان دو تا معنا شد، وجدان دو تا معنا پيدا كرد، بايد تعيين بشود كه اين وجدان در اين آيه مباركه به چه معنا است. آيا به معناى در مقابل فقدان است، يا در مقابل آن عدم وجدان بعد الفحص و الطلب است؟ كدام يكى است؟ ببينيد چه مى‏گويد، خود اين وجدان در مقابل فقدان است. چرا؟ درست توجه كنيد، در صحيحه زراره در اولين ابواب باب تيمم دارد:

صحيحه زراره

 «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: إِذَا لَمْ يَجِدِ الْمُسَافِرُ الْمَاءَ فَلْيَطْلُبْ مَا دَامَ فِي الْوَقْتِ فَإِذَا خَافَ أَنْ يَفُوتَهُ الْوَقْتُ فَلْيَتَيَمَّمْ وَ لْيُصَلِّ»[2]. مى‏گويد وقتى كه پيدا نكرد بعد طلب كند. پس اين وجدان به معناى پيدا نكردن بعد الطلب نيست. اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. فليطلب بعد عدم وجدان است. عدم وجدان به معناى اول بعد از طلب مى‏شود. كه گشت و گشت همه جا را زير و زبر كرد پيدا نكرد. آن فلم يجدى كه در مقابل پيدا كردن در موارد ضاله است، آن عدم وجدان بعد الطلب مى‏شود. ولكن وجدان المال در مقابل فقدان المال ربطى به طلب ندارد. بدان جهت مى‏گويد كه اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. مثل اينكه مى‏گويد اذا لم تجد المال فليطلب. مال ندارى، طلب بكن، كار بكن. بدست بياور. چرا نشسته‏اى اينجور؟ اين عدم الوجدان در مقابل فقدان است، در آيه مباركه.

بفهميد چه گفتم. در اين آيه مباركه از صحيحه مباركه استفاده مى‏شود كه عدم وجدان در مقابل فقدان است، كسى كه مالى نداشته باشد، چه جور به او مى‏گويند كه فاقد الماء است واجد المال نيست، اين هم همين جور است، اگر فاقد الماء شديد، تيمم بكنيد. نه عدم وجدان ذاله است به آن معنا است. آن عدم وجدان بعد الطلب مى‏شود. اين عدم وجدان قبل الطلب مى‏شود، اگر يك جايى انسان بخواهد طلب كند. اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. اين فاقد ماء بشود. فلم تجدوا ماء فتيمموا، يعنى متمكن از فاقد آب شديد، متمكن از آب نشديد، تيمم بكنيد.

 بدان جهت از اين آيه مباركه كه به قرينه اينكه در خود آيه مباركه در اين روايتى كه بيان كرده است، قرينه است كه عدم وجدان در مقابل وجدان به معناى فقدان و عدم فقدان است دلالتى نيست.

آن وقتى مى‏ماند روايات. مثل اين روايتى كه خدمت شما عرض كردم. اذا لم يجد المسافر الماء، فليطلب مادام فى الوقت. آب را مادامى كه وقت نماز است، طلب بكند. فاذا خاف ان يفوت عن وقت. وقتى كه ديگر خوف پيدا كرد كه وقت فوت مى‏شود. آنجا فليتمم و يصلى. تيمم بكند و نماز بخواند. اين كه مى‏گويند، اين كه فقها در رساله‏ها در كتب فقيه مى‏گويند استصحاب در مواردى كه انسان احتمال بدهد وقت صلاة باقى است و احتمال مى‏دهد كه وقتش ضيق است، در مواردى كه آب ندارد، احتمال بدهد كه وقتش ضيق است، خوب مختصر استصحاب اين است كه استصحاب مى‏گويد كه نه، وقت باقى است. برو طلب بكن. استصحاب حجيتى ندارد. به واسطه اين صحيحه مباركه كه القا كرده است اين صحيحه در وقت را. مى‏گويد در اين مورد اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. بدان جهت انسان از صبح بلند شده است، كه جوان‏ها نوعا مبتلا مى‏شوند، مى‏ترسد برود وضوء بگيرد يا غسل كند، آفتاب مى‏زند. تيمم بكند. اين استصحاب بقاء ليل كه هنوز باقى‏ است، طلوع شمس نشده است، اين استصحاب‏ها به درد نمى‏خورد. چرا؟ از اين صحيحه مباركه استفاده شده است بر اينكه در جايى كه انسان احتمال بدهد به طهارت مائيه تحصيل كردن صلاة فوت بشود، بايد وظيفه تيمم است.

 سؤال ...؟ اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب مادام فى الوقت، تا مادامى كه در وقت است بايد طلب بكند. فاذا خاف ان يفوت عن الوقت، وقتى كه خوف پيدا كرد كه طلب برود نماز فوت بشود. نماز فوت بشود، نه اينكه يك ركعتش را هم درك نمى‏كند، آن نماز حيث اينكه سابقا اگر كرات گفته‏ايم، اين الفاظ ظهور دارد در اختيارى كه احتمال مى‏دهد، مى‏ترسد، صلاة اختيارى كه هر چهار ركعتش بايد قبل الوقت واقع بشود، اين فوت بشود. ولى به اينكه بعضى ركعاتش بعد از خارج وقت مى‏افتد. اين فوت است. ظهور دارد، اينها در آن اختيارى، كما اينكه گفته‏ايم سابقا كسى فرض بكنيد كه عند الاستنجاء آن وقتى كه انسان مى‏خواهد در آن توالت نشسته است، استقبال القبلة حرام است، بدان جهت مؤمنين، مسلمانها آن توالتى كه درست مى‏كنند مستقبل القبلة نمى‏كنند. خوب، اين چه جور است، توالت قبله نيست، اما منحرف است قبله. ولكن بين المشرق و المغرب است. كه قبله است در حال اضطرار. آنجا درست بكند چه جور؟ آنجا بنشيند چه جور؟ گفتيم عيبى ندارد، مانعى ندارد. چونكه قبله ظهور دارد، در قبله اختيارى. اين عناوين، وقت ظهور دارد در وقت اختيارى. وقتى كه بترسد وقت اختيارى فوت بشود. آن يك ركعت درك كردن وقت اضطرارى است. جايى كه بترسد وقت اختيارى صلاة فوت بشود، وظيفه‏اش تيمم است.

خب در ما نحن فيه طلب را واجب مى‏كند، ديگر اين روايت. اين روايت در مسافر است. اشكال كرده‏اند كه اين حاضر را نمى‏گيرد. فقط مسافر را نمى‏گيرد. اين اشكال درست نيست، مسافر قطعا مدخليتى ندارد. مسافر با اين طبع سفر اگر مكلف بوده باشد به مادام فى الوقت براى طلب كردن، آن كسى كه در خانه به مخدع تكيه كرده است، نشسته است، طلبى ندارد، او به طريق اولى مكلف مى‏شود كه فحص از ماء بكند. اين مسافر در اين روايت مثل ذكر مسافر است در آيه مباركه. و ان كنتم مرضا على سفر كه گفتيم نوعا مسافر آب پيدا نمى‏كند. كه در بيابان است آب پيدا نمى‏كند. ولكن كسى كه در بلد است، اقلا خودش چاه نداشته باشد، همسايه‏اش دارد. مراد هم از مسافر، نه مسافر شرعى است كه هشت فرسخ راه برود. يا مثلا به بلدى رسيده است، قصد اقامه نكرده است، مسافر است. اين نيست مراد. المسافر يعنى آن كسى كه در طريق است. چه هشت فرسخ برود، چه كمتر برود. مادامى كه در طريق است، و وقت باقى است، فليطلب الماء، ماء را طلب كند، فحص كند. فاذا خاف الفوت، آن وقت چيزى كه هست فليتمم و يصلى.

مناقشه محقق اردبيلی(قدس)

 بعضى‏ها مناقشه فرموده‏اند قدس الله اسرارهم كه اولش از محقق اردبيلى[3] است حيث اينكه محقق اردبيلى اينجور فرموده است كه دليلى نداريم بر وجوب الفحص در مواردى كه احتمال بدهيم بعد الفحص آب پيدا خواهيم كرد، چه حاضر بشود، چه مسافر بشود. بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند، طبعا لايشان در صحيحه مباركه گفته‏اند كه اين روايت، ولو من حيث السند صحيحه است، ولكن دلالتش ضعيف است، به دلالتش نمى‏شود اخذ كرد. چرا؟ چونكه اگر مسافر مادامى كه در وقت طلب كند ماء را، بايد هى، راهى را كه مى‏رود آن ور. از راه منحرف بشود برود به آن ور احتمال مى‏دهند در آن دور آب بوده باشد. يك خرده جلوتر برود، اين مسافر از سفر مى‏ايستد. ديگر سفر نمى‏تواند بكند. چونكه اگر مادام فى الوقت مسافرى طلب بكند، آن در خود راه كه نوعا آب نمى‏گذارند. در زمان سابق اينجور بود، در اين اطرافش يمين و يسارش مى‏شود. خوب اگر اين طلب بكند ديگر به سفر نمى‏تواند برود، كى به مقصد برسد! خصوصا در معتبره سكونى آمده است كه در يمين و يسار مسافر و شخصى كه آب ندارد در يمين و يسارى كه هست، يعنى در اطرافش فحص مى‏كند. جاهايى كه سهل است، يعنى صاف است آنجاها از طريق به مقدار دو تير به اندازه دو تير، كه انسان يك تير باندازد كجا مى‏افتد، تيرى كه شديد باندازد. غلوة سهم به غلوة به شدته مى‏رود. از آنجا كه تير اول افتاد، از آنجا هم يك تير بزند اين غلوة سهوين مى‏گويند، آنجا را فحص بكند. از راست او، از چپ هم غلوة السهمين هى چند قدم برود، از راست و چپ اينقدر فحص بكند مسافر نمى‏تواند راه برود. بدان جهت فرموده‏اند كه اين صحيحه مدلولش مقطوع است كه مراد نيست. ما مكلف به ظاهر هستيم. ظاهر قطع داريم مراد نيست، بدان جهت اين صحيحه از اعتبار مى‏افتد. فاتحه صحيحه مباركه زراره را همين جا خوانده‏اند كه اين برود كنار.

ملاحظه بر مناقشه ياد شده

 اين به نظر قاصر و فاتر ما درست نيست. اين كه امام عليه السلام به زراره مى‏گويد، زراره نگفت كه خوب، يابن رسول الله اين كه سفر نشد. شما مى‏گوييد مسافر. زراره مناقشه نكرد به امام صادق عليه السلام، يابن رسول الله شما كه مى‏گوييد اذا لم يجد لمسافر الماء، فليطلب مادام فى الوقت فاذا خاف عن يفوت الوقت فايتمم يابن رسول الله ديگر اين مسافر نمى‏تواند راه برود. شب بايد در بيابان بماند. راه رفتن نمى‏شود، اين اعتراض را نكرد. چرا نكرد؟ جايش هم بود نكند. براى اينكه شما مى‏دانيد ما خودمان محل ابتلائمان بود آن وقتى كه موفق بوديم، اين همين جور است، انسان وقتى كه راه مى‏رود، در سفر مى‏رود، خصوصا آن زمان را شما بدست بياوريد، در بيابان راه مى‏رود، آب خودش هم تشنه است، هنوز وضوء نمى‏خواهد بگيرد. آب هم ندارد. كجاها طلب مى‏كند؟ همه جا طلب نمى‏كند. آنجاهايى كه مظان وجود الماء است، يك درخت سبزى مى‏بيند، يك علفى مى‏بيند، خوب اين مظان اين است كه اينجا آب است، والاّ اينها چه جور روييده‏اند؟ ممكن است الان خشك بشود، آب نداشته باشد آن چاه. يا يك بنائى مى‏بيند، احتمال مى‏دهد برسد آب خشك شده باشد، چونكه آبهايى است كه در بعضى فصل آب دارد در بعضى ديگر آب ندارد. اين را امام مى‏فرمايد، المسافر يطلب الماء، مادام فى الوقت. اين در اين خود راه نه، يمين و يسارش هم همين جور است. چونكه جلوى آب باشد كه مى‏رسد، راه مى‏رود. در يمين و يسار هم غلوتين، به اندازه دو تير زمين اگر سهل بوده بوده باشد يا يك تير در جايى كه زمين پستى و بلندى داشته باشد، نگاه كند بلكه آب پشت آن تپه است. چونكه يك درخت سبزى آنجا هست. اين در مظان است، شما هم كه تشنه شديد، لا سمح الله مبتلا شديد به اينجور سفرى خصوصا آنهايى كه سفر حج مى‏كردند از آن راه نجف كه بيابان لم يزرع بود، آن يك جاها آب پيدا مى‏كردند. مظان بود، علامتى داشت، يك درختى، يك سبزى، يك چيزى بود پيدا، او را امام عليه السلام مى‏فرمايد. بدان جهت زراره هم تعجب نكرد كه يابن رسول الله پس سفر چه شد؟ اين همين آب پيدا كند از تمامى وقت را. خوب برگشت وقت تمام شد، تيمم كند، خوب سفر نكرده است، اين همين جور فحص مى‏كرده است آب را. از سفر ماند، اين اعتراض را نكرد. چونكه مراد از فليطلب الماء اين است. به عبارت اخرى اين طلب در مسافر دو تا حد دارد. مسافر هم گفته‏ام به واسطه اينكه در طريق است، آن كسى كه در طريق آب ندارد، مكلف است طلب كند، دو تا حد دارد، طلبش. يكى من حيث الزمان. او را اين صحيحه فرموده است مادامى كه خاف فوت الوقت نشده است بايد فحص كند. يك تحديد طلب هم هست من حيث المكان كه كجاها را فحص كند. در مادامى كه وقت فوت نشده است، كجاها را فحص كند اين شخص مسافر. او را معتبره سكونى گفته است. و باسناد الشيخ، روايت دومى[4] است:

معتبره سکونی

 «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: يُطْلَبُ الْمَاءُ فِي السَّفَرِ »باز مسافر است. چونكه سفر غالبا اينجور است. كه فاقد الآب مى‏شود. «إِنْ كَانَتِ الْحُزُونَةُ فَغَلْوَةً وَ إِنْ كَانَتْ سُهُولَةٌ فَغَلْوَتَيْنِ لَا يُطْلَبُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ» اگر زمين صاف بوده باشد، سهله بوده باشد فغلوة يك غلوه‏اى يا غَلوه‏اى فحص مى‏شود. غلوه يعنى به اندازه يك تير. تيرى را كه تند مى‏رود. به شدت مى‏اندازند. و ان كانت سهولة اگر حزونة باشد، يعنى تپه و كذا باشد به اندازه يك تير. و ان كانت سهولة فغلوتين. تقريبا چهارصد زراع تحديد كرده‏اند. اين چهار صد زراع اين ور برود، چهار صد زراع آن ور برود در مظان الماء از سفر نمى‏ماند. چونكه از سفر نمى‏ماند، منافات هم ندارد، اين تهديد من حيث المكان است. در مظان الماء، در آن امكنه‏اى كه در سفر به آنجا مى‏رسد مظان اين است كه آنجاها آب بشود كه ديده مى‏شود، درخت از دور ديده مى‏شود، غلوتين و غلوه آنجا فحص كند من حيث المكان، هيچ محذورى ندارد. روايت هم ضعيف نيست. براى اين كه نوفلى‏ حسين ابن يزيد نوفلى، كما ذكرنا سابقا اين دو تا جهت دارد، يكى اينكه روايات كثيره‏اى دارد، اجلا از او نقل كرده‏اند.

 يك وقتى من نگاه مى‏كردم كلينى قدس الله نفسه الشريف رواياتى را كه از على ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى نقل كرده است، زيادتر است از آن رواياتى كه عن على ابن ابراهيم عن ابيه از ديگران نقل كرده است. در آن چهار جلدش كه تمام كرده است، اين چهار جلد كافى را، در آن چهار جلد، رواياتى كه نقل كرده است، عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى بيشتر است از آن رواياتى كه عن ابن ابراهيم عن ابيه عن غير النوفلى. اين بيشتر است، بيشترين روايات را از اين شخص دارد كه خودش از معاريف است. قدحى درباره او نرسيده است. شخصى كه معروف بشود و قدحى درباره او نرسيده باشد اين معلوم مى‏شود در زمان خودش مستور بود. عيبش را ستر مى‏كرد. و اين معنا كافى است در احراز ثقه و عدالة الشخص اگر امامى بوده باشد، روايت معتبر است. شيخ هم در عده فرموده است، اصحاب ما به روايات سكونى عمل كرده‏اند. روايات سكونى غالبش از اين نوفلى است. سكونى از اين روايات ديگر هم به واسطه عبد الله ابن مغيره و غير ذلك دارد، ولكن كم است، در مقابل اين روايات نادر است. اين كه (قطع نوار).



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص468.

[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص341.

[3] احمد بن محمد مقدس اردبيلی، مجمع الفائدة و البرهان، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1403ق)، ج1، ص226.

[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 341.