«فصل في التيمم و يسوغه العجز عن استعمال الماء و هو يتحقق بأمورأحدها عدم وجدان الماءبقدر الكفاية للغسل أو الوضوء في سفر كان أو حضر و وجدان المقدار الغير الكافي كعدمه و يجب الفحص عنه إلى اليأس إذا كان في الحضر و في البرية يكفي الطلب غلوة سهم في الحزنة و لو لأجل الأشجار و غلوة سهمين في السهلة في الجوانب الأربع بشرط احتمال وجود الماء في الجميع و مع العلم بعدمه في بعضها يسقط فيه و مع العلم بعدمه في الجميع يسقط في الجميع كما أنه لو علم وجود فوق المقدار وجب طلبه مع بقاء الوقت و ليس الظن به كالعلم في وجوب الأزيد و إن كان أحوط خصوصا إذا كان بحد الاطمئنان بل لا يترك في هذه الصورة فيطلب إلى أن يزول ظنه و لا عبرة بالاحتمال في الأزيد».[1]
كلام در اين قاعدهاى بود، كه در ما نحن فيه گفتهاند در موارد شك در قدرت بر فعل احتياط لازم است. بعد از اينكه گفتيم اين در صورتى است كه قدرت معتبره در آن واجب، قدرت عقليه بوده باشد و در خطاب شارع قدرت اخذ نشده باشد. گفته بودند در ما نحن فيه چونكه مخصص تخصيص به حكم العقل است، عقل در آن افرادى حكم مىكند كه خطاب مولا اعتبار ندارد، موضوع حكم در آنها محرز بشود. موضوع حكم عقلى. مثل اينكه گفته بود اكرم جيرانى، چيز ديگرى غير از اين نگفته بود عقل مستقل بود كه يا عبد، آنهايى كه دشمن با مولا هستند، به اكرام كردن آنها نبايد به آنها رو بدهى كه بر مولا بيشتر خيره شوند. عقل مىگفت عدو مرادش نيست. اعداء مرادش نيست. در ما نحن فيه چونكه مخصص، مخصص عقلى است، آن فردى كه محرز است، عدو مولا است در آنجا خطاب از اعتبار مىافتد. و اما نسبت به ما بقى كه مشكوك العداوة است، خطاب مولا سر جاى خودش مىماند. اينجا هم در آن مواردى كه اجز محرز بشود، چونكه شارع قدرت را اخذ نكرده است. آنجاهايى كه من مىدانم عاجز هستم از تجهيز اين ميت عقل مىگويد با تو كارى ندارد مولا. اين خطاب، اين تكليف براى تو نيست. اما اگر شك كنى كه قدرت دارى بر تجهيز او يا نه؟ عقلى حكم نمىكند كه تو چيزى برايت نيست. بدان جهت مقتضاى اطلاق جهّزوا موتاكم اين است كه تو هم بايد تجهيز بكنى.
در بحث اصول گفتيم اين بيان درست نيست، فاسد است اين بيان. آنى كه در بيان اكرم جيرانى هست، آن به واسطه اين است كه خطاب قضيه خارجيه است. مولا كه مىگويد به عبدش اكرم جيرانى، يعنى اين اشخاصى كه همسايه هستند در خارج فعلا آنها را اكرام بكن. در قضاياى، در حكمى كه به مفاد قضيه خارجيه است، موضوع حكم را خود مولا احراز مىكند. در قضاياى خارجيه، ديگر اينها را اشارة مىگويم، اينها بحثش در اصول است:
در مواردى كه مولا حكم را به عنوان قضيه خارجيه جعل كند به موجود فى الخارج حكم كند، موضوع حكم را خود تشخيص داده است. بدان جهت عقل مىگويد كه خوب موضوع را خود مولا تشخيص داده است، گفته است همه اينها را اكرام بكن. منتهى ظاهر كلام آن قدرى حجت است كه علم به خلاف نداشته باشيم. عبد نسبت به آن افرادى كه علم دارد مولا اكرام اينها را نمىخواهد، خطاب مولا از حجيت مىافتد. چونكه مقام اثبات آن وقتى قيمت دارد كه مقام ثبوت معلوم نشود. نسبت به آن افراد مىداند كه خطاب مولا اراده نكرده است، ثبوتا اكرام اينها را. اما نسبت به فرد مشكوك كه به اين فرد هم مولا اراده ندارد نه مولا گفته است اكرام بكن. ظاهر خطاب حجّت است. به اين كه در فرد مشكوك در موارد مخصصات لبيّه مرحوم آخوند فرموده است، خطاب حجّت است در شبهه مصداقيه در اصول گفتيم اين در قضاياى خارجيه است كه خطاب به مفاد قضيه خارجيه باشد. اما اگر در خطاب الحكم به مفاد قضيه حقيقيه شد كه تعيين موضوع را خارجا مولا ايكال به خود مكلف كرده است. جهّزوا موتاكم، يعنى ميت المسلمه اگر در خارج موجود شد تجهيزش بر شما واجب است. اين ميت مسلم را فرض بفرماييد من بايد احراز كنم كه اين ميت مسلم است. موكول به من شده است. بدان جهت در ما نحن فيه ميت مسلم، و من بايد احراز بكنم بر اينكه به تجهيز اين قادر هستم. چونكه اگر ميت مسلم موجود شد و قادر بر اين شديد، چونكه در مقام ثبوت تكليف غير قادر گفتيم لغو است و قادر به تجهيزش شديد، تجهيز بكند. خوب نمىدانم كه اين تكليف در مقام ثبوت بر من هست يا نه؟ خطاب نمىتوانم تمسك كنم. چونكه خطاب مقيد شده است، چونكه مفادش قضيه حقيقيه است، آن تجهيز واجب است. اگر ميّت مسلمانى بوده باشد و شخص قادر بر تجهيز او بشود، موضوع اين است در مقام ثبوت، بدان جهت در ما نحن فيه اين حرف درست نيست.
مىماند وجه ثالث كه گفتهاند در موارد شك در قدرت بايد احتياط كرد. آن امر چيست؟ گفتهاند كه عقل قبيح مىداند انسان ملاك ملزم مولا را تفويت كند. خوب اين ميت مسلمان من اگر قدرت بر تجهيز اين داشته باشم، تجهيز نكنم ملاك ملزم مولا را تفويت كردهام. و چونكه عقل مستقل است، ملاك ملزم مولا را تفويت كردن قبيح است بدان جهت بايد در اين صورت احتياط كند. خوب اين دو تا اشكال دارد، اولا اين كه حكم عقل كه ثابت است تفويت ملاك ملزم را، ملاك ملزم مولا را تفويت كردهاند قبيح است، آن در صورتى است كه ملاك ملزم معلوم بوده باشد و آن تفويت، تفويت معلومه باشد. معلوم بشود بر مكلف كه فعلش تفويت است. ملاك مولا را، ملزم مولا را تفويت مىكند. اين قبيح است. اين اشكالى ندارد.
اما در ما نحن فيه در موارد شك در قدرت، احتمال تفويت است. احتمال است كه عاجز بشود و نتواند اين را استيفاء بكند. من تفويت نكردهام. خود آن ملاك فوت شده است. در اين موارد شك در قدرت من محرز نيستم كه ملاك مولا را من تفويت مىكنم. تا عقل بگويد قبيح است، نكن اين كار را. در ما نحن فيه تفويت محرز نيست. محتمل است فوت الملاك بشود. يعنى قدرت نداشته باشد و تفويت محتمل در ملاك ملزم عقل قبيح نمىداند. شارع خودش ترخيص داده است در اين. فرض كنيد كه انسان فرض كنيد نماز را خواند. نماز ظهر و عصرش را خواند. بعد شك كرد بر اينكه من اين نماز ظهر و عصر را كه خواندم وضوء گرفتم خواندم، يا بلا وضوء خواندم؟! خوب حكمش چيست؟ حكمش قاعده فراغ است، بعد از فراغ اعتنا نمىكند ديگر، در رسالهها پر است. احتمال داد كه وضوء گرفته است، نماز خوانده است. خوب نماز با طهارت كه ملاك ملزم دارد. اين را سنى و شيعه همه قبول دارند، از ضروريات دين است. خوب من احتمال مىدهم كه تفويت كردهام، نمازم بلا وضوء بوده است. احتمال تفويت مىدهم. چونكه وقت داخل است، مىتوانم الان اعاده كنم. در ما نحن فيه احتمال تفويت ملاك ملزم است. شارع ترخيص داده است. گفته است اذا فرغت من شىء فشكشكت فيه فشكك ليس بشىء. پس شما چه جور مىتوانيد بگوييد تفويت ملاك ملزم محتمل قبيح است، عقل اين را حكم ندارد. تفويتى كه معلوم است، تفويت ملاك ملزم است، او قبيح است و شارع در او هم ترخيص نمىدهد. و اما چيزى كه عملى كه محتمل است، تفويت ملاك ملزم بشود، شارع در اين ترخيص داده است و در موارد شك در قدرت احتمال تفويت است، نه علم به تفويت است. محتمل است خود ملاك فوت بشود. چرا؟ چونكه من قدرت ندارم. پس در ما نحن فيه رفع عن امتی ما لا يعلمون و نحو ذلك ترخيص در ترك مىدهند.
روى اين اساسى كه هست، ما يك وجه صحيحى پيدا نكردهايم كه شك در موارد قدرت عقليه، انجاهايى كه قدرت عقلاء معتبر است مكلف در آنها شك بكند، بايد احتياط بكند، اصول شرعيه و برائت شرعيه و اينها جارى نمىشود ما به اين دليل درستى پيدا نكردهايم. اين اصل الكبرى.
اما صغراى اين؛ آخر صغراى اين را تعيين كرديم ديروز. گفتيم آن مواردى كه شارع قدرت را در خطاب اخذ كرده است، قدرت دخل در ملاك دارد، چونكه شارع اخذ نمىكند چيزى را در خطاب مگر اينكه دخل در ملاك داشته باشد. والاّ اخذش لغو مىشود. به خلاف مواردى كه قدرت را در خطاب اخذ نكرده است، در ناحيه موضوع التكليف، آنجاها معلوم مىشود كه فعل قدرت شرط استيفاء الملاك است. نه خود ملاك است. شرط خود دخل در ملاك ندارد. شرط استيفاء الملاك است. اينى كه اين حضرات گفتهاند، اين هم به نظر قاصر ما تمام نيست. چرا؟ چونكه ممكن است قدرت دخل در ملاك داشته باشد و شارع در موضوع اخذ نكند. چرا؟ چونكه معلوم است، چيزى خطاب به جهت بيان كردن است. وقتى كه تكليف به عاجز متوجه نمىشود. عقل مستقل است كه تكليف مال شخصى است كه قادر بوده باشد. خوب شارع مىبيند كه به ذكر قدرت احتياجى نيست. ذكر نمىكند. آنجاها چرا ذكر كرده است؟ للله على الناس حج البيت من استطاع، آنجا قدرت خاصه معتبر است. قدرت عقلى در خطاب اخذ نشده است. قدرت خاصه كه استطاعت مالى است. ما به يحج داشته باشد شخص. من استطاع كما اينكه در روايات تفسير شده است و امام عليه السلام فرموده است، من كان عنده ما يحج به. آن قدرت عقلى نيست كه قدرت عقلى را در خطاب ذكر است خدا در آنجا. آن نيست. آن قدرت عقلى كه عقلاء قادر بوده باشد، بتواند اعمال را اتيان بكند به مجرد سوار شدن به ماشين يا طياره فوت نكند، آنها قدرت عقلى را عقل اخذ كرده است. آنها به حكم عقل است. آنى كه ما يحج به است، قدرت خاصه از او تعبير مىكنند، آنكه مال است و تخلى صرب است و صحّت مجاز است، او اشاره كرده است.
بدان جهت در ما نحن فيه ، ما قبول نداريم هر جا كه شارع در خطاب قدرت را ذكر نكرد، آنجا قدرت شرط استيفاء است، نمىتوانيم اين حرف را بگوييم. چونكه شارع ممكن است قدرت را اخذ نكرده است، دخل در ملاك دارد، چونكه عقل مستقل است به او. بدان جهت نه، از خطاب تكليف كه قدرت اخذ نشده است، نه از خود طلب كه هيأت دلالت بر طلب مىكند صوموا، جهزّوا، نه از هيأت جهزّوا فهميده مىشود كه قدرت دخل در ملاك ندارد، قدرت در استيفاء مدخليت دارد، نه هم از ماده تجهيز فهميده مىشود. اين از كجا فهميده شد كه قدرت دخل ندارد در ملاك؟! محتمل است مدخليت داشته باشد، محتمل است نداشته باشد. بدان جهت جاهايى كه قدرت در ملاك مدخليت دارد يا در ملاك مدخليت ندارد، شرط استيفاء است، اين را از خارج بايد استفاده كرد. مجرد اين كه در خطاب ذكر نشده است، شرط استيفاء مىشود، دخل در ملاك نمىشود. اينها در پيش ما تمام نيستند.
از اينجا معلوم شد كه اگر ما ملتزم شديم كه در موارد احتمال تفويت ملاك ملزم قبيح است، بايد احتياط كرد، اگر اين را هم ملتزم شديم و اگر هم ملتزم شديم كه در مخصصات عقليه تمسك به خطاب عام مىشود كه وجه ثانى بود، در آيه وضوء اينها جارى نمىشود. چونكه در آيه وضوء دو تا خطاب است. اذا قمتم الی الصلاة فغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا بروسكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فطهروا و ان كنتم مرضا او علی سفر .. فلم تجدوا ماء فتيمموا. وجدان الماء به معنا، تمكن الماء است. انسان چه جور تمكن من المال، كسى كه مال دارد، به او مىگويند متمكن من المال است، و مىتواند مال را بدست بياورد، متمكن از مال است، در ما نحن فيه هم و ان لم تجدوا اگر متمكن از آب نشديد، يك خطاب، متفاهم عرفى است كه آنهايى كه اذا قمتم الی الصلاة آنها مال متمكنين است. هم قدرت در خطاب اخذ شد و هم مخصص عقلى نيست. چونكه فلم تجدوا ماء فتيمموا خطاب الاخذى است، غير قادر هم حكمش بيان شده است. فتلخص من ما ذكرنا دليلى ما پيدا كنيم از ناحيه عقل بر اينكه فحص لازم است در مواردى كه انسان احتمال مىدهد فحص بكند هم آب را پيدا نمىكند. اين به حكم عقل نيست. بله، آنجاهايى كه مىداند فحص كند آب را پيدا مىكند، گفتيم او بلا اشكال است، چونكه متمكن از مأمور به اختيارى است. بايد مأمور به اختيارى را اتيان كند. بعضى از فقها رضوان الله عليهم فرمودهاند، ادله شرعيه دلالت مىكند بر وجوب الفحص. بفرماييد آن ادله شرعيه چيست؟ گفتهاند يكى خود آيه مباركه. چونكه در آيه مباركه كه مىگويد بر اينكه فلم تجدوا ماء فتيمموا، عدم وجدان آن وقت صدق مىكند كه انسان بگردد و پيدا نكند. وقتى كه انسان فحص كرد و پيدا نكرد، مىگويد پيدا نكردم. مثل اينكه كسى حيوانش گم شده است. يا بچهاش گم شده است. آن همسايهاش دلش مىسوزد به اين، مىگويد پيدا شد انشاء الله؟ مىگويد نه، پيدا نكردم. اين اگر هيچ بيرون نرفت، نه خودش، نه آدم بفرستد كه تو برو، من پايم قوت ندارد. بدون اينكه هيچ كس فحص بكند خودش نشسته است، هيچ كس هم اعتنا نمىكند، مىگويد پيدا نكردم. اين آن كسى كه حيوانش گم شده است، به او مىگردد اين ور و آن ور كه خبر پيدا كند يا بچهاش گم شده است يا مالش گم شده است، مىگويد پيدا كردى يا نكردى؟ وجدت او ما لم وجد، آنجاها صدق مىكند. روى اين اساس كسى اگر بگويد انشاء الله آب نيست، هيچ نمىگردد، فحص نمىكند، تيمم مىكند اين فلم تجدوا ماء نمىگويند به اين معنا. اينجور ادعا كردهاند.
ولكن اين هم مىدانيد كه وجدان دو تا معنا دارد. يكى در مواردى مىگويند كه آنى كه وجده احتياج به طلب و فحص دارد. مثل جادهاى كه مثال مىگفتم. در آن جاده، در آنجا مىگويد وجدته او طلبته و ما وجده. اين به معنا وجدان متعلق مىشود به شيئى كه آن شىء وجدانش به طلب مىشود، به فحص مىشود. بدان جهت مىگويد طلبت العلم، پيدا كردهام. وفقت، يعنى موفق شدم. و اما هيچ درس نخواند، زحمت نكشيد، اجتهاد را پيدا كرده است، مىخندند. اين صدق نمىكند. يك وجدان معنايش اين است.
يك وجدان به معناى در مقابل فقدان است. اين وجدان در مقابل فقدان است كه ندارد. مىگويند زيد، واجد المال. اين معنايش اين است كه فاقد مال نيست، نه اينكه فحص كرده است. وقتى كه وجدان دو تا معنا شد، وجدان دو تا معنا پيدا كرد، بايد تعيين بشود كه اين وجدان در اين آيه مباركه به چه معنا است. آيا به معناى در مقابل فقدان است، يا در مقابل آن عدم وجدان بعد الفحص و الطلب است؟ كدام يكى است؟ ببينيد چه مىگويد، خود اين وجدان در مقابل فقدان است. چرا؟ درست توجه كنيد، در صحيحه زراره در اولين ابواب باب تيمم دارد:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: إِذَا لَمْ يَجِدِ الْمُسَافِرُ الْمَاءَ فَلْيَطْلُبْ مَا دَامَ فِي الْوَقْتِ فَإِذَا خَافَ أَنْ يَفُوتَهُ الْوَقْتُ فَلْيَتَيَمَّمْ وَ لْيُصَلِّ»[2]. مىگويد وقتى كه پيدا نكرد بعد طلب كند. پس اين وجدان به معناى پيدا نكردن بعد الطلب نيست. اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. فليطلب بعد عدم وجدان است. عدم وجدان به معناى اول بعد از طلب مىشود. كه گشت و گشت همه جا را زير و زبر كرد پيدا نكرد. آن فلم يجدى كه در مقابل پيدا كردن در موارد ضاله است، آن عدم وجدان بعد الطلب مىشود. ولكن وجدان المال در مقابل فقدان المال ربطى به طلب ندارد. بدان جهت مىگويد كه اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. مثل اينكه مىگويد اذا لم تجد المال فليطلب. مال ندارى، طلب بكن، كار بكن. بدست بياور. چرا نشستهاى اينجور؟ اين عدم الوجدان در مقابل فقدان است، در آيه مباركه.
بفهميد چه گفتم. در اين آيه مباركه از صحيحه مباركه استفاده مىشود كه عدم وجدان در مقابل فقدان است، كسى كه مالى نداشته باشد، چه جور به او مىگويند كه فاقد الماء است واجد المال نيست، اين هم همين جور است، اگر فاقد الماء شديد، تيمم بكنيد. نه عدم وجدان ذاله است به آن معنا است. آن عدم وجدان بعد الطلب مىشود. اين عدم وجدان قبل الطلب مىشود، اگر يك جايى انسان بخواهد طلب كند. اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. اين فاقد ماء بشود. فلم تجدوا ماء فتيمموا، يعنى متمكن از فاقد آب شديد، متمكن از آب نشديد، تيمم بكنيد.
بدان جهت از اين آيه مباركه كه به قرينه اينكه در خود آيه مباركه در اين روايتى كه بيان كرده است، قرينه است كه عدم وجدان در مقابل وجدان به معناى فقدان و عدم فقدان است دلالتى نيست.
آن وقتى مىماند روايات. مثل اين روايتى كه خدمت شما عرض كردم. اذا لم يجد المسافر الماء، فليطلب مادام فى الوقت. آب را مادامى كه وقت نماز است، طلب بكند. فاذا خاف ان يفوت عن وقت. وقتى كه ديگر خوف پيدا كرد كه وقت فوت مىشود. آنجا فليتمم و يصلى. تيمم بكند و نماز بخواند. اين كه مىگويند، اين كه فقها در رسالهها در كتب فقيه مىگويند استصحاب در مواردى كه انسان احتمال بدهد وقت صلاة باقى است و احتمال مىدهد كه وقتش ضيق است، در مواردى كه آب ندارد، احتمال بدهد كه وقتش ضيق است، خوب مختصر استصحاب اين است كه استصحاب مىگويد كه نه، وقت باقى است. برو طلب بكن. استصحاب حجيتى ندارد. به واسطه اين صحيحه مباركه كه القا كرده است اين صحيحه در وقت را. مىگويد در اين مورد اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب. بدان جهت انسان از صبح بلند شده است، كه جوانها نوعا مبتلا مىشوند، مىترسد برود وضوء بگيرد يا غسل كند، آفتاب مىزند. تيمم بكند. اين استصحاب بقاء ليل كه هنوز باقى است، طلوع شمس نشده است، اين استصحابها به درد نمىخورد. چرا؟ از اين صحيحه مباركه استفاده شده است بر اينكه در جايى كه انسان احتمال بدهد به طهارت مائيه تحصيل كردن صلاة فوت بشود، بايد وظيفه تيمم است.
سؤال ...؟ اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب مادام فى الوقت، تا مادامى كه در وقت است بايد طلب بكند. فاذا خاف ان يفوت عن الوقت، وقتى كه خوف پيدا كرد كه طلب برود نماز فوت بشود. نماز فوت بشود، نه اينكه يك ركعتش را هم درك نمىكند، آن نماز حيث اينكه سابقا اگر كرات گفتهايم، اين الفاظ ظهور دارد در اختيارى كه احتمال مىدهد، مىترسد، صلاة اختيارى كه هر چهار ركعتش بايد قبل الوقت واقع بشود، اين فوت بشود. ولى به اينكه بعضى ركعاتش بعد از خارج وقت مىافتد. اين فوت است. ظهور دارد، اينها در آن اختيارى، كما اينكه گفتهايم سابقا كسى فرض بكنيد كه عند الاستنجاء آن وقتى كه انسان مىخواهد در آن توالت نشسته است، استقبال القبلة حرام است، بدان جهت مؤمنين، مسلمانها آن توالتى كه درست مىكنند مستقبل القبلة نمىكنند. خوب، اين چه جور است، توالت قبله نيست، اما منحرف است قبله. ولكن بين المشرق و المغرب است. كه قبله است در حال اضطرار. آنجا درست بكند چه جور؟ آنجا بنشيند چه جور؟ گفتيم عيبى ندارد، مانعى ندارد. چونكه قبله ظهور دارد، در قبله اختيارى. اين عناوين، وقت ظهور دارد در وقت اختيارى. وقتى كه بترسد وقت اختيارى فوت بشود. آن يك ركعت درك كردن وقت اضطرارى است. جايى كه بترسد وقت اختيارى صلاة فوت بشود، وظيفهاش تيمم است.
خب در ما نحن فيه طلب را واجب مىكند، ديگر اين روايت. اين روايت در مسافر است. اشكال كردهاند كه اين حاضر را نمىگيرد. فقط مسافر را نمىگيرد. اين اشكال درست نيست، مسافر قطعا مدخليتى ندارد. مسافر با اين طبع سفر اگر مكلف بوده باشد به مادام فى الوقت براى طلب كردن، آن كسى كه در خانه به مخدع تكيه كرده است، نشسته است، طلبى ندارد، او به طريق اولى مكلف مىشود كه فحص از ماء بكند. اين مسافر در اين روايت مثل ذكر مسافر است در آيه مباركه. و ان كنتم مرضا على سفر كه گفتيم نوعا مسافر آب پيدا نمىكند. كه در بيابان است آب پيدا نمىكند. ولكن كسى كه در بلد است، اقلا خودش چاه نداشته باشد، همسايهاش دارد. مراد هم از مسافر، نه مسافر شرعى است كه هشت فرسخ راه برود. يا مثلا به بلدى رسيده است، قصد اقامه نكرده است، مسافر است. اين نيست مراد. المسافر يعنى آن كسى كه در طريق است. چه هشت فرسخ برود، چه كمتر برود. مادامى كه در طريق است، و وقت باقى است، فليطلب الماء، ماء را طلب كند، فحص كند. فاذا خاف الفوت، آن وقت چيزى كه هست فليتمم و يصلى.
بعضىها مناقشه فرمودهاند قدس الله اسرارهم كه اولش از محقق اردبيلى[3] است حيث اينكه محقق اردبيلى اينجور فرموده است كه دليلى نداريم بر وجوب الفحص در مواردى كه احتمال بدهيم بعد الفحص آب پيدا خواهيم كرد، چه حاضر بشود، چه مسافر بشود. بعضىها مناقشه كردهاند، طبعا لايشان در صحيحه مباركه گفتهاند كه اين روايت، ولو من حيث السند صحيحه است، ولكن دلالتش ضعيف است، به دلالتش نمىشود اخذ كرد. چرا؟ چونكه اگر مسافر مادامى كه در وقت طلب كند ماء را، بايد هى، راهى را كه مىرود آن ور. از راه منحرف بشود برود به آن ور احتمال مىدهند در آن دور آب بوده باشد. يك خرده جلوتر برود، اين مسافر از سفر مىايستد. ديگر سفر نمىتواند بكند. چونكه اگر مادام فى الوقت مسافرى طلب بكند، آن در خود راه كه نوعا آب نمىگذارند. در زمان سابق اينجور بود، در اين اطرافش يمين و يسارش مىشود. خوب اگر اين طلب بكند ديگر به سفر نمىتواند برود، كى به مقصد برسد! خصوصا در معتبره سكونى آمده است كه در يمين و يسار مسافر و شخصى كه آب ندارد در يمين و يسارى كه هست، يعنى در اطرافش فحص مىكند. جاهايى كه سهل است، يعنى صاف است آنجاها از طريق به مقدار دو تير به اندازه دو تير، كه انسان يك تير باندازد كجا مىافتد، تيرى كه شديد باندازد. غلوة سهم به غلوة به شدته مىرود. از آنجا كه تير اول افتاد، از آنجا هم يك تير بزند اين غلوة سهوين مىگويند، آنجا را فحص بكند. از راست او، از چپ هم غلوة السهمين هى چند قدم برود، از راست و چپ اينقدر فحص بكند مسافر نمىتواند راه برود. بدان جهت فرمودهاند كه اين صحيحه مدلولش مقطوع است كه مراد نيست. ما مكلف به ظاهر هستيم. ظاهر قطع داريم مراد نيست، بدان جهت اين صحيحه از اعتبار مىافتد. فاتحه صحيحه مباركه زراره را همين جا خواندهاند كه اين برود كنار.
اين به نظر قاصر و فاتر ما درست نيست. اين كه امام عليه السلام به زراره مىگويد، زراره نگفت كه خوب، يابن رسول الله اين كه سفر نشد. شما مىگوييد مسافر. زراره مناقشه نكرد به امام صادق عليه السلام، يابن رسول الله شما كه مىگوييد اذا لم يجد لمسافر الماء، فليطلب مادام فى الوقت فاذا خاف عن يفوت الوقت فايتمم يابن رسول الله ديگر اين مسافر نمىتواند راه برود. شب بايد در بيابان بماند. راه رفتن نمىشود، اين اعتراض را نكرد. چرا نكرد؟ جايش هم بود نكند. براى اينكه شما مىدانيد ما خودمان محل ابتلائمان بود آن وقتى كه موفق بوديم، اين همين جور است، انسان وقتى كه راه مىرود، در سفر مىرود، خصوصا آن زمان را شما بدست بياوريد، در بيابان راه مىرود، آب خودش هم تشنه است، هنوز وضوء نمىخواهد بگيرد. آب هم ندارد. كجاها طلب مىكند؟ همه جا طلب نمىكند. آنجاهايى كه مظان وجود الماء است، يك درخت سبزى مىبيند، يك علفى مىبيند، خوب اين مظان اين است كه اينجا آب است، والاّ اينها چه جور روييدهاند؟ ممكن است الان خشك بشود، آب نداشته باشد آن چاه. يا يك بنائى مىبيند، احتمال مىدهد برسد آب خشك شده باشد، چونكه آبهايى است كه در بعضى فصل آب دارد در بعضى ديگر آب ندارد. اين را امام مىفرمايد، المسافر يطلب الماء، مادام فى الوقت. اين در اين خود راه نه، يمين و يسارش هم همين جور است. چونكه جلوى آب باشد كه مىرسد، راه مىرود. در يمين و يسار هم غلوتين، به اندازه دو تير زمين اگر سهل بوده بوده باشد يا يك تير در جايى كه زمين پستى و بلندى داشته باشد، نگاه كند بلكه آب پشت آن تپه است. چونكه يك درخت سبزى آنجا هست. اين در مظان است، شما هم كه تشنه شديد، لا سمح الله مبتلا شديد به اينجور سفرى خصوصا آنهايى كه سفر حج مىكردند از آن راه نجف كه بيابان لم يزرع بود، آن يك جاها آب پيدا مىكردند. مظان بود، علامتى داشت، يك درختى، يك سبزى، يك چيزى بود پيدا، او را امام عليه السلام مىفرمايد. بدان جهت زراره هم تعجب نكرد كه يابن رسول الله پس سفر چه شد؟ اين همين آب پيدا كند از تمامى وقت را. خوب برگشت وقت تمام شد، تيمم كند، خوب سفر نكرده است، اين همين جور فحص مىكرده است آب را. از سفر ماند، اين اعتراض را نكرد. چونكه مراد از فليطلب الماء اين است. به عبارت اخرى اين طلب در مسافر دو تا حد دارد. مسافر هم گفتهام به واسطه اينكه در طريق است، آن كسى كه در طريق آب ندارد، مكلف است طلب كند، دو تا حد دارد، طلبش. يكى من حيث الزمان. او را اين صحيحه فرموده است مادامى كه خاف فوت الوقت نشده است بايد فحص كند. يك تحديد طلب هم هست من حيث المكان كه كجاها را فحص كند. در مادامى كه وقت فوت نشده است، كجاها را فحص كند اين شخص مسافر. او را معتبره سكونى گفته است. و باسناد الشيخ، روايت دومى[4] است:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: يُطْلَبُ الْمَاءُ فِي السَّفَرِ »باز مسافر است. چونكه سفر غالبا اينجور است. كه فاقد الآب مىشود. «إِنْ كَانَتِ الْحُزُونَةُ فَغَلْوَةً وَ إِنْ كَانَتْ سُهُولَةٌ فَغَلْوَتَيْنِ لَا يُطْلَبُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ» اگر زمين صاف بوده باشد، سهله بوده باشد فغلوة يك غلوهاى يا غَلوهاى فحص مىشود. غلوه يعنى به اندازه يك تير. تيرى را كه تند مىرود. به شدت مىاندازند. و ان كانت سهولة اگر حزونة باشد، يعنى تپه و كذا باشد به اندازه يك تير. و ان كانت سهولة فغلوتين. تقريبا چهارصد زراع تحديد كردهاند. اين چهار صد زراع اين ور برود، چهار صد زراع آن ور برود در مظان الماء از سفر نمىماند. چونكه از سفر نمىماند، منافات هم ندارد، اين تهديد من حيث المكان است. در مظان الماء، در آن امكنهاى كه در سفر به آنجا مىرسد مظان اين است كه آنجاها آب بشود كه ديده مىشود، درخت از دور ديده مىشود، غلوتين و غلوه آنجا فحص كند من حيث المكان، هيچ محذورى ندارد. روايت هم ضعيف نيست. براى اين كه نوفلى حسين ابن يزيد نوفلى، كما ذكرنا سابقا اين دو تا جهت دارد، يكى اينكه روايات كثيرهاى دارد، اجلا از او نقل كردهاند.
يك وقتى من نگاه مىكردم كلينى قدس الله نفسه الشريف رواياتى را كه از على ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى نقل كرده است، زيادتر است از آن رواياتى كه عن على ابن ابراهيم عن ابيه از ديگران نقل كرده است. در آن چهار جلدش كه تمام كرده است، اين چهار جلد كافى را، در آن چهار جلد، رواياتى كه نقل كرده است، عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى بيشتر است از آن رواياتى كه عن ابن ابراهيم عن ابيه عن غير النوفلى. اين بيشتر است، بيشترين روايات را از اين شخص دارد كه خودش از معاريف است. قدحى درباره او نرسيده است. شخصى كه معروف بشود و قدحى درباره او نرسيده باشد اين معلوم مىشود در زمان خودش مستور بود. عيبش را ستر مىكرد. و اين معنا كافى است در احراز ثقه و عدالة الشخص اگر امامى بوده باشد، روايت معتبر است. شيخ هم در عده فرموده است، اصحاب ما به روايات سكونى عمل كردهاند. روايات سكونى غالبش از اين نوفلى است. سكونى از اين روايات ديگر هم به واسطه عبد الله ابن مغيره و غير ذلك دارد، ولكن كم است، در مقابل اين روايات نادر است. اين كه (قطع نوار).
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص468.
[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص341.
[3] احمد بن محمد مقدس اردبيلی، مجمع الفائدة و البرهان، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1403ق)، ج1، ص226.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 341.