درس هزار و هفتاد و دوم

تيمّم

«فصل في التيمم و يسوغه العجز عن استعمال الماء‌ و هو يتحقق بأمور‌أحدها عدم وجدان الماء‌بقدر الكفاية للغسل أو الوضوء في سفر كان أو حضر و وجدان المقدار الغير الكافي كعدمه و يجب الفحص عنه إلى اليأس إذا كان في الحضر و في البرية يكفي الطلب غلوة سهم في‌ الحزنة و لو لأجل الأشجار و غلوة سهمين في السهلة في الجوانب الأربع بشرط احتمال وجود الماء في الجميع و مع العلم بعدمه في بعضها يسقط فيه و مع العلم بعدمه في الجميع يسقط في الجميع كما أنه لو علم وجود فوق المقدار وجب طلبه مع بقاء الوقت و ليس الظن به كالعلم في وجوب الأزيد و إن كان أحوط خصوصا إذا كان بحد الاطمئنان بل لا يترك في هذه الصورة فيطلب إلى أن يزول ظنه و لا عبرة بالاحتمال في الأزيد‌».[1]

ادامه بحث گذشته

ذكرنا اين وجوب الطلب كه وراء شخص مكلف هست، چه مكلفى كه حاضر در ولدش بوده باشد كه آب را بايد طلب كند تا مأيوس بشود از رسيدن به آب و از وجدان الماء فى الوقت. و در سفر بوده باشد، مكلف است مسافر بر اينكه طريقى كه مى‏رود و آن اطراف طريق كه مواردى هستند كه آنها نزول مى‏كند در آن موارد يا معرض وجود الماء هستند آن مواضع در يمين الطريق و در شمال مادام فى الوقت بايد فحص كند از ماء.

 مسافر من حيث الوقت تا آخر الوقت كه خوف فوت داشته باشد بايد طلب كند. تحديد من حيث الزمان آخر الوقت است. و اما تحديد مواضع الطلب من حيث المكان آن غلو و غلوتين است. از يمين الطريق و از شمال الطريق. در آن صورتى كه مكلف احتمال مى‏دهد آب را، چونكه اثر آب هست. درخت سبزى هست يا بنائى هست كه احتمال آب است از غلو و غلوتين فحص مى‏كند. عرض كرديم اين وجود الفحص كما بينا وجوبش طريقى است. يعنى شارع ربما اصل عملى را در موردى اختبار مى‏كند. يعنى اثبات مى‏كند از اعتبار و طريقى را بر آن كه طريق، طريق وجدانى باشد، چه طريق، طريق تعبدى بوده باشد، آن طريق را امر به او مى‏كند. مثلا تحصيل آن علم به موضوع و احراز موضوع را نفيا و اثباتا لازم مى‏كند، به اتباع الطريق.

 مثل اينكه شارع، در باب حيض گفتيم زنى كه احتمال مى‏دهد حيضش منقطع شده است، ديگر در باطن دمى ندارد. گفتيم براى او اختبار واجب است. با خودش بايد پنبه بردارد كه اگر پنبه آلوده بود ولو به دم، بقاء الحيض است. والاّ ديد خشك، خشك شده است، نمازش را مى‏خواند. در صورتى كه احتمال بدهد ديگر دم نخواهد آمد، قطع شده است. خوب در ما نحن فيه مورد، مورد استصحاب بقاء الحيض بود. شارع اين را القاء كرده است. اين اختبار كه طريق وجدانى است، او را اتباع او را، و استعمال او را واجب كرده است بر اين زن. در مستحاضه هم همين جور است. و در ما نحن فيه كه مكلف فعلا آب ندارد، ولكن احتمال مى‏دهد كه آب بوده باشد، شارع استصحاب اينكه ماء در اينجاها موجود نمى‏شود و من تمكن بر آب ندارم الى خروج الوقت اين استصحاب را الغاء كرده است و فرموده است بر اينكه طلب الماء واجب است. اين فحص از ماء فحص طريق است، لاحراز الموضوع كه آيا مكلف است به صلاة مع الوضوء و للغسل آب داشته باشد، مكلف به او است. والاّ مكلف است به صلاة مع التيمم. وجوب اين فحص مثل وجوب استخبار در زن حائض عند احتمال انقطاع الدم، وجوبش، وجوب طريقى است لاحراز الموضوع است.

 على هذا الاساس اگر علم پيدا كرد و اطمينان پيدا كرد مسافر كه آب نيست در اين يمين اين طريق و يسار اين طريق. يا فرض كنيد اگر تا آخر وقت هم صبر بكند و فحص هم بكند، لغو مى‏شود، آب نيست در اينجاها. خوب در اين صورت، چونكه وجوب الفحص طريقى بود. به جهت احراز واقع بود. طريق را آن كسى مطبع مى‏شود كه واقع را نداند. اطمينان و علم بر اينكه يقين بر اينكه آب پيدا نمى‏شود در اطراف يا در بعض الاطراف آب پيدا نمى‏شود، وجوب الطلب در آن اطراف يا بعض آن طرف را ساقط مى‏كند. چونكه وجوب الفحص طريقى بود و مع العلم بالواقع اتباع به طلب معنا ندارد. مى‏داند واقع را.

اينجا صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف دو تا فرع مى‏گويد، فرعش يكى اين بود كه بداند آب نيست در اطراف و يا در بعض از آنها فحص وجوبى ندارد. چونكه وجوبش طريقى بود از بين مى‏رود. مثل اين زنى كه مى‏داند دم باقى است در باطن. ديگر استغفار واجب نمى‏شود، چونكه واقع را مى‏داند. استغفار يا اتباع الطريق آنجايى مى‏شود كه واقع معلوم نباشد. بعد ايشان مى‏فرمايد بر اينكه اگر علم ندارد كه آب در اين اطراف و اينها نيست. ولكن دو تا عادل شهادت داده‏اند كه شما بيخود نگرديد اينجاها آب نيست. ايشان مى‏فرمايد شهادة العدلين وقتى كه قائم شد اين هم مثل اين علم مى‏ماند كه آب نيست.

بعد ايشان مى‏فرمايد شهادت عدل واحد كافى است يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد اشكال است. عدل واحد فقط خبر مى‏دهد بر اينكه در اين اطراف آب نيست. آيا خبر او مثل علم وجدانى به عدم الماء و اطمينان به عدم الماء فى الاطراف مثل او حساب مى‏شود، يا خبر او مثل او حساب نمى‏شود؟ ايشان اشكال مى‏كند.

عدم تفاوت خبر عدل و بينه

 اگر يادتان بوده باشد اين چند سالى كه بحث كرده‏ايم، عرض كرده‏ايم كه فرقى در اعتبار در مقام احتجاج ما بين خبر عدل و ما بين بينّه فرقى در اين جهت نيست. كما اينكه بينّه حجت است در موضوعات و هكذا خبر هم حجت است در موضوعات خارجيه. مگر جاهايى كه از قبيل مرافعات بوده باشد، از قبيل حدود بوده باشد كه آنها بايد به طريق خاص ثابت بشوند. آنجاها بينّه معتبر است، خبر عدل اعتبارى ندارد. هكذا در شهادت، شهادت حسّ واقعه را مى‏خواهد. خبر واقعه حجّت است ولو خودش حسّ واقعه نكرده است، نقل مى‏كند از كسى كه او حسّ واقعه را كرده است. گفتيم فرقى نمى‏كند. در اين موارد در موضوعات، مگر در جاهايى كه دليل خاص است كه موضوع بايد به طريق خاص ثابت بشود. مثل رؤيت هلال ماه رمضان. كه اين بايد به شهادت رجلين عدلين ثابت بشود. بدان جهت يك نفر اگر خبر داد ولو عادل هم باشد فايده‏اى ندارد.

 غير از آن موارد خاصه كه آنجاها طريق خاص ذكر شده است غير از آنها در بقيه موارد خبر واحد حجّت است. به چه دليل؟ به سيرة العقلا. چونكه دليل حجيت خبر واحد در احكام در اخبار از احكام از معصومين دليلش سيرة العقلاء است كه عقلاء در امورشان و اخبار ثقات عمل مى‏كنند. بدان جهت در متشرعه هم بما هم عقلاء به اخبار ثقات را معتبر مى‏دانند. بدان جهت فرقى هم آنها نمى‏گذارند در موضوعات و ما بين احكام الاّ آن موضوعاتى كه عند العقلاء هم طريق خاص دارد در موارد دعاوى كه هر خبرى را اعتنا نمى‏كنند ولو مخبرش ثقه باشد. طريق خاص دارد، اثبات دعوا. بدان جهت در غير اين موارد، خبر ثقه هم حجت است. بدان جهت ما نحن فيه هم از آن مواردى است كه از مطلق الموضوعات است. مثل غروب الشمس، اخبار از غروب الشمس. بدان جهت وقتى كه شخصى عارف به وقت باشد، اخبار به دخول الوقت است كسى كه وقت شناس است. او حجت است. اين بعضى موارد را شارع تصحیح هم كرده است مثل آن اذان الثقه در بعضى موارد احتياج به تصحیح ندارد. بدان جهت خبر عادل هم بلكه خبر ثقه هم حجت مى‏شود، بدان جهت ثقه اگر خبر داد اين طرفها آب نيست وجوب الفحص و وجوب التلف ساقط مى‏شود.

طرح يک شبهه

 خوب اينجا يك شبهه‏اى هست و آن شبهه اين است كه راست است عند العقلاء وقتى كه بينّه قائم شد يا خبر عدل و ثقه قائم شد بر عدم الماء اين خبر را قائم مقام علم مى‏دانند. وقتى كه اينجور شد، ولكن در ما نحن فيه علم كه علم وجدانى نيست. خصوصا در خبر عدل واحد و ثقه واحد آب نيست، احتمال اينكه اشتباه كرده است، آب را نديده است، آن موضعى كه آب بوده است او را نديده است، غفلت كرده است. اين احتمال كه هست. احتمال اينكه اين خبر ثقه خلاف واقع باشد، حتى در بينّه هم همين جور است. شايد اينها به موضع ماء ملتفت نشده‏اند. پشت آن تپه بود. آنجا را غافل شده‏اند، نديده‏اند. اين معنا وقتى كه احتمال هست پس علم وجدانى نيست، بينه و خبر العدل كه آب نيست. وقتى كه علم وجدانى نشد، علم، علم تعبدى مى‏شود. خوب شارع علم تعبدى را از اعتبار اسقاط كرده است. چونكه استصحاب عدم الماء هم در اين اطراف، استصحابش جارى بود. استصحاب عدم الماء. و استصحاب علم تعبدى بود. چونكه ماء بودنش در يك مكان از حادث است. مسبوق به عدم است. نمى‏دانيم در اين امر كه نه، آب شده است استصحاب مى‏گويد كه نه آب موجود نشده است. همين جور خشك مانده است. خوب وقتى كه استصحاب چه مى‏گويد؟ در اصول گفته‏ايم، مفاد از خطابات استصحاب فرض المكلف عالم بالواقع است. چونكه شارع مى‏گويد لا تنقض اليقين بالشك. مكلف شك در بقاء دارد و علمش به حدوث است. شارع مى‏گويد، اگر اثر بار نكنى، اثر آن بقاء را بار نكنى، اثر آن علم را بار نكنى، علمت را نقض كرده‏اى. پس شارع فرض كه اين مكلف عالم به بقا است. علم، علم تعبدى مى‏شود. پس چه جورى كه اخبار وجوب الطلب، علم تعبدى در استصحاب از كار انداخته‏اند، همان اخبار وجوب الطلب اين علم تعبدى در بينه و در خبر ثقه را از كار مى‏اندازد. خوب اينها علم هستند. استصحاب هم علم است. چه جور شارع به اخبار وجوب الطلب اين استصحاب را از كار انداخت با وجود اينكه مفاد دليل اعتبار الاستصحاب، اعتبار المكلف متيقنا بالبقاء است. مى‏گويد لا تنقض اليقين. كه اثر بقا را بار نكنى يقينت را شكانده‏اى. آن يقين به بقاء هم هست. ولكن تعبدا است. يقين وجدانا به حدوث بود، نه به بقاء. چه جور مكلف يقين به بقاء تعبدى دارد، (يقين تعبدى) و اخبار وجوب الطلب آن يقين را الغاء كرده‏اند، كذلك اين اخبار وجوب الطلب اين علم تعبدى كه در بينه و در خبر عدل است، الغاء شده است. اين شبهه در ما نحن فيه جايش است، شبهه مورد دارد.

پاسخ شبهه

اما جوابش، جوابش آنى است كه در تقديم قاعده فراغ بر استصحاب ذكر كرده‏ايم. مثلا فرض كنيد استصحاب تعبد به بقاء است. علم به بقاء داريم. قاعده فراغ هم اذا فرغت من شى‏ء فشککت فيه، فشكك ليس بشى‏ء انما الشك فيه شى‏ء لم تجزه، يعنى شك ندارى. اين شك الغاء است، يعنى تو علم به امتثال دارى. خوب وقتى كه هم قاعده فراغ علم به امتثال شد، هم استصحاب علم تعبدى شد. كسى نماز را خواند، بعد از نماز شك كرد كه آيا من قبل از نماز وضوء گرفته‏ام يا نگرفته‏ام؟ قاعده فراغ مى‏گويد كه فشكك ليس بشى‏ء. استصحاب مى‏گويد كه نه محدث بودى. چونكه استصحاب مى‏گويد كه لا تنقض اليقين بالشك. يقين داشتى بعد از و در حال صلاة هم شك دارى كه حدث باقى بود يا نه؟ لا تنقض اليقين بالشك. علم دارى كه با حدث صلاة اتيان كرده‏اى. خوب كدام را بگيريم؟ گفتيم قاعده فراغ را. چرا؟ چونكه اگر قاعده فراغ مقدم بر استصحاب نشود، ادله قاعده فراغ لغو مى‏شود. چرا؟ چونكه در غالب اين موارد قاعده فراغ كه حكم به صحّت مى‏كند و غالب قاعده تجاوز كه حكم به صحّت مى‏كند، به اتيان مى‏كند، استصحاب مى‏گويد كه نه، اتيان نكرده‏اى، موجود نشده است آن شرط. استصحاب عدم است. چونكه استصحاب بر خلافش است، اگر شارع استصحاب را مقدم بكند، اين قواعد لغو مى‏شود.

اين حرف را كه ما گفتيم ادله وجوب الفحص و التعلم، استصحاب عدم وجود الماء را در اينجا از بين مى‏برد، آخر استصحاب در صورتى است كه شك داشته باشى كه ماء هست يا نه؟ مى‏دانى كه آب نيست. خوب مى‏دانى آب نيست، چرا طلب بشود. خوب شارع تعبد كرد كه آب نيست. چرا استصحاب را از كار انداختى؟ با وجود اينكه شارع استصحاب مى‏كند كه آب نيست اينجا. چرا؟ چونكه اگر استصحاب را از كار نياندازيم اخبار وجوب الطلب لغو مى‏شود. اين اخبار وجوب الطلب چونكه در غالب موارد، استصحاب مى‏گويد آب نيست. تو تمكن بر آب ندارى. اگر بخواهيم اخبار وجوب الطلب را كه بگوييم علم داريم كه آب نيست، چرا فحص كنيم؟ مثل علم وجدانى، چه جور مى‏دانستيم آب نيست فحص نمى‏كرديم، شارع مى‏گويد علم دارى آب نيست، پس فحص نكن. چرا اين استصحاب را از كار انداختيم؟ سرّش اين بود كه اگر نمى‏انداختيم اخبار وجوب الطلب كالغو مى‏شود. چونكه غالبا استصحاب مى‏گويد كه قدرت بر آب ندارى آب موجود نيست. روى اين جهت بود. و اين در آن مواردى كه بينّه مى‏گويد كه آب نيست يا خبر ثقه مى‏گويد كه آب نيست اين محصور نيست.

 در آن مواردى كه بينّه مى‏گويد در اين اطراف آب نيست يا خبر ثقه قائم شده است كه در اين اطراف آب نيست اخبار وجوب الطلب لغو نمى‏شود. چونكه آن مواردى كه بينّه و خبر ثقه نيست، موارد كثيره است. ولكن آنها مورد استصحاب هستند. بدان جهت اخبار وجوب الطلب موارد استصحاب را از كار مى‏اندازد، كه استصحابى كه مى‏دانيم آب نيست. و اما آن مواردى كه بينّه قائم بشود بر عدم الماء يا خبر عدل قائم بشود بر خبر ثقه قائم بشود بر وجود الماء، نه آن موارد را الغاء نمى‏كند. خوب اگر بينّه قائم به عدم الماء نشد. بلكه بينّه.

فرع دومى كه ذكر مى‏كند قدس الله نفسه الشريف فرعى است كه از فروعات وجوب الفحص است. خوب ما گفتيم غلو و غلوتان را ما بايد فحص كنيم، بيشتر اگر احتمال داديم كه آب است، شارع الغاء كرده است. شارع فحص را در مسافر من حيث الامكنه تحديد كرده است به غلوه و غلوتين. اگر غلوه و غلوه ديديم آب نيست. احتمال داديم كه اگر بيشتر برويم به آب برسيم واجب نيست فحص. چه جورى كه شارع در باب لقطه فحص عن صاحب المال را و اعلام مال را، مال گمشده را فحص از صاحب و اعلام گم شدن را تا سنه واجب كرده است. ما يك سال اعلام كرديم، فحص از مالك كرديم، پيدا نشد اين مالكش. بعد احتمال مى‏دهيم اگر ادامه بدهيم پيدا بشود. لازم نيست، شارع تحديد كرده است فحص را. اينجا هم شارع آن مكانى كه فحص مى‏شود او را تحديد كرده است. اما اگر علم وجدانى داشتيم كه اگر بيشتر فحص كنيم به آب مى‏رسيم. احتمال نمى‏دهيم، علم داريم. اطمينان داريم. اگر يك غلوه ديگر هم برويم كه سه غلوه بشود يا چهار غلو برويم در اين طرف به آب مى‏رسيم. اين وقت چه مى‏شود؟ چونكه وجوب فحص وجوب فحص طريقى است و شارع در صورت احتمال اين را تحديد كرده است و در صورتى كه بدانى آب هست، مثل اين است كه بدانى آب نيست. فرقى نمى‏كند. در صورتى كه انسان بداند آب هست بايد فحص كند. يا به آب برسد. مگر اينكه حرجى باشد يا خوف ضرر داشته باشد. اين يك مطلب ديگرى است. اگر حرج نيست، خوف ضرر نيست، بايد پنج غلوه هم برود. بلكه نيم كيلومتر هم برود. اگر حرجى نيست و ضررى نيست بايد برود. اينها از اثرات وجوب فحص طريقيا است. شارع اين وجوب فحص طريقيا را روايات منصرف است در صورت احتمال الماء و عدم الماء فرموده است. چه جورى كه بداند آب نيست، وجوب الفحص نيست، بداند هم آب است، بايد فحص كند. در باب لقطه هم همين جور است. اگر نگاه كنيد به رساله‏ها مى‏فهميد، مدرك اين فتواها را. در باب لقطه گفته‏اند اگر يك سال تمام شد ولكن شخص مى‏داند اگر باز اعلام كند صاحبش پيدا مى‏شود. علم دارد، اطمينان دارد، بايد اعلام كند. اين چرا؟

چونكه وجوب الفحص و وجوب الاعلام طريقى است. چه جور از اول بداند بر اينكه فحص هم بكند، فايده‏اى ندارد. يك سال، ده سال هم فحص كند، پيدا نمى‏شود صاحبش. چونكه يك جايى پيدا شده است كه كسى كه از اينجا رفت ديگر برنمى‏گردد. مثل آن زيارتگاهها، مزارها، مشاهد. فحص لزومى ندارد. چرا؟ چونكه وجوب الفحص و وجوب الاعلام طريقى است. بدان جهت در ما نحن فيه اگر بينّه علم داشتيم همين جور است، اگر بينّه خبر داد. بينّه گفت كه بابد آب در اين دور است. بايد اگر بخواهيد وضوء بگيريد بايد اينجور برويد. بايد يك كيلومتر برويد. از اين ور جاده برويد. حرجى هم نيست، خوف ضرر هم نيست. خوب اين بينّه علم است. شارع بينّه را تنزيل كرده است به منزلة العلم. چه جورى كه اگر علم وجدانى داشتيم، همين جور بود، شارع اين هم تنزيل كرده است به منزلة العلم. مسأله لغويت هم در اينجا نمى‏آيد. اخبار لغو مى‏شود. خوب بدان جهت اثر بار مى‏شود. ثقه خبر بدهد، عدل واحد خبر بدهد كه آب در آنجا هست. در آن يك كيلومترى است. يا اگر يك كيلومتر فحص كنيد خودتان به آب مى‏رسيد. اينجور باشد. حرجى نباشد، ضررى نباشد، فحص لازم مى‏شود.

 مى‏بينيد چه قدر فروعات مترتب مى‏شود. در جايى كه فحص و اختبار كه ظاهر دليلش ديروز گفتيم كه اين طريقى است لاحراز الواقع است، متفاهم عرفى اين است، چقدر فروعات مترتب مى‏شود بر اين. يكى هم از فروعاتش همين بود. حتى صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مى‏گفت آن وقتى كه عادل خبر داد كه آب نيست، آنجا مى‏گفت كه اشكال است فحص واجب نباشد، اكتفا بكنيم به قول او. فحص را بايد بكنيم. چونكه خبر واحد را اشكال مى‏كند ايشان. اينجا مى‏گويد اگر با خبر واحد قائم شد بر اينكه آب هست، نه اينكه نيست. اگر نيست فحص بشود مع الاعتبار. وقتى كه گفت هست، بايد فحص بشود ولو ازيد من غلوة و الغلوة باشد. اين سرّش عبارت از اين است كه احتياط واجب است، ايشان روى احتياط مى‏گويد، ما هم مى‏گوييم نه، در ما نحن فيه [جای احتياط نيست]

 شارع وجدان الماء را كه موضوع وجوب الوضوء و الغسل است، توسعه داده است و عدم وجدان الماء كه موضوع تيمم است، او را تضعيف كرده است. آن عدم وجدان واقعى كه فى مجموع الوقت و مسافر باشد در غلوتين بوده باشد، حاضر بوده باشد كه الى زمان اليأس است. بدان جهت احراز اين موضوع را هم بالفحص لازم كرده است و مقتضايش همين مى‏شود.

سقوط طلب با شهادت دو عادل در جميع يا بعض جوانب

مسأله 1: «إذا شهد عدلان بعدم الماء في جميع الجوانب أو بعضها سقط وجوب الطلب فيها أو فيه وإن كان الأحوط عدم الاكتفاء وفي الاكتفاء بالعدل الواحد إشكال فلا يترك الاحتياط بالطلب‌».[2]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف، مى‏فرمايد بر اينكه، و مع العلم بعدم الماء فى بعض الاطراف يسقط فيه طلب در آن طرف ساقط مى‏شود و مع العلم بعدم فى جميع يسقط فى الجميع كه ديگر فحص لازم نيست، علم طريقى است. كما لو علم وجوده فوقا بمقدار وجب طلبه مع بقاء الوقت. علم داشته باشد كه باقى است. وليس الظن به كالعلم. ظنّ دارم كه در آن مافوق آب هست، ظن فايده‏اى ندارد. علم به اطمينان بوده باشد. و ليس الظنّ فوق المقدار كالعلم وجود فوق المقدار فى وجوب الازيد، يعنى طلب ازيد از غلوه و غلوتين. و ان كان الاحوط خصوصا اذا كان بحد الاطمينان ظنّ به حد اطمينان بوده باشد احتياط اين است كه فحص كند. بدان جهت آنجا اطمينان كه حجت عقلايى است. گفتيم آنجا احتياط نيست، اظهر اين است كه بايد فحص كند. اطمينان داشته باشد. بل لا يترك فى هذه السوره خودش احتياط وجوبى مى‏كند. فيطلب الى ان يزول ظنه، يعنى اطمينانش از بين برود ولا عبرة بالاحتمال فى الازيد. احتمال بدهد كه بيشتر از غلوه آب بوده باشد، احتمال اثرى ندارد. اذا شهد عدلان بعدم الماء فى جميع الجوانب او بعضها سقط وجوب الطلب، فى جميع الجوانب او فى بعض الجوانب. چونكه شهادت داده است اينجا آب نيست.

و ان كان الاحوط عدم الاكتفا. احوط را گفته‏ام كه احوط را ايشان استحبابى مى‏گويد. ما احوط را گفته‏ايم، احوط استحبابى است. چرا؟ چونكه اين شبهه اينكه ادله وجوب الطلب بينّه را الغاء مى‏كند يا خبر عدل را الغاء مى‏كند، گفتيم درست نيست. فقط استصحاب را الغاء مى‏كند. استصحاب عدم الماء را. بدان جهت مى‏فرمايد اذا شهد عدلان بعدم الماء فى جميع الجوانب، او بعضها سقط وجوب الطلب فيها او فيه و ان كان احوط عدم اكتفا و فى الاكتفا بالعدل الواحد اشكال، فلا يترك الاحتياط بالطلب. احتياط وجوبى مى‏كند. ما گفتيم، عدل واحد بلكه ثقه بگويد آب نيست، ساقط مى‏شود.

وجوب طلب بيش از مقدار معينه در فرض شهادت عدلان به وجود آب

مسألة 2: «الظاهر وجوب الطلب في الأزيد من المقدارين‌ إذا شهد عدلان بوجوده في الأزيد ولا يترك الاحتياط في شهادة عدل واحد به»[3].‌

 مسأله دوم، الظاهر وجوب الطلب فى الازيد من المقدار اذا شهد عدلان. چونكه اگر بداند كه آب است، او را گفتيم قبلا. قبل از مسأله اذا شهد عدلان. و اما الظاهر وجوب الطلب فى الازيد من المقدار اذا شهد العدلان فى وجوده فى الازيد و لا يترك الاحتياط فى شهادة عدل واحد به. يعنى به وجود الماء فى الازيد. گفتيم عدل واحد مثل عدلين است، فرقى نمى‏كند. اخبار وجوب الطلب هم منافات ندارد، بايد فحص بشود. اخبار وجوب الطلب در صورتى است كه علم به وجود ماء نبوده باشد، بينّه و عدل واحد علم تعبدى است به وجود الماء فى الازيد و بايد فحص بشود، كما ذكرنا.

کفايت استنابه در طلب آب در ما نحن فيه

مسألة 3: «الظاهر كفاية الاستنابة في الطلب ‌وعدم وجوب المباشرة بل لا يبعد كفاية نائب واحد عن جماعة ولا يلزم كونه عادلا بعد كونه أميناً موثقاً».[4]

رسيديم به يك مسأله‏اى كه فقط مسأله را مى‏گويم. كه اين مسأله را اول فهمش را كه ايشان چه مى‏گويد، او معلوم بشود بر ما، بعد ببينيم ايشان آنى را كه مى‏گويد به نظر قاصر و فاتر تمام است يا غير تمام؟! كما اينكه فرموده‏اند كه تمام نيست. ايشان چه مى‏فرمايد؟ خوب شخصى كه بايد فحص كند ديگر، ايشان مى‏فرمايد لازم نيست فحص عن الماء بالمباشره بوده باشد. كه بابا من، مثلا همين جور است، نشسته‏ام چايى درست كرده‏ام، آب هم نيست كه وضوء بگيرند و اينها. با چايى هم كه نمى‏شود وضوء گرفت. اينها لازم نيست همه آنها بروند دنبال آب. يك نفر را بگويد كه تو برو به اندازه يك تير يا به اندازه تير در جايى كه زمين سهل باشد، تو برو طلب بكند. فحص بكند از ماء، انشاء الله آب پيدا مى‏كنى، يا نمى‏كنى. هر كدام باشد. اين نايب مى‏گيرند. طلب بالمباشره از مكلف صادر نمى‏شود. بلكه از غير صادر مى‏شود، به استنابه اين، اين مسأله‏اى كه شروع مى‏كنم، خيلى مسأله مهمه است. نه در ما نحن فيه، اصل مسأله استنابه و اضطرابه كجاها جايز مى‏شود كه شخص فعل را خود اتيان نكند و نايب بگيرد. كجاها على القاعده جايز مى‏شود؟ كجاها احتياج به دليل خاص دارد؟ همه‏اش زير سر اين مسأله است.

 ايشان مى‏فرمايد بر اينكه لازم نيست بالمباشره خود مكلف فحص كند. بلكه شخصى را نايب بگيرد كه تو برو فحص كن. مى‏گويد آن شخص نايب دو تا صفت اگر داشته باشد. شخصى بوده باشد امين كه اين طلب را كه به عهده او گذاشته‏اند امين است، اين طلب ماء را موجود مى‏كند. خودش هم ثقه است، وقتى كه برمى‏گردد مى‏گويد آب نيست يا آب هست، قولش ثقه است. وقتى كه ثقه و امين شد، اين كافى است. مى‏گويد بلكه يك شخص واحد مى‏تواند از جماعتى كه هشتاد نفر هستند، نشسته‏اند در اينجا همه آنها مكلف به صلاة هستند، يك نفر نايب بشود كافى است. ثقه و امين بوده باشد، كافى است. آن وقت در ذهن اين مى‏افتد كه بگويم مسأله را كه ملتفت بشويد كه اين پير فقه قدس الله سره كه از فحول فقه است مى‏فرمايد بر اينكه دو سطر قبل گفت كه فى الاكتفاء بخبر العدل الواحد اشكال. اينجور است ديگر. خوب اين شخصى كه مى‏رود، آنجا فحص مى‏كند، برمى‏گردد اين يك نفر، اين يك نفر غايتش اين است كه عادل است. عادل است، هيچ معصيتى، هيچ خيانتى نمى‏كند. خودش هم امين است و هم ثقه. غايت عادل اين است ديگر. وقتى كه آمد گفت كه آب نيست، من پيدا نكردم، آب نيست. اين چه جور شد قول اين قبول شد؟! ولكن آن قول عدل ثقه‏اى كه قبلا گفت، در اخبار او به عدم الماء و در اخبارش بالماء اشكال است. چه جور شد اين دو تا فرق گذاشت.

اين را تأمل بفرماييد بگويم چرا فرق گذاشت؟ انشاء الله.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص468.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص468.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص469.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص469.