درس هزار و هفتاد و سوم

تيمّم

مسألة 3: « الظاهر كفاية الاستنابة في الطلب ‌وعدم وجوب المباشرة بل لا يبعد كفاية نائب واحد عن جماعة ولا يلزم كونه عادلاً بعد كونه أميناً موثقاً ».[1]

ادامه مباحث گذشته

 (شروع نوار از نيمه است).اينجاها فعل فعلى است كه اگر به غير اذن بدهد و فعل به غير اين اذن را موجود بكند نسبتش را به اين شخص مى‏دهند. از اين قبيل است ذبح الهدی. وقتى كه در يوم منا رمى جمره عقبه را تمام كرد يا فرض بفرماييد نوبت به ذبح رسيد، مى‏رود وقتى كه هدى را مى‏خرد خودش نمى‏كشت. به او مى‏گويد بكش. چونكه ذبح مثل حلق است و مثل تقصير است. از افعالى است كه به مجرد طلب به ديگرى مستند مى‏شود. بدان جهت به حاتم طايى مى‏گويند روزى چهل شتر قربانى مى‏كرد شترها را كه خودش نحر نمى‏كرد. خودش كه نمى‏پخت، خودش كه به فقرا نمى‏داد. اين به امر او بود. وقتى كه فعل به امر غير شد، در بعضى افعال، فعل مستند به غير مى‏شود. مى‏گويند چهل شتر قربانى مى‏كرد و من هنا لازم نيست آنجايى كه شما قربانى مى‏كنيد بابا اين قربانى كننده است، خودش هدی من را مى‏كشد سنى است. عملش باطل است. عمل مال شما است. شما كه قصد قربت كرده‏ايد و قصد كرده‏ايد كه فعل الحج را، اعمال منا را اتيان مى‏كنم، او ولو قصد نكند. ولو ايمان هم نداشته باشد. يعنى اعتقاد. چونكه در ذابح مباشر اسلام شرط است. بايد مسلمان باشد. سنى است، مسلمان است. ولكن عقيده ندارد به اين كارها، مى‏گويد اينها خرافات است. نمى‏گويد خرافات است كه بى دين بشود، مى‏گويد اينها، معلوم نيست اينجا ذبح لازم بوده باشد. مع ذلك وقتى كه در ما نحن فيه آن ذابح مسلمان ذبح كرد و خودش هم سنى است، مى‏گوييم عيبى ندارد. كافى است. چرا؟ چونكه مستند به فاعل داده مى‏شود.

 در اين جور افعالى كه به واسطه طلب و اذن بر غير مستند مى‏شود، اگر اينجور افعال صرف الوجودش هم به آن شخص مباشر واجب شد، هم به آن كسى كه به او مى‏كند واجب شد. صرف الوجود كافى است، وجود متعدد لازم نيست. يا مثل چه؟ كه اين فعلى كه صرف الوجودش كافى است، هم به او توجه كرديد واجب است هم به آن شخصى كه از او طلب مى‏كند هم به او واجب است. اين صرف الوجود اين فعل از هر دو تا مطلوب است. مثل ما نحن فيه. در ما نحن فيه آن كسى كه مى‏رود پى آب مى‏گردد هم بر او واجب است فحص، چونكه مكلف به صلاة است خودش هم به آن صد نفرى كه نشته‏اند كه بايد آب پيدا نشود تيمم بكنند، هم فحص بر آنها واجب است. مثل اينكه فرض كنيد كه لغته‏اى پيدا كرده است دو نفر كه هم آن شخصى كه دو نفر برداشته‏اند اين مال را هم به او واجب است تعريف هم به اين واجب است تعريف. هم به آن كسى كه طلب مى‏كند كه تو فحص كن، هم بر اين واجب است طالب هم بر مطلوب كه از آن رفيقش طلب مى‏كند تو فحص كن، هم بر او واجب است. فعل  آن  كه صرف الوجودش لازم است، مثل فحص از ضاله، فحص از لقطة مالك اللقطة. فحص از مال مجهول المالك. يك مال مجهول المالكى دست دو نفر افتاده است. فرض كنيد يك پدرى در دستش مالى بود مرد، دو تا پسر دارد. افتاد دست اينها. بايد فحص از مالك بكنند. يك پسر به آن يكى مى‏گويد تو برو فحص كن، هم بر او فحص واجب است هم بر طالب واجب است. اين مورد دومى است كه اگر آن شخصى كه فعل بر خودش واجب است، فعل، فعلى است كه با اذن و طلب مستند به غير مى‏شود. ولكن اين فعلى كه به اذن و طلب مستند به غير مى‏شود بر خود مباشر هم واجب است.

در اينجور موارد اگر بخواهد آن فعل مباشر تكليف از اين صاحبش كه از او طلب كرده است ساقط بشود بايد قصد نيابت كند كه من فعل را مى‏آورم از طرف خود و از طرف او كه من را قصد بايد بكند. كه آن كسى كه رفيق ديگرى كه خوابيده است، استراحت مى‏كند، آن وقتى وجوب الطلب، وجوب طلب مالك يا ضاله آن وقتى از او ساقط مى‏شود كه آن مباشر قصد كند كه من از طرف فلانى و از طرف خودم يا از طرف اين صد نفر و خودم فحص مى‏كنم. آن وقت صدق مى‏كند كه اين صد نفر فحص عن الماء كرده‏اند. چونكه به مجرد الطلب مستند مى‏شد. قصد نيابت هم كرده است. چونكه از طرف خودش هم مى‏خواهد بياورد. چونكه از طرف خودش مى‏آورد، اطلاق منصرف است كه از طرف خودم مى‏آورم وقتى كه قصد نيابت كرد، فعل آنها هم حساب مى‏شود. در اين موارد وقتى كه قصد نيابت كرد و اين شخص او را نايب گرفت كه فعل، فعلى است كه مستند به غير مى‏شود. فعل، فعل خارجى است. عرفى‏اش معناى عرفى‏اش صورى است كه مستند به غير مى‏شود. مثل حلق  و تعمير مسجد. آن كسى كه مى‏گويد و من يعمر مساجد الله فانها من تقوى القلوب آن حاجى كه پير مرد است دستش هم مى‏لرزد با گردنش او كه بنائى نمى‏كند. ولكن وقتيكه او طلب كرد از بنا و معمار و عمله گرفت به آنها گفت بسازيد اينجا را مى‏گويند من بناء مسجدا بنا الله له بيت فى الجنه. مى‏گويند بنا. اسنادش را به او مى‏دهند. اين فعلى كه بناء مسجدى كه به غير هم منتسب مى‏شود او اگر خودش هم بخواهد بناء مسجد مال خودش هم باشد. آن بايد قصد كند كه من از خودم و نيابة عن الغير مسجد را دو تايى اتيان مى‏كنيم، بنا مى‏كنيم. بدان جهت نصف پولش را از او مى‏گيرد،نصفش را نمى‏گيرد. خودش متكفل مى‏شود. اينها نكات است. اينها افعال عرفى است. مثل عبادات نيست. اينها افعال عرفى است كه مستند به غير مى‏شود، منتهى اين استنادش حقيقى است بالعنايه است، كارى با او نداريم. اين استناد داده مى‏شود و حكم هم ربما مترتب مى‏شود به آن استناد و اتيان كردن بالمباشره.

 در اين مواردى كه فعل بر خود مباشر و به نحو طلب هم اتيان مى‏شود، بخواهد فعل خارجى كه مطلوب صرف الوجودش است، غرض مترتب بر صرف الوجودش است به غير مستند بشود بايد قصد نيابت بكند آن شخص مباشر كه بگويد هم از طرف خودم، هم از طرف او فحص مى‏كنم. وقتى كه اينجور شد، وقتى كه برگشت امين شد و ثقه شد گفت بر اينكه گشتم و آبى پيدا نكردم يقبل قوله. گفتيم سيرة العقلاء بر اين جارى است. شخصى كه وكيل شد، در اتيان فعلى و ثقه و امين شد وقتى كه خبر داد، قولش مسموع مى‏شود.

روى اين حساب است كه صاحب عروه در آنجايى كه عادلى ابتداء پيدا مى‏شد، مى‏گفت بابا من اينجاها فحص كرده‏ام، آب نيست. گفتند در اعتماد به او اشكال است. اما گفت يجزى الاستنابه، كفايت مى‏كند استنابه در وجوب الطلب، ثبوت وجوب الطلب، يك نفر را وكيل بكند، ثقه و امين باشد، بلكه يك نفر را، جماعت كثيره‏اى وكيل بكنند، نايب بگيرند و ثقه و امين بوده باشد قول ساقط مى‏شود. از اينجا كه معلوم شد صاحب عروه اينجا ثقه و امانت را مدخليت داده است و در مسأله سابقه اشكال كرده است حتى در صورتى كه عادل بشود، وجهش چيست؟ وجهش اين است كه اين داخل قول وكيل امين است و قول وكيل امين مقبول است.

از اين حرفهايى كه خدمت شما گفتيم ظاهر شد كه منافات ندارد فعلى كه انسان در خود مكلف واجب است، غير هم از او طلب بكند. فعل را اتيان بكند، فعل دو تا حساب بشود. مثل اينكه دفن ميت بر من هم واجب است بر شخص ديگر هم واجب است. بگويند فلانى بالاغيرتاً بر تو واجب است، من حال ندارم دفن ميت را نيابة از طرف من اتيان بكن. نيابة از طرف خودت هم. ميت را نيابة عن كلاهما اتيان كرد، خوب دفن حساب مى‏شود. دفن هر دو تا. مى‏گويند دفن الميت، ميت را دفن كرديم. استناد صحيح مى‏شود. آنجايى كه فعل به طلب مستند به غير مى‏شود آنجا قصد نيابت اگر آن شخص مباشر بكند، هم فعل خودش حساب مى‏شود هم فعل ديگرى حساب مى‏شود. اين جهتش اشكال ندارد.

 از اين ما ذكرنا معلوم شد كه اين حرف صاحب عروه مبنى است بر يك امرى كه آن امر تمام نيست. چونكه اگر ما در يك مسأله متقدمه گفتيم اگر شخص عادل خبر بدهد كه آب نيست، من آب پيدا نكرده‏ام، عادل باشد گفتيم قول عادل مقبول است، حتى گفتيم عادل هم نمى‏خواهد. شخص ثقه‏اى بوده باشد راست گو. بگويد بر اينكه من گشته‏ام، اينجاها آب نيست. گفتيم كافى است ديگر. بنا بر اين مسلك ما ديگر به استنابه احتياج ندارد. چرا؟ چونكه اين كسى كه مى‏رود برمى‏گردد فحص مى‏كند، به قصد نيابت. خوب ثقه است، مفروض اين است. خوب اگر ما نمى‏گفتيم خودش ابتداء مى‏آمد مى‏گفت اينجاها آب نيست. بيخود نگرديد، فحص ساقط مى‏شد ديگر. اينكه ايشان مى‏فرمايد استنابه مجزى است، اين بنا بر اين است كه قول العدل و الثقه اخبارش كافى نبوده باشد از عدم الماء يا اشكال بكند در اعتبار قول عدل واحد.

و اما در صورتى كه در قول عدل واحد بل ثقة الواحد اشكالى نشد گفتيم قولش كافى است، اگر اين مسلك را اختيار كرديم، كما اينكه اختيار كرديم در سيره عقلاء آن وقتى كه ثقه خبر داد كه خبرش مقبول مى‏شود، حتى در مواردى كه وكالت در بين نبوده باشد، در آن موارد و آن مواردى كه قول وكيل مدخليت دارد در مقبولش آن مواردى است كه ثقه هم نباشد قول وكيل مسبوق است كه وارد آن وادى نمى‏شوم. اگر ثقه شد احتياج به وكالت ندارد. بدان جهت خبر داد در قسم اول اينجور نيست. در قسم اول بايد قصد نيابت بكند. در آن قسم اول كه مثل صلاة از ميت مى‏خواند كه اصل فعل به غير نمى‏شود الاّ به قصد النيابه. آن موارد قصد نيابت بايد بشود. و در اين مورد ثانى كه فعل خودش معناى عرفى‏اش منتصب به غير مى‏شود اگر غير طلب بكند. در اين موارد است، مى‏گوييم كه نه طلب لازم نيست، نيابت لازم نيست. وقتيكه خود آن مخبر ثقه بود و خبر داد قولش مسموع مى‏شود. بدان جهت كسى كه مالى را پيدا كرده است، صاحبش را بايد فحص كند تا يك سال. اين نامه‏اى مى‏خواست بنويسد، اعلاميه‏ها كه پخش كند، يك كسى از راه رسيد گفت بر اينكه چكار مى‏كنى؟ مى‏گويد كه بابا مالى گم كرده‏اند، مى‏خواهم صاحبش را پيدا كنم. مال را به او بدهم. اين مى‏گويد بر اينكه من هم مالى از او پيدا كرده‏ام. من هم بايد فحص كنم. گفت تو فحص كن. بعد اينها فحص كردند پيدا شد. يكى فحص بكند كافى است. چونكه فحص صرف الوجود است، اين هم از او مطالبه كرد نيابت را كافى است. بعد هم كه خبر دادند. اما اگر فرض بفرماييد شخص ديگرى نرسيد اين شخص ديگر نامه بعد از يك سال مى‏نوشت. بعد از اينكه يك سال گذشته است و فحص نكرده است در خارج هم واقع مى‏شود. بعد از يك سال پشيمان شد، گفت ما به وظيفه‏امان عمل نكرديم. اعلاميه را بعد از يك سال مى‏نويسد. آن شخصى از راه رسيد اين اعلاميه را ديد. گفت چه مى‏نويسى؟ گفت يك چيزى را من از سال قبل پيدا كرده‏ام فحص نكرده بودم مى‏خواهم بعد از اين فحص كنم. او گفت قبل از يك سال من چيزى پيدا كرده بودم، آنقدر گشتم فحص كردم، پيدا نشد. ساقط مى‏شود تكليف از اين. چونكه فحصى كه اگر شخص ثقه بوده باشد، امين بوده باشد، خبر داد كه صاحب پيدا نمى‏شود كافى است. استنابه ديگر لازم نيست. روى اين حرف بنا بر مسلك ما قول وقتى كه قول ثقه شد ديگر استنابه در اين موارد لزومى پيدا نمى‏كند.

 عبارت عروه که مى‏گويد بر اينكه الظاهر كفاية استنابة فى الطلب و عدم وجوب المباشره، چونكه اسناد به غير داده مى‏شود. بل لا يبعد كفاية نايب واحد عن جماعة و لا يلزم کونه عادلا، عدالت ديگر شرط نيست. بعد كونه امينا موثقه. بعد از اينكه امين و موثق بود كافى است. در فرع سابقى يك عادل را هم اشكال مى‏كرد. در فرع سابقى صحبت استنابه نبود، عادل ابتداء خبر مى‏داد كه اينجا آب نيست. يا شخص ثقه خبر مى‏داد كه اينجا آب نيست. او را اشكال كرد ولكن در موارد استنابه چونكه سيرة العقلاء هست بدان جهت او را قبول كرد. و اما در صورتى كه ما گفتيم نه، قول ثقه مقبول است، قول عادل مقبول است در اخبار به عدم الماء وكالت نمى‏خواهد، وكيل نمى‏خواهد، استنابه ديگر واجب نمى‏شود.

وجوب فحص بر در صورت وجود آب در قافله يا منزل و نظائر آن

مسألة 4: «إذا احتمل وجود الماء في رحله أو في منزله أو في القافلة وجب الفحص ‌حتى يتيقن العدم أو يحصل اليأس منه فكفاية المقدارين خاص بالبرية‌».[2]

 بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف يك مسأله ديگرى را مى‏فرمايد، مى‏گويد شخصى كه مسافر است، مسافر گفتيم دو تا حد دارد طلبش. يك حد من حيث الزمان است كه تا خوف فوت وقت الصلاة بايد فحص كند. يك فحص هم من حيث المكان است. كه فرض بفرماييد غلوه و غلوتين در جايى كه زمين صاف است، به اندازده دو تير، جايى كه پستى و بلندى و اينها است به اندازه يك تير بايد فحص بكند. اين تحديد فحص، تحديد در بريّه است. يعنى از زمين اگر بخواهد مطالبه بكند مسافر كه در زمين آبى هست، چاهى هست، نهرى هست، اينجور است، بايد به اندازه يك تير يا دو تير فحص بكند. اما به اندازه اينكه مثلا يك قطار بود راه مى‏رفت يا يك كارى بود كه قافله‏ها را مى‏برد، اينها همه آنها منزل كرده‏اند، اتراق كرده‏اند در راه. اينها آب ندارد، اين پنج نفر. اين فحص در آن اطراف حدش معين است، من حيث الزمان هم كه معين است، تا آخر وقت بايد فحص كند. خودشان مفروض اين است كه از اينجا كوچ نمى‏كنند قبل از غروب. غروب كه شد كوچ مى‏كنند. يا فردا صبح كوچ مى‏كنند، منزل كرده‏اند. ولكن آب نيست، در بريّه آب نيست فرض كنيد. اما در اين قوافلى كه افتاده‏اند در طريق شايد آب باشد. آنها بعضى‏هايشان آب خيلى دارند. بايد فحص كند. اين كه در خود آن اشياء ماء آب هست يا در رحل ديگران آب هست، كه آب را بدون منّت مى‏دهند، فحص در اينها محدود نيست. بدان جهت در آنها بايد فحص كند تا رجاء نداشته باشد كه در اينها آب پيدا مى‏شود. آن قوافل ديگر مى‏فرمايد اذا احتمال فى وجود الماء فى رحله، او فى منزله، در منزلش بوده باشد، او فى القافلة در قافله آب داشته باشد وجب الفحص حتى يتيقّن العدم. حتى اينكه يقين پيدا كند به عدم. مى‏دانيد حتى يتيقّن العدم بايد عطف بشود. او يطمئن بالعدم. چونكه اطمينان خودش حجيت عقلائيه دارد. اعتبار عقلائى دارد. حتى يتقين العدم او يحصل اليأس من، خودش اطمينان داشته باشد كه آب نيست. در اين صورت فكفاية المقدار اين كه غلو و غلوتين را گفتيم اين خاص بالبريه، مختص است در فحص از زمين. و اما در فحص از مراحل و اشياء خودش كه آيا يك آبى در اشياء خودمان هست يا اينجايى كه مثلا صاحب ماء منزل كرده است، آنها آب دارند يا نه؟ اين حدش عبارت از همان اطمينان بالعدم است.

بررسی کفايت طلب پيش از وقت صلاة برای بعد از آن

 مسألة 5: «إذا طلب قبل دخول وقت الصلاة ولم يجد ففي كفايته بعد دخول الوقت مع احتمال العثور عليه لو أعاده إشكال ‌فلا يترك الاحتياط بالإعادة وأما مع انتقاله عن ذلك المكان فلا إشكال في وجوبه مع الاحتمال المذكور‌».[3]

بعد ايشان ذكر مى‏فرمايد بر اينكه كسى قبل از ظهر قافله رسيد. مى‏گويد از راه رسيده‏ايم بدنمان هم كه عرق دارد، بدنمان گرم است، بنشينيم باد مى‏آيد سرد است. بگذارد اول بگرديم ببينيم كه آب هست يا نيست؟ غلو و غلوتين را. شروع كردند به قبل الوقت فحص كردن. رفتن غلوه و غلوتين را. آبى پيدا نكردند. خوشان هم قصد دارند كه تا آخر، بعد از دخول وقت همين جا بمانند. خسته شده‏اند. فحص كردند آبى پيدا نكردند. خوب برگشتند يك نفر رفت، لازم نيست همه بروند، يكى رفت گشت و گشت آمد گفت كه من كه پاهايم درد گرفت، آبى پيدا نكردم. وقت داخل شد. اينها احتمال مى‏دهند كه الان بروند فحص كنند آب پيدا مى‏شود. در همان محلى كه ابتداء فحص شده است. در آن محلى كه ابتداء فحص شده است احتمال مى‏دهند بعد دخول الوقت فحص بكنند آب پيدا مى‏شود. جماعتى گفته‏اند بايد فحص را اعاده كنند. چرا؟ چونكه وجوب الصلاة بعد دخول الوقت مى‏آيد. اين فحص وجوبش تابع وجوب صلاة است. آن وقتى كه فحص كرده‏اند واجب نبود. او مجزى بشود از فحصى كه بعد از دخول وجوب صلاة است دليلى ندارد.

بدان جهت صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد اگر فحص كردند قبل الوقت آبى پيدا نكردند اگر بعد در وقت داخل شد، علم دارند كه بعد از دخول الوقت در آنجاهايى كه فحص شده است، آن وقت طلب لغو مى‏شود، چرا بيابان را بگردند؟ آب نيست. يك وقت احتمال مى‏دهند كه نه، الان اگر بگردند همان جاها را آب پيدا مى‏كنند. ايشان مى‏فرمايد احتياط وجوبى، (احتياط مى‏دهد، فتوا نمى‏دهد) احتياط وجوبى اين است كه بايد فحص را اعاده كنند. در جايى كه بعد دخول الوقت احتمال دادند كه باز بگردند آب پيدا مى‏شود بايد فحص را اعاده كنند.

اين را مى‏دانيد احتمال اينكه اگر فحص كنند بعد دخول الوقت آب پيدا كنند اين منشائش يك احد الامرين است. امر اول اين است كه آن دفعه اول كه يك نفر يا دو نفر رفت يا بيشتر، احتمال مى‏دهند شايد آنها غفلت كرده‏اند، چونكه زمين پست‏ و بلند است. اينها از در يك جايى آب بوده است، اينها غافل شده‏اند از آن آب كه احتمال مى‏دهند فحص كننده‏ها غفلت كرده‏اند. مى‏دانند اينها فحص كرده‏اند، غلوه و غلوتين را، فقط احتمال غفلت و اشتباه مى‏دهند كه نديده‏اند، يك جا يك آب مختصرى بود اينها نديده‏اند اين را. اين يكى. يكى هم اين كه خوب اينجا باغات است، آب نيست در غلوه و غلوتين. آب هم در آن بعيدها هم هست، آن را هم نمى‏دانند. ولكن احتمال مى‏دهند وقت كه داخل شد، آن چند تا نهرى كه بود، خشك شده بود آب آمده باشد الان. آب باز كرده‏اند، آب بوده است و آمده باشد كه احتمال، احتمال تجدد الماء است. يا مثل امروزها است. يك وقت مى‏بينى كه قم اين ورش باران نيامد، آن ورش باران آمده است. اينها هم هوا ابر بود. اينجا كه نشسته‏اند بارانى نيامده است، ولكن احتمال مى‏دهند در آن غلوتين، آنجا هم ابر بود، آنجا باران آمد بعد دخول الوقت. مى‏فرمايد در اين موردى كه احتمال بدهند وصول على الماء را، رسيدن بر ماء را بايد فحص بكنند. آيا اين چه جور مى‏شود؟ همين جور است يا نه؟ انشاء الله فردا.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص469.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص469.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص469.