درس هزار و هفتاد و هشتم

تيمّم

مسأله 13: «لا يجوز إراقة الماء الكافي للوضوء أو الغسل‌بعد دخول الوقت إذا علم بعدم وجدان ماء آخر و لو كان على وضوء لا يجوز له إبطاله إذا علم بعدم وجود الماء بل الأحوط عدم الإراقة و عدم الإبطال قبل الوقت أيضا مع العلم بعدم وجدانه بعد الوقت و لو عصى فأراق أو أبطل يصح تيممه و صلاته و إن كان الأحوط القضاء‌».[1]

عدم وجوب طلب درصورت خوف از انحراف مسير و تلف

صاحب عروه قدس الله سره، مى‏فرمايد اين كه گفتيم بر شخص مسافر لازم است طلب الماء بكند بعد دخول الوقت غلوة بر آن زمينى كه پستى و بلندى دارد و غلوتين در آنجايى كه صاف است، اين در صورتى كه واجب مى‏شود بر مسافر خوف از اين منحرف شدن از طريق در او نبوده باشد، و اگر خائف بشود از طريق منحرف بشود براى طلب الماء نفسش تلف مى‏شود مثل اينكه حيوان درنده‏اى تلف مى‏كند او را، يا طريق را ثانيا گم مى‏كند، چونكه بعضى طريق‏ها كه آسفالت و اينها نيستند كه معلوم بشود، در اين موارد يا مالش تلف بشود ضررى بر او متوجه بشود، چونكه مالش را بايد در طريق بگذارد سنگين است، برود پى آب، آن وقت احتمال است كه دزد بردارد اين مالش را، اموالش را، در مثل اين موارد وجوب الطلب ساقط مى‏شود.

و مى‏دانيد شما سابقا گفتيم وجوب الطلب از يمين و يسار و هكذا از طريق در صورتى است كه آن احتمال بدهد كه مائى بوده باشد در يمين و يسار و در طريق، اين قيد، قيد داخلى است، در خود اينكه شارع امر كرده است به فحص و طلب الماء اين طلب در صورتى مى‏شود كه احتمال ظفر بالماء باشد، ولكن اين قيد آخر كه آن وقتى طلب واجب است كه خوف الضرر نداشته باشد، اين قيد، قيد خارجى است، از امر به فحص استفاده نمى‏شود بلكه اطلاق او اقتضاء مى‏كند، ولو احتمال خطر و ضرر بدهد، بدان جهت بايد مقيد خارجى اثبات بكنيم، كما هو الشأن فى تمام مواردى كه قيد احتياج به مقید خارجى دارد، قيد داخلى نيست، در آن موارد بايد مقيد دليل پيدا كنيم:

در آن مواردى كه محرز است و انسان مى‏داند اگر از طريق منحرف بشود ضررى بر خودش متوجه مى‏شود ولو ضرر مالى بوده باشد، مالش را مى‏برند، يا ضررى به او متوجه مى‏شود قاعده لا ضرر حكومت مى‏كند و مى‏گويد وجوب الصلاة مع الطهارة المائيه اگر آب هم پيدا بشود بر تو ضررى است، چونكه ضررى است و حديث لا ضرر حكومت دارد بر تكاليفى كه خطابات آنها اقتضاء مى‏كند حتى در صورت ثبوت التكليف را، حتى در صورت لا ضرر، لا ضرر مى‏گويد تشريع ضررى در مقام ثبوت جعل نشده است، بدان جهت اطلاقات را قيچى مى‏كند، جعل نشده است، حكم نيست در مقام ثبوت، حديث لا ضرر ناظر به خطابات تكاليف احكام است و نظر به آنها دارد كما هو الشرع فى كل دليل حاكم، مى‏گويد آن مواردى كه اين احكام در مقام ضررى شد، در آن وقتى كه ضررى است جعل نشده است، در مقام ثبوت نيست، بدان جهت مى‏گويند حديث لا ضرر حكومت دارد بر ادله تكاليف.

بدان جهت خوب وقتى كه مكلف نشد به صلاة مع الوضوء گفتيم آن كسى كه مكلف به اين نيست، تكليفش به صلاة مع التيمم است، فلم تجدوا ماء فتيمموا مقتضاى قول خداوند متعال هم اين است، متمكن از آب نشديد، تيمم بايد بكنيد، اين اشكالى ندارد در اين جهت و هكذا در آن مواردى فحص لازم نيست، كه ضرر محرز نيست، ولكن ضرر محتمل است، فحص لازم نيست به جهت دليل خاص، مثل اينكه فرض كنيد اين بيابان معرض صدا است و احتمال مى‏دهد، مى‏ترسد برود آن طرف صدا او را تمامش كنند، اين ؟؟ در ما نحن فيه مى‏گويد اين حرام است اين رفتن، پس وقتى كه شارع رفتن را حرام كرد داخل مى‏شود فلم تجدوا ماء فتيمموا.

انما الكلام اين است كه نه، اينجور دليلى نداريم و خودش هم احراز ضرر نكرده‏ايم، احتمال ضرر مى‏دهيم كه خوف الضرر است، اين خوف چرا كافى بوده باشد؟ يعنى خوف موضوع است، خوف از ضرر موضوع است بر جواز التيمم واقعا كه اگر انسان ضرر را احراز نكرده است مثل موارد لا تلقوا هم نيست، مثل اينكه مى‏ترسد مالش را اينجا بگذارد دزدها ببرند، احتمال است، مى‏ترسد، ولكن نه نمى‏داند شايد هم نرفت، مال باقى ماند، در اين موارد كه فقط ضرر محرز نيست، ولكن لا تلقوا آنجور هم دليل نداريم كه صورت معرضيت را بگيرد اينجا چرا وظيفه منتقل بشود به تيمم؟ رواياتى هست در ما نحن فيه از آن روايات استفاده مى‏شود كه خوف تمام الموضوع است، وقتى كه خوف الضرر شد در ما نحن فيه تكليف مبدل به تيمم مى‏شود و فحص لزومى ندارد، يكى از اين روايات، روايت داود الرقى بود، داود ابن كثير رقى، كه در باب دو از ابواب التيمم روايت اولى[2] بود:

روايت داود رقّی

 «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَكُونُ فِي السَّفَرِ- فَتَحْضُرُ الصَّلَاةُ وَ لَيْسَ مَعِي مَاءٌ» وقت صلاة مى‏رسد، و ليس معى ماء، من آبى ندارم «وَ يُقَالُ إِنَّ الْمَاءَ قَرِيبٌ مِنَّا» مى‏گويند آب اينجا هست كه علم دارد كه اگر برود آب را پيدا مى‏كند و يقال عند الماء قريب منا، اهل آنجاها مى‏گويند كه آب نزديكى‏ها هست، «أَ فَأَطْلُبُ الْمَاءَ وَ أَنَا فِي وَقْتٍ يَمِيناً وَ شِمَالًا»  تا مادامى كه من در وقت هستم از يمين و شمال فحص كنم، «قَالَ لَا تَطْلُبِ الْمَاءَ وَ لَكِنْ تَيَمَّمْ» طلب ماء نكن و تيمم بكن، «فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ التَّخَلُّفَ عَنْ أَصْحَابِكَ- فَتَضِلُّ وَ يَأْكُلُكَ السَّبُعُ» مى‏ترسم كه بروى از اصحاب، از رفقا طريق ديگر عقب بمانى، متخلف بشوى، فضل، راهت را گم بكنى و يأكل السبع، سبع تو را بخورد.

خب اين مى‏دانيد كه اين روايت با وجود اينكه در داود ابن رقى يك كلامى هست چونكه توثيقش معارض با تضعيف است در داود ابن كثير رقى علاوه بر اين هم اگر ما ترجيح مى‏داديم كه بعيد نيست معتبر بوده باشد، و تضعيف آنجور دلالتى ندارد از غير ثقه بودن، علاوه بر اين، اين فقط در موارد احتمال يأكلك السبع است.

روايت يعقوب بن سالم

روايت دومى[3] است، كلينى نقل مى‏كند عن حسين ابن محمد عامر الاشعرى عن معلی ابن محمد، معلی ابن محمد همان معروف است كه كلينى روايات كثيره‏اى دارد، و اين از معاريف است معلی ابن محمد، در كافى روايات كثيره‏اى دارد از اين معلی ابن محمد به واسطه همين حسين ابن محمد كه شيخ كلينى است، ولكن در بعضى رجال دارد كه در يكى از همان كتب رجاليه است از قدما ظاهرا مال نجاشى باشد كه فهو مضطرب الحديث و المذهب، همين جور چيزى دارد، اين بدان جهت گفتيم كه مذهبش كه ضررى به وثاقت نمى‏زند حديثش هم مضطرب است، اضطراب به اينكه بعضا از ضعفا نقل مى‏كند بعضا از غير الضعفا، اين هم دلالت بر تضعيف نمى‏كند، بدان جهت مى‏گفتيم كه از معاريف است و معتبر، ايشان دلالت مى‏كند، نقل مى‏كند عن الحسن ابن على ابن وشاء، يعنى حسن ابن على الوشاء است، عن حماد ابن عثمان، عن يعقوب ابن سالم از يعقوب ابن سالم، اين يعقوب ابن سالم در تلازمى كه رجاليين دارند يعنى قدما رجاليين مثل شيخ، اين يعقوب ابن سالم را سه نفر شمرده‏اند، سه مورد ذكر كرده‏اند، يعقوب بن سالم البزاز، آن وقت يعقوب ابن سالم السراّج يكى هم يعقوب ابن سالم الاحمر الكوفى، بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها گفته‏اند اين سه نفر است، آن يعقوب ابن سالم بزاز ثقه است، شيخ مفيد قدس الله نفسه الشريف در ارشادش توصيف كرده است كه از اجلاء است، آن وقت اين يعقوب ابن سالم گفته‏اند سه نفر است در يك طبقه، كدام يكى را بگوييم! به كدام يكى حمل بكنيم! معينى هم ندارد معروفيت، صاحب الكتاب و امثال اينها بودن كه انصراف درست كند، بدان جهت اين روايت من حيث هذا مردد مى‏شود، راوى‏اش مذكور مى‏شود، ولكن از بعضى روايات ظاهر مى‏شود كه اينها يك نفر هستند، اين يعقوب ابن سالم البزاز، يعقوب ابن سالم السراّج و هكذا يعقوب ابن سالم الاحمر كوفى اينها يك نفر هستند، چونكه رواياتى كه، آنى كه راوى از اينها است راوى از هم از بزاز تعبير كرده است، هم سراّج تعبير كرده است هم كوفى تعبير كرده است هم يعقوب ابن سالم الاحمر تعبير كرده است، مثل عبد الله مسکان كه نقل مى‏كند، خب اين مى‏گوييم يك شخص معروف به سه اسم است، يك وقتى سراّج بود، همان لقب باقى مانده است، كما اينكه در عرف هم باقى مى‏ماند، يك وقت شغل تازه‏اى داشت بزاز بود اين را بزاز تعبير مى‏كردند، مجرد اختلاف تعبير در بزاز، سراّج و متصف كردن به احمر اينها دليل نمى‏شود كه اينها سه نفر بوده‏اند، بدان جهت بعيد نيست اين معنا معتبر بوده باشد.

و لذا يحتمل الرواية معتبر قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، عن رجل لا يكون معه ماء و الماء عن يمين الطريق و يسار او نحو ذلک، قال لا آمره ان يقرر بنفسه فيعرض له لصّ او سبع، لص كار را تمام كرد كه ضرر مختص به آن هلاكت نيست، بدان جهت در ما نحن فيه هر ضررى بوده باشد، ولو مالا و غير مالا خوف داشته باشد، حكم منتقل مى‏شود به وظيفه به تيمم.

سؤال ...؟ معنايش اين است كه جاى خوف است، يعنى من مى‏ترسم، تو نمى‏ترسى؟ آن وقت مى‏گفت آقا من نمى‏ترسم، در ما نحن فيه اين است كه جاى ترس است در اينجا، اين احتمال هست كه تلف بشوى يا مالت برود، بدان جهت درست توجه كنيد، محقق خوف ظنّ نيست كه در بعضى عبارات از ظن خوف داشته باشد، خوف يك حالت نفسى است كه با احتمال هم در نفس موجود مى‏شود، بدان جهت در مورد خوف ظن معتبر نيست، خوف بالوجدان است كه انسان فرض كنيد سوار طياره مى‏شود به رفيقش مى‏گويد من واقعا، انصافا مى‏ترسم، پايم را از زمين برداشته‏ام، از اينجا بيافتم ديگر تمام شده است، اين ترس منافات ندارد، ترس با احتمال است، بلكه با ظنّ به خلاف هم خوف ربما حاصل مى‏شود، بدان جهت در باب تيمم اين روايات و رواياتى كه فى ما بعد ذكر خواهيم كرد، دلالت مى‏كنند بر اينكه خوف است از استعمال ماء، اين خوف از ظفر بالماء بود، كه برود دنبال ماء ضرر به او متوجه مى‏شود، يك وقت امر ثانى است، مجوز ثالث است، آب هست، از استعمالش مى‏ترسد، هوا سرد است، مى‏ترسد كه مريض بشود، آنجا خواهيم گفت كه، در آن روايات معتبره كه خواهد آمد موضوع خود خوف است، خوف طريقى نيست كه بعضى‏ها اينجور به نظر مباركشان رسيده است كه خوف طريق معتبراست مثل ساير طرق، اگر بعد كشف شد كه نه، هيچ چيز نبود، ترس مورد نداشت، حكم واقعى مخالفت شده است، نه، خواهيم گفت در اين روايات تيمم خوف خودش موضوع حكم است، منتهى گفته‏ايم خوف مستمر، خوف مستمر موضوع حكم است، بدان جهت از وضوء گرفتن يا از ظفر بالماء ترسيد، وجوب الطلب ساقط مى‏شود، اين يك مسأله.

سقوط وجوب طلب در صورت خوف از ضرر يا داشتن حرج

مسأله 14: «يسقط وجوب الطلب إذا خاف على نفسه او ماله من لص أو سبع أو نحو ذلك كالتأخر عن القافلة و كذا إذا كان فيه حرج و مشقة لا تتحمل‌».[4]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در مقام مسأله ديگرى را مى‏گويد كه آن هم حكمش سابقا واضح شد، مسأله اين بود يسقط وجوب الطلب اذا خاف على نفسه او ماله من لصّ او سبع او نحو ذلک كتأخر عن القافله، از قافله عقب مى‏افتد و قافله مى‏رود و كذا اذا كان حرج و مشقة لا تتحمل، پيرمرد است، مشقّت دارد به او راه رفتن، از او ساقط است، منتهى اين دومى به قاعده لا حرج ساقط است، چونكه لا ضرر چه جورى كه حكومت مى‏كند بر تكاليف اوليه، يعنى خطابات و تكاليف اوليه قاعده لا حرج هم ادل قاعده لا ضرر است، بله، هر جا تكليفى، ضررى شد او برداشته مى‏شود، وضوء گرفتن صلاة را با وضوء اتيان كردن، وجوبش حرجى است بر اين شخص، برداشته مى‏شود، او كه برداشته شد نوبت به بدل مى‏ترسد كه فلم تجدوا ماء فتيمموا.

طلب آب در زمينی که بعضی از جوانب آن سهله و بعض ديگر حزنه است

مسأله 15: «إذا كانت الأرض في بعض الجوانب حزنة و في بعضها سهلة‌يلحق كلا حكمه من الغلوة و الغلوتين».[5]

بعد ايشان مى‏فرمايد اذا كان الارض فى بعض الجوانب حزنة، بيابان در بعضى موارد پستى و بلندى دارد، و فى بعضها سهلة، در بعضى‏ها صاف است، يلحق كلا حكمه، لاحق مى‏شود به هر يكى حكمش، من الغلوة و الغلوة، آنى كه سهل است غلوة آنى كه غير سهل است غلوه مى‏شود.

دوم از موارد تيمّم: عدم و صل به آب موجود

«الثاني عدم الوصلة إلى الماء الموجود‌لعجز من كبر أو خوف من سبع أو لص أو لكونه في بئر مع عدم ما يستقى به من الدلو و الحبل و عدم إمكان إخراجه بوجه آخر و لو بإدخال ثوب و إخراجه بعد جذبه الماء و عصره‌».[6]

مجوز ثانی بر اينكه انسان در آن مورد تيمم مى‏كند آنجايى است كه به آب نتواند برسد.

سؤال ...؟ مال معتدّ به بشود كه مى‏ترسد از بين برود، والاّ اگر بردارد يك دو جفت جوراب كهنه گذاشته است آنجا آنها را برمى‏دارد، اين نيست كه ظهورش اين است كه ضرر مالى به او بخورد كه معتدد به است، در آن صورت همين جور است.

يكى هم عبارت از اين است كه مجوز تيمم اين است كه اين آب هست، به آب نمى‏تواند برسد، فرض كنيد آب در چاه است اين نمى‏تواند به چاه برسد، از رسيدن به چاه مى‏ترسد كه به چاه برود، بيافتد، پايش بشكند، يا فرض كنيد آب در جايى است كه در آنجا اين نمى‏تواند آنجا برود يا اگر برود ضررى به او متوجه مى‏شود كه اين آن ضررهاى سابق در طلب الماء بود، فحص كردن از آب بود، اين نه، فحص نمى‏خواهد، آب را مى‏بيند در چاه است، ولكن رسيدن به آب در او اشكالى هست، ضررى هست، مى‏گويد اذا الثانى كه مجوز تيمم است عدم وصلة ماء الموجود لعجز كبر، پيرمرد است، نمى‏تواند از جايش تكان بخورد، او خوف من سبع، مى‏ترسد كه برود سر آب، سبع بگيرد او را، آن لصّ يا مار داشته باشد، كه برود در چاه، كه همين جور هست بعضا  دلوى ندارد، آب هست ولكن درآوردنش را نمى‏توانيم، حبل ندارد و عدم امكان اخراج به وجه آخر به غير دلو هم ممكن نيست اخراج كردنش، اخراج به غير الدلو چه مى‏شود؟ ولو به ادخال ثوب و اخراجه بعد جذب الماء، آن لباسش را بياندازد به آب، آب را بكشد لباس، بيرون بياورد، عصر كند و وضوء بگيرد، اين هم ممكن نيست، ولو بوجه آخر ولو بادخال ثوب و اخراجه بعد جذبه الماء و عصره، اين را خواهيم گفت، ضررى بشود اينجور واجب نيست، ضررى اين است بايد عبائى كه خريده است بايد آن را به ده هزار تومان بايد آن را تكه تكه بكند يا يك قسمتش به آب برسد، آن وقت آب بردارد، اين را خواهيم گفت.

تکليف شخصی که آب برای طهارتش متوقف به خريدن وی باشد

مسأله 16: «إذا توقف تحصيل الماء على شراء الدلو‌أو الحبل أو نحوهما أو استيجارهما أو على شراء الماء أو اقتراضه وجب و لو بأضعاف العوض ما لم يضر بحاله و أما إذا كان مضرا بحاله فلا كما أنه لو أمكنه اقتراض نفس الماء أو عوضه مع العلم أو الظن بعدم إمكان الوفاء لم يجب ذلك».[7]

بعد مى‏فرمايد بر اينكه مسأله معروفه كه رسيديم به او، انسان يك وقت اين است كه آب هست، ولكن تحصيل المائى كه هست، تحصيل الماء موقوف به صرف المال دارد، بايد مال را صرف كند تا ماء بدست بياورد، مثل چه؟ مسأله معروفش اين است كه آب را مى‏فروشد، بدان جهت آب نيست، فروشى است، يا فرض كنيد كه نه آب هست بايد برود دلو بخرد، حبل بخرد تا بيايد آب بكشد، كه صرف مال در مقدمات آب بكند، يا اجاره كند، آنجا دلو هم هست حبل هم هست اجاره مى‏دهند، اجرتش را بده ببر بكش، كه اينها هر كدامش معروف است به حسب الامكنه، ايشان مى‏فرمايد اگر تحصيل الماء موقوف به صرف المال شد، شراء الماء يا به شراء الحبل و الدلو يا استيجار حبل الدلو اين واجب است صرف مال را بكند، ايشان مى‏فرمايد حتى اگر آبى را فروخته باشند، بخواهند بفروشند به قيمت گزاف مى‏گويد بر اينكه اين آب مثلا يك ليتر آب ده هزار تومان، مى‏خواهى بخر، مى‏گويد واجب است بخرد، در صورتى كه مضر به حالش نبوده باشد، اضرار به حال اين است كه اين را صرف بكند بدون مئونه مى‏ماند فى ما بعد، مضر به حالش نيست، پول خيلى دارد، بايد بخرد.

اين مى‏دانيد در ما نحن فيه اين حكم بر خلاف قاعده لا ضرر است، قاعده لا ضرر اين شد اگر امتثال تكليفى موقوف به تضرر و صرف المال شد در اين موارد وجوبى ندارد اين صلاة مع الوضوء وجوبى ندارد، مع ذلك اين حكم را مى‏گويند، اين بعضى موارد اين حكم ضررى نيست، مثل اينكه فرض كنيد كه طناب خريده است، خب به چه چيز خريده است به هزار تومان، به قيمت متعارف خريده است، ضررى به او متوجه نيست، چونكه قبلا يك اسكناس داشت كه روز به روز كم مى‏ماند، طناب خريده است، اين بهتر از او اعتبار دارد، اين ضررى نخورده است، يا دلو خريده است، مى‏گويد خب توفيق جبرى شد، خانه سطل نداشتيم، الان اين را آب مى‏كشيم بعدا مى‏بريم خانه، ضررى به او متوجه نشده است، اينجاها قاعده لا ضرر حكومت ندارد.

 قاعده لا ضرر آن مواردى حكومت پيدا مى‏كند كه بايد مال را صرف بكند بدون اينكه عوضى داشته باشد، مثل اينكه آب را كه مى‏گيرد بايد به وضوء صرف كند، چيزى نمى‏ماند، وضوء خودش ضررى مى‏شود، وجوب الصلاة مع الوضوء ضررى مى‏شود، اينها مخالف قاعده لا ضرر هستند نه مثل آن استيجار و اينها، يا فرض كنيد كه انسان آب ندارد ولكن بايد از كسى قرض بكند، پول ندارد بايد از كسى قرض بكند، مى‏گويد اين اقتراض القيمة واجب است مگر اينكه در او محانتى بوده باشد كه آن كسى كه قرض مى‏دهد بگويد ول كن بابا از كجا پيدا كرده است، اين ذلّ است به مؤمن، خداوند متعال به ذلّ مؤمن راضى نمى‏شود، نه اينجور قرض، قرضى كه نه او با افتخار قرض مى‏دهد، حسرت داشت كه شما از او قرض بكنيد يك وقتى، اينها واجب مى‏شود، اصل در تمامى اينها، كه بايد آب را تحصيل كند ولو در مواردى كه ضررى است، آنجاهايى كه ضررى نيست على القاعده است چونكه واجد ماء است.

اين را هم مى‏دانيد كه تمكن بر ذى المقدمه، تمكن بر ذى المقدمه است، وقتى كه تمكن دارد بر تحصيل الحبل و شراء الدلو و امثال ذلك در ما نحن فيه نه، تمكن بر صلاة واجد الماء است.

كلام در آن مواردى كه ضررى است، حبل را بايد اجاره كند كه به خودش برگرداند، صرف المال فقط در وضوء مى‏شود، يا مثل شراء المائى كه كافى بر وضوء است، ديگر آب نمى‏ماند، خودش هم به شراء ثمن كثير، اينها قاعده لا ضرر مثل ساير عمومات است، قابل تخصيص است، قابل تقييد است، ولكن آن روايتى، آن خطابى قاعده لا ضرر و قاعده لا حرج را تخصيص مى‏دهد كه در خصوص ضرر وارد بشود در يك موردى، با صرف ضرر در يك موردى شارع بگويد اين حكم هست، اين خودش در مورد ضرر است، شارع گفته است اين حكم هست، چونكه اخص از قاعده لا ضرر است و حكم در مورد خصوص الضرر است قاعده لا ضرر را تخصيص مى‏زند، ياد داشته باشيد آنى كه در مورد حرج وارد شده است، خود روايت، ولكن حرج در يك مورد است، نسبت به قاعده لا حرج اخص است، قاعده لا حرج را تخصيص مى‏زند، آنى كه در مورد ضرر است، و نسبت به قاعده لا ضرر و را تخصيص مى‏زند كه مدرك تمام اين حكم‏ها در ما نحن فيه روايتى است كه در مورد ضرر وارد شده است، روايت من حيث السند تمام و من حيث الدلاله تمام و موجب آن حكم شده است، اين كدام روايت است، صحيحه صفوان است. صحيحه صفوان در باب بيست و شش از ابواب التيمم، باب وجوب الشراء الماء للطهارة[8] است:

صحيحه صفوان

 «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ» احمد ابن محمد يا احمد ابن محمد خالق است ولكن چونكه مى‏گويد احمد ابن محمد عن البرقى اين احمد ابن محمد ابن عيسى از پدر احمد ابن محمد ابن ابى عبد الله است، و اين را هم نگاه بكنيد، من مجالى پيدا نكردم، ربما اينها اشتباه مى‏شود، محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد البرقى "عن" زايد است. آن محمد مى‏شود احمد ابن محمد ابن خالد عن سعد ابن سعد، سعد ابن سعد اشعرى قمى رضوان الله عليه كه از اجلاء است و از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است عن صفوان، صفوان ابن يحيى است. « قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع » روايت من حيث السند صحيحه است، سؤال كردم از ابی الحسن عليه السلام «عَنْ رَجُلٍ احْتَاجَ إِلَى الْوُضُوءِ- لِلصَّلَاةِ » را بايد بگيرد، اين ربما به وضوء، وضوء به معناى لغوى مى‏شود كه شست و شو است، آنجا قيد مى‏كنند لصلاة تا مشتبه به شست و شويى كه براى نظافت نيست، رجل احتاج الى الوضوء لصلاة، اين وضوء شرعى مى‏شود. «وَ هُوَ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْمَاءِ» آب ندارد، فوجد بقدر ما يتوضأ به بمأة درهم به، پيدا كرد بايعى را كه يك ليتر آب را يا كمتر از او، به يك مد هم مى‏شود وضوء گرفت اين را شما يك ليتر فرض كنيد، گفته‏اند صد درهم، خون كافر ذمى هشتصد درهم است، اين  يک هشتم آن مى‏شود. «فَوَجَدَ بِقَدْرِ مَا يَتَوَضَّأُ بِهِ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ- أَوْ بِأَلْفِ دِرْهَمٍ وَ هُوَ وَاجِدٌ لَهَا»، سائل مى‏گويد اين آدم پولدار است.  «يَشْتَرِي وَ يَتَوَضَّأُ أَوْ يَتَيَمَّمُ »؟ بخرد و وضوء بگيرد يا تيمم بكند؟ اين روايت مثل اين روايت شاهد بر اين است مالك مال مى‏تواند مالش را به هر قيمت بفروشد، روى اين حساب بى انصافى مكروه است، ولكن بى انصافى معامله را حرام نمى‏كند، سلطنت بيع با خود مالك است و هو واحد لها، ايشترى يتوضأ و يتمم، بخرد و وضوء بگيرد يا تيمم بكند؟ «قَالَ لَا بَلْ يَشْتَرِي» تيمم بكند بلكه بخرد، لا يعنى تيمم نكند، بل يشترى، جمله خبريه در مقام انشاء است، بخرد، بعد مى‏گويد «قَدْ أَصَابَنِي مِثْلُ ذَلِكَ فَاشْتَرَيْتُ وَ تَوَضَّأْتُ- وَ مَا يَسُرُّنِي بِذَلِكَ مَالٌ كَثِيرٌ» من هم مبتلا شده‏ام به اين مسأله فاشترية و توضأ، خريده‏ام و وضوء گرفته‏ام، اين من را هيچ غمگين نكرد اين كار كه اين قدر پول دادم براى دو استكان آب، ماليت دارد، ديگر بيعش صحيح مى‏شود، و ما يسرّنى من را مثلا متأثر نكرد، بذلك مال كثير، در اين شراء اين ماء در ازائش مال كثير است، مال اخروى است، من او را در نظر داشتم.

بدان جهت اين روايت دلالت مى‏كند خب آب را خريدن با حبل خريدن، دلو خريدن، خصوصا كه دلو و حبل هم مى‏ماند براى انسان هيچ فرقى ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه اينها اشكالى ندارد، حكم ثابت مى‏شود، ولكن متوجه باشيد اين در صورتى است كه مال را صرف مى‏كند در آب يا در چيزى كه مقدمه تحصيل الماء است، مقدمه خارجيه است، مقدمه متعارفه است مثل دلو و حبل، اما در مواردى كه احتياج به صرف المال دارد مثل صرف المال در شراء مال نيست، صرف المال در آن مقدمه تحصيل الماء و رسيدن به آب نيست، بلكه اينها، چونكه ظالم آنجا نگه داشته است، مى‏گويد كه صد دلار بده برو وضوء بگيرد، يا شخص ظالمى گفته است، فلان مقدار بده تا برو بگيرد، يا نه، مالش را بايد اينجا بگذارد، ده درهم مى‏ارزد برود، اين مال را لصّ برمى‏دارد، در اينها اين روايت حكومت ندارد به قاعده لا ضرر را تخصيص نمى‏زند، قاعده لا ضرر در آن موارد در حكومت خودش مى‏ماند، به مقدار دلالت اين روايت آن مقدارى كه دلالت دارد، صرف المال در ازاء نفس المال شراء المال است، يا صرف المال در مقابل چيزى كه مقدمه تحصيل الماء است، تحصيل يعنى مقدمه عاديه ماء است، اگر اينجور باشد، اينها واجب است و اما مالم را اينجا بگذارم بروم اين را مى‏برند، ولكن ده درهم ارزش دارد تيمم بكند، مالش را حفظ كند، رفتن لازم نيست يا به آن گردن كلف فلان مقدار بدهد تا وضوء بگيرد، نه لازم نيست، همين جا تيمم بكند، يعرضه اللصّ، لص ظالم است، ديگر فرقى نمى‏كند اسمش اين باشد يا آن يكى باشد. بدان جهت در ما نحن فيه در مواردى كه صرف المال در مقابل نفس المال يا مقدمه عاديه وصول الى الماء بايد اين عيبى ندارد.

و اما در مواردى كه نه، دادن مال به غير از مقدمات عاديه بشود، مثل اينكه فرض كنيد نظام آنجا به جهت امن ايستاده‏اند، تا آنجا بيايند شما را سر آب شما را حفظ كنند، پول مى‏خواهند، آن عيبى ندارد، يا نگاه كنند به شما كه صدمه‏اى به شما نخورد آن عيبى ندارد، آنها مقدمه مى‏شود كه شأن حكومات است،

اما در مواردى كه از اين عنوان خارج شد وجوبى ندارد، تيمم كافى است، تيمم كافى است.

و الحمد الله رب العالمين،



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص471.

[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص342.

[3] وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ لَا يَكُونُ مَعَهُ مَاءٌ- وَ الْمَاءُ عَنْ يَمِينِ الطَّرِيقِ وَ يَسَارِهِ غَلْوَتَيْنِ- أَوْ نَحْوَ ذَلِكَ قَالَ لَا آمُرُهُ أَنْ يُغَرِّرَ بِنَفْسِهِ فَيَعْرِضَ لَهُ لِصٌّ أَوْ سَبُعٌ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص342.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص471.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص472.

[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص472.

[7] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص472.

[8] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ صَفْوَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ رَجُلٍ احْتَاجَ إِلَى الْوُضُوءِ- لِلصَّلَاةِ وَ هُوَ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْمَاءِ- فَوَجَدَ بِقَدْرِ مَا يَتَوَضَّأُ بِهِ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ- أَوْ بِأَلْفِ دِرْهَمٍ وَ هُوَ وَاجِدٌ لَهَا- يَشْتَرِي وَ يَتَوَضَّأُ أَوْ يَتَيَمَّمُ قَالَ لَا بَلْ يَشْتَرِي- قَدْ أَصَابَنِي مِثْلُ ذَلِكَ فَاشْتَرَيْتُ وَ تَوَضَّأْتُ- وَ مَا يَسُرُّنِي بِذَلِكَ مَالٌ كَثِيرٌ؛ سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج3، ص389.