«الخامس الخوف من استعمال الماءعلى نفسه أو أولاده و عياله أو بعض متعلقيه أو صديقه فعلا أو بعد ذلك من التلف بالعطش أو حدوث مرض بل أو حرج أو مشقة لا تتحمل و لا يعتبر العلم بذلك بل و لا الظن بل يكفي احتمال يوجب الخوف حتى إذا كان موهوما فإنه قد يحصل الخوف مع الوهم إذا كان المطلب عظيما فيتيمم حينئذ و كذا إذا خاف على دوابه أو على نفس محترمة و إن لم تكن مرتبطة به و أما الخوف على غير المحترم كالحربي و المرتد الفطري و من وجب قتله في الشرع فلا يسوغ التيمم كما أن غير المحترم الذي لا يجب قتله بل يجوز كالكلب العقور و الخنزير و الذئب و نحوها لا يوجبه و إن كان الظاهر جوازه ففي بعض صور خوف العطش يجب حفظه الماء و عدم استعماله كخوف تلف النفس أو الغير ممن يجب حفظه و كخوف حدوث مرض و نحوه و في بعضها يجوز حفظه و لا يجب مثل تلف النفس المحترمة التي لا يجب حفظها و إن كان لا يجوز قتلها أيضا و في بعضها يحرم حفظه بل يجب استعماله في الوضوء أو الغسل كما في النفوس التي يجب إتلافها ففي الصورة الثالثة لا يجوز التيمم و في الثانية يجوز و يجوز الوضوء أو الغسل أيضا و في الأولى يجب و لا يجوز الوضوء أو الغسل».[1]
ظاهر كلام صاحب عروه اين است، اين مواردى كه ذكر مىفرمايد در اين موارد مكلّف فاقد الماء است كه محكوم است فاقد الماء بر صلاتش تيمم بكند، يكى از مواردى كه مورد پنجمى است اين شماره، آنجايى است كه در استعمال ماء در وضوء و غسل ضرر بوده باشد، مىدانيد در آن امر سوم كه سابقا گذشت و موضوع بود بر جواز التيمم آنجا هم اين بود كه خوف الضرر من استعمال الماء موضوع است و موجب است انتقال وظيفه به تيمم، اين خامس با آن ثالث فرقش چه بوده باشد؟!
در آن صورت امر ثالث كه گذشت در او فرض اين بود كه خود استعمال الماء غسلا او وضوء خودش موجب ضرر مىشود بر مكلف، مرض مىآورد بر مكلف، مرضش را شديد مىكند، علاجش را شديد مىكند كه استعمال الماء مناسب با اين بدن شخص نبود، مضر بر بدنش بود، در آنجايى كه ضرر در خود استعمال بود، اما ضرر در مقدمات استعمال كه فراهم كردن ماء بود آن ثالث آنها را هم مىگرفت، ولكن در ما نحن فيه مراد از اينكه استعمال ماء در وضوء و غسل ضررى بوده باشد اين است كه خوف عطش دارد، مضرر در حال شخص آن عطش مخوف است، آن عطشى كه مخوف منه است، او ضرر دارد، هوا گرم است، وضوء بگيرد يك خرده هم حالش شاداب مىشود، ولكن مىترسد بعد عطش پيدا كند، آب را صرف كرده است در وضوء و غسل آن وقت عطش او را از پا بياندازد، مريضش كند، در ما نحن فيه آنى كه مخوف منه است، من استعمال الماء فى الوضوء و الغسل، عطش است، آن عطش است كه آن اگر حاصل بشود ربما شخص را تلف مىكند، ربما مريض مىكند، از آن عطش مىترسد.
ايشان قدس الله نفسه الشريف در اين مسأله سه صورت ذكر كرده است، مسأله، مسأله مهمهاى است:
در يك صورت حكم كرده است كه بر مكلف واجب است، آب را نگه بدارد و بر صلاتش تيمم بكند، استعمال در وضوء يا غسل نكند، براى احتياط نگه بدارد آب را، در يك صورت واجب است، در يك صورت كه صورت ثانيه در عبارت عروه است بايد وضوء و غسل كند و آب را نگه ندارد، جايز نيست اگر تيمم هم كرد تيممش با نگه داشتن آب صحيح نيست، بايد آب را استعمال در وضوء و غسل بكند، صورت سوم تأخير است، مىتواند آب را نگه بدارد و مىتواند بر اينكه آب را صرف در وضوء و غسل بكند، اگر نگه داشت تيمم مىكند، نگه نداشت استعمال در وضوء و غسل كرد، عيبى ندارد، وضوء و غسلش صحيح است، سه صورت را مىگويد.
اما الصورة الاولى، مىگويد اگر مكلف از استعمال ماء در وضوء و غسلش خوف عطشى داشته باشد، چه اين عطش مربوط به خودش بوده باشد كه اگر وضوء و غسل بگيرد، خودش مىترسد عطش پيدا كند، آن وقت عطش كه پيدا كرد نفسش تلف مىشود يا واقع ضررى مىشود، ضرر را هم كه ايشان مطلق مىگذارد، اعم از اينكه گفتيم ضررى باشد كه گفتيم جنايت است يا ضررى بوده باشد كه دون او بوده باشد، فرقى نمىكند، يك وقت اين است كه آب را اگر در صرف در وضوء و غسل بكند از خودش نمىترسد، از كسى مىترسد كه آن كس مربوط به اين شخص است، از متعلقين به اين شخص است كه با اين شخصى است كه آب مال او است، مثل اولاد شخص، خب طفل كوچك دارد، مىترسد او تشنه بشود، اگر آب را صرف در وضوء و غسل بكند تشنه بشود، آب صرف شده است در وضوء و غسل، بچه تلف بشود، يا مريض بشود، يا عيالش فرض كنيد، عيالش هى آب مىخواهد، زود زود آب مىخواهد، مىترسد كه او تشنه بشود، يا نه، اولاد عيال نيست اين متعلق ولكن مربوط به اين شخص است، اين شخص متكفل او است، مثل آن عيالى كه در باب زكات فطره گفتم، كه خادم دارد، از آن خادمش، چونكه خيلى در گرما مىآيد و مىرود براى خدمت مىترسد كه او عطش بگيرد او را، تلف بشود يا ضررى بر او وارد بشود، بعد مىگويد كه فرقى نمىكند، ما بين ضرر و تلف و وقوع فى الحرج، ضررى متوجه نمىشود لكن به يك زحمتى مىافتند كه آن زحمت قابل تأمل نيست عادتا، اگر آب را نگه بدارد، آن ضرر نيست ولكن مشقتى است كه لا تتحمل، بعد ايشان مىفرمايد فرقى نيست در صورت اولى كه ضرر و تلف كه مخوف منه است فعلى باشد يا امر استقبالى باشد، فعلا تشنه نيستند، فعلا ترسى نيست، ولكن ترس از آينده است كه نرسند به آب، آبشان اين باشد و اين را هم كه در وضوء و غسل صرف كرده است، از آن ضرر مستقبلى مىترسند، مىگويد صاحب عروه در اين موارد، در اين صورت بايد آب را نگه بدارد و تيمم بكند، بعد مىگويد بر اينكه اينجور معتبر نيست كه علم داشته باشد، يقينا عطش به او غالب مىشود، عطشى كه يا مهلك است يا ضرر مىآورد يا به حرج مىآورد، علم معتبر نيست، ظنّ هم معتبر نيست، خوف موضوع است، بلكه با مجرّد احتمال كه شايد ولو در مستقبل عطشى اينجورى حاصل بشود، احتمال كافى است، ولو احتمال موهوم بوده باشد، مراد از احتمال موهوم يعنى ظنّ به خلاف دارد، ظن دارد كه بعد به آب مىرسند، ولكن احتمال مىدهد كه ظنش مطابق با واقع نباشد، برسند به آنجا آب نبوده باشد آنجا، مىفرمايد حتى خوف موضوع است، ظنّ هم در تحققش معتبر نيست، فضلا عن العلم بلكه مجرد الاحتمال كافى است، ولو احتمال موهوم بوده باشد، آخر احتمال موهوم بوده باشد كه ترس نمىشود، ظنّ دارد كه اين نمىشود، مىگويد نه، در آن امور عظيمه، در آن بلائى كه انسان خدا نكرده مبتلا بشود، بلاء مهمى است، در آنجاها احتمال با ظنّ به عدم بوده باشد باز خوف مىآورد، بدان جهت منافات ندارد كه ظنّ به عدم داشته باشد ولكن خوف در نفس حاصل بشود، مىفرمايد اين خوف اگر نفس حاصل شد همين جور است.
ايشان بعد الحاق مىكند روى صورت اولى، آنجايى كه انسان بر دوابش بترسد، خب حيوان است، حيوان فرض كنيد بر اينكه راه كه مىرود حيوانى كه با خودش مىبرد، سوار شده است بر او يا سوار نشده است، همان حيوان را مىبرد، غذاى طريقشان است، تا در طريق آن وقتى كه اين غذاى فعلى تمام شد اين بكشند و غذا كنند، مىترسد اين حيوان عطش پيدا كند و تلف بشود، از تلف حيوان مىترسد، اينجا هم بايد آب را نگه بدارد و تيمم واجب است، تيمم بكند، يا به كسى مىترسد كه آن كسى كه هست نفسش، نفس محترمه است، يعنى نفسى است كه نمىشود بر اينكه آن نفس را كشت و از بين برد، از او مىترسد، مىترسد اين آب را در ما نحن فيه فعلا استعمال بكند، بعد برسد به يك شخصى كه عطش دارد و آن عطش او را تلف مىكند يا ضررى كه همين جور است، بر او وارد مىكند، مىترسد در راه به كسى همين جور عطش دار بخورد، مىفرمايد بايد نگه بدارد در اين صورت، الحاق مىكند به آن صورتى كه به دابّهاش مىترسد يا اينكه به آن شخصى كه نفس محترمه است، به نفس محترمه مىترسد كه عطشى داشته باشد او، كه او را تلف كند، اين صورت اولى را به اين نحو ختم مىكند، تطبيق هم مىكنم تا متوجه بشويد.
صورت ثانيه كه بايد وضوء بگيرد و غسل بكند، تيمم درست نيست، آب را نگه داشتن جايز نيست، مىفرمايد آنجايى كه از عطش بترسد به نفسى كه واجب القتل است، احترامى كه ندارد، خودش هم واجب القتل است شرعا، مثل اينكه فرض بفرماييد كه در اين طريق كافر حربى هست، مىترسد آب را وضوء بگيرد و غسل كند، آن كفّار حربى عطش داشته باشند و آنها به عطش تلف بشوند يا ضرر كذا به آنها وارد كنند، خب به جهنم وارد بشود، شما وضوء و غسلت را بگيرد، يا مرتد فطرى كه واجب القتل است، بايد كشته بشود، مرتد فطرى با خودشان هست، خيلى آب مىخورد، از او مىترسد كه در جلو مىرود تشنگى او را بكشد، بگذار بكشد به جهنم، يا غير اينها، مثل كسى كه زانى است با محرمش، بگذاريد كه كشته بشود، يا زانى محصن است كه بايد كشته بشود، اگر به اينها بترسد بايد وضوء و غسل كند و تيممش جايز نيست كه آب را نگه بدارد و با تيمم نماز بخواند، اين هم صورت ثانيه كه كه متعين مىشود وضوء و غسل.
اما صورت ثالثه، صورت ثالثه در جايى است كه نه، نفس نفسى است واجب القتل نيست اما حفظش هم براى انسان واجب نيست، واجب القتل نيست، مثل چه چيز؟ مثل اينكه اين شخص آب كم دارد، بيابان هم فرض كنيد بيابان بى آب است، احتمال مىدهد كه يك سگى بوده باشد در اين بيابان يا گرگى بوده باشد يا حيوان ديگرى بوده باشد كه تشنه بوده باشد، آن كلب لح لح كند، مىترسد كه اينجور كلبى بوده باشد، مىگويد جايز است كه وضوء بگيرد و تيمم كند، باشد ديگر، كلب تشنه شد، خب ضررى ندارد، واجب الحفظ نيست، و مىتواند نه، تيمم بكند آب را نگه بدارد بر صرف بر او.
اين سه صورتى است كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در عروه فرموده است، اين كلام ايشان است، مىفرمايد بر اينكه الخامس الخوف من استعمال الماء على نفسه او اولاده و عياله، او بعض متعلقه كه مثل خادم و اينها او صديقه، يعنى دوستش با او است، مىترسد او عطش پيدا كند، اين خوف استعمال الماء على نفسه او اينها فعلا، فعلا خوف داشته باشد، يعنى از عطش فعلى خوف داشته باشد او بعد ذلك، بعد ذلك خوف داشته باشد از عطش بعدى من تلف بالعطش كه اينها به نفسشان تلف بشود به عطش، او حرج او مشقة لا تتحمل، ضرر ندارد ولكن مبتلا به مشقّت مىشود خودش يا اينها، ولا يعتبر العلم بذلك، لازم نيست به اين عطش علم پيدا كنند كه حاصل مىشود، بل والظنّ هم معتبر نيست و يكفى، احتمال يوجب الخوف، موجب خوف بشود حتى اذا كان موهوم، حتى احتمالش موهوم بشود، يعنى ظنّ به عدم بوده باشد، فانّه چه جور موهوم مىشود؟ خوف هم حاصل مىشود، فان شأن اين است قد يحصل الخوف مع الوهم، تا وهم حاصل مىشود اذا كان المطلب عظيما، مطلب عظيم بوده باشد، در اين صورت فتيمم حين اذا، در اين صورت بايد تيمم بكند و كذا اين الحاق است، و كذا به اين صورت اولى ملحق مىشود، اذا خاف من دوابه او على نفس محترمة، آن چيزى كه هست، شخصى كه در وسط راه تشنه است، مربوط به اين نيست، ولكن مسلمان است، او على نفس محترمة و ان لم يكن مرتبط به، مرتبط به اين شخص نباشد، در اين صورت اگر خوف داشته باشد بايد آب را نگه بدارد، و اين صورت اولى بود ملحقاتش.
و اما الخوف على غير المحترم كالحربى و المرتد الفطرى و من وجب قتله فى الشرع، مثل آن زانى كه گفتم فلا يسبق التيمم، خوف از تلف اينها مسوغ از تيمم نمىشود، كما انّ غير المحترم، غير المحترم صورث ثالثه است، آنى كه غير محترم است ولكن لا يجب قتله، قتلش واجب نيست آنها، بل يجوز، بلكه جايز است قتلش، وجوبى ندارد قتلش، كالكلب و الخنزير و الذئب و نحوها در اين صورت لا يوجبه استعماله، موجب نمىشود استعمال ماء را كالخوف تلف النفس، در اين صورت كالكلب العقور و الخنزير و الذئب به لا يوجبه و ان كان الظاهر جوازه، موجب نمىشود كه انسان تيمم بكند، ولكن ظاهر اين است كه جايز است، يعنى مىتواند نگه بدارد و تيمم بكند.
پس چه شد؟ در اين صورت مىگويد ففى بعض الصور، سه صورت شد ديگر، ففى بعض الصور خوف العطش يجب حفظ الماء واجب است ماء را حفظ كند و عدم استعماله كه بايد استعمال نكند كخوف تلف النفس او الغير، خودش تلف خودش بترسد يا از تلف غير بترسد، من يجب حفظه، و كخوف حدوث مرض و نحوه، عطش داشته باشد مرض پيدا كند و فى بعضها يجوز حفظه، در بعضىها حفظ جايز است كه صورت اخيرى بود، و لا يجب مثل تلف النفس المحترمه، واجب نمىشود مثل تلف نفس محترمه كه تيمم بكند، جايز است تيمم، در اين صورة التى مثل تلف النفس المحترمة التى لا يجب حفظها، تلف مىشود نفس محترمهاى كه حفظش واجب نيست، و ان كان لا يجوز قتلها، قتلش جايز نيست، در اين صورت اين كار را، تيمم مىتواند بكند، و فى بعضها يحرم حفظه، حفظش حرام است، بل يجب استعماله فى الوضوء و الغسل كما فى نفوس التى يجب اطلاقها، مثل صورت مرتد و كافر حربى، ففى الصورة الثالثه لا يجوز التيمم، صورت ثالثهاى كه الان گفت نه اول گفت، لا يجوز التيمم و فى الثانيه كه حفظش واجب نيست بر انسا يجوز الوضوء و الغسل و يجوز التيمم و يجوز الوضوء او الغسل ايضا، و فى الاولى كه از عطش خودش و ضرر خودش و متعلقين و نفس محترمه مىفهمد كه حفظش واجب است و مثل الدواب و فى الاولى يجب و لا يجوز الوضوء اول الغسل، وضوء و غسل جايز نيست، اين كلام ايشان است.
اما الصورة الاولى، بعضىها اينجور فرمودهاند، كلام در ما نحن فيه در دو مقام واقع مىشود، مقام اول اين است كه اگر ما در همين خوف العطش رواياتى نداشتيم، ما بوديم و قواعد اوليه چه مىگفتيم؟ مقام ثانى اين است كه در مقام اول به حسب القواعد چه مىگفتيم، قطع نظراز او، با نظر الى الروايات التى وردت فى المقام به النظر آنها چه بايد بگوييم؟ آيا آنى را كه صاحب عروه مىگويد، او را بگوييم يا خلاف او را بگوييم؟
اما الكلام فى مقام الاولى كه قطع نظر از اين روايات حكم به حسب قواعد چه بود؟ بعضىها قدس الله سره اينجور فرمودهاند در مقام، فرمودهاند اگر ما بوديم و قاعده اوليه و رواياتى نبود، اينجور مىگفتيم، مىگفتيم يك وقت اين است كه آن شخصى كه از استعمال ماء از عطش او انسان ترس دارد، شخصى است كه عيال انسان حساب مىشود، متعلقين انسان حساب مىشود كه به نحوى كه نگه داشتن او و نفقه رساندن به او بر اين شخص به عهده اين شخص است، مثل خادمى كه گرفته است در قافله با خودش مىبرد، كلفتى گرفته است كه در قافله با خودش مىبرد، زوجه و اولادش با خودش است بايد نفقه آنها را برساند، در اين موارد، وقتى كه ترسد از عطشى كه مهلك بشود براى خودش يا مضر بشود براى خودش يا تلف كند غير را، يا ضرر بر غير وارد كند، يا اينكه خودش به حرج مىافتد، يا آنهايى كه با خودش به حرج مىافتند ولكن حرج آنها حرج شخص حساب مىشود، طفلش فرض كنيد جيغ و داد مىكند، گريه مىكند، خودش به حرج مىافتد، آن مواردى كه شخص در عطش خودش يا عطش غير تلف نفس است يا ضرر است يا حرجى است ولو حرج براى غير است ولكن طورى است كه حرج او حرج اين شخص حساب مىشود، در اين موارد وظيفه حفظ الماء است و تيمم است، چرا؟ براى اينكه قاعده نفى الضرر در مواردى كه ضرر بوده باشد و قاعده نفى الحرج در آن مواردى كه حرج بوده باشد، وجوب الصلاة مع الوضوء يا مع الغسل را برمىدارد، اينها برمىدارند، وقتى كه برداشتند اين وجوب را كه صلاة كه از مكلف ساقط نمىشود، بايد بر صلاتش تيمم بگيرد، متعين مىشود به تيمم، اين از باب نفى وجوب الوضوء است به قاعده نفى الضرر و نفى الحرج.
و اما در جايى كه نه، اين نه بر خودش ترسى دارد نه بر عيالش و متعلقينش و به خادمش، اينها ضررى ندارد، از ضررى بر اينها نمىترسد، اين حرج نمىافتد خودش، يا اينها به حرج نمىافتند و به وقوع اينها خودش به حرج بيافتد اينها به حرج نمىافتند اصلا، ولكن مىترسد در راه مسلمانى بوده باشد، مؤمنى بوده باشد، عطش داشته باشد، در اين صورت از او مىترسد، مىفرمايد در ما نحن فيه قاعده لا ضرر حكومتى ندارد، قاعده لا حرج هم حكومتى ندارد، مفروض اين است آن شخصى كه مكلف است به صلاة مع الوضوء او الغسل، اين وضوء گرفتن و غسل كردن ضررى ندارد، به خودش ضرر ندارد، به آن كسى كه بر او ضرر به خودش حساب مىشود ندارد، مفروض اين است كه حرجى هم نيست، نه بر خودش نه به آن كسى كه ضرر او يا حرج او حرج حساب مىشود در اين، خودش در زحمت مىشود، مثل جيغ و داد آن بچهاى كه دارد با خودش، خب در ما نحن فيه قاعده لا ضرر هم از كسى كه تكليف به او ضررى است از او برمىدارد تكليف را، قاعده لا حرج كه مىگويند حرج شخصى است، و ضرر شخصى است، معنايش اين است، هر كسى كه تكليف او به او حرجى است او رفع مىشود، آنى كه تكليف او به او ضررى است او رفع مىشود، مفروض اين است كه وضوء گرفتن اين بر خودش نه حرجى است، نه ضررى، آن وقت اين مؤمن مىترسد بر اينكه تشنه بوده باشد، فرموده است اين باب، باب تزاحم مىشود، يك تكليفى دارد بر اينكه نفس محترمه را از تكليف و ضررى كه كالتلف است، حفظ كند، يك تكليفى هم دارد كه صلاتش را با وضوء و غسل بخواند، مىشود متزاحمين، جمع بينهما را قادر نيست، چونكه تزاحم بين التكليفين در مقام امتثال اين است كه دو تا تكليف هر دو موضوع دارد، خودش وقت صلاة داخل شده است، آب دارد متمكن از وضوء و غسل است بدون اينكه وضوء و غسل بر او ضرر داشته باشد، پس وضوء و غسل تكليفش هست، صلاة مع الوضوء او الغسل، از آن طرف هم مؤمنى است تشنه است انقاذ نفس او و حفظ نفس او واجب است، او را هم متمكن است، جمع بينهما هم نماز با غسل بخواند هم نفس او را انقاذ از هلاكت بكند نمىتواند، اين مىشود چه چيز؟مىشود تزاحم بين التكليفين، در باب تزاحم اينجور گفته شده است. قاعده تزاحم اين است، اگر احد التكلفين بدل اضطرارى داشته باشد و تكليف آخر بلا بدل بوده باشد در اين صورت آنى كه له البدل است اكتفا به بدلش مىشود، آنى كه ليس له البدل او امتثال مىشود، آب را براى آن مؤمن نگه مىدارد، براى آن مسلمان نگه مىدارد كه حفظ نفسش واجب است، چرا؟ چرا واجب است؟
چونكه وجوب صلاة مع الغسل بدل دارد، تيمم، اين كه شارع به اين واجب كرد برادرت را برادر مسلمانت را حفظ كن، نجات بده ، اين كه شارع امر كرده است به اين واجب مؤمن آخر از هلاكت يا از ضررى كه ملحق به هلاكت است كه يا للمسلمين ندا مىكند انسان هر ضرر كه يا للمسلمين ندا نمىكند، مثل اينكه فرض كنيد دستش يك كسى خورد، چيزى را حمل مىكرد خورد به دستش اين خونى شد، اين نمىگويد يا للمسلمين، يا للمسلمين را در جايى مىگويند كه ضرر مهمى بوده باشد، هلاكت بوده باشد، بدان جهت اين ضررها انقاذ غير يك نكتهاى گفتم براى شما انقاذ برادر مسلمان از ضرر، آن ضررى كه او را مستأصل مىكند، ضرر، ضرر مهمى است، اين واجب است، من سمع منادى ينادى يا للمسلمين، اين را هم مىدانيد كه مسلمان، مسلمان را دعوت مىكند، اين نكات را متوجه باشيد، وقتى كه كافر ضرر ديد او مسلمانها را ندا نمىكند، او كشيش را صدا مىكند كه بيا اينجا يا آن برادرهاى خودش را، اينكه «من سمع مناديا ينادی يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم» اين مسلمان است، مسلمانى كه اينجور متضرر بشود و اينجور ندا كند انقاذش واجب است، اين تكليف وقتى كه آمد براى انسان كه آب دارد متوجه شد، معجز است از آن صلاة مع الوضوء و صلاة با غسل، نوبت مىرسد به چه چيز؟ به صلاة مع التيمم، جمع بين البدل و ما ليس له البدل امتثال تكليفين حساب مىشود در مقام، بدان جهت او مقدم مىشود، اين حاصل كلامى است كه در ما نحن فيه بيان فرمودهاند.
ولكن يا للعجب ما هر چه فكر كرديم كه اين قاعده از كجا آمد؟! چونكه محل كلام ما خوف الضرر است، نه اينكه لا ضرر، در مورد ثبوت الضرر تكليف را برمىدارد، در آنجايى كه ضرر فعلى بوده باشد و فعليت پيدا كند او را برمىدارد و در ما نحن فيه فرض كنيد كه الان ظهر است، در ما نحن فيه مىترسد شب برسند به يك جايى كه آب نبوده باشد، احتمال مىدهد آب برسند، احتمال موهوم هم بعضا مىدهند، چه جور مىتواند بگويد اين وضوء من ضررى است، نه، ظنّ دارد كه ضررى نيست، به آب مىرسد، بايد موضوع محرز بشود تا قاعده لا ضرر منطبق بشود، تمسك به خطابى در شبهه مصداقيهاش امر صحيحى نيست، اين نمىداند اصلا ضررى هست در اين وضوء و غسل گرفتن، فعلا يا مستقبلا يا ضرر نيست؟ خب استصحاب مىگويد نه ضرر نيست، وضوء كه هست، ضرر هم نيست، اين ضرر بايد محرز بشود، چونكه محرز نشده است به قاعده لا ضرر نمىشود تمسك كرد، به قاعده لا حرج نمىشود تمسك كرد، چونكه الان حرجى نيست، احتمال مىدهد اصلا حرجى نباشد، به آب برسند، تشنهاى نبوده باشد، هيچ كدام از بچههايش تشنه نبوده باشد، به آب برسند، بايد حرج محقق بشود، ثبوت داشته باشد تا قاعده لا حرج حكم را بردارد.
در ما نحن فيه حرج محتمل است، ضرر محتمل است، رسيد آنجايى كه بايد بگويم آنجا اين مطلب را، اين بعضىها مىگويند كه خوف مثلا طريق است، اماره است به احراز ضرر، خود خوف، اين اشتباه است، خوف با احتمال موهوم هم مىسازد، احتمال موهوم كه طريق نمىشود، اماره نمىشود بر شيئى به احراز شيئى، احتمال است، بدان جهت شارع اگر برخوف حكمى جعل كند يا طريقى مىشود مثل وجوب الاحتياط، چه جور بر احتياط، در موارد شك وجوب جعل مىكند اگر پيدا بشود موردى اين هم مثل وجوب الاحتياط مىشود حكم طريقى، يا حكم نفسى جعل مىكند، خوف خودش نمىتواند اماره بشود، بر خوف مثل احتياط يك وجوب طريقى مىتواند جعل كند كه در مورد خوف بايد احتياط كند، يا احتياط مطلق، يا نسبت به يك تكليفى كه احياء نفس بوده باشد، احراز از ضرر بوده باشد، صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد در اين موارد، خوف، حكم نفسى دارد، يعنى خود خوف از ضرر موضوع است بر انتقال وظيفه بر تيمم، خوف از ضرر موضوع است بر انتقال وظيفه مع التيمم، ما هم گفتهايم، سابقا از روايات اينجور استفاده مىشود كه خوف خودش موضوع است، چونكه طريق نمىتواند بشود، شارع مىتواند حكم طريقى جعل كند مثل ايجاب الاحتياط كه حكم داير و مدار واقعش بشود، ولكن ظاهر اين ادلهاى كه سابقا گفتيم خوف، خوف موضوع است، حكمش، حكم نفسى است، طريقى نيست، روى اين حسابى كه هست در ما نحن فيه به قاعده لا ضرر و به قاعده لا حرج تمسك كردن [درست نيست].
عجب از اين است كه اين قائل عظيم الشأن قدس الله سره در سابق همين اشكال را به مرحوم حكيم كرده است در مستمسك،[2] در آن فروع سابقى كه مسأله خوف از اضرار بود، خوف دارد كه سرما بخورد، آنجا اشكال كرده است كه اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه مىشود، اينجا در اين مقام خودشان مبتلا به همان تمسك به عام در شبهه مصداقيه شدهاند، پس بدان جهت در ما نحن فيه لا ضرر كارى ندارد، باب تزاحم هم معلوم شد كه نيست، تزاحم نيست، چونكه من احتمال مىدهم مؤمنى باشد، تشنه باشد، احراز كه نكردهام تا تزاحم بين التكليفين بشود، من محرز هستم كه صلاة بر من واجب است، آب هم دارد، اما يك تشنه بعد پيدا مىشود كه احياء نفس، آن نفس بر من واجب است اين را كه من نمىدانم، خوف است، احتمال است، وقتى كه احتمال شد، در ما نحن فيه به حسب القاعده تزاحم نيست، اصل اين است كه نه، آن تكليف ديگرى در حق من نمىآيد، تكليف ديگرى پيدا نمىكنم، الان هم پيدا نكردهام، بعد هم پيدا نمىكنم، بدان جهت در ما نحن فيه به حسب قاعده اوليه تزاحم نيست اينجا.
سؤال ...؟ استصحاب در امور استقباليه هم حجت است، حتى پيش اين قائل عظيم قدس الله سره.
غرض اين است، در قاعده لا ضرر و حرج احتمال خوف موضوع حكم نيست، ضرر واقعى موضوع حكم است، حرج واقعى موضوع حكم است، خوف موضوع حكم نيست، كما اينكه در باب تزاحم ما بين التكليفين ثبوت تكليف، ثبوت دو تكليف بايد مطلوب عنه بوده باشد، تا تزاحم در مقام امتثال بشود، در ما نحن فيه ثبوت تكليف ثانى محرز نيست، مفروغ منه نيست، تكليف ثانى محتمل است، اين يك امرى كه عرض مىكنم واضح است بر امرش، آنهايى كه مسلط هستند به فرق ما بين شك در تكليف و تزاحم، كه باب تعارض التكليفين غير باب تزاحم التكليفين است، تزاحم التكليفين در مقام امتثال مىافتد، تعارض التكليفين در مقام جعل مىافتد، روى اين حساب در ما نحن فيه تزاحم بين التكليفين بعد الفراغ من ثبوت التكليفين است و در ما نحن فيه تكليف ثانى مفروغ عنه نيست، يك تكليف مفروغ عنه است، بدان جهت اگر ما قاعده اوليه داشتيم به حسب القواعد الاوليه بحث مىكرديم يعنى قواعد عامهاى كه ايشان فرموده بود، مىگفتيم اين شخص در جايى كه احتمال مىدهد خودش به واسطه صرف الماء به هلاكت بيافتد يا بچهها و آنهايى كه با او هستند، آنها بيافتند به هلاكت يا به ضررى كه مثل تلف النفس است، مقتضى القاعده اين بود كه بايد آب را نگه بدارد، تيمم بايد بكند، چرا؟ چونكه خداوند متعال فرموده است لا تلقوا بايديكم الى التهلكة، انسان خودش را به معرض هلاكت بياندازد، خودش را ديگرى به معرض هلاكت بياندازد حرام است، در ما نحن فيه صرف كردن ماء كه از اين تلف مىترسد يا از ضررى كه ملحق به تلف النفس است از او مىترسد اين القاء نفس خود يا القاء آن انفس عيالش بالهلاكة است.
سؤال ... ؟ لا تلقوا بايديكم الى التهلكة معنايش اين است يعنى معرض الهلاكة، لا تلقوا بايديكم الى التهلكة يعنى معرض الهلاكه، معرض با احتمال مىشود.
بدان جهت اينجور مىگويند انسان به سفرى برود كه آنجا معرض هلاكت است، معرض خوف است، مىگويند آن سفر معصيت است، چرا مىگويند؟ از كجا مىگويند؟ عرض مىكنم معرض بوده باشد، اگر جنگى بوده باشد، چيزى بوده باشد، آن قدر هم بزنند شما را كه نميرد، چونكه معرض هلاكت است، معرضيت هر شيئى مناسب با خودش مىشود، بدان جهت در ما نحن فيه طريقى مىروند كه آنجا معرض آب پيدا نشدن است، هوا گرم است، معرض تشنگى است، در اين صورت انسان بگويد من غسل مىكنم، بگذار غسلم را بكنم، مردم به جهنم بميرند، اين القاء نفس خود يا به غير هلاكت است، غيرى كه مأمور است به حفظ او در عيال او هستند كه بايد به آنها نفقه برساند، آب نفقه آنها است، آب در داخل نفقه است، در اين موردى كه القاء نفس غير در هلاكت مىشود اين ما بوديم، مىگفتيم بايد تيمم بكند، اصلا واجب است حفظ الماء، اما نسبت به غير، خب من كه او را به هلاكت نيانداختهام، خودش عطش پيدا كرده است، من كه وظيفه ندارم به او آب بدهم، آنجا را نمىگيرد، آن هم مشكوك است، چونكه مشكوك است آنجور اگر معلوم بشود انقاذ نفس او «من سمع منادى ينادی يا للمسلمن فلم يجبه فليس بمسلم» بايد او را نجات بدهم، او اهم است، او مىشود باب تزاحم، اما در ما نحن فيه كه من احتمال مىدهم، مىترسم شخصا اينجورى بوده باشد، اين لا تلقوا محرز نيست، اگر معرض اين هم هست كه آنجا يك شخصى باشد اما من نيانداختهام او را به هلاكت، من كه نگفتهام تو بيا اين سفر، به خلاف عيال و زن و بچه كه خودم مىبرم، بدان جهت در اين مواردى كه احتمال بدهد در راه مسافرى باشد، مؤمنى باشد تشنه باشد، نه وظيفهاش اين است كه وضوء بگيرد و غسل كند و نماز بخواند.
سؤال ...؟ يك وقت اين است كه اجمالا مىدانم كه هستم (قطع نوار)،