«الخامس الخوف من استعمال الماءعلى نفسه أو أولاده و عياله أو بعض متعلقيه أو صديقه فعلا أو بعد ذلك من التلف بالعطش أو حدوث مرض بل أو حرج أو مشقة لا تتحمل و لا يعتبر العلم بذلك بل و لا الظن بل يكفي احتمال يوجب الخوف حتى إذا كان موهوما فإنه قد يحصل الخوف مع الوهم إذا كان المطلب عظيما فيتيمم حينئذ و كذا إذا خاف على دوابه أو على نفس محترمة و إن لم تكن مرتبطة به و أما الخوف على غير المحترم كالحربي و المرتد الفطري و من وجب قتله في الشرع فلا يسوغ التيمم كما أن غير المحترم الذي لا يجب قتله بل يجوز كالكلب العقور و الخنزير و الذئب و نحوها لا يوجبه و إن كان الظاهر جوازه ففي بعض صور خوف العطش يجب حفظه الماء و عدم استعماله كخوف تلف النفس أو الغير ممن يجب حفظه و كخوف حدوث مرض و نحوه و في بعضها يجوز حفظه و لا يجب مثل تلف النفس المحترمة التي لا يجب حفظها و إن كان لا يجوز قتلها أيضا و في بعضها يحرم حفظه بل يجب استعماله في الوضوء أو الغسل كما في النفوس التي يجب إتلافها ففي الصورة الثالثة لا يجوز التيمم و في الثانية يجوز و يجوز الوضوء أو الغسل أيضا و في الأولى يجب و لا يجوز الوضوء أو الغسل».[1]
كلام در اين مسأله بود، مسأله ابقاء الماء لرفع العطش المخوف منه، عرض كرديم اگر بنا بوده باشد قطع نظر بشود از رواياتى كه در باب وارد شده است و مقتضى القاعده را حساب بكنيم فقط مىتوانيم بگوييم در آن مواردى كه مكلف خوف دارد از هلاكت نفسش بالعطش ولو مستقبلا كه اگر اين ماء را در وضوء يا در غسل استعمال بكند در اين صورت مىترسد از عطشى كه مهلك است يا مهلك نيست ولكن كالهلاكة حساب مىشود، مرضى پيدا مىكند كه مثل ملحق به هلاكت است، اگر از او بترسد بر خودش بر عائلهاى كه تحت تكفّل او است و اين متعهد نفقههاى آنها را، در اين مورد اين شخص آب را صرف كند در وضوء و غسلش خود اين استعمال الماء ايقاع نفس خودش، ايقاع در تهلك است، در هلاكت است، يعنى در معرض هلاكت كه تهلكة مىگويند، آنى كه عاقبتش هلاكت است، اين خود وضوء گرفتن و غسل كردنش ادخال النفس فى التهلكة است، اگر از عطش يا ضرر همين جورى بر اولادش و ساير عيالش حتى ضيفى كه دعوت كرده است و متكفل و مخارج و نفقه او است، اگر وضوء بگيرند ايقاء نفس آنها در هلاكت است، در تهلكة است، در اين موارد بايد آب را حفظ كند، و يكى هم در آن مواردى كه اين شخص مىترسد كه شخصى بوده باشد در طريق عطشى داشته باشد مهلك يا آنى كه لاحق به هلاكت است، احتمال مىدهد اينجور بوده باشد.
گفتيم اين اگر مجرّد خوف بشود چيزى بر او نيست، اين بايد وضوء بگيرد، بر او نگه ندارد. چرا؟ چونكه وضوء گرفتن اين ايقاع نفس او در هلاكت نيست، او خودش به اين سفر آمده است كه آب نيست، خودش، خودش را به هلاكت انداخته است، بلكه اگر من بدانم وثوقى داشته باشم اينجور شخص محترمهاى مىشود ابقاء واجب است. چرا؟ چونكه انقاذ نفس محترمه از هلاكت واجب است، فرق است ما بين عيال خودم و ما بين آن شخص، در عيال من خود وضوء گرفتن و غسل كردن ايقاع آنها در تهلكة است. به خلاف اينكه نسبت به غير، من كارى نكردهام نسبت به غير، او خودش، خودش را آورده است، من اگر وثوق اطمينان داشته باشم و هكذا در ما نحن فيه علم داشته باشم كه در طريق هم اينجور شخصى هست بايد ابقاء ماء بكنم، چرا؟ چونكه انقاذ نفس محترمه از هلاكت بر من واجب است، ولكن شك مىكنم كه اينجور شخصى پيدا مىشود يا نمىشود؟ آنجا تكليف ندارم من، اين فرق است، ما بوديم و على القاعده اينجور مىگفتيم.
هذا مع قطع النظر عن الروايات، هذا الكلام به حسب القواعد، يعنى به حسب قاعدة فى نفس الضرر و الحرج و القطع النظر عن الرواياة الخاصه، اما الكلام فى مقام الثانى.
سؤال ...؟ شما بلند شويد، ممكن است در بيابان يك كسى افتاده است، احتمال عقلائى هم مىدهيد، بدان جهت در ما نحن فيه، در صورتى كه نفس محترمه باشد، من تيرى مىاندازم احتمال مىدهم به نفس محترمه بخورد، حرام است، ايشان راست مىگويند، اين به سيرة العقلا است، كه سيره متشرعه هم هست، در آن مواردى كه احتمال اتلاف نفس بدهم بايد احتياط كنم، گذشتيم اين را.
كلام ما فعلا بالنظر الى الروايات است، و حسب الروايات آنى را كه صاحب عروه در صورت اولى فرموده است با مختصر تقييدى كه در آن صورت اولى خواهيم كرد كلام درست است بالنظر الى الروايات، آن رواياتى كه در باب وارد است، در باب بيست و پنجم از ابواب التيمم اين بعضى رواياتش وافى است به تمام صور الاّ ما سنذكر، يعنى به تمام الفروض، در باب بيست و پنجم[2] روايت اولى:
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ» كه عرض كردم هر ابن سنانى كه از امام صادق نقل كند او عبد الله ابن سنان است، يعنى عبد الله ابن سنان «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي رَجُلٍ أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ فِي السَّفَرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ إِلَّا مَاءٌ قَلِيلٌ وَ يَخَافُ إِنْ هُوَ اغْتَسَلَ أَنْ يَعْطَشَ» در سفر به او جنابت اصابت كرده است، و ليس معه الاّ ماء قليل، فقط آب قليل دارد و يخاف، اين هو اغتسل عن يعطش، خوف دارد كه اگر استعمال بكند عطش پيدا مىكند. «قَالَ إِنْ خَافَ عَطَشاً فَلَا يُهَرِيقُ مِنْهُ قَطْرَةً» ، امام در جواب فرمود اگر عطش را ترسيد قطره از او نريزد «وَ لْيَتَيَمَّمْ بِالصَّعِيدِ فَإِنَّ الصَّعِيدَ أَحَبُّ إِلَيَّ» ، امام عليه السلام نفرمود كه اين اخاف عطش مهلك، ان خاف عطش يلحق بالهلاكه، مطلقا فرمود ولو عطش موجب حرج بشود، ان خاف عطشا اگر از عطشى بترسد، فلا يهریق انّه قطرة، از او قطرهاى را نريزند و ليتيمم بالصعيد فان الصعيد احب على، حرجى هم بايد مىگيرد اطلاق اين روايت، منتهى شما بگوييد عطش خودش است، ربطى به ديگران ندارد، اين عيبى ندارد، كافى است.
روايت ديگران هست،[3] «وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ وَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ» ، اين روايت كما ذكرنا صحيحه است، كما اينكه صاحب حدائق كه فرموده است صحيحه، صحيحه است اين روايت، اين محمدابن سنان يك سند است، دو تا سند ذكر مىكند، محمد ابن الحسن، عنه يعنى محمد ابن سعيد، عطف است به حسين ابن سعيد، عن الحسين ابن سعيد، عن محمد ابن سنان، عن عبد الله ابن مسکان اين يك سند، اين ضعيف است بالمحمد ابن سنان، بعد كه مىگويد و عن فضاله عن حسين ابن عثمان عن عبد الله ابن مسکان عن محمد الحلبى اين سند دوم فضالة ابن ايوب است كه حسين ابن سعيد از او نقل مىكند، مثل روايات كثيرهاى كه سند دومى است، عن حسين ابن عثمان رواسى بوده باشد يا شريك العامرى بوده باشد هر دو ثقه است، عن عبد الله ابن المسکان كه جليل القدر است، محمد ابن حلبى كه نقل مىكند، عبد الله ابن مسکان، در اين دو سند عبد الله ابن مسکان است كه از محمد ابن حلبى نقل مىكند، حلبيين هم كه جلالتشان واضح است، على ابن عبيد الله حلبى، و هکذا محمد ابن على الحلبى .
«قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الْجُنُبُ يَكُونُ مَعَهُ الْمَاءُ الْقَلِيلُ». ، جنب با او ماء قليل مىشود، «فَإِنْ هُوَ اغْتَسَلَ بِهِ خَافَ الْعَطَشَ» ، اگر جنب غسل كند با اين ماء قليل خاف العطش، از عطش مىترسد، امام عليه السلام در ما نحن فيه فرمود كه، سؤال كرد «أَ يَغْتَسِلُ بِهِ أَوْ يَتَيَمَّمُ فَقَالَ بَلْ يَتَيَمَّمُ وَ كَذَلِكَ إِذَا أَرَادَ الْوُضُوءَ» ، فرق ما بين اين صحيحه و صحيحه سابقى كه صحيحه عبد الله ابن سنان است، فرق اين است كه در آن صحيحه عبد الله ابن مسکان اين بود كه و يخاف ان هو اغتسل ان يعطش، يعطش ضمير فاعلش هو است، برمىگردد به همان رجلى كه ماء قليل است، يعنى خودش عطش پيدا كند، ولكن در اين صحيحه دومى كه محمد حلبى است، در سؤال اين است كه فان هو اغتسل خاف العطش، از عطش خوف دارد، عطش بچه، عطش عيال، عطش خادم، مىترسد كه بعد عطشى عارض بشود بر خودش يا بر كسانى كه با او هستند، متكفل او هستند، اين اطلاق دارد، امام عليه السلام هم فرمود بر اينكه يتيمم در اين صورت تيمم كند و يتيمم و ذلك اذا اراد الوضوء، ديگر تفصيل نفرمود كه اين عطشى كه شما مىگوييد ان خاف عطش كذا مهلكا او ملحق، عطشى كه ملحق بالهلاكة است، نه ايشان اطلاق فرمود، اين معلوم مىشود بر اينكه موارد حرج را هم مىگيرد كه بچه از عطش هى جيغ مىزند، آرام نمىگيرد او را هم مىگيرد اين روايت، اين صحيحه.
سؤال ... ؟ مىگويد بر اينكه فرق گفتم، فرق حساب شده، فرق است ما بين اينكه و يخاف ان هو ان يغتسل ان يعطش كه خودش عطش پيدا كند اينجا مىگويد كه نه و ان هو اغتسل خاف العطش، عطش را مىترسد، بدان جهت مىتوانست تقييد كنم.
بدان جهت اگر بفهميد كه اين اطلاق صحيح است، اطلاق دارد يا ندارد، اطلاق به اين امتحان مىشود كه اگر تصريح مىفرمود كه فان هو اغتسل خاف العطش من اهله، قيد مىكرد، خب صحيح بود، اين معلوم مىشود كه سؤال مطلق است، به خلاف سؤال اول و يخاف ان هو اغتسل ان يعطش، اين يطعش فاعلش ضمير است و ظاهر ضمير اين است كه به همان مرجعى كه ذكر شده است برمىگردد، بدان جهت ظواهر را ملاحظه كنيد، فكر كنيد، خصوصيات تعبير را ملاحظه كنيد، تا درجه فقاهت نائل بشويد، اين كلمات ظواهرش بر ما حجت است و ظواهر بر اين است كه آنجا ضمير به او برمىگردد اينجا يخاف العطش، العطش، قبلا هم العطش نگفته است كه الف و لامش عهد بوده باشد.
سؤال ...؟ آنها را در مغنى و اينها كه مىگويند اين ظهور درست نمىكنند، ظهور الف و لام در جنس است، اين را گفتهاند در كتب اصول گفتهاند، الف و لام وقتى كه سر طبيعت آمد، تمام عطش را مىگيرد، عطش از خودش باشد، از كسى باشد، كما اينكه هر مرتبهاش را مىگيرد، عطش مهلك باشد، غير مهلك بوده باشد.
بدان جهت مىگويد بر اينكه قال فان هو اغتسل خاف العطش، ايغتسل او يتيمم؟ قال بل يتيمم و كذلك اذا اراد الوضوء، اين صحيحه بود.
آن وقت مىفرمايد[4] بر اينكه «وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ مَعَهُ الْمَاءُ- فِي السَّفَرِ فَيَخَافُ قِلَّتَهُ ».، قلتش را مىترسد در اين صورت «قَالَ يَتَيَمَّمُ بِالصَّعِيدِ وَ يَسْتَبْقِي الْمَاءَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ- جَعَلَهُمَا طَهُوراً الْمَاءَ وَ الصَّعِيدَ» ، آب را نگه بدارد.
يك كلمه هم يادم رفت، اينكه فيخاف العطش، عطش طريق را هم مىگيرد، آن مردى كه در طريق است، مىترسد در طريق مردى باشد، مسلمانى عطش داشته باشد، اين آب را نگه بدارم براى او، اين صحيحه محمد حلبى او را هم مىگيرد كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف گفت اگر خوف پيدا بكند از شخصى كه نفسى محترمه است، از عطش او خوف بوده باشد، او را هم مىگيرد، بدان جهت اين صحيحه خيلى محل اشكال را حل مىكند، مشكل را حل مىكند، اما موثقه سماعه، قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، ان الرجل يكون معه الماء فى السفر، مرد با آب در سفر مىشود، فيخاف قلته، قلتش را مىترسد، قال يتيمم بالصعيد و يستبقى الماء، اين فيخاف قلته مىدانيد اين مرد آن مواردى كه لازم است در آن موارد بايد آب داشته باشد، آب استعمال كند از قلت او مىترسد، از قلت ماء كه غسل كند و آب نرسد، مثل چه؟ مثل اينكه دابه دارد كه با او سوار شده است مىرود يا دابهاى دارد كه با خودش مىبرد به او بار حمل كرده است يا دابهاى دارد كه او غذايش است، بايد بكشند او را صرف كنند، مثلا در بيابان چيزى نيست، اين فيخاف قلته يعنى مواردى كه لازم است، آب در آنجاها بايد داشته باشد براى آن مصارف ماء هست، بايد آب داشته باشد از قلت ماء مىترسد، مىترسد كه غسل بكند به آنها نرسد، آن مواردى كه بايد آب صرف كند يكى اين است كه مسلمان را در طريقى ببيند كه تشنه است بايد آب صرف كند، مىترسد كه به آنجاها نرسد، مسلمانى پيدا كند آبى نداشته باشد، اين موثقه هم مىگيرد اين صورت را.
ولكن در اين موثقه يك اشكالى كردهاند، آن اشكال اين است كه خب، انسان كه در سفر مىرود لباسش را عوض مىكند، لباسش را مىشويد آن ظرفهايى كه چربى مىشوند، گوشت خوردهاند آنها را بايد بشويند، اين آنها را هم مىگيرد اين موثقه كه اگر بترسى كه ديگر آن بشقاب و كاسه را يا آن ديزى را نتواند فرض كنيد بشويد، آب كم بيايد، تيمم بكند، آب را براى آن شستن أوانى يا شستن لباس خودش نگه بدارد.
خب اين را مىدانيد بر اينكه فيخاف قلته كه آب قليل مىشود اين عرض كردم آنى كه در سفر بايد آب را در او استعمال بكند، بدان جهت در سفر مىشود انسان از كنار شط سفر كند كه خدا قسمت كند، آنجا در كنار شط كه مىرود لباسهايش را هم بشويد، چونكه اتراق كردهاند تا خشك شود كه بپوشند، ولكن در سفرهايى كه در بيابان است و آب با خودشان مىبرد شخص در آنها اينجور رسم نيست كه لباس بشويند، حتى ظرف و اينها را با دستمال و اينها، سابقا بهداشت و اينها كه نخوانده بودند، ما خودمان هم در زمانى همين كار را مىكرديم كه با يك كهنه تميز مىكنند، نمىشويد، با وجود ماء، مىگويد چربىاش رفت، مختصر چربى بود، فضلا از اينكه زمان سابق در بيابانى كه آب نيست، يخاف قلته آنى است كه هر كس بوده باشد آب در آن مورد به حسب الوجدان بايد صرف كند، او را مىگويد، بدان جهت امام عليه السلام نپرسيد كه كاسه مىخواهى بشويى آب كم است، تفصيل نفرمود، اين معلوم مىشود كه اين امام عليه السلام فيخاف قلت، آن قلتى را كه در سفر آب بايد مصرف بشود قلت آب را از آن مصارف سؤال مىكند كه از او مىترسد، از آن مصارف هم عرض كردم يكى مسلمانى است كه در طريق بوده باشد، دابهاى بوده باشد، حتى بعضىها گفتهاند و بعيد هم نيست اين مثل آن كلبى كه در بيابان پيدا مىشود، آب ندارد، لح لح مىكند و كذا مىكند، اين به طبع انسان بايد به او آب بدهد، ولو نفس محترمه ندارد، حتى آنجاها را هم مىگيرد، بعضىها اين را ادعا كردهاند، ولكن نه، اين مثل آن بشقاب شستن مىشود، آب دارى بده، ندارى رد كن، و وجهش را هم كه بعضى ادعا كردهاند، صاحب عروه هم ادعا فرمودهاند، وجهش چيز ديگرى است كه الان خواهم گفت، آنها از آن راه گفتهاند، والاّ اين موثقه اطلاقش نمىگيرد آنى كه منصرف اطلاقش است، همان است كه عرض كردم، بدان جهت آنى كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در صورت اولى فرموده است، آن عيب ندارد، ملتزم به او شدن و التزام به او.
ولكن ايشان كه در صورت ثانيه فرمود در صورت ثانيه اخيرى كه اخيرا سه قسم كرد صورت ثالثه آن اولى مىشود كه مخيّر است نگه بدارد براى آنى كه مىترسد از عطش او و مىتواند غسل كند و وضوء كند، آب را نگه ندارد، آن وقتى كه بر نفس غير محترمهاى مىترسد كه حفظش واجب نيست، مثل بلكه قتلش جايز است، مثل كلب و هكذا خنزير و امثال ذلك، فرمود اينجا آب را نگه بدارد، خب جماعتى گفتهاند خب چرا نگه بدارد؟ وقت صلاة است، متمكن از وضوء و غسل است، اين حيوان كشتنش جايز است، فضلا از اينكه انسان او را احياء بكند و نگذارد بميرد، اين كه تكليف نيست، پس چرا اينجور جايز بشود كه آب را نگه بدارد براى او، گفتهاند در روايات هست كه يعنى لسقى الماء لكبد حرّی اجر، حتى لسان روايات مختلف است، اين روايات را صاحب وسائل قدس الله نفسه الشريف در باب احكام الدواب در جلد هشتم، كه حج است در آنجا قبل از اينكه احكام معاشرت را بگويد احكام دواب را گفته است، به مناسبت اينكه در سفر حج با دواب مىرفتند آن احكام را آنجا ذكر كرده است، در آن باب نهم است، رواياتى هست در باب همان احكام دواب اين است كه كبد حرّا را هر که سقی کند، له اجر عظيم، اجر عظيم دارد، بدان جهت گفتهاند كه اين سگ هم معدهاش مىسوزد از عطش، بدان جهت اين را سرد كردن، ابراد كردن به سقى الماء مطلوب عند الله است، وقتى كه مطلوب عند الله شد، ما احتمال نمىدهيم كه تيمم اين شخص كه تيمم نكند، وضوء بگيرد يا غسل كند، شارع راضى نباشد كه تيمم نگيرد، بايد وضوء و غسل بكند، به اين كه شارع راضى نباشد كه تيمم بكند و آب را به آن حيوان بدهد، به آن كبد حرّا بدهد، اين را ما علم نداريم، شارع راضى است چونكه سقى الماء اينجور است در كبد حرّا، اين را گفتهاند، اين دو تا اشكال دارد:
يك اشكال اين است كه يك وقت كبد حرّا محرز است بالفعل موجود است، امر دارد، امر داير است بر اينكه من غسل بكنم يا وضوء بگيرم يا همان آب را به آن كبدی كه كبد حرّا است به او بدهم اين يك اين مسأله است كه بالفعل موجود است، ممكن است شخصى بگويد كه من علم دارم شارع راضى است كه آب را به او بدهد خودت تيمم بكند، اما يك وقت اين است كه الان صلاة واجب است، وقت صلاة است احتمال مىدهم فى ما بعد، يك روز ديگر يك كبد همين جورى پيدا بشود، خوفا ولو مستقبلا بود، اينجا بايد به آن كبد حرّا جايز است نگه بدارم، اين را ما دليل نداريم، چونكه كبد حرّا محرز نيست، كبد حرّا محرز نيست، كبد حرّا وقتى كه محرز شد مىگوييم كه شارع راضى است، اين اولا، اشكال ثانى عبارت از اين است كه ما از كجا بفهميم شارع راضى است؟ چونكه اين حكم مستحب است، واجب كه نيست، واجب كه نيست حيوان تشنهاى را شخص آب زايد ندارد، جنب است، مكلف است به صلاتش بايد غسل كند فعلا آب را به آن شخص بدهد، تزاحم ما بين دو تكليف الزامى مىشود، آن سقى آن حيوان ولو محرز بوده باشد، سقيش، سقى استحبابى است، وجوبى ندارد، بدان جهت مىگويند خلاف انسان است كه بگذارى او تشنه بماند، حكم استحبابى است، بدان جهت قتلش جايز است، حرام كه نيست قتلش، بدان جهت خنزير است، قتلش كه حرام نيست، چه جور آب دادن كه مستحب مىشود، استحباب كه با وجود تزاحم نمىكند، هر وقت امر داير بشود انسان تكليف وجوبىاش را امتثال بكند به حج برود يا تكليف استحبابى را امتثال كند، در آن ذى الحجه فرض كنيد سلطان خراسان سلام الله عليه به زيارت او برود، خب بايد حج واجب را مقدم بدارد، ولو اجر زيارت ايشان بيشتر از اين حج بوده باشد، چونكه اجر همين جور هم هست، كه ان الله ينظر يوم العرفه الى زوّار الحسين قبل نظر الى زوّار بيت، اجر او بيشتر است، مع ذلك امر داير است كه مستطيع است به حج برود يا به زيارت كربلا، خب بايد به زيارت حج برود، چونكه تكليف الزامى است، به ثواب و اجر نگاه نمىكنند، به تكليف نگاه مىكنند، بدان جهت اين شخص مكلف است به صلاة مع الوضوء و الغسل بايد او را اتيان بكند.
سؤال ...؟ مىگويد بر اينكه اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم، اين آب، اين هم صورت من، اين هم دست من، و ان كنتم جنبا فطهروا، آن هم جنب و آن هم آبش، غسل كند.
سؤال ...؟ واجب نيست نگه داشتن، بدانم از عطش دارد مىميرد آب دادن به او واجب نيست، آن حكم استحبابى است، نفس محترمه كه نيست.
دان جهت در ما نحن فيه مىگوييم قتلش جايز است، بدان جهت در ما نحن فيه بگوييم تكليفت را ول كن و مستحب را امتثال بكن، اين وجهى ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه، و اما آنى كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در صورت ثانيه فرمود كه فرمود ابقاء حرام است، جايز نيست و بايد در ما نحن فيه صرف بكند ماء را در وضوء و غسل، آن در جايى است كه خوف عطش داشته باشد بر شخصى كه واجب القتل است شرعا، شرعا بايد كشته بشود.
عرض مىكنم بر اينكه اگر در اين حيوان گفتيم كه ابقاء ما، ولو در آنجايى كه مىدانيم حيوان عطش دارى در اين راه پيدا مىشود، اطمينان داريم، اگر گفتيم در اين صورت ابقاء ما جايز است در آن كافر مرتد هم يا كافر حقيقى هم جايز مىشود، چونكه اينها كه واجب است، قتلشان واجب است، نه آب ندادن واجب است، تشنه گذاشتن واجب است، در اين جور اشخاصى كه محكوم هستند به قتل شرعا، اينها را گشنه نگه داشتن، تشنه نگه داشتن واجب نيست، بلكه در اينها آب دادن لكل كبد حرّا له اجر، شامل اين هم هست، اين هم مثل خنزير، اين اطلاق شامل است، آنى كه واجب است، قتلش واجب است، اين منافات ندارد كه انسان حيوانى را كه مىكشد مستحب است قبلا آب دادن، آخر آب را چرا مىدهيم، مىكشيم ديگر، نه اين خودش همين جور است، ابراد كل كبد حرّا، استحباب دارد، حتى آن كافرى كه واجب القتل است، فرق گذاشتهاند ما بين كلب و خنزير و امثال اينها كه قتلشان واجب است و حفظشان واجب نيست و ما بين آن اشخاصى كه قتلشان واجب است، آنجاها آب را بايد جايز است نگه بدارند در اين كافرها جايز نيست نگه بدارند، اگر جايز است، در هر دو تا جايز است، جايز نيست، در هيچ كدام جايز نيست، بدان جهت ما هم گفتيم، مقتضى القاعده، كلامى كه گفتهايم حرف اختلاف ما با اختلاف صاحب عروه در آن مواردى است كه حكم مىكند به جواز الابقاء و جواز التيمم و جواز الوضوء، گفتيم نه در اين موارد باب تزاحم نيست، در اين موارد بايد تكليف را امتثال بكند، خصوصا بر اينكه ابراد كبد حرّا هم محرز نيست كه بوده باشد، محرز هم باشد همين جور است، اين يك اشكال بود.
اشكال دوم اين است كه اگر فرض كرديم ما از مذاق شارع كه رئوف و رحيم است، و از اينكه رواياتى سقى الماء ولو حيواناتى مثل الكلب اينقدر ثواب دارد اگر اينها را ما قبول كرديم و از آنها فهميديم، در صورتى كه حيوانى اطمينان داريم يا علم داريم اينجور پيدا مىشود آب را براى او نگه بداريم، چونكه كل كبد حرّا است ديگر، فرقى ما بين جواز واجب القتل و جواز القتل نيست، چرا؟ چونكه قتل واجب است، نه كبد را حرّا نگه داشتن واجب است در آن كافر حربى، يا در مرتد، بدان جهت اطلاق و عموم او مىگيرد اين حاصل كلام ما در مقام است، گذشتيم از اين مسأله، مىرسيم مسأله ديگر كه عنوانش كنم تفصيلش بماند.
مسأله 22: «إذا كان معه ماء طاهر يكفي لطهارته و ماء نجس بقدر حاجته إلى شربه لا يكفي في عدم الانتقال إلى التيمم لأن وجود الماء النجس حيث إنه يحرم شربه كالعدم فيجب التيمم و حفظ الماء الطاهر لشربه نعم لو كان الخوف على دابته لا على نفسه يجب عليه الوضوء أو الغسل و صرف الماء النجس في حفظ دابته بل و كذا إذا خاف على طفل من العطش فإنه لا دليل على حرمة إشرابه الماء المتنجس و أما لو فرض شرب الطفل بنفسه فالأمر أسهل فيستعمل الماء الطاهر في الوضوء مثلا و يحفظ الماء النجس ليشربه الطفل بل يمكن أن يقال إذا خاف على رفيقه أيضا يجوز التوضؤ و إبقاء الماء النجس لشربه- فإنه لا دليل على وجوب رفع اضطرار الغير من شرب النجس نعم لو كان رفيقه عطشانا فعلا لا يجوز إعطاؤه الماء النجس ليشرب مع وجود الماء الطاهر كما أنه لو باشر الشرب بنفسه لا يجب منعه».[5]
مسأله در ابقاء الماء بود، آب بيشتر از يك آب نبود، آن آب را نگه بدارد از عطش مخوف منه يا صرف در وضوء بكند، الان فرض مىكند دو تا آب دارد مكلف، يكى آب پاك است كه اگر بخواهد وضوء كند يا غسل بگيرد با آن، با آب پاك، چونكه شرطش است، شرط مطهريت ماء طهارتش است، بدان جهت در روايات دارد بر اينكه، وقتى كه آب متغير شد يا قليل شد، قذر افتاد يحريقه، مىريزد او را، شرط وضوء الطهارة الماء است، دو تا آب است يكى پاك، ديگرى آب متنجس است، فرض كنيد بچه دستش را زده بود، دستش نجس بود يا خونى افتاده بود در آن آب، قليل بود نجس شده بود، من مىترسم از عطشم ولكن عطش شدم با نجس مىتوانم رفع عطش بكنم و از اين طرف هم به ماء طاهر فعلا مىتوانم وضوء و غسل بگيرم، ايشان متعرض اين مسأله مىشود، آنى كه در ما نحن فيه مىفرمايد، مىفرمايد مائى كه نجس است، او كالعدم است بالنسبة الى رفع العطش، نسبت به وضوء و غسل كالعدم است معلوم است، نسبت به آن رفع العطش هم كالعدم است، بدان جهت مسأله، مثل مسأله حكم سابق را پيدا مىكند كه آبى دارد كه او را مردد است بر اينكه، مىترسد عطش پيدا كند، وضوء و غسل در او صرف مىكند يا نه، همان حرفهايى كه در آنجا گفتيم مىآيد، اينجا فقط دو تا فرض فرق ذكر مىكند:
يكى اينكه در مسأله سابقه اگر از آن گريه بچه مىترسيديم كه بچه گريه كند آب را نگه مىداشتيم بر او يا مىترسيم كه دابه عطش پيدا كند به او برمىداشتيم، مىگويد نه اينجا اگر خوف بشود از عطش طفل يا دابه نه، وضوء بگيرد و غسل كند به ماء طاهر، آب نجس را نگه بدارد براى طفل و براى دابه، اما دابه كه آب نجس دادن عيبى ندارد، و اما طفل آن هم همين جور است، چونكه طفل مكلف نيست، بدان جهت در ما نحن فيه به طفل غذاى متنجس، آب متنجس بدهند عيبى ندارد.
ما كه مىگوييم نجس را خوراندن به بچه عيبى ندارد، مانعى ندارد، اين از جهت اين است كه آن اشيائى كه بر بالغين حرام هستند آنها بر صبى حرام نيست، ولكن اگر در مواردى شارع امر كند كه صبى را منع از اين اعمال بكنيد، مثل اينكه منع كرده است، منع از سرقت بكنيد منع از شرب الخمر بكنيد، شرب و خمر را دارد، آن را نمىدانم هست يا نه؟! اين محرمات كه منع كرده است، اينجاها نمىتوانيم اين محرمات را در اختيار او بگذاريم، ماء نجس از آن محرمات نيست، مثل خمر نيست، بدان جهت بچه تكليف ندارد، به بچه مىگويد برو فلان كس را بكش، تو تكليف ندارى، اين جايز نيست، چونكه منع كرده است شارع از اينكه بچهها را، منع كنيد، نگذاريد شرب خمر كند، سرقت كند، فكيف راضى مىشود، بدان جهت در اينها نمىشود به اين افعال سوق داد كه اتيان كند، اما مثل شرب ماء نجس و امثال اينها كه به منزله آنها نيست اينها عيبى ندارد، يكى اين طفل را مستثنى مىكند، يكى هم رفيق را استثنا مىكند، رفيق سفر را، كه مىگويد رفيق سفر اگر فعلا عطش دارد، آب نجس را نمىتواند به او بدهد، اما اگر عطش بعدى از او مىترسد بعد عطش پيدا كند، الان مىتواند يعنى مىتواند وضوء و غسل بگيرد اين آب نجس را بردارد، هر وقت رفيق گفت تشنهام است فلانى، آب نجس را بدهد، اين كلام ايشان چه جور مىشود.
كلام دومى و اولى انشاء الله فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص475.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي رَجُلٍ أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ فِي السَّفَرِ- وَ لَيْسَ مَعَهُ إِلَّا مَاءٌ قَلِيلٌ- وَ يَخَافُ إِنْ هُوَ اغْتَسَلَ أَنْ يَعْطَشَ- قَالَ إِنْ خَافَ عَطَشاً فَلَا يُهَرِيقُ مِنْهُ قَطْرَةً- وَ لْيَتَيَمَّمْ بِالصَّعِيدِ فَإِنَّ الصَّعِيدَ أَحَبُّ إِلَيَّ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص388.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص388.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص388.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص475.