مسأله 27: «إذا شك في ضيق الوقت و سعته بنى على البقاء و توضأ أو اغتسلو أما إذا علم ضيقه و شك في كفايته لتحصيل الطهارة و الصلاة و عدمها و خاف الفوت إذا حصلها فلا يبعد الانتقال إلى التيمم و الفرق بين الصورتين أن في الأولى يحتمل سعة الوقت و في الثانية يعلم ضيقه فيصدق خوف الفوت فيها دون الأولى و الحاصل أن المجوز للانتقال إلى التيمم خوف الفوت الصادق في الصورة الثانية دون الأولى»[1].
صاحب العروه قدس الله سره میفرماید در اینکه اگر مکلف شك كند که آيا وقتى را كه صلاة نخوانده است و بايد در آن وقت بخواند شك كند که آيا اين وقت مضيق شده است كه اگر تأخير بياندازد صلاتش قضا مىشود يا بعضش در خارج وقت مىشود، يا اينكه هنوز وقت باقى است، كما اينكه در جايى كه آسمان غيم داشته باشد و شخص در صحرا بوده باشد و ساعتى نداشته باشد، شك مىكند بر اينكه مثلا نيم ساعت مانده است به غروب الشمس يا نه، وقت كمى مانده است كه صلاة ظهر و عصر را نخوانده است، اگر تأخير بياندازد قضا مىشود يا بعضش در خارج وقت واقع مىشود، ايشان صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد در اين صورت استصحاب بقاء الوقت را مىكند، مىگويد نه، روز هنوز باقى است، بعد از گذشتن مثلا بدارى كه بر نمازش لازم است باز روز باقى است، بدان جهت در اين صورت نمازش را كه اتيان مىكند وضوء مىگيرد يا غسل مىكند صلاتش را اتيان مىكند، چونكه وقت وسيع است، ولو به حكم الاستصحاب.
و اما در آن صورتى كه وقت باقى مانده را مىداند كه چقدر باقى مانده است به غروب الشمس، شك مىكند آيا اين وقت باقى مانده براى نمازش با وضوء يا بر نمازش با غسل كافى است يا اينكه كافى نيست؟ مىداند بر اينكه يك ربع ساعت باقى مانده است به غروب شمس و صلاة ظهر و عصر را هم نخوانده است، شك مىكند آيا برود غسل بكند برگردد صلاة ظهر و عصر را مىتواند قبل از انقضاء اين يك ربع ساعت كه به شمس مانده است روى ساعتى كه دارد، به آن ساعت دقيق است، در اين ربع ساعت غسل و صلاة ظهر و عصر را تمام مىكند، يا اگر برود غسل بكند نمىتواند صلاة را در وقتش درك بكند، هر دو صلاة را، مىگويد در اين صورت تيمم مىكند، و صلاة ظهر و عصر را با تيمم مىخواند.
در صورت اولى كه شك در سعه و ضيق وقت دارد، عملش معلوم است كه چقدر زمان طول مىكشد، ربع ساعت مثلا، نمىداند وقت مضيق است كه همان كمتر از ربع ساعت باقى مانده است از ناهار يا يك ساعت وقت دارد هنوز، در اين صورت وضوء مىگيرد، نماز مىخواند، غسل مىكند نمازش را مىخواند، اما در صورتى كه مقدار زمان باقى را مىداند، با ساعت دقيق خودش، يا اصلا آفتاب پيدا است، مىداند كه تا يك ربع ساعت اين شمس غروب نمىكند، ولكن نمىداند اين غسلش را صلاتين در ربع ساعت تمام مىشود يا نه؟ بيشتر از ربع ساعت طول مىكشد تا غسل كند بيايد نماز بخواند، در اين صورت تيمم مىكند، بعد گفتيم كه صاحب عروه بعضا در مسائل اشارهاى به دليل الحكم هم مىكند، مىفرمايد بل فرق بين الصورة الاولى كه گفتيم وضوء بگيرد يا غسل بكند و صورة الثانيه كه گفتيم تيمم بكند فرقش صدق عنوان خوف و عدم صدق عنوان خوف است، در آن صورت اولى، وقتى كه استصحاب بقاء وقت مىشود هنوز اين روز تا يك ساعت باقى است، انجا خوف فوت الصلاة فى الوقت محقق نمىشود، شارع مىگويد هنوز يك ساعت بيشتر وقت دارى، و اما در آن صورتى كه مىداند مقدار الوقت را كه وقت مجراى استصحاب نيست، مىداند يك ربع باقى مانده است به غروب الشمس، زمان شك ندارد، قبل از يك ربع بيشتر مىماند، الان يك ربع مىماند، زمان شك و بعد از يك ربع هم تمام مىشود روز، زمان شك ندارد، در صورت ثانيه اين استصحاب بقاء الوقت نيست و خوف الفوت صدق مىكند و چونكه خوف الفوت صدق مىكند وظيفهاش تيمم مىشود، اين حاصل فرمايشى است كه ايشان فرموده است.
آنى كه به نظر مىآيد، به نظر قاصر و فاتر مىآيد اين است است كه فرقى ما بين صورتين نيست، در هر دو صورت وظيفه تيمم است، چه ندارند كه چقدر از روز باقى مانده است كه مقدار بقاء روز را نداند، چه بداند از روز چقدر باقى مانده است، مقدارى كه صلاة و غسلش لازم دارد او را نداند چقدر است، در كلتا الصورتين وظيفه تيمم است، يعنى وظيفه شرعى تيمم است. چرا؟ براى اينكه در آن صورت اولى كه استصحاب بقاء وقت را مىكند، استصحاب بقاء وقت جارى است فى نفسه، فى نفسه قطع نظر از اين مطلبى كه مىگوييم استصحاب فى نفسه جارى است، چونكه نمىدانم بعد از گذشتن يك ربع ساعت، نيم ساعت، روز مىماند يا نه؟ استصحاب مىگويد روز باقى مىماند، لا تنقض اليقين بالشك، اين استصحاب جارى است، در اين شبههاى نيست، ولكن اين استصحاب در آن قسم ثانى هم جارى است، در آنجايى كه روز را مىداند چقدر است، باقى است يك ربع ساعت، نمىداند بر اينكه نمازش را در آن ربع ساعت مىتواند اتيان بكند يا نه؟ خب ميگويد بر اينكه آن وقتى كه من نماز را خواندم با غسل و تمام كردم، شك مىكنم آن يك ربع ساعت باقى است يا باقى نيست؟ آن يك ربع ساعتى كه باقى مانده بود از روز، آن ربع ساعت باقى است تا آخر صلاة يا نه؟ استصحاب مىگويد باقى است، آن وقتى كه تو نماز مىخوانى و فارغ مىشوى استصحاب مىگويد كه آن ربع ساعت كه روز است باقى است.
بگويم آنى كه گفتنى است در اين مقام، اگر يادتان بوده باشد در مواردى ذكر كرديم فعل كه مقيّد به زمان مىشود، معناى تقيّد در ما نحن فيه واو الجمع است، براى اينكه زمان وجودى است و فعل وجود آخر دارد، فعل عرض من است، زمان وجود آخر دارد، معناى ظرفية الزمان كه زمان ظرف بشود، معنايش اين است، در آن زمانى كه فعل محقق مىشود اين زمان، همان وجود آن زمان است، آن زمان وجودش همين است، اجتماع در وجود است، يعنى وجود اين فعل با وجود آن زمان جمع شده است كه اسمش واو الجمع است، وصف موصوف نيست كه تقيّد بوده باشد، مثل فرض كنيد شخص طويل كه شخص طويل دو تا وجود ندارد، يك وجود است، آن عرض است بر آن وجود، زمان عرض نيست، زمان وجود آخر دارد، قائم به حركة الشمس است، اگر عرض هم بود باشد قائم به حركة الشمس است، ربطى به من ندارد، صلاة هم فعل من است، عرض است، قائم به من است، دو تا معروض است، دو تا عرض است، اينها يكى بر ديگرى قيد نمىشود، معارض نمىشود، معناى اينها كه صلاة فى الوقت، يعنى آن وقت باشد تو هم صلاة را اتيان كنى، معنايش برمىگردد به اين، وقتى كه من صلاة را اتيان كردم و استصحاب بقاء النهار گفت ناهار هم تا آخر صلاة تو موجود بود، مأمور به محرز شد از اتيانش، تكليف ساقط مىشود، يعنى واو الجمع محرز شد، اين در صورت اولى كه همين جور است.
در صورت ثانيه هم همين جور است، من كه صلاة را اتيان كردهام تمام شده است، نمىدانم آن يك ربع ساعت باقى است يا نه؟ استصحاب مىگويد باقى است، اين ربع ساعت نسبت به نهار مشكوك نيست، بقائش در نهار مشكوك نيست، كه نهار يك ربع ساعت بيشتر نمانده است، نه كم، نه زياد، اما بقاء ربع ساعت با اين فعل من كه با مفاد واو الجمع است اين مشكوك است، استصحاب مىگويد تا آخر صلاة تو اين ده دقيقه نهار باقى است، بعد از غسل كردن، بدان جهت اگر غسل بكنم، در ما نحن فيه فرض كنيد نماز را تمام بكنم، آن شخص پرسيدند چقدر مانده است از روز؟ آن ساعتش را نگاه كرد گفت يك ربع ساعت مانده است رفت، من هم غسل كردم نمازم را تمام كردم هر دو نماز را، احتمال مىدهم كه همان ربع ساعت باقى است، استصحاب مىگويد باقى است محرز شده است، صلاتين را كه اتيان كردهام و آن زمان هم كه باقى است، متعلق تكليف اتيانش محرز شد، فرقى ندارد.
و اما قطع نظر از اينها قطع نظر از ما ذكرنا بود كه الان مىگوييم، و اما بالنسبة الى ما نذكر اين استصحابها هيچ كدام جارى نيست، وظيفه تيمم است، چرا؟ چونكه در روايات در آن صحيحه زراره كه امام فرمود المسافر يطلب الماء مادام فى الوقت و اذا خاف فوت الوقت فلتيمم و يصلى، مىگوييم خوف امر نفسانى است، اين معلوم است، خوف امر نفسانى است، انسان وقتى كه احتمال داد يك چيز خطرناكى را مىترسد، اين خوف معنايش اين است، اين خوف امر نفسانى است، وقتى كه شارع گفت در فرض اول، هنوز روز باقى است اين بقاء تكوينى درست نمىكند، و استصحاب بقاء علم وجدانى يا اطمينان به بقاء درست نمىكند، بدان جهت خوف فوت صلاة در وقت در نفس من باقى است، استصحاب بقاء الوقت خوف را ازاله نمىكند، من الان هم مىترسم، استصحاب معنايش اين است ولكن مىترسم به استصحاب عمل بكنم صلاة فوت بشود در وقت، استصحاب البقاء فوت را ازاله نمىكند، مثبت است، مثبت بودنش هم واضح است، چونكه خوف امر نفسانى است، استصحاب بقاء تعبد به بقاء است، تعبد به بقاء خوف را ازاله نمىكند، خوف فوت الصلاة فى وقتها يا موضوع است بر انتقال وظيفه الى التيمم يا موضوع است، خب موضوع موجود است در هر دو فرع، هم در فرع اول، هم در فرع ثانى، در صورت ثانيه خوف صلاة در وقت دارد.
بعضىها كه بحثش هم مىآيد، گفتهاند خوف در ما نحن فيه طريق است، خوف نسبت به سعه وقت و ضيق وقت كه خوف فوت مىشود، خوف طريق بر ضيق الوقت است، شارع خوف را طريق قرار داده است بر ضيق الوقت، خوف ضرر موضوع بود اگر يادتان بوده باشد كه استعمال ماء مضر بشود، خوف ضيق الوقت را بعضىها گفتهاند طريق است، طريق هم باشد استصحاب جارى نيست، چونكه شارع خوف را طريق قرار داده است، در ضيق الوقت، با طريق استصحاب جارى نمىشود.
بدان جهت على كل تقدير اين فرمايش ايشان، اگر مراد خوف از عقاب است، كه من مىترسم صلاة را در وقت نخوانم عقاب داشته باشم روز قيامت كه چرا نخواندى؟ استصحاب بقاء الوقت در هر دو صورت اين خوف را ازاله مىكند، وقتى كه استصحاب گفت وقت وسيع است، يعنى مىتوانى به تأخير بياندازى، معذور است، يعنى عقاب ندارد، در فرض ثانى هم استصحاب ربع ساعت تا آخر وقت الصلاة مىگويد نه، عقاب ندارى، ولكن لسان روايات خوف فوت الوقت است، نه خوف عقاب، اين خوف امر تكوينى است، به استصحاب بقاء الوقت اين خوف از قلب كنده نمىشود، خب الان هم ترس دارم، نماز را بخوانم، تمام بكنم با غسل وقت فوت شده باشد، بعضش يا كلش قضا بشود.
سؤال ...؟ استصحاب خوف استحقاق عقاب را زايل مىكند، اگر مراد خوف از عقاب است استصحاب در صورت اول و در صورت ثانيه خوف را برمىدارد، چونكه شارع گفت استصحاب بكن، يعنى صلاة هم فوت شده باشد عقابت نمىكند، معنايش اين است، خوف معنايش اين است كه من خوف از عقاب ندارم، شارع خودش گفت وقت وسيع است، خب امر قلبى است.
عرض مىكنم بر اينكه استصحاب مثبت و لوازم عقلىاش مثبت نيست در او، اگر من شك واقعا نداشتم خوف كنده مىشود، اگر شك واقعا كنده بشود، اگر شك در نفس زايل بشود حقيقتا يا اطمينان حاصل بشود به واقع، بله خوف مىرود تكوينا، ولكن استصحاب اصل تعبدى است، اين كه مىگويد شك ندارى، يعنى تعبدا مىگويد شك ندارى، اين نفى شك تعبدا خوف را از فوت ازاله نمىكند، خوف از عقاب را ازاله مىكند، استصحاب اگر جارى شد من معذور هستم، شارع خودش گفت بر اينكه فوت هم بشود معذور هستى، به شكت اعتنا نكن، بگو وقت باقى است، كلام اين است كه در روايات موضوع تيمم خوف الوقت است نه خوف از عقاب، اين وقتيكه اينجور شد استصحاب بقاء الوقت و تعبد به بقاء الوقت خوف الفوت را از نفس نمىكند، بايد انسان علم داشته باشد به بقا، يا اطمينان داشته باشد يا قول ثقهاى بوده باشد كه اين خوف مرتفع بشود.
اينها را بايد در رسائل متوجه بشويد، اصل مثبت حجيتى ندارد، خوف، خوف الفوت يا وجدانا از بين مىرود خوف فوت الوقت يا تعبدا از بين مىرود، استصحاب بقاء الوقت تعبد به اين نيست كه تو خوف ندارى، اين مثبت است، چونكه خوف لازمه علم است، شارع گفت تو مىدانى بقاء وقت را، اين تعبد لازمه شرعى مىشود نه لازمه عقلى و عادى يا رسائل، پس خوف الوقت را نفى نمىكند، آنى كه استصحاب او را نفى مىكند آن خوف را، خوف العقاب است، خوف العقاب موضوع وجوب التيمم نيست، خوف الوقت موضوع وجوب التيمم است، وقتيكه شارع گفت بر اينكه اذا خاف فوت الوقت فليتيمم مىگوييم خوف فوت يا موضوع بر وجوب تيمم است، يعنى موضوع حكم واقعى براى انتقال وظيفه واقعا خوف فوت است، خب موضوع بالوجدان موجود است، استصحاب اين موضوع را از بين نمىبرد، يا اين خوف طريق است، كه اين انتقال وظيفه واقعيه الى التيمم را شارع خوف فوت طريق قرار داده است، خب در ما نحن فيه طريق موجود است، استصحاب نوبت نمىرسد به او، در ما نحن فيه طريق اماره موجود است، اماره انتقال وظيفه موجود است، بدان جهت نوبت به استصحاب نمىرسد، و من هنا فرقى ما بين صورت اولى و صورت ثانيه نه در جريان استصحاب فرق دارد نه هم در اينكه خوف ازاله نمىشود و خوف در ما نحن فيه موجود است و استصحاب خوف را از فوت الوقت از بين نمىبرد، اين را از بين نمىبرد، خوف موضوع انتقال وظيفه واقعيه شد موضوعش موجود است، اگر طريق شد، اماره است استصحاب جارى نمىشود، گذشتيم اين را.
مسأله 29: «من كانت وظيفته التيمم من جهة ضيق الوقت عن استعمال الماءإذا خالف و توضأ أو اغتسل بطل لأنه ليس مأمورا بالوضوء لأجل تلك الصلاة هذا إذا قصد الوضوء لأجل تلك الصلاة و أما إذا توضأ بقصد غاية أخرى من غاياته أو بقصد الكون على الطهارة صح على ما هو الأقوى من أن الأمر بالشيء لا يقتضي النهي عن ضده و لو كان جاهلا بالضيق و أن وظيفته التيمم فتوضأ فالظاهر أنه كذلك فيصح إن كان قاصدا لإحدى الغايات الأخر و يبطل إن قصد الأمر المتوجه إليه من قبل تلك الصلاة».[2]
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف در عروه مىفرمايد، بنا شد بر اينكه آن وقتى كه وقت ضيق دارد، مكلف وقت صلاة را ضيق مىبيند بايد تيمم بكند براى آن صلاة، بنا اينجور شد. اثبات كرديم اين معنا را، «فاذا خاف فوت الوقت فليتيمم و يصلى»، اينجور است، اگر آمديم شخصى در همين ضيق الوقت تيمم را ترك كرد، همان غسل كرد و گفت من غسل مىكنم، رفت غسل مىكنم، من غسل مىكنم يا رفت وضوء گرفت كه به واسطه غسل كردن و هكذا نمىدانم غسل كردن و وضوء گرفتن اين صلاة هم قضا شد و فوت شد، ايشان در ابتدا مىفرمايد كسى كه در ضيق الوقت غسل بكند يا وضوء بگيرد كه وظيفه تيمم بود حكم مىشود به بطلان آن غسل و بطلان آن وضوء، اينها باطل هستند. مرادشان به قرينه ذيل روايت آن وقتى محكوم به بطلان است كه وضوء لحاظ الصلاة را كه صلاة الوقت است وضوء را براى او بگيرد كه ظهر و عصر را نخوانده است، مىگويد من غسل مىكنم، وضوء مىگيرم بر صلاة ظهر و عصر، غسل مىكنم از جنابت براى صلاة ظهر و عصر امروز كه مقيّد مىكند وضويش را غسلش را به اين صلاتى كه در وقت است، در اين صورت حكم مىكند به بطلانش، و اما در صورتى كه مىگويد من جنب هستم، غسل مىكنم، خودش غسل مىكنم كه بعد صلاة مغرب و عشا را با غسل بخوانم، ظهر و عصر گذشت، نمىخوانم ظهر و عصر را، يا نه، غسل مىكنم كه جنب نشود، غسل كردن از جنب فى نفسه مستحب است، مىگويد اين محكوم به صحّت است، در آن جايى كه واجب بر او تيمم للصلاة بود، غسل براى آن صلاة را قصد كرد يا وضوء بر آن صلاة را قصد كرد، آن وضوء مشروع نبود، آن غسل مشروع نبود، و اما وضوء بگيرد بر صلاة، غسل ميكند كه صلاة مغرب كه شد، با غسل نماز بخواند، يا غسل مىكند كه داخل مسجد بشود برود در مسجد بنشيند، فكر نماز خواندن هم ندارد، آن عيبى ندارد، آن خودش مشروع است، چرا؟ چونكه امر به شىء كه نهى از ضدّ خاص نمىكند، آنى كه واجب است، نماز ظهر و عصر را خواندن است، اما كسى ضدّ او را اتيان بكند، ضدّ خاص را غسل اتيان بكند، غسل ضدّ خاص اتيان صلاة ظهر و عصر با تيمم، ضدّ خاص را تيمم بكند، ضدّ خاص حرمتى ندارد، بلكه استحباب دارد به آن عنوان ديگر محكوم به صحّت است و اشكالى ندارد.
آن وقت حرف مىافتد اينجا، يك وقت انسان مىداند وقت ضيق است و بايد تيمم بكند، براى صلاة الظهر و العصر مع العلم وضوء ميگيرد بر صلاة ظهر و العصر، مع العلم كه وظيفهاش ضيق وقت است تيمم بايد بكند وضوء مىگيرد براى صلاة و ظهر و عصر يا غسل مىكند براى صلاة ظهر و عصر، آنجايى كه تعمدا مىكند، مىگويد آنجا باطل، اما اگر جهلا كرد، چيزى كه هست، در ضيق الوقت خيال كرد كه وقت ضيق ندارد وضوء گرفت يا غسل كرد بر اين صلاة ظهر و عصر غسل كرد، بر صلاة ظهر و عصر وضوء گرفت، ضيق وقت را نمىداند، جاهل به ضيق وقت است، وقتى كه غسل را كرد، از حمام درآمد بيرون كه صلاة ظهر و عصر را بخواند، ديد كه شب شده است، اول خيال مىكرد كه وقت وسيع است، يا وضوء گرفت آمد ديد كه بابا شمس دارد غروب مىكند، مىفرمايد در بطلان فرقى نيست ما بين علم به ضيق و ما بين جهل به ضيق، فرقى ندارد، اين فرمايشى است كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد.
عرض مىكنم اگر يادتان بوده باشد در بحث وضوء گفتيم وضوء ولو به جهاتى به او امر مىشود مثل اينكه فرض بفرماييد كسى مىخواهد صلاة نافله بخواند، كسى مىخواهد فريضه بخواند، كسى مىخواهد طواف بكند بيت را، طواف واجب را، وضوء امر دارد، كسى نذر كرده است متوضأ باشد در وقت بيدارى، وضوء برايش واجب است، وضوء ولو جهاتش متعدد است ولكن حقيقت وضوء يك شىء بيشتر نيست و او عبارت از اين است غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين، وضوء حقيقتش اين است، يك حقيقت بيشتر ندارد، مثل غسل حقايق مختلفه نيست كه غسل جمعه يك حقيقتى است، غسل حيض يك حقيقتى است، غسل مسّ ميت يك حقيقتى است كه ملتزم شديم به اين، نه وضوء للصلاة يا وضوء للطواف يا وضوء وفاء للنذر، وضوء يك حقيقت بيشتر نيست كه غسل الوجه و اليدين بدان جهت كسى نذر كرده است كه هميشه در وقت بيدارى با وضوء باشد، رفت براى نماز ظهر كه نزديك است بر او وضوء گرفت، وضويش صحيح است، وفاء بالنذر هم كرده است، چونكه يك حقيقت است، در ما نحن فيه اين جهات بر يك چيز منطبق مىشود، روى اين اساس در وقتى كه وقت ضيق است و تيمم است اينكه وضوء مىگيرد، وضوء استحباب نفسى دارد، ان الله يحب المتطهرين، و امر به صلاة مع التيمم هم نهى از ضد نيست، نهى از وضوء نيست، پس در وقت ضيق عملى را كه اتيان كرده است، فى نفسه مطلوب مولا است، اين كه گفته است من براى اين صلاة وضوء مىگيرم، براى اين صلاة عصر و ظهر غسل مىكنم اين افتراء على الشارع است، شارع امر نكرده بود براى صلاة ظهر و عصر به وضوء گرفتن يا غسل كردن، امر به تيمم كرده بود، اين شخصى كه وضوء و غسلش باطل است از داير فقد قصد قربت است، عملش همان وضوء است، همان وضوء مستحب نفسى است، غسلش همان مستحب نفسى است، ولكن در قصدش تشريع كرده است، بر خدا افترا بسته است، خدا كى گفته بود تو وضوء بگير براى اين صلاة؟ خدا فرموده بود تيمم بكن براى اين صلاة، اين بطلان عمل از ناحيه فقد قصد القربة است، چونكه مشرّع است و عملش تشريعى است محكوم به بطلان مىشود، نه اينكه اين وضوء، يك وضوء ديگرى است، نه وضوء، همان وضوء است، قصد قربت ندارد، چونكه قصد قربت ندارد محكوم به بطلان است.
به خلاف اذا كان جاهلا بالضيق، آن وقتى كه خيال مىكرد وقت وسيع است، رفت در حمام گفت خداوندا تو شاهد بشو بر صلاة ظهر و عصر غسل جنابت مىكنم، يا فرض كنيد وضوء مىگيرم، وضوء گرفت آمد بيرون ديد شمس غروب كرده است يا دارد غروب مىكند، حتى يك ركعت را هم نمىتواند درك بكند در وقت، اين فعلش صحيح است، چرا؟ چونكه وضوء را اتيان كرده است، چونكه غسل جنابت هم حقيقت واحده است، در مقابل ساير الاغسال حقيقت واحده است آن غسل جنابت را هم كه قصد كرده است اتيان بكند، از ناحيه قصد قربت هم خللى ندارد، چونكه بيچاره خيال مىكرد وقت وسيع است، افترا به خود نمىگويند، خداوندا من خيال مىكردم وقت وسيع است، تو وظيفه فرمودهاى غسل كنم براى صلاة ظهر و عصر قصد كردهام، من كه احتمال نمىدادم، نمىدانستم كه اينجور وقت ضيق است، اين شخص انقياد دارد، شخصى كه در قصدش منقاد دارد او قصد قربت است، در موارد انقياد فعل مطلوبيت ندارد، ولكن شخص قصدش مطيع است، فعل امرى ندارد، در ما نحن فيه فعل امر دارد، چونكه امر از جنب مستحب نفسى است، وضوء از شخص محدث بالاصغر مستحب نفسى است، اين هم كه با قصد قربت اتيان كرده است، خب عملش محكوم به صحّت مىشود، بدان جهت ملتزم شديم در آن مواردى كه انسان در ضيق الوقت كه وظيفه تيمم است يا وضوء بگيرد يا غسل كند اگر ضيق الوقت را بداند، اين كار را بكند، وضويش باطل است، چونكه قصد قربت ندارد، مىداند وظيفه تيمم است، عناد مىكند با خداوند اين تشريع است به هر حال، و اما اعتقاد داشت كه وقت سعه دارد و شارع امر كرده است به وضوء گرفتن و غسل كردن، عمل صحيح است ولو بعد ظاهر بشود كه وقت ضيق بوده باشد، اين فرق ما بين اينها است.
بدان جهت اين عبارت را تفكيك كنم ببينيد همين جور است؟ در شك هم به احتمال اينكه اگر خوف داشته باشد نه، اگر خوفى نداشته باشد، شكى باشد كه خوف ندارد، يعنى اطميان دارد بر اينكه وقت وسيع است، آن هم همين جور است، حكمش همين جور مىشود، مىفرمايد: «من كانت وظيفته التيمم من جهة ضيق الوقت عن استعمال الماءإذا خالف و توضأ أو اغتسل بطل لأنه ليس مأمورا بالوضوء لأجل تلك الصلاة» ، قصد كرده است كه وضوء و غسل را بر اين نماز اتيان مىكنم «هذا إذا قصد الوضوء لأجل تلك الصلاة» تصريح مىكند. «و أما إذا توضأ بقصد غاية أخرى من غاياته أو بقصد الكون على الطهارة صح على ما هو الأقوى من أن الأمر بالشيء لا يقتضي النهي عن ضده» نهى از ضد نمىكند، ولو كان جاهلا، كلام در اين است. «ولو كان جاهلا بالضيق»، در اين صورت «و انّ وظيفته التيمم» به اين جاهل بود. «فتوضأ فالظاهر انّه كذلك»، ظاهر آن هم همين جور است، يعنى چه؟ يعنى فرقى بين علم و جهل ندارد. «فيصح ان كان قاصدا لاحد الغايات الاخر» براى غايت «و يبطل إن قصد الأمر المتوجه إليه من قبل تلك الصلاة»، اين را اگر قصد كرده باشد، اشكال ما همين بود كه نه، اين صحيح است، چونكه قصد قربت دارد، جاهل بود، قصد قربت دارد، انقياد دارد، فعل هم كه فى نفسه مستحب است، صحيح مىشود.
مسأله 30: «التيمم لأجل الضيق مع وجدان الماء لا يبيح إلا الصلاة التي ضاق وقتها فلا ينفع لصلاة أخرى غير تلك الصلاة و لو صار فاقدا للماء حينها بل لو فقد الماء في أثناء الصلاة الأولى أيضا لا تكفي لصلاة أخرى بل لا بد من تجديد التيمم لها و إن كان يحتمل الكفاية في هذه الصورة»[3].
بعد يك مسأله ديگرى عنوان كنم بماند، آن مسأله ديگر اين است كه ايشان مىفرمايد صاحب عروه تيممى را كه انسان لضيق الوقت كرد فقط آن صلاة مباح مىشود، فقط اين تيمم طهارت نسبت به آن صلاة است، نسبت به غايات ديگر طهارت نيست، يعنى اگر بخواهد اين شخص تيمم كرد اين نماز را خواند، لضيق الوقت، آب بود، ولكن لضيق الوقت تيمم كرد صلاة را خواند، به مجرد اينكه صلاة را تمام كرد، آن آب ريخته شد زمين، آب مفقود شد كه ديگر نمىتواند بر صلاة مغرب و عشا وضوء بگيرد، مىگويد، آن تيمم باطل است، وقتى كه صلاة تمام شد اين نسبت به آن صلاة فقط طهارت، است، حتى در حال آن صلاة بخواهد به قرآن دست بزند نمىتواند، چونكه طهارت ندارد، اين تيممش فقط نسبت به اين صلاة طهارت است، بدان جهت اگر بعد از اين صلاة كه فاقد الماء شد براى مغرب و عشاء بايد يك تيمم ديگر بكند، آن تيمم اولى باطل است.
بعد ايشان مىفرمايد بلكه كذا در اثناء الصلاة فاقد الماء آب داشت، لضيق الوقت تيمم كرد، در ركعت اول بود آن آب را بچه ريخت زمين، رفت، نماز را تمام كرد، فاقد الماء، بخواهد نماز مغرب و عشا را بخواند نمىتواند، بايد تيمم ديگر بكند، اينجا يك احتمالى مىدهد احتمال اين است كه نه، در اثناء صلاة اگر فاقد بشود اين ديگر همان تيمم باقى بماند، منتقض نشود، چونكه تيمم آن وقتى منتقض مىشود كه اذا احدث او وجد ماء، اين شخص در ما نحن فيه احداث حدث كه نكرده است، وجد ماء كه نشده است، بلكه فقد ماء شده است، در اثناء الصلاة.
ولكن تفصيل ايشان درست نيست، حتى اگر بعد از آن تيممى كه كرده است، و قبل از صلاة آب بريزد باز بايد براى صلاة مغرب و عشاء تيمم ديگر بكند، و ذلك براى اينكه مستفاد از ادله اين است آن كسى كه فاقد الماء است، بعد الفقد الماء بايد تيمم بكند، مكلف آن وقتى كه بر صلاة قبلى تيمم مىكرد آب داشت، نسبت به آن صلاة فقط فاقد الماء بود، نسبت به غايات ديگر واجد الماء بود، چونكه امر به شىء نهى از ضدّ خاص نمىكند، بعد كه در اثناء بچه زد آب را ريخت يا بعد از تيمم كه تمام شد بچه زد آب را ريخت اين فقد الماء على الاطلاق بعد موجود شده است، بعد از آن تيمم، اين تيمم در ساير الغايات بايد بعد از آن فقد الماء موجود بشود، بدان جهت مفروض اين است كه با اين تيمم فقط آنى كه مباح مىشود همان غايت مىشود حتى غايت ديگرى را بخواهد در حال صلاة كه منافات ندارد مسّ كتابت بكند نمىتواند و خودش هم اگر بعد از آن تيمم، قبل از صلاتش هم فاقد الماء بشود حقيقة من جميع الجهات آن تيمم فقط همان نماز خوانده مىشود نمىتواند امور ديگر را اتيان بكند، چونكه تيممى كه طهارت مطلقه است و تمام غايات را مبيح مىكند، آن تيممى است كه بعد الفقد الماء موجود بشود، آن تيممى كه فعلا موجود شده است آن تيممى است در حالى كه فاقد الماء نسبت به اين صلاة بود نه نسبت به غايات ديگر، بدان جهت براى آنها تيمم مىخواهد.
و الحمد الله رب العالمين.