درس هزار و صد و پنجم

شروط ما يتيمّم به

مسأله 8: يستحب أن يكون على ما يتيمم به غبار يعلق باليد‌و يستحب أيضا نفضها بعد الضرب‌».[1]

استحباب علوق غبار ما يتيمم به يدين

كلام در مسأله اعتبار العلوق بود در تيمم كه آيا در تيمم معتبر است آن وقتى كه دستهايش را مى‏زند به زمين، اين دست‏هابايد علوقى داشته باشد بعد از ضرب كه با او مسح كند؟ عرض كرديم علوق به دو معنا اطلاق مى‏شود:

يكى اين كه در يدش اجزاء ارضيه بچسبد، تراب يا غير التّراب بچسبد بر دستهايش، كه وقتى كه مسح مى‏كند، آن اجزاء ارضيه را امرار بدهد بر جبهه‏اش، اين علوق به هذا المعنا معتبر نيست عند اصحابنا بالاتّفاق، انّما الكلام در علوق بمعنا الثّانى است، وقتى كه يدين را مى‏زند بر زمين، بايد با يتيمم به دست‏ها از او متأثّر بشود ولو غبارى را كه در دست‏ها مى‏نشيند كه آن غبار تراب نيست، سابقاً گفتيم كه غبار تراب نيست، و غبار محكوم به طهارت است، ولو از شى‏ء متنجس خارج بشود غبار، اين غبار تأثّر يدين بايد باشد، اين حرف است كه جماعتى از اصحاب ما ملتزم شده‏اند كه در تيمم بايد اين علوق باشد.

 بدان جهت اين جماعت ملتزم شده‏اند دستش را بزند به چيزى كه اصلاً متأثّر نمى‏شود مثل سنگى كه غبار ندارد، بخواهد از او تيمم بكند صحيح نيست در حال اختيار، يا اگر خاكى كه نمناك است، اگر دستش را به او بزند به دست هيچ چيز نمى‏چسبد، هيچ غبارى بر دست نمى‏شود، گفته‏اند در حال اختيار جايز نيست، اين قائلين به اعتبار العلوق اين را اعتبار كرده‏اند كه آن سنگى كه، موزائيكى كه با او تيمم مى‏كند بايد يك غبارى داشته باشد بعد از اين كه دست‏هارا زد، دست‏ها غبار پيدا كنند، اين محل كلام است، عرض كردم از كسانى كه ملتزم شده است به اين كه اين علوق معتبر است و اصرار هم دارد، صاحب الحدائق رضوان الله عليه است، كه ايشان ملتزم هست كه اين علوق معتبر است، در حال اختيار اگر به چيزى كه غبار ندارد و غبار نمى‏چسبد به دستهايش، تيمم بكند، تيمم باطل است، امّا در حال اضطرار عيبى ندارد، اينها صحيحه رفاعة ابن موسى را هم كه به اين حمل كرده‏اند كه امام (ع) فرمود اگر وارد شدى به ارضى كه ندیة است و در آن جا تراب نيست، اجف موضع را پيدا كن، تقييد فرمود كه تراب نباشد، چون كه اگر تراب بوده باشد، علوق ممكن مى‏شود، علوق اگر ممكن نشد، منحصر شد در حال ضرورت تيمم كردن به حجر يا فرض كنيد به ارض النّديه عيبى ندارد، در حال اضطرار منصوص است، اينها اين را ملتزم شده‏اند.

کلام صاحب حدائق (قدس)

و صاحب حدائق قدس الله سرّه [2]كلامى دارد، آن كلام را مى‏خواهم منقّحاً نقل كنم كه ايشان چه دارد:

ايشان مى‏فرمايد آن صحيحه زراره‏اى[3] كه در تفسير آيه فاغسلوا وجوهكم و ايديكم وامسحوا برؤسكم و ارجلكم ذيلى دارد آن صحيحه زراره كه ذيلش راجع به تيمم است، مى‏فرمايد ذيل اين صحيحه يعنى به ذيل‏ها اول مى‏فرمايد اشعار دارد به اعتبار علوق، بعد اضراب مى‏كند در كلامش، مى‏گويد بلكه صريح است در اعتبار علوق، اين صحيحه زراره صريح است در اعتبار علوق، مى‏دانيد در باب وضوء كما اين كه بحث كرديم، انسان كه مسح مى‏كند به رأس و رجلينش به بعض الرّأس مسح مى‏كند كه ربع مقدم مسمّى المسح، و هكذا به بعض الرّجلين مسح مى‏كند، از سر انگشتان تا كعبين به مسمّى المسح، ولو به اندازه يك انگشت بوده باشد كه جر كند از سر ظاهر القدم الى الكعبين، اين اينجور بود، خلافاً للعامّه، عامّه تمام سر را مسحش را لازم مى‏دانند در وضوء، جماعت قليله‏اى بعض الرّأس را كافى دانسته‏اند، مشهور ما بين علماء آنها استیعاب است كه همه رأس بايد مسح بشود، كما اين كه آنها ملتزم هستند در رجلينى كه هست به غسل‏ الرّجلين كه رجلين را همه‏اش را مى‏شورند ظاهر و باطنش را، مشهور اين جور است، زراره از امام(ع) كه مذهب اهل بيت صلوات الله و سلام عليهم اين است كه مسح الرّأس به بعض است، آن هم ربع مقدّم مسمّى المسح، اين مذهب اهل البيت است كه خلاف مى‏شود در اين مذهب با مذهب مشهور عند العامّه، در اين صحيحه زراره پرسيده است از امام صادق (ع) يابن رسول الله من اين علمت و قلت انّ المسح ببعض الرّأس؟ اين را زراره به جهت اين كه به عامّه جواب حاضر كند، و الاّ زراره شكّى در امامت امام صادق كه اينها هر چه بگويند واقع او است، در اين شكّى نداشت زراره رضوان الله عليه، آن خدماتى كه كرده است زراره كه امام (ع) در آن صحيحه به پسرش بازگو كرده است خدمات زراره را، مى‏خواهد جواب حاضر كند كه اگر با سنّى‏ها مقابل شد و گفت نه امام ما اين جور مى‏گويد، اين با آنها محاجّه نمى‏شود كه، آنها قبول ندارند ائمّه هدى صلوات الله و سلام عليهم، حتّى به عنوان فقيه كه قبول ندارند، به عنوان محدّث هم اكثرشان قبول ندارند اين ائمّه را، چون كه مى‏گويند اينها به علم غيب حديث مى‏گويند نه به طريق متعارف، حتّى به محدّث بودن هم قبول ندارند، يك چند نفرى، عدّه معدودى پيدا شده است كه يقين پيدا كرده است كه اينها حديثشان با قول خودشان كه دروغ نمى‏گويند امام صادق، ما از جدّمان نقل مى‏كنيم در روايات كثيره است، روى اين اساس مثل سكونى و امثال سكونى روايت را اخذ مى‏كردند در اينها، امّا اين سكونى و امثال سكونى اينها را مى‏گويم يك خورده بصير بشويد، اين در عبادات كارى نداشتند خيلى با امام صادق سلام الله عليه، در معاملات و اينها بود، اين جور است، در آن موارد است، در عبادات مثل اين كه همين جور به آن نحوى كه ياد گرفته بودند عمل مى‏كردند، غرض اين است كه زراره مى‏خواهد كه يك جورى از آيه يك چيزى داشته باشد كه در مقام محاجّه، بدان جهت امام(ع) هم در اين مقام به زراره مى‏گويد بر اين كه اين لمكان الباب، من از بائى كه در آيه هست فهميدم، اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق، بعد دارد فامسحوا برؤسكم، مسح خودش متعدّى است مسح الارض، با وجود اين كه متعدّى است جدا كرده است خداوند متعّال مسح را از غسل، آن جا با داخل نكرده است، اين را قبول دارند كه قرآن كلام فصيحى است، نكاتى و بلاغت قرآن را همه قبول دارند، امام(ع) فرمود در يدين و غسل الوجه مى‏گويد بر اين كه فاغسلوا وجوهكم و ايديكم، با ندارد، ولكن وقتى كه به مسح مى‏رسد با وجود اين كه مسح هم متعدّى است مثل غسل، مى‏فرمايد فامسحوا برؤسكم، من از اين باء فهميدم كه سنخ مسح يعنى آنى كه ممسوح عليه است، سنخ مغسول نيست، در يدين الى المرفقين تماماً بايد شسته بشود، در وجه بايد تماماً شسته بشود، ولكن در ما نحن فيه در مسح بعض المسح است، بدان جهت بعض علماء ادب با را يكى از معانى‏اش با تبعيضيه گرفته‏اند، يادم است از زمان قديم شايد مغنى ابن هشام همين جور بوده باشد، يكى از معانى‏اش را باء تبعيض گرفته است، ولكن مناقشه شده است كه باء به معنا تبعيض نيست، اين از باء تبعيض فهميده مى‏شود كما اين كه در بحث وضوء گفتيم، ولكن نه اين كه باء به معنا تبعيض است. مثل اين كه صاحب حدائق مى‏گويد باء تبعيضيه نه باء به معناى تبعيض نيست، ولكن در ما نحن فيه لازمه‏اش تبعيض است كه در باب وضوء گفتيم، الان هم فى الجمله اشاره مى‏كنم. اين نسبت به باب وضوء زراره فهميد كه چه جور دلالت مى‏كند باء، ملتفت شد، بدان جهت ديگر چه جور دلالت مى‏كند، از اين نپرسيد، در تيمم هم عامّه تمام صورت را مى‏گويند بايد مسح كرد، اين كه معروف ما بين عامّه لعلّ مخالفى هم در بين نبوده باشد، تمام صورت را بايد مسح كرد، ولكن در مذهب خاصّه اهل البيت (ع) فقط جبين را بايد مسح كرد، جبين كه شامل جبهه و جبينين مى‏گويند، همان پيشانى را بايد مسح كرد، اين مذهب اهل البيت است. امام(ع) بعد از اين كه در مسح الرّأس در وضوء بعض معتبر است، اين كه عامّه در تيمم مى‏گويند همه صورت مسح بشود، متعرّض اين مى‏شود كه نه در تيمم بعضى صورت مسح مى‏شود، چرا؟ چون كه خداوند متعال بعد از اين كه وضوء را بيان فرمود، بعد فرمود «فلم تجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيّباً فامسحوا بوجوهكم و ايديكم»، باء داخل كرد، مثل وضوء قرار نداد كه «اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم»، وقتى كه به تيمم رسيد، فرمود فامسحوا بوجوهكم، معلوم مى‏شود بر اين كه مسح به بعض الوجه است، عامّه در يدين اختلاف دارند، بعضى‏ها مى‏گويند كه همان دو تا دست بايد مسح بشود، بعضى‏ها مى‏گويند كه نه از مرفق تا مرفق بايد آن جايى كه شسته مى‏شد، آن جا بايد مسح بشود به تراب و نحو التّراب كه در روايات ما هم زراره يك صحيحه‏اى دارد.

آن جا اين معنا وارد شده است كه آن روايت حمل بر تقيه مى‏شود كه مذهب عامّه است، چون كه در مذهب خاصّه ثابت است كه ظاهر احدا الكفّين را به باطن سفلى و ظاهر كفّ يسرى به باطن يمنى، اين كف بايد مسح بشود، بدان جهت نسبت به وجه جبين را مى‏گوييم، امام(ع) فرمود بر اين كه اين به وجوههم تعبير كرده است، بعد يك بيان ديگرى فرمود، آن بيان ديگر است كه فكر صاحب الحدائق را گرفته است، آن بيان ديگر موجب شده است كه اضراب كرده است كه بلكه صريح است، كانّ امام مى‏فرمايد كه اصلاً ممكن نيست مسح تمام الوجه در باب تيمم. چرا؟ براى اين كه خدا هم مى‏داند و چيزى معلومى است. آن وقتى كه خدا تشريع مى‏فرمود، خب اين برايش ظاهر بود، علم الله ندارد. لانّه علم ممكن است به خداوند برگردد و ظاهرش هم گفتند اين است، مى‏فرمايد خداوند آن وقتى كه تشريع مى‏فرمود تيمم را، مى‏دانست آن وقتى كه فتيمموا صعيداً طيّبا ضرب مى‏كند دستهايش را به زمين، مراد از تيمم اين است، گفتيم آخر، خداوند مى‏دانست كه به تمامى دست‏ها علوق نمى‏چسبد، به بعضى دست مى‏چسبد، به همه‏اش نمى‏چسبد، چون كه همين جور است، وقتى كه مكلّف مسح مى‏كند، بعضى وجهش مسح مى‏شود، نه همه‏اش، بدان جهت خداوند متعّال قرار داده است در تيمم مسح بعض الوجه را، اين تعليل در صحيحه زراره وارد شده است، صاحب حدائق مى‏فرمايد پس اين ذيل صريح است در اين كه در تيمم علوق معتبر است، و بايد دست‏ها علوق داشته باشد، اين نتيجه‏اى است كه صاحب الحدائق رضوان الله عليه از اين صحيحه گرفته است و ملتزم شده است كه صريح است به اعتبار علوق.

صحيحه زراره

آن صحيحه در باب 13[4] از ابواب التّيمم است:

محمد ابن على ابن الحسين كه صدوق است باسناده عن زراره به سندش از زراره، صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه نوعاً از آن راوى اخير روايت را نقل مى‏كند، يا به راوى قبل الاخير نقل مى‏كند، مثلاً مى‏گويد محمد ابن فضيل عن الكنانى، دو تا نقل مى‏كند، اين جور نيست كه در من لا يحضر الفقيه تمام سند را نقل كند، يادم است كه در يك جا نقل كرده است تمام السّند را، در يك مورد يا در دو مورد، و الاّ آن راوى اخير را مى‏گويد، بعد در آخر من لا يحضر خب اين رواياتى كه هست سندش معلوم نيست، در آخر من لا يحضر الفقيه كه مشيخه‏اش است، سندش را به اين اشخاص ذكر كرده است و ما رويته فى هذا الكتاب عن زراره به واسطه اينها نقل كرده است، مشايخش را مى‏گويد آن مشايخ كه از آنها نقل كرده است به آنها از مشايخشان نقل كرده است تا اين شخص، البتّه هم مى‏دانيد اين نكته را هم بگويم، تمام مشايخ را نقل نكرده است تمام اين رواتى كه از آنها روايت نقل كرده است، سند را براى همه بگويد، نقل نكرده است، مثلاً از يونس ابن عبد الرّحمن روايات كثيره‏اى نقل كرده است در من لا يحضر الفقيه، ولكن سندش را به يونس ابن عبد الرّحمان ذكر نكرده است، اينها را ما در طبقات متعرّض شديم كه لعلّ وجهش چيست كه اينها را مثل يونس ابن عبد الرّحمان را متعرّض نشده است، آنها بماند، اين جا جايش نيست، بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه از زراره نقل كرده است در مشيخه، آنى كه نقل كرده است سند صحيحى است، اين را يادتان داشته باشيد، آنى كه صدوق در من لا يحضر الفقيه از محمد ابن مسلم نقل مى‏كند، سندش به محمد ابن مسلم ضعيف است، آن روايت ضعيف مى‏شود، و امّا آنى كه از زراره نقل مى‏كند سندش صحيح است، بدان جهت اين روايت من حيث السّند صحيحه است.

اين جا دارد بر اين كه «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَ لَا تُخْبِرُنِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ- وَ قُلْتَ إِنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ وَ بَعْضِ الرِّجْلَيْنِ- وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ » به من خبر نمى‏دهيد كه از كجا شما فهميديد و گفتيد اين معنا را كه مسح بعض الرأس است و بعض الرّجلين است خلافاً للعامّه ذكر الحديث آن حديث را گفتم كه ايشان فرموده است، « إِلَى أَنْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع» ، تا مى‏رسد به مسأله تيمم، «ثُمَّ فَصَّلَ بَيْنَ الْكَلَامِ فَقَالَ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» مسح رئوس را جدا كرد در باب وضوء، فرمود: «وامسحوا فَعَرَفْنَا حِينَ قَالَ بِرُؤُسِكُمْ- أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ لِمَكَانِ الْبَاءِ» ، چون كه باء داخل كرد، ، «إِلَى أَنْ قَالَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً- فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ» خداوند فرمود آب پيدا نكرديد، تيمم بكنيد، يعنى دستهايتان را بزنيد به صعيد طيّب. «فَلَمَّا أَنْ وَضَعَ الْوُضُوءَ عَمَّنْ لَمْ يَجِدِ الْمَاءَ- أَثْبَتَ بَعْضَ الْغَسْلِ مَسْحاً- لِأَنَّهُ قَالَ بِوُجُوهِكُمْ» به وجوه باء داخل كرد، «ثُمَّ وَصَلَ بِهَا وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ أَيْ مِنْ ذَلِكَ التَّيَمُّمِ- لِأَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ أَجْمَعَ لَمْ يَجْرِ عَلَى الْوَجْهِ» اين جا خود امام(ع) منه را به تيمم برگردانده استنه به ماء تيمم، در اين صورت لانّه اين جا همين جور است مى‏فرمايد لانّه علم انّ ذلك اجمع لم یجر على الوجه، چون كه مى‏داند كه تمامى اين تيمم جارى نمى‏شود بر وجه، چرا؟ «لِأَنَّهُ يَعْلَقُ مِنْ ذَلِكَ الصَّعِيدِ بِبَعْضِ الْكَفِّ- وَ لَا يَعْلَقُ بِبَعْضِهَا ثُمَّ قَالَ مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ الْحَرَجُ الضِّيقُ» به بعضش مى‏چسبد، و به بعضى نمى‏چسبد، آن صعيد يدينى كه صعيد دارد، به تمام وجه جارى نمى‏شود، بدان جهت وقتى كه به پيشانى كشيد خاك آن جا مى‏ماند، بعد كه مى‏آيد پايين، خاك ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه فهميديم كانّ كه اين در ما نحن فيه بعض الوجه بايد به صعيد مسح بشود، ايشان صاحب حدائق اين لانّه يعلّق به اين چسبيده است فرموده است اين صحيح است.

از ما ذكرنا معلوم شد با مقدمه‏اى كه از خارج گفتم اصلا به اين ذيل نمى‏شود تمسّك كرد، اين به جهت تعليم طريق عامّه است، چون كه علوق به اين معنا كه خاك را امرار بدهد بر وجه گفتيم اين علوق اصلاً اجماعاً معتبر نيست، حتّى در عبارت عروه نگاه كنيد يستحب ان يكون فى يدين شى‏ءٌ من الغبار، غبار تعبير كرده است، نه اين كه شيئى از تراب بوده باشد، يعنى اجزاء ارضيه منتقل به يدين بوده باشد، اين معنا قطعاً معتبر نيست، اين را امام(ع) به زراره در مقام محاجّه مى‏فرموده است كه به آنها بگو كه قرينه است كه بعض الوجه مراد است، اين فقط به اين كه شما را اخذ نكنند كه تمام وجه را چرا نمى‏گوييد، مى‏گوييد بعض الوجه بايد مسح بشود، مى‏گوييم چون كه علوق همه‏اش نمى‏چسبد، بعض المسح مى‏شود، و خداوند متعال هم به اين جهت باء داخل كرده است، فامسحوا بوجوهكم، بدان جهت اين در مقام تعليم است به زراره، محاجّه را اين در مقام اعتبار اين كه اجزاء ارضيه به دست بچسبد، در اين معنا قطعاً مراد نيست. چرا؟ چون كه رواياتى كه خواهيم خواند در روايات دارد بعد از زدن يدين به ارض يضربها، دست‏ها را به هم مى‏زند، مى‏چسباند، اجزاء ارضيه تساقط مى‏كند، غبار ممكن است بماند، ولكن اجزاء ارضيه مى‏افتد، حتّى ينفذوهما اطلاق دارد، يك دانه هم خاك يا فرض كنيد آن شن صغيرى در دست نماند، بدان جهت اين روايات صريح در اين معنا هستند كه علوق به اين معنا معتبر نيست.

بدان جهت علوق به اين معنا را كسى از اصحاب ما اعتبار نكرده است حتّى خود صاحب الحدائق، در روايات نفس يدين فرموده است كه نفس اليدين قائل به استحباب دارد، مستحب شامل مى‏شود آن صورتى را كه هيچ چيز از اجزاء ارضيه باقى نماند، بدان جهت در ما نحن فيه به اين صحيحه نمى‏شود تمسّك كرد به اين تفصيلش.

امّا قول خداوند را اين جور عرض كرديم كه ظاهر قول خداوند اين است كه «فتيمموا صعيداً طيّبا»[5]، تيمم به معنا ضرب اليدين على الارض است كه هم در اين روايت دارد كه لانّ الله علم كه لا يضرب من الارض على اليدين آنى كه جارى بشود بر تمام الوجه، مراد اين است، وقتى كه اين جور شد، خداوند متعال مى‏فرمايد فتيمموا صعيداً طيّبا فامسحوا مسح را مترتّب بر تيمم مى‏كند، فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه، يعنى از خود تيمم، يعنى ميم مى‏شود ميم نشويه، ميم بدويه، يعنى چيزى كه هست اين مسح از آن تيمم شروع مى‏شود، يعنى وقتى كه يدين را زديد به زمين از او مسح كنيد، يعنى مسح  به او بوده باشد، به معناى بعض نيست، براى اين كه گفتيم كه بعضى زمين اجزاء ارضيه در يدين بوده باشد، قطعاً اعتبارى ندارد عند الاصحاب ما، چون كه اخبار مسح اليدين صريح در اين معنا است كه تساقط بكند اجزاء ارضيه، منتهى استحباباً عند البحث يقين كند كه اجزاء ارضيه در يد كه تراب باشد در دست نه غبار، تراب بوده باشد، ريگ صغيرى بوده باشد، اينها بوده باشد، اين در صحّت تيمم معتبر نيست، آن وقت ميم، ميم تبعيضيه نمى‏شود، آن ضمير به متيمم به برنمى‏گردد، ضمير به نفس التّيمم برمى‏گردد كه از خود تيمم شروع بشود، مسح الجبهة، و لذا گفتيم كه انسان دستهايش را به زمين بزند و بعد بشورد، نمى‏شود تيمم كرد، چون كه بدء بايد بشود، نشو بايد بشود مسح الجبهة و اليدين از آن ضرب، وقتى كه شست از شستن نافى شده است، بدء شده است، روى اين حساب اين روايات دلالتى ندارد.

سؤال ...؟ نه، دست‏هايش را زد به خاك و بعد همه‏اش را مثل او شست، آن نمى‏شود، بايد مسح ناشى از او بشود، بدء به او بشود.

بدان جهت در ما نحن فيه وقتى كه اين جور شد، اين آيه دلالت به اين علوق به اين معنا هم كه غبار بوده باشد ندارد.

امّا صحيحه رفاعه كه سابقاً بود فرض شده بود تراب نبود، آن جا گفت اجفّ موضع را، آن به جهت اين است كه آن ارض نديه كما ذكرنا در ارض تراب خشك است، چون كه تعليل مى‏گويد بر اين كه انّ الله اوسع على ذلك، خداوند متعال فقط آيه‏اى فرموده است فتيمموا صعيداً طيّبا، اين است ديگر، مى‏گويد در اين صعيداً طيبّاً اين تيمم ارض نديه را فرموده است، امام(ع) فرمود در آن صحيحه رفاعه فرمود بر اين كه اذا كانت الارض مبتلّة لیس فیها ترابٌ فلا ماء فانظر اجفّ موضعٍ تجدوا فتيمم منه انّ ذلك توسيعٌ من الله عزّوجل، خداوند فرموده است فتيمموا صعيداً طيّبا، يعنى اين ارض نديه هم داخل او است، اين كه فرموده است تراب نشد اين كار را بكن، چون كه دست‏ها گلى مى‏شود، اگر نديه بوده باشد، اجف موضع را پيدا كن كه گل نشود و به محظور گل مبتلا نشوى، خود گل هم فرض كنيد مرتبه ثالثه است، مراد عبارت از اين است كه گل نبوده باشد، و الاّ ارض نديه در عرض تراب است، على هذا الاساس اشكالى ندارد، علوق به اين معنا معتبر نيست، دليلى به اعتبارش نداريم كه غبار بوده باشد، بلكه دليل انّ الله اوسع ذلك اين را وصى قرار داده است، دليل بر اين است كه خاك خشك لازم نيست، ارض نديه شد، اين نشد عيبى ندارد تيمم، اشكالى ندارد.

يكى از رواياتى كه گفتيم علوق به آن معنا معتبر نيست اجزاء ارضيه، روايات نفس گرفتيم، بعضى‏ها فرموده‏اند بر اين كه اين چيزى كه است، اين نفس واجب است كه بايد، واجب است يعنى چه؟ نه اين كه واجب نفسى است، اگر نفس نكنى به جهنّمت مى‏برم مثل نماز نخواندن است، نفس واجب است يعنى وجوب شرطى دارد، اگر نفس نكنى، اين تيممت باطل مى‏شود، و مشهور عند اصحاب ما عبارت از اين است كه اين نفس مستحب است، واجب نيست، و اين نفس در رواياتى وارد شده است، حتّى صاحب جواهر اين روايات را كه نقل مى‏كند در موثّقه زراره، در خبر زراره، در صحيحه عمرو ابن ابی المقدام، ثمّ نفسهما يا ثمّ تنفسهما يدين را نفس مى‏كنيد، اين فرموده است ظاهر اينها وجوب است، يعنى وجوب شرطى، اينها را چرا حمل به استحباب كنيم؟ اشكال كرده‏اند بعضى‏ها و بعضى‏ها گفته‏اند به واسطه اجماع، چون كه اجماع ادّعا كرده است علاّمه در منتهى و هكذا صاحب مدارك در مدارك ادّعاى اجماع كرده است كه مرحوم حكيم هم دارد، به قرينه اجماع از اينها رفع يد مى‏كنيم، ملتزم مى‏شويم كه واجب نيست، خب جواب داده شده است كه نه اين اجماع، اجماع منقول است، كسى تتبّع بكند كلمات قدما را، آنها نفس را گفته‏اند در تيمم، تصريح هم نكرده‏اند كه مستحب است، و ظاهر كلمات آنها مثل ظاهر كلمات رواياتى كه وارد شده است لزوم است، اجماع اساسى ندارد، اينها هم كه ادّعاى اجماع كرده‏اند درست نيست. بدان جهت ملتزم شده‏اند كه نفس احتياط واجب است، خب اين روايات نفس احتياط واجب يا مستحب شد، دليل مى‏شود كه بايد در ما يتيمم به علوق داشته باشد، اينها دليل گرفته‏اند كه در ما يتيمم به بايد علوق بوده باشد، و الاّ امر به نفس لغو مى‏شود.

خب اين را مى‏دانيد، جوابش اين است كه اول مسأله نفس را حل كنم كه آن مسأله را هم داخل كردم به اين مسأله علوق كما اين كه صاحب عروه داخل كرده است، آن نفس ولو در روايات امر به او وارد شده است، و اين را در اصول گفته‏ايم كه هر وقت در عبادتى امر به شيئى بشود، ظاهرش شرطيّت است، وقتى كه خداوند فرمود: «اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا» ظاهرش شرطيّت است، يا اگر نهى فرمود از شيئى عند الاتيان بالعباده ظاهرش مانعيّت است، حكم تكليفى نفسى نيست، فرمود لا تصلّى فى شيء مما لا يؤل لحمه يا لا تلبس الحرير فى صلاتك، ظاهرش مانعيّت است، باطل مى‏كند صلاة را، اين از باب اجتماع امر و نهى نيست كما اين كه گفتيم، خود نهى است، مانعيّت دارد لبس الحرير، لبس الذّهب مانعيّت دارد، ولو به اندازه بند ساعت باشد كه ساعت پوشيده باشد، ذهب بوده باشد، بندش هم ذهب نيست، خود ساعت ذهب است، باطل مى‏كند صلاة را، انگشتر طلا باطل مى‏كند، خود مانعيّت است، اين اخبار ولو در اصول گفتيم امر به فعلى بشود عند الاتيان بالعباده يا نهى از شيئى بشود عند الاتيان الواجب ظاهرش مانعيّت است، و بدان جهت ملتزم شديم انسان وقتى كه ذبيحه‏اى را ذبح مى‏كند، عمداً و متعمداً همين جور چاقو را كشيد و سرش را جدا كرد، گفت ديگر سر را جدا كنيم، اوداج اربعه را اول قطع كرد، سرش را هم گفت قطع بكنيم، بيندازيم آن ور، گفتيم خوردن آن ذبيحه اشكال دارد، چرا؟ چون كه مشهور ولو گفته‏اند لا تنخع ذبيحتك حمل بر كراهت مى‏كرده‏اند، گفته‏اند مكروه است، ولكن كراهت دليلى ندارد، ظاهر نهى مانعيّت است، و اين مانع از تذكيه مى‏شود، بله اگر سهواً چاقو ببرد او منصوص است، عيبى ندارد، و امّا عمداً و متعمداً بميرد، او نه ظاهرش مانعيّت است كه تذكيه محقق نمى‏شود، اين ثمرات اين است كه شارع اگر عند الاتيان به عملى از شيئى نهى بكند ظهورش در مانعيّت است، امر بكند ظهورش در شرطيّت است، اين جا هم كه فرموده است ثمّ تنفسهما يدينت را نفس مى‏كنى، به هم مى‏زنى، گفته‏اند اين ظاهرش شرطيّت است، تيمم شرط است در او، و وجهى هم نداريم رفع يد كنيم، اين ظهور را صاحب جواهر هم قبول كرده است، در جواهر دارد، ولو اينها ظاهرش در وجوب است، يعنى وجوب شرطى، الاّ انّه حمل به استحباب مى‏شود به آن ما تقدّم كه اجماع است.

نظر بر گزيده در ارتباط با اعتبار علوق غبار به يدين در تيمم

الاّ انّه به نظر قاصر فاتر ما آن حرفى كه در اصول گفتيم در جايى است كه قرينه خاصّه‏اى بر خلاف نباشد، و الاّ اگر قرينه خاصّه‏اى بود داخليه يا خارجيه كه اين اشتراط نيست، فقط اين امر نكته‏اش چيزى است كه مربوط به اشتراط نيست، از اشتراط رفع يد مى‏كنيم، از مانعيّت رفع يد مى‏كنيم، متفاهم عرفى كه اين كه مى‏گويد دستهايت را بزن و بعد نفس كن، فرضش در جايى است كه دستها را زده است به چيزى كه علوق دارد، مثل خاك خشك، آن جا فرموده است كه آن تنفسهما آنها را به همديگر مى‏زند، بدان جهت امر در صورتى است كه علوق بوده باشد، بعد از اين كه ما اثبات كرديم حجر و تراب همه‏شان در عرض واحد است، اين علوق بودن اعتبار پيدا نمى‏كند در همه جا، آن جاهايى كه به مثل خاك هم مى‏زند، كه اجزاء را برمى‏دارد، آن جا جاى به هم زدن است، و امّا به سنگى كه غبار دارد زد، آن جا غبار زايل نمى‏شود به دست زدن، غبار مى‏چسبد، بدان جهت اين روايات مال جايى است كه انسان به تراب خشك دست بزند، يا به آن جايى كه گل است مرتبه ثالثه به او بزند، و امر به نفس در اين مورد، به متفاهم عرفى اين است كه صورتت خراب نكن، اين ارشاد بر اين است كه اين اجزائى كه به دستت چسبيده است به مسح تشريع نكند تو را، وجهت را مخوف نكند، مثل آن عمّارى كه آن كار را كرده بود پيش رسول الله (ص) آمد، اين به جهت اين است كه تشريع منظر نشود كه چه شده است اين جور شدى، اين به جهت اين است كه قرينه عرفيه است در مقام كه اين امر به نفس به جهت اين است كه عند المسح تشريع نكند صورتش را، اين به جهت است، خب كسى بگويد كه من تشريع مى‏كنم، خب بگويد، عيبى ندارد، اين شرطيّت ندارد، اين ارشاد بر اين است كه اين تشريع نشود صورت، غاية الامر ملتزم مى‏شويم به افضليت اين، استحباب اين كما اين كه در عروه مى‏فرمايد، و امّا اشتراط سبيلى به او نيست، حتّى اگر مشهور علما هم ملتزم به وجوب شرط بودند، ما ملتزم به استحباب مى‏شويم، چرا؟ چون كه ظهورى در مقام در وجوب ندارد، چون كه در مقام قرينه داخليه است كه اين امر به نفس به جهت اين است كه تشريع صورت نشود، ظهورى در وجوب پيدا نمى‏كرد.

على هذا الاساس نه علوق معتبر است، نه نفس اليدين، ولكن احتياط همين است كه علوق بوده باشد، براى اين كه ما ذكرنا اين بحث علمى است، و امّا به حسب خارج و عمل در آن مواردى كه ممكن است انسان اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم دستش غبار پيدا كند، احوط اين است كه از آن موارد تيمم بكند، بله اگر نشد، مى‏تواند به حجرى كه غبار ندارد، چيزى ندارد تيمم بكند.

و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص492.

[2] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج4، ص333.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَ لَا تُخْبِرُنِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ- وَ قُلْتَ إِنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ وَ بَعْضِ الرِّجْلَيْنِ- وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع- ثُمَّ فَصَّلَ بَيْنَ الْكَلَامِ فَقَالَ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ- فَعَرَفْنَا حِينَ قَالَ بِرُؤُسِكُمْ- أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ لِمَكَانِ الْبَاءِ إِلَى أَنْ قَالَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً- فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ- فَلَمَّا أَنْ وَضَعَ الْوُضُوءَ عَمَّنْ لَمْ يَجِدِ الْمَاءَ- أَثْبَتَ بَعْضَ الْغَسْلِ مَسْحاً- لِأَنَّهُ قَالَ بِوُجُوهِكُمْ- ثُمَّ وَصَلَ بِهَا وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ أَيْ مِنْ ذَلِكَ التَّيَمُّمِ- لِأَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ أَجْمَعَ لَمْ يَجْرِ عَلَى الْوَجْهِ- لِأَنَّهُ يَعْلَقُ مِنْ ذَلِكَ الصَّعِيدِ بِبَعْضِ الْكَفِّ- وَ لَا يَعْلَقُ بِبَعْضِهَا ثُمَّ قَالَ مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ  وَ الْحَرَجُ الضِّيقُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 364.

[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 364.

[5] سوره مائده(5)، آيه 6