درس هزار و صد و هشتم

فصل في كيفية التيمم

«و يجب فيه أمور‌الأول ضرب باطن اليدين معا دفعة على الأرض‌فلا يكفي الوضع بدون الضرب و لا الضرب بإحداهما و لا بهما على التعاقب و لا الضرب بظاهرهما حال الاختيار نعم حال الاضطرار يكفي الوضع و مع تعذر ضرب إحداهما يضعها و يضرب بالأخرى و مع تعذر‌ا الباطن فيهما أو في إحداهما ينتقل إلى الظاهر فيهما أو في إحداهما و نجاسة الباطن لا تعد عذرا فلا ينتقل معها إلى الظاهر». [1]

امر نخست: ضرب باطن يدين دفعتا بر زمين

ضرب الى الارض بايد دفعتاً بوده باشد، و خودش هم مى‏فرمايد ضرب اليدين بايد به باطن اليدين بوده باشد، ضرب اليدين دفعتاً به باطنهما على الارض. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف صاحب عروه تبعاً لاكثر الفقها بدل ذكر مى‏كند، بعد از اين كه مى‏فرمايد ضرب اليدين معتبر است و مجرّد وضع اليدين كفايت نمى‏كند. مثل اين كه انسان دو دستش را بگذارد روى خاك مجرّد الوضع كافى نيست. بايد ضرب بوده باشد، و بعد از اين كه مى‏فرمايد بايد دفعتاً بوده باشد، تدريجاً بزند، كافى نيست، بعد مى‏فرمايد به باطن اليدين بوده باشد، به ظاهر اليدين بخواهد بزند اين مجزى نيست. بعد بدل ذكر مى‏كند. بله آن كسى كه نمى‏تواند هر دو دستش را به زمين بزند، يكى را مى‏تواند، اگر يكى را مى‏تواند، با آن يك دست ضرب مى‏كند على الارض، و دست ديگر را وضع مى‏كند. اگر در دست ديگر ضرب ممكن نشد، به جهت مرضى كه دارد نمى‏تواند بزند وضع مى‏كند. اگر هيچ كدام را نمى‏تواند مثل اينكه شلل دارد در يدينش نمى‏تواند بزند، مجرّد الوضع كافى است در اين صورت، اين وضع بدل ضرب است. در صورت عجز عن الضّرب نوبت مى‏رسد به آن ضرب. بعد مى‏فرمايد كه سابقاً هم گذشت، اگر دفعتاً نتوانست بزند، اين سابقاً گذشت. مثل اين كه ما يتيمم به وافى به يك يد است. تعاقب عيبى ندارد در اين صورت وقتى كه اين جور شد، و به باطن اليدين بايد بوده باشد. بله اگر باطن اليدين نتوانست به يك دستى باطنش را بزند، نوبت به ظاهر آن دست مى‏رسد، يك دست باطنش را مى‏زند، يك دست هم ظاهرش را مى‏زند، و اگر باطن هر دو تا متعذّر شد، ظاهر آنها را به زمين مى‏زند. اين فرمايشى است كه در عروه فرموده است، بدان جهت معلوم مى‏شود كه ما بايد در دو مقام بحث كنيم:

بحث در دو مقام در ما نحن فيه

مقام اول خود مبدل است كه آنى كه معتبر است در تيمم، ابتداءً و در حال اختيار آن ضرب اليدين است به باطنهما دفعتاً على الارض او التّراب، ثمّ بدل ذكر كنيم كه اگر ضرب اين جورى نشد، منتقل به وضع مى‏شود. منتقل به تدريج مى‏شود، در باطن منتقل به ظاهر مى‏شود، در هر دو دست يا در يكى، عذر در يكى بوده باشد، در اين دو مقام بايد بحث كنيم:

مقام نخست

كلام ما فعلاً در مقام الاول است. درست توجه كنيد! ضرب با وضع اينها دو تا مفهوم دارند. ضرب با آن وضع دو تا مفهوم دارند، وضع يديه على الارض صدق مى‏كند در صورتى كه انسان يواش دست‏ها را روى اين خاك بگذارد، وضع صدق مى‏كند. امّا ضرب صدق نمى‏كند. ضرب در صورتى است كه وضع به شدّت و سرعت بوده باشد، به شدّت وقتى كه گذاشت دست‏ها را به زمين، وضع مى‏گويند. متاع را يواشكى مى‏گويد شكستنى است. توى اين كارتن شكستنى است. يواش بگذار زمين، وضع صدق مى‏كند. از اين مثالى كه گفتم معلوم شد كه وضع عام است، مطلق است، و تقييد كرد که يواش بگذار، معلوم مى‏شود كه غير يواش گذاشتن هم كه به شدّت گذاشتن است آن هم وضع است. پس مفهوم الوضع مطلق است، عام است، ولكن ضرب على الارض آن وضعى است كه در او شدّت بوده باشد، شدّت و سرعت بوده باشد، او را ضرب مى‏گويند، بدان جهت بعضى از فقها اين جور گفته‏اند، بحث خيلى بحث مفيدى است، اكثر فقهاى ما رضوان الله عليهم اين جور فرموده‏اند كه رواياتى كه وارد در تيمم است، در روايات دو تعبير شده است، در بعضى‏ها است كه و وضع يديه على الارض، در آن‏ اخبار بيانيه است كه امام(ع) در مقام تعليم التّيمم دو دستش را به زمين گذاشت، به ارض گذاشت، در بعضى روايات دارد بر اين كه ضرب بيديه على الارض، عنوان ضرب وارد شده است، و مشهور در كلمات اصحاب ما اين است كه خب آن مطلق است، وضع مطلق است، هم وضع به شدّت را مى‏گيرد و هم به لين را مى‏گيرد، ضرب وضع خاص است، حمل مى‏شود مطلق بر مقيّد، خب وقتى كه اين جور شد، مطلق كه وضع است حمل بر مقيّد مى‏شود، خب آن وقتى كه اين جور شد انسان توى ذهنش مى‏آيد كه خب هر دو بشود، با هم منافات ندارند، هم با مطلق الوضع بشود، هم با شدّت بشود، به مطلق الوضع هم مى‏شود به لين هم بشود، به شدّت هم بشود، آن وقت جواب مى‏دهند كه ظاهر ضرب خصوصيت است كه اين خصوصيت معتبر در تيمم است، چون كه ظاهر ضرب دخل اين خصوصيت است، بدان جهت بايد از اطلاق رفع يد كنيم، اين جور مى‏گويند و رد مى‏شوند.

نکته

در مقام يك نكته‏اى است، مى‏خواهم آن نكته بر شما واضح بشود، اين اخبارى كه در ما نحن فيه وارد شده است، من آن مقدارى كه فحص كرده‏ام در روايات معتبره، در روايات معتبره امر به وضع اليدين على الارض نشده است، امر بكند كه سألته كيف التّيمم؟ قال يديك على الارض، اين جور تعبيرى امر نشده است، آن جاهايى كه سؤال از تيمم شده است، آن جا امام (ع) فرموده است كه تضرب بيديك على الارض، در موثّقه زراره است كه امام(ع) مى‏فرمايد تضرب بيديك الارض، امر به ضرب است، در روايت ديگرى هم همين جور است، تضرب بيديك الارض، امر به وضع ندارد، اين كه در روايات تارةً تعبير به وضع شده است و اخرى تعبير به ضرب شده است، اين رواياتى است كه فعل الامام را نقل مى‏كند، آن رواياتى كه امام(ع) چه جور تيمم فرمود، در بعضى روايات راوى مى‏گويد كه فوضع يديه على الارض، در بعضى روايات دارد كه ضرب بيده على الارض، هر دو فعل الامام است. وقتى كه هر دو فعل الامام شد، خب امام(ع) كدام جورش را كرده بود؟ اگر ضرب كرده بود، زده بود، ضرب مى‏فرمود، وضع نقل نمى‏شد. پس اگر به لين گذاشته باشد، وضع تعبير مى‏شود. خب اين رواياتى كه فعل الامام (ع) را نقل كرده است. اين روايات را چه جور جمع كنيم؟ حكايت فعل است. فعلى كه از امام(ع) خارج شده بود، بگوييم يك جا گذاشته بود دو دست مباركش را، يك جا زده بود. اين جور بگوييم كه هر دو جايز مى‏شود. يعنى آن شدّت امر استحبابى مى‏شود. نتيجه اين مى‏شود، يا در اين موارد يك نحو تيمم كرده بود، آن نكته‏اى كه مى‏خواهم توضيح بدهم در اين موارد ملتزم مى‏شود كه در بعضى روايات امر وارد شده است به ضرب على اليدين، و در بعضى روايات وارد شده است ضرب حمل مى‏شود كه روايات وضع آن جا امام(ع) ضرب كرده بود، راوى نقل نمى‏كند، چون كه وضع گذاشتن به لين نيست، كه يواش گذاشتن نيست، كه با ضرب تنافى پيدا كند، امام(ع) آن جا دو دستش را اگر زده باشد به زمين كه خواهيم گفت زده است، تعبير مى‏شود كشف وضع، چون كه اخص در جا صادر شده است، اعم صادق است. پس روايات وضع حكايت نمى‏كند كه امام(ع) نزده بود، بلكه حكايت نمى‏كند كه زده بود، اين را حكايت نمى‏كند. مى‏دانيد كه عام از خصوصيت خاص حكايت نمى‏كند. اينها را كه مى‏دانيد شما، رواياتى كه مى‏گويد امام(ع) وضع، نمى‏گويد كه ضرب نكرده بود، يواش گذاشته بود، چون كه وضع گفتيم وضع مطلق است، هم به وضع باللّين هم به وضع بالشّدّة صدق مى‏كند. پس روايات وضع دلالت بر لين نمى‏كند كه امام(ع) ليناً و خفيفاً گذاشته بود، به تأنّى دست‏ها را به زمين گذاشته بود، به اين دلالت نمى‏كند، بلكه دلالت نمى‏كند كه زده است، به خصوصيت زدن، شدّت دلالت نمى‏كند، خب آن روايات ديگر كه وارد شده است كه ضرب بكفيّه، آن روايت خصوصيت را نقل مى‏كند كه آن وضعى كه كرده بود امام(ع) او به شدّت، شاهد اين مطلب چيست؟

براى اين كه امام(ع) در دو روايت قضيه واحده‏اى را نقل مى‏كند، قضيه واحده‏اى از امام(ع) در دو روايت نقل شده است، در يكى راوى مى‏گويد فوضع، در ديگرى مى‏گويد فضرب، پس معلوم مى‏شود بر اين كه وضع با ضرب متنافيين نيستند، عام و خاص هستند. وضع حكايت از خصوصيت شدت نمى‏كند، نه اين كه نفى شدت مى‏كند كه شدت نبود، حكايت از شدت نمى‏كند. چون كه راوى به آن جهت اهميت نمى‏داده است. خيال مى‏كرده است كه اين اهميت ندارد، يا اصل شدّت مدخليت ندارد اعتقادش اين بود، يا اين كه غرضش اين بود كه خصوصيت ديگر را نقل كند كه آن خصوصيت ديگر اين است كه تمام كفّين را مسح كرد، نه يد را الى المرفق كه عامّه مى‏گويند و تمام وجه را مسح نكرد، بلكه جبينينش را مسح كرد، غرضشان، اهتمامشان اين بود كه از امام(ع) روحى له الفداه ياد بگيرند كه تيمم آن جور نيست كه عامّه ملتزم هستند، تمام صورت بايد كشيده بشود، مسح بشود به يدين، تمام يدين هم الى المرفق بايد مثل وضوء كشيده بشود، مسح بشود، اين جور نيست.

حسنه کاهلی

در باب 11 روايت اولى حسنه كاهلى[2] است:

 محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن محمد ابن الحسين محمد ابن يحيى العطّار، محمد ابن حسين ابی الخطّاب اشعرى رضوان الله عليه عن صفوان كه صفوان ابن يحيى است كه اين محمد ابن حسين ابی الخطّاب اشعرى رضوان الله عليه از صفوان روايات كثيره دارد، صفوان هم نقل مى‏كند كاهلى، كاهلى كلّما اطلق بالرّوايات عبد الله ابن يحيى الكاهلى است، مدح شده است بعضى‏ها ثقه مى‏دانند، ولكن آن مقدارى كه ثابت شده است مدح دارد، شخص معروفى است، مدح دارد و بدان جهت به حسنه تعبير كرديم، قال سألته عن التّيمم سؤال كردند و شايد از آن كسانى است كه از غير الامام سؤال نمى‏كنند، قال سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ» ، دستش را به بساط زد، چون كه ربّما شخصى به آخوندى رجوع مى‏كند كه تيمم چه جور است، آخوند روى فرش نشسته است، غرضش آن كيفيت مسح را مى‏پرسد بفهمد، آن جا دستش را آخوند به فرش مى‏زند، اين نه اين كه تيمم به فرش جايز است، اين به جهت اين است كه غرض سائل تفهيم كيفية المسح بود، آقا يك تيمم بگيرد من ببينم چه جور است، آن غرضش كيفيت مسح است كه مى‏خواهد او را بفهمد. «فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ» مسح كرد به دو دستش، اين وضع يده مفرد است، نه معنايش اين است كه يك دستش را زد، معنايش دستهايش را زد، چون كه دارد فمسح بهما وجهه وجهش را مسح كرد. «ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى» ، بعد از آن كفّينش را مسح كرد، يكى را على ظهر الاخرى.

در ما نحن فيه يك مطلبى است، بعضى كلمات كه در كلمات اصحاب است كه اين كه بايد باطن دست را زد، ظاهر دست ديگر را مسح كرد، اين گفته‏اند روى تسالم و تعارف اينها است، از اين حسنه استفاده مى‏شود، چون كه امام(ع) مى‏فرمايد راوى مى‏گويد: «ثمّ مسح امام (ع) كفّيه، احداهما على ظهر الاخرى»، اين معلوم مى‏شود كه آن احداهما باطن است. چون كه اگر به ظهر احدهما ظهر الاخرى نگفته‏اند، اين دليل مى‏شود كه ثمّ مسح كفّيه احداهما على ظهر الاخرى، يكى از كفّش را روى آن ديگرى مسح كرد، هم در اين روايت دلالت دارد كه ماسح باطن الكفّين است، و ممسوحٌ عليه عبارت از ظاهر الكفّين است، اين روايت شريفه به اين خصوصيت هم دلالت دارد، آن جا دارد كه فضرب بيده على البساط، ضرب دارد، وضع ندارد، ولكن در همان روايت دارد بر اين كه امام(ع) در روايت ديگر دارد، روايت صحيحه داوود ابن نعمان است معتبره داوود ابن نعمان است، آن جا دارد بر اين كه سألت ابا عبد الله (ع) عن التّيمم، فقلنا له تا آخر دارد كه بعد از نقل قضيه عمّار عرض كرديم به امام(ع) فكيف تيمم؟ تيمم چه جور است؟ «فوضع يديه على الارض»، از امام صادق سلام الله عليه است، به ايشان عرض مى‏شود كه چه جور است تيمم، «فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما»، سابقاً گفتيم كه «فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما» دليل است كه وضع معاً بوده است، وضع اليدين معاً بوده است. «ثمّ رفعهما يعنى مرّةً» بلند كرد، مرّةً بلند كردن به اين مى‏شود كه زدنش دفعى بوده باشد، گفتيم روايت اين معنا را دلالت مى‏كند. اين قضيه عمّار را نقل مى‏كند فوضع مى‏گويد، همين امام صادق سلام الله عليه در آن روايت ديگرى كه نقل مى‏كند، در آن روايت ديگر كه قضيه عمّار را باز نقل مى‏كند. در آن روايت ديگر آن ضرب نقل مى‏كند، ضرب و قضيه عمّار را كه نقل مى‏كند محمد ابن ادريس فى آخر السّرائر[3] نقل هم به كتاب محمد ابن ابى نصر عن زراره عن ابى جعفر (ع) آن جا ضرب نقل مى‏كند، پس معلوم مى‏شود بر اين كه حتّى در امام واحد هم همين جور است، نگاه كنيد به روايات، امام واحد در قضيه واحده نقل شده است ضرب و نقل شده است وضع، اين دليل مى‏شود بر اين كه امام(ع) يك جور واقع كرده است تيمم را، اين كه ضرب مى‏گويد يعنى به شدّت زده است، غاية الامر آنى كه وضع نقل مى‏كند، او نقل شدّت را نمى‏كند، بدان جهت در اين ما نحن فيه روايت و يديك على الارض اين جور روايتى من پيدا نكردم، تضرب و يديك الارض، اخذ به ظاهر مى‏شود، و در آيه مباركه كه وارد شده است، در آن آيه مباركه بر اين كه «فتيمموا صعيداً طيّبا» تيمم به معنا قصد است. آن قصد بيان مى‏شود به ضرب اليدين على الارض، كه قصد كنيد صعيد طيّب را يعنى دست‏هايتان را بزنيد به صعيد طيّب،

 آن وقت كلام واقع مى‏شود بر اين كه كلام در اين جهت واقع مى‏شود كه يدين بايد به باطنهما بوده باشد و دفعتاً بوده باشد، اين را هم عرض كرديم به باطنهما بوده باشد از حسنه عبد الله ابن يحيى الكاهلى استفاده مى‏شود كه ثمّ مسح باحداهما ظهر الاخرى، ظهر اخرى را مسح كرد، معلوم مى‏شود كه به باطن الاولى ظهر اخرى را مسح كرده است، و به باطن زده است، علاوه بر اين كه زدن تيمم على الارض متعارف عند النّاس هم باطنش است، نه اين كه شخصى دو دستش را كه باطنش را نزند، ظاهرش را بزند، ظاهر اليدن ممسوح است، نه ظاهر يدين جزء ماسحه است، باطن اليدين جزء ماسحه هستند، ولكن ظاهر يدين جزء ممسوح هستند كه از اين حسنه عبد الله ابن يحيى الكاهلى استفاده مى‏شود، پس ضرب بايد بشود، به يدين بايد بشود، آن وقت هم باطن اليدين بايد زده بشود، اينها از روايات استفاده مى‏شود.

مقام دوم

انّما الكلام كلّ الكلام در مقام ثانى است

سؤال ...؟ در روايت زراره‏اى كه ابن ادريس نقل كرده است آن جا ضرب است، ثمّ ضرب احداهما على الاخرى، بدان جهت ثمّ ضرب احداهما على الاخرى است، اين جور معلوم مى‏شود، من چه نكته‏اى را گفتم خدمت شما؟ عرض كردم كه باب حمل مقيّد بر مطلق در افعال به معناى اين است كه ذكر كردم براى شما كه فعل، فعل واحد است، فعل واحد را حكايت مى‏كند، اين جا جاى حمل مطلق بر مقيّد چه مى‏شود، قاعده كلّى عرض كردم، در جايى كه فعلى به دو حكايت، حكايت بشود در يكى مطلق حكايت بشود، در ديگرى با خصوصيت حكايت بشود، اين حمل مى‏شود كه فعل با خصوصيت بود، چون كه اين كسى كه ضرب مى‏گويد خصوصيت را نقل مى‏كند، معنايش اين است كه به شدّت زده است.

سؤال ...؟ كلام در ظهور است، كسى اگر دستش را بگذارد به صورت كسى يواش نمى‏گويند زد، امّا شق بزند مى‏گويند زد، ظهورات را اخذ كنيد، بصير بشويد، هر چيزى را قبل از تأمّل حرف نزنيد، تأمّل كنيد ببينيد جا دارد يا ندارد، بايد انسان ميزان درست كند، روى ميزان حرف بزند، روى ميزان برود جلو تا آخوند حسابى بشود، و الاّ از اول اين ور و آن ور رفت، تا آخر اين ور و آن ور است، مطلب را بايد بگيرد، كه يك خط كشى داشته باشد، محكم و مستحكم كه حجّيت ظهورات است، تا مادامى كه قرينه بر خلاف قائل نشده است، بايد اخذ به ظهورات كرد.

سؤال ...؟ كلام در ضرب است.

سؤال ...؟ شما چرا انصاف نداريد مهلت بدهيد؟ تمام شد؟

عرض مى‏كنم بر اين كه قاعده‏اى گفتم براى شما، در فقه مبتلا مى‏شويد، مواردى كه آن جا فعل الامام بيان شده است، فعل الامام در بعضى روايات بيان شده است به مطلق، در بعضى روايات نقل شده است همان فعل به نحو خاص، در اين موارد معناى حمل مطلق بر مقيّد نه اين كه مطلق را قيد مى‏زنيم، فعل خاص است، فعل خاص قابل تقييد نيست، قضيه خارجيه را نقل مى‏كند، مفاهيم قابل تقييد هستند، اين جا حمل مطلق بر مقيّد معنايش اين است كه آن كسى كه خصوصيت را نقل مى‏كند، با آن كسى كه خصوصيت را نقل نمى‏كند، مطلق را به لفظ دالّ بر مطلق گفته است، با هم تنافى ندارد، چون كه آن كسى كه مطلق را نقل مى‏كند، غاية الامر خصوصيت را نقل نمى‏كند، نه اين كه خصوصيت را نفى مى‏كند، چون كه وضع به قول ايشان كه حرف خود ما بود ارتكاز فرموده است وضع مطلق است، هم صدق مى‏كند به لين و هم صدق مى‏كند به شدّت، ولكن لفظى كه مطلق است از خصوصيت‏ها نقل نمى‏كند، جامع را نقل مى‏كند، غاية الامر لفظ عام دالّ بر خصوصيت نيست، و آن ديگرى دالّ بر خصوصيت است، با همديگر تنافى ندارد، حرف من اين است كه اين حمل مطلق بر مقيّد در اين موارد به اين معنا است، نه اين كه كسى توپ و تشر بردارد اين جا جاى حمل مطلق بر مقيّد نيست، اين جا حكايت فعل واحد است، معناى حمل مطلق بر مقيّد در اين موارد معنايش اين است كه آن كسى كه مقيّد را مى‏گويد و به قيد را نقل مى‏كند، نقل او با نقل مطلق تنافى ندارد، ناقل به لفظ مطلق خصوصيت را نقل نمى‏كند، امّا آن كسى كه ناقل خصوصيت است، آن خصوصيت را نقل مى‏كند، حملش هم همين است كه فعل امام با خصوصيت بوده است، ناقل در نظرش به او اهميت نداده است، در نقلش، چون كه او مقصودش نبود، مقصودش اين بود كه ببينم يدين چه جور مسح مى‏شود، الى المرفقين مسح مى‏شود يا نمى‏شود.

سؤال ...؟ از آيه استفاده اين مى‏شود كه وقتى كه انسان آب نداشت، بايد صعيد را استعمال كند، اين صعيد را استعمال كند، اين معنا استعمال مى‏شود، فتيمموا صعيداً طيّبا يعنى صعيد طيّب را قصد كنيد، چون كه در آيه دارد پشت سرش فامسحوا وجوهكم و ايديكم منه اين قرينه مى‏شود بر اين كه وقتى كه انسان قصد مى‏كند زمين را، دستهايش بايد به صعيد بزند يا بگذارد، بدان جهت آيه شريفه هم دلالت به خصوصيت ضرب نكند، به وضع هم شامل بشود، آن اطلاق مقيّد مى‏شود، چون كه اطلاق قرآن، عموم قرآن تخصيص مى‏خورد، به تقييد در روايات و به تخصيص در روايات، چون كه امام(ع) در صحيحه زراره فرمود تضرب بيديك على الارض، عنوان ضرب فرمود، عرض كردم در روايات هم عنوان وضع نيست، بدان جهت اين دلالت مى‏كند كه وضع بايد به شدّت بشود و با سرعت بشود، اطلاق آيه را كه شامل وضع و ضرب مى‏شود، او را تقييد مى‏كند، بدان جهت نتيجه اين مى‏شود، آن وقت در ما نحن فيه در اصول اگر خوانده باشيد كه نص تخصيص مى‏كند، تقييد مى‏كند اطلاق كتاب را، از مسلّمات است.

بدان جهت در ما نحن فيه نوبت مى‏رسد بر اين مقام ثانى كه در مقام ثانى بدل بيان مى‏كند، مى‏گويد بر اين كه اگر ضرب ممكن نشد مثلاً كسى يدينش مرضى دارد، لمس دارد بدنش، نمى‏تواند بزند، ولكن مى‏تواند بگذارد، ايشان فرمود اگر دو دستش است هر دو دستش را مى‏گذارد، اگر يكى‏اش است، يكى را مى‏زند، آن يكى كه لمس است و نمى‏تواند، او را مى‏گذارد، كلام اين است كه دليل اين چيست، مى‏دانيم اينهايى كه در تيمم اعتبار دارد، بعضى از اينها اعتبارشان از فعل الامام(ع) استفاده شده است كه روحى له الفداه در موقعى كه تيمم مى‏كرد اين كار را كرد، بعضى از امورى است كه معتبر در تيمم است، آنها از خود فعل الامام(ع) استفاده شده است، مدرك ديگرى ندارد كه خواهيم گفت آنها را، بعضى‏ها دليل ديگر دارند، آنهايى كه مدركش فعل الامام است، امر بر آنها سهل است، مى‏گوييم اگر ممكن نشد او ساقط است، چرا؟ چون كه فعل الامام در حال اختيار بود، در حال اضطرار نبود، فعل الامام غايتش چون كه فعل الامام دلالت به اعتبار مى‏كند، دلالت مى‏كند كه او معتبر است در تيمم ولكن مقدار دلالتش حال اختيار است، چون كه امام(ع) در حال اختيار تيمم كرد، امّا در حال اضطرار نه مى‏گوييم اعتبارى ندارد. چرا؟ تمسّك به اطلاقات مى‏كنيم، مى‏گوييم كه فضرب بيديك على الارض، ظاهرش باشد يا باطنش باشد، اگر ظاهر يدين است، فعل امام استفاده مى‏شد كه از فعل امام استفاده مى‏شد چون كه حسنه عبد الله ابن يحيى الكاهلى راوى فعل الامام بود كه امام(ع) به باطنش، به ظاهر ديگرى مسح كرد، اين در حال اختيار بود، مى‏گوييم در حال اضطرار لازم نيست كه به باطن مسح بشود ظاهر کافی است كما اين كه خواهيم گفت، و امّا يك چيزهايى است كه اعتبار او به فعل الامام تنها نيست، مثل تضرب بيديك على الارض كه ضرب معتبر است. جماعتى خيال مى‏كردند كه تضرب بيديك على الارض اين امر است. امر صورت قدرت و اختيار را مى‏گيرد. اين كسى كه سكته كرده است. هر دو دستش لمس است. اين كه نمى‏تواند بزند. تمسّك مى‏كنيم به اطلاق آيه مباركه كه شامل وضع هم هست، كه گفتيم آيه شريفه وضع و ضرب هر دو تا را مى‏گيرد، در حال غير تمكّن و در حال الارض دليل بر تقييد اطلاق آيه نداريم.

اين فرمايش به نظر محقّقين و به نظر فاتر قاصر ما تمام نيست، آن اوامرى منحصر مى‏شود به حال القدرة که تکليفيه بوده باشد. تكليف عاجز چون كه قبيح است مى‏گوييم عاجز كه شد اين تكليف نيست، و امّا اوامر ارشاديّه آنها منحصر نمى‏شود مدلولش به حال القدرة، مثل اين كه مى‏فرمايد بر اين كه «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا وجوهكم» اگر آيه‏اى تيمم نبود، مى‏گفتيم كه آيه مباركه معنايش اين است كه وضوء شرط صلاة است. ارشاد است. مثل مرحوم آخوند كه فرموده است مقدمه واجب، واجب شرعى است، و ظاهر كتاب دلالت مى‏كند مثل «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا» اينها اوامر ارشاديه هستند، قاعده كلّى عرض كردم خدمت شماها، اگر شارع به فعلى امر كند عند الاتيان فى العمل عبادت بشود يا معامله بشود، اين ظهورش ارشاد به شرطيّت و جزئيت و مانعيّت است، و اختلاف موارد كه اين دخل دارد بر اين عمل، چه قادر باشى، چه نباشى، اين عمل دخل دارد به او، نتيجه دخالت مطلقه كه شرطيّت مطلقه تعبير مى‏كنند امر از آن عمل مشروط ساقط مى‏شود كه قدرت بر شرطش ندارد، بدان جهت ذيل آيه نبود كه فلم تجدوا كه روايات امر به تيمم نبود، مى‏گفتيم كسى كه نمى‏تواند وضوء بگيرد نماز از او ساقط است، اين اوامر، اوامر ارشادى هستند، اينها منحصر به حال قدرت نمى‏شوند.

سؤال ...؟ خواستيد اينها را برويد در اصول درست كنيد، تأكيد نمى‏گويند، ارشاد مى‏گويند، شارع نگفته بود، ما از كجا مى‏فهميديم وضوء شرط صلاة است؟

سؤال ...؟ مى‏شود نخواندن، اين جور مى‏شود. آنى كه شما گوشتان شنيده است آن در اطيعوا الله و اطيعوا الرّسول است كه حكم عقل است. آن جا مى‏گويند حكم شارع ارشادى است نه در جاهايى كه شارع مى‏گويد لا تصلّى فى وبر ما لا يأكل لحمه، اين تأكيد نيست، عقل راه ندارد، اين ارشاد به مانعيّت است

عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه اين اوامر، اوامر ارشادى است. اين اوامر ارشادى معنايش اين است كه اين عمل مشروط به اين است، يعنى تيمم مشروط است به ضرب اليدين، اين كه مى‏گويد اضرب بيديك على الارض تيمم انسان مستحباً هم تيمم بگيرد بايد دو دستش را بزند، اين ارشاد است كه ضرب يدين على الارض دخل در تيمم دارد. اين اطلاق را از اول تا آخر مقيّد مى‏كند. اين كه در آيه مباركه اين بود «فتيمموا صعيداً طيّبا» از آن بيخ اين آيه اين اطلاقش را مقيّد مى‏كند به ضرب، خب نتيجه اين مى‏شود كه اگر كسى قدرت بر ضرب ندارد، فاقد الطّهورين است، اين نتيجه اين مى‏شود. در آن جاهايى كه شرطيّت در تيمم از فعل الامام استفاده شده است، آن جاها مى‏گوييم كه نه اگر در حال الارض از شرطيّت دليل بر شرطيّت نداريم، به اطلاق آيه تمسّك مى‏كنيم، و امّا در مواردى كه شرطيّت از خطاب لفظى استفاده شده است، و خطاب لفظى هم ارشاد است، به شرطيّت ضرب على اليدين كه ضرب على اليدين شرط تيمم است، تيمم بدون او محقق نمى‏شود، اين اطلاق آيه را از اول تقييد مى‏كند، بدان جهت مى‏گفتيم اگر فلم تجدوا نبود مى‏گفتيم تكليف ساقط است، اين جا هم اگر ضرب على اليدين نشد تكليف تيمم ساقط است، فاقد الطّهورين است، مثل كسى كه ما يتيمم به ندارد، كلام در حلّ اين معضل است كه در ما نحن فيه اين اشكال را به چه نحو حل كنيم، بقيه بماند براى فردا.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص493.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص358.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَتَى عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ- إِنِّي أَجْنَبْتُ اللَّيْلَةَ فَلَمْ يَكُنْ مَعِي مَاءٌ- قَالَ كَيْفَ‌ صَنَعْتَ قَالَ طَرَحْتُ ثِيَابِي- وَ قُمْتُ عَلَى الصَّعِيدِ فَتَمَعَّكْتُ فِيهِ- فَقَالَ هَكَذَا يَصْنَعُ الْحِمَارُ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ ضَرَبَ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى- ثُمَّ مَسَحَ بِجَبِينِهِ ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ كُلَّ وَاحِدَةٍ عَلَى الْأُخْرَى- فَمَسَحَ الْيُسْرَى عَلَى الْيُمْنَى وَ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص361.