«و يجب فيه أمورالأول ضرب باطن اليدين معا دفعة على الأرضفلا يكفي الوضع بدون الضرب و لا الضرب بإحداهما و لا بهما على التعاقب و لا الضرب بظاهرهما حال الاختيار نعم حال الاضطرار يكفي الوضع و مع تعذر ضرب إحداهما يضعها و يضرب بالأخرى و مع تعذرا الباطن فيهما أو في إحداهما ينتقل إلى الظاهر فيهما أو في إحداهما و نجاسة الباطن لا تعد عذرا فلا ينتقل معها إلى الظاهر». [1]
ضرب الى الارض بايد دفعتاً بوده باشد، و خودش هم مىفرمايد ضرب اليدين بايد به باطن اليدين بوده باشد، ضرب اليدين دفعتاً به باطنهما على الارض. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف صاحب عروه تبعاً لاكثر الفقها بدل ذكر مىكند، بعد از اين كه مىفرمايد ضرب اليدين معتبر است و مجرّد وضع اليدين كفايت نمىكند. مثل اين كه انسان دو دستش را بگذارد روى خاك مجرّد الوضع كافى نيست. بايد ضرب بوده باشد، و بعد از اين كه مىفرمايد بايد دفعتاً بوده باشد، تدريجاً بزند، كافى نيست، بعد مىفرمايد به باطن اليدين بوده باشد، به ظاهر اليدين بخواهد بزند اين مجزى نيست. بعد بدل ذكر مىكند. بله آن كسى كه نمىتواند هر دو دستش را به زمين بزند، يكى را مىتواند، اگر يكى را مىتواند، با آن يك دست ضرب مىكند على الارض، و دست ديگر را وضع مىكند. اگر در دست ديگر ضرب ممكن نشد، به جهت مرضى كه دارد نمىتواند بزند وضع مىكند. اگر هيچ كدام را نمىتواند مثل اينكه شلل دارد در يدينش نمىتواند بزند، مجرّد الوضع كافى است در اين صورت، اين وضع بدل ضرب است. در صورت عجز عن الضّرب نوبت مىرسد به آن ضرب. بعد مىفرمايد كه سابقاً هم گذشت، اگر دفعتاً نتوانست بزند، اين سابقاً گذشت. مثل اين كه ما يتيمم به وافى به يك يد است. تعاقب عيبى ندارد در اين صورت وقتى كه اين جور شد، و به باطن اليدين بايد بوده باشد. بله اگر باطن اليدين نتوانست به يك دستى باطنش را بزند، نوبت به ظاهر آن دست مىرسد، يك دست باطنش را مىزند، يك دست هم ظاهرش را مىزند، و اگر باطن هر دو تا متعذّر شد، ظاهر آنها را به زمين مىزند. اين فرمايشى است كه در عروه فرموده است، بدان جهت معلوم مىشود كه ما بايد در دو مقام بحث كنيم:
مقام اول خود مبدل است كه آنى كه معتبر است در تيمم، ابتداءً و در حال اختيار آن ضرب اليدين است به باطنهما دفعتاً على الارض او التّراب، ثمّ بدل ذكر كنيم كه اگر ضرب اين جورى نشد، منتقل به وضع مىشود. منتقل به تدريج مىشود، در باطن منتقل به ظاهر مىشود، در هر دو دست يا در يكى، عذر در يكى بوده باشد، در اين دو مقام بايد بحث كنيم:
كلام ما فعلاً در مقام الاول است. درست توجه كنيد! ضرب با وضع اينها دو تا مفهوم دارند. ضرب با آن وضع دو تا مفهوم دارند، وضع يديه على الارض صدق مىكند در صورتى كه انسان يواش دستها را روى اين خاك بگذارد، وضع صدق مىكند. امّا ضرب صدق نمىكند. ضرب در صورتى است كه وضع به شدّت و سرعت بوده باشد، به شدّت وقتى كه گذاشت دستها را به زمين، وضع مىگويند. متاع را يواشكى مىگويد شكستنى است. توى اين كارتن شكستنى است. يواش بگذار زمين، وضع صدق مىكند. از اين مثالى كه گفتم معلوم شد كه وضع عام است، مطلق است، و تقييد كرد که يواش بگذار، معلوم مىشود كه غير يواش گذاشتن هم كه به شدّت گذاشتن است آن هم وضع است. پس مفهوم الوضع مطلق است، عام است، ولكن ضرب على الارض آن وضعى است كه در او شدّت بوده باشد، شدّت و سرعت بوده باشد، او را ضرب مىگويند، بدان جهت بعضى از فقها اين جور گفتهاند، بحث خيلى بحث مفيدى است، اكثر فقهاى ما رضوان الله عليهم اين جور فرمودهاند كه رواياتى كه وارد در تيمم است، در روايات دو تعبير شده است، در بعضىها است كه و وضع يديه على الارض، در آن اخبار بيانيه است كه امام(ع) در مقام تعليم التّيمم دو دستش را به زمين گذاشت، به ارض گذاشت، در بعضى روايات دارد بر اين كه ضرب بيديه على الارض، عنوان ضرب وارد شده است، و مشهور در كلمات اصحاب ما اين است كه خب آن مطلق است، وضع مطلق است، هم وضع به شدّت را مىگيرد و هم به لين را مىگيرد، ضرب وضع خاص است، حمل مىشود مطلق بر مقيّد، خب وقتى كه اين جور شد، مطلق كه وضع است حمل بر مقيّد مىشود، خب آن وقتى كه اين جور شد انسان توى ذهنش مىآيد كه خب هر دو بشود، با هم منافات ندارند، هم با مطلق الوضع بشود، هم با شدّت بشود، به مطلق الوضع هم مىشود به لين هم بشود، به شدّت هم بشود، آن وقت جواب مىدهند كه ظاهر ضرب خصوصيت است كه اين خصوصيت معتبر در تيمم است، چون كه ظاهر ضرب دخل اين خصوصيت است، بدان جهت بايد از اطلاق رفع يد كنيم، اين جور مىگويند و رد مىشوند.
در مقام يك نكتهاى است، مىخواهم آن نكته بر شما واضح بشود، اين اخبارى كه در ما نحن فيه وارد شده است، من آن مقدارى كه فحص كردهام در روايات معتبره، در روايات معتبره امر به وضع اليدين على الارض نشده است، امر بكند كه سألته كيف التّيمم؟ قال يديك على الارض، اين جور تعبيرى امر نشده است، آن جاهايى كه سؤال از تيمم شده است، آن جا امام (ع) فرموده است كه تضرب بيديك على الارض، در موثّقه زراره است كه امام(ع) مىفرمايد تضرب بيديك الارض، امر به ضرب است، در روايت ديگرى هم همين جور است، تضرب بيديك الارض، امر به وضع ندارد، اين كه در روايات تارةً تعبير به وضع شده است و اخرى تعبير به ضرب شده است، اين رواياتى است كه فعل الامام را نقل مىكند، آن رواياتى كه امام(ع) چه جور تيمم فرمود، در بعضى روايات راوى مىگويد كه فوضع يديه على الارض، در بعضى روايات دارد كه ضرب بيده على الارض، هر دو فعل الامام است. وقتى كه هر دو فعل الامام شد، خب امام(ع) كدام جورش را كرده بود؟ اگر ضرب كرده بود، زده بود، ضرب مىفرمود، وضع نقل نمىشد. پس اگر به لين گذاشته باشد، وضع تعبير مىشود. خب اين رواياتى كه فعل الامام (ع) را نقل كرده است. اين روايات را چه جور جمع كنيم؟ حكايت فعل است. فعلى كه از امام(ع) خارج شده بود، بگوييم يك جا گذاشته بود دو دست مباركش را، يك جا زده بود. اين جور بگوييم كه هر دو جايز مىشود. يعنى آن شدّت امر استحبابى مىشود. نتيجه اين مىشود، يا در اين موارد يك نحو تيمم كرده بود، آن نكتهاى كه مىخواهم توضيح بدهم در اين موارد ملتزم مىشود كه در بعضى روايات امر وارد شده است به ضرب على اليدين، و در بعضى روايات وارد شده است ضرب حمل مىشود كه روايات وضع آن جا امام(ع) ضرب كرده بود، راوى نقل نمىكند، چون كه وضع گذاشتن به لين نيست، كه يواش گذاشتن نيست، كه با ضرب تنافى پيدا كند، امام(ع) آن جا دو دستش را اگر زده باشد به زمين كه خواهيم گفت زده است، تعبير مىشود كشف وضع، چون كه اخص در جا صادر شده است، اعم صادق است. پس روايات وضع حكايت نمىكند كه امام(ع) نزده بود، بلكه حكايت نمىكند كه زده بود، اين را حكايت نمىكند. مىدانيد كه عام از خصوصيت خاص حكايت نمىكند. اينها را كه مىدانيد شما، رواياتى كه مىگويد امام(ع) وضع، نمىگويد كه ضرب نكرده بود، يواش گذاشته بود، چون كه وضع گفتيم وضع مطلق است، هم به وضع باللّين هم به وضع بالشّدّة صدق مىكند. پس روايات وضع دلالت بر لين نمىكند كه امام(ع) ليناً و خفيفاً گذاشته بود، به تأنّى دستها را به زمين گذاشته بود، به اين دلالت نمىكند، بلكه دلالت نمىكند كه زده است، به خصوصيت زدن، شدّت دلالت نمىكند، خب آن روايات ديگر كه وارد شده است كه ضرب بكفيّه، آن روايت خصوصيت را نقل مىكند كه آن وضعى كه كرده بود امام(ع) او به شدّت، شاهد اين مطلب چيست؟
براى اين كه امام(ع) در دو روايت قضيه واحدهاى را نقل مىكند، قضيه واحدهاى از امام(ع) در دو روايت نقل شده است، در يكى راوى مىگويد فوضع، در ديگرى مىگويد فضرب، پس معلوم مىشود بر اين كه وضع با ضرب متنافيين نيستند، عام و خاص هستند. وضع حكايت از خصوصيت شدت نمىكند، نه اين كه نفى شدت مىكند كه شدت نبود، حكايت از شدت نمىكند. چون كه راوى به آن جهت اهميت نمىداده است. خيال مىكرده است كه اين اهميت ندارد، يا اصل شدّت مدخليت ندارد اعتقادش اين بود، يا اين كه غرضش اين بود كه خصوصيت ديگر را نقل كند كه آن خصوصيت ديگر اين است كه تمام كفّين را مسح كرد، نه يد را الى المرفق كه عامّه مىگويند و تمام وجه را مسح نكرد، بلكه جبينينش را مسح كرد، غرضشان، اهتمامشان اين بود كه از امام(ع) روحى له الفداه ياد بگيرند كه تيمم آن جور نيست كه عامّه ملتزم هستند، تمام صورت بايد كشيده بشود، مسح بشود به يدين، تمام يدين هم الى المرفق بايد مثل وضوء كشيده بشود، مسح بشود، اين جور نيست.
در باب 11 روايت اولى حسنه كاهلى[2] است:
محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن محمد ابن الحسين محمد ابن يحيى العطّار، محمد ابن حسين ابی الخطّاب اشعرى رضوان الله عليه عن صفوان كه صفوان ابن يحيى است كه اين محمد ابن حسين ابی الخطّاب اشعرى رضوان الله عليه از صفوان روايات كثيره دارد، صفوان هم نقل مىكند كاهلى، كاهلى كلّما اطلق بالرّوايات عبد الله ابن يحيى الكاهلى است، مدح شده است بعضىها ثقه مىدانند، ولكن آن مقدارى كه ثابت شده است مدح دارد، شخص معروفى است، مدح دارد و بدان جهت به حسنه تعبير كرديم، قال سألته عن التّيمم سؤال كردند و شايد از آن كسانى است كه از غير الامام سؤال نمىكنند، قال سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ» ، دستش را به بساط زد، چون كه ربّما شخصى به آخوندى رجوع مىكند كه تيمم چه جور است، آخوند روى فرش نشسته است، غرضش آن كيفيت مسح را مىپرسد بفهمد، آن جا دستش را آخوند به فرش مىزند، اين نه اين كه تيمم به فرش جايز است، اين به جهت اين است كه غرض سائل تفهيم كيفية المسح بود، آقا يك تيمم بگيرد من ببينم چه جور است، آن غرضش كيفيت مسح است كه مىخواهد او را بفهمد. «فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ» مسح كرد به دو دستش، اين وضع يده مفرد است، نه معنايش اين است كه يك دستش را زد، معنايش دستهايش را زد، چون كه دارد فمسح بهما وجهه وجهش را مسح كرد. «ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى» ، بعد از آن كفّينش را مسح كرد، يكى را على ظهر الاخرى.
در ما نحن فيه يك مطلبى است، بعضى كلمات كه در كلمات اصحاب است كه اين كه بايد باطن دست را زد، ظاهر دست ديگر را مسح كرد، اين گفتهاند روى تسالم و تعارف اينها است، از اين حسنه استفاده مىشود، چون كه امام(ع) مىفرمايد راوى مىگويد: «ثمّ مسح امام (ع) كفّيه، احداهما على ظهر الاخرى»، اين معلوم مىشود كه آن احداهما باطن است. چون كه اگر به ظهر احدهما ظهر الاخرى نگفتهاند، اين دليل مىشود كه ثمّ مسح كفّيه احداهما على ظهر الاخرى، يكى از كفّش را روى آن ديگرى مسح كرد، هم در اين روايت دلالت دارد كه ماسح باطن الكفّين است، و ممسوحٌ عليه عبارت از ظاهر الكفّين است، اين روايت شريفه به اين خصوصيت هم دلالت دارد، آن جا دارد كه فضرب بيده على البساط، ضرب دارد، وضع ندارد، ولكن در همان روايت دارد بر اين كه امام(ع) در روايت ديگر دارد، روايت صحيحه داوود ابن نعمان است معتبره داوود ابن نعمان است، آن جا دارد بر اين كه سألت ابا عبد الله (ع) عن التّيمم، فقلنا له تا آخر دارد كه بعد از نقل قضيه عمّار عرض كرديم به امام(ع) فكيف تيمم؟ تيمم چه جور است؟ «فوضع يديه على الارض»، از امام صادق سلام الله عليه است، به ايشان عرض مىشود كه چه جور است تيمم، «فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما»، سابقاً گفتيم كه «فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما» دليل است كه وضع معاً بوده است، وضع اليدين معاً بوده است. «ثمّ رفعهما يعنى مرّةً» بلند كرد، مرّةً بلند كردن به اين مىشود كه زدنش دفعى بوده باشد، گفتيم روايت اين معنا را دلالت مىكند. اين قضيه عمّار را نقل مىكند فوضع مىگويد، همين امام صادق سلام الله عليه در آن روايت ديگرى كه نقل مىكند، در آن روايت ديگر كه قضيه عمّار را باز نقل مىكند. در آن روايت ديگر آن ضرب نقل مىكند، ضرب و قضيه عمّار را كه نقل مىكند محمد ابن ادريس فى آخر السّرائر[3] نقل هم به كتاب محمد ابن ابى نصر عن زراره عن ابى جعفر (ع) آن جا ضرب نقل مىكند، پس معلوم مىشود بر اين كه حتّى در امام واحد هم همين جور است، نگاه كنيد به روايات، امام واحد در قضيه واحده نقل شده است ضرب و نقل شده است وضع، اين دليل مىشود بر اين كه امام(ع) يك جور واقع كرده است تيمم را، اين كه ضرب مىگويد يعنى به شدّت زده است، غاية الامر آنى كه وضع نقل مىكند، او نقل شدّت را نمىكند، بدان جهت در اين ما نحن فيه روايت و يديك على الارض اين جور روايتى من پيدا نكردم، تضرب و يديك الارض، اخذ به ظاهر مىشود، و در آيه مباركه كه وارد شده است، در آن آيه مباركه بر اين كه «فتيمموا صعيداً طيّبا» تيمم به معنا قصد است. آن قصد بيان مىشود به ضرب اليدين على الارض، كه قصد كنيد صعيد طيّب را يعنى دستهايتان را بزنيد به صعيد طيّب،
آن وقت كلام واقع مىشود بر اين كه كلام در اين جهت واقع مىشود كه يدين بايد به باطنهما بوده باشد و دفعتاً بوده باشد، اين را هم عرض كرديم به باطنهما بوده باشد از حسنه عبد الله ابن يحيى الكاهلى استفاده مىشود كه ثمّ مسح باحداهما ظهر الاخرى، ظهر اخرى را مسح كرد، معلوم مىشود كه به باطن الاولى ظهر اخرى را مسح كرده است، و به باطن زده است، علاوه بر اين كه زدن تيمم على الارض متعارف عند النّاس هم باطنش است، نه اين كه شخصى دو دستش را كه باطنش را نزند، ظاهرش را بزند، ظاهر اليدن ممسوح است، نه ظاهر يدين جزء ماسحه است، باطن اليدين جزء ماسحه هستند، ولكن ظاهر يدين جزء ممسوح هستند كه از اين حسنه عبد الله ابن يحيى الكاهلى استفاده مىشود، پس ضرب بايد بشود، به يدين بايد بشود، آن وقت هم باطن اليدين بايد زده بشود، اينها از روايات استفاده مىشود.
انّما الكلام كلّ الكلام در مقام ثانى است
سؤال ...؟ در روايت زرارهاى كه ابن ادريس نقل كرده است آن جا ضرب است، ثمّ ضرب احداهما على الاخرى، بدان جهت ثمّ ضرب احداهما على الاخرى است، اين جور معلوم مىشود، من چه نكتهاى را گفتم خدمت شما؟ عرض كردم كه باب حمل مقيّد بر مطلق در افعال به معناى اين است كه ذكر كردم براى شما كه فعل، فعل واحد است، فعل واحد را حكايت مىكند، اين جا جاى حمل مطلق بر مقيّد چه مىشود، قاعده كلّى عرض كردم، در جايى كه فعلى به دو حكايت، حكايت بشود در يكى مطلق حكايت بشود، در ديگرى با خصوصيت حكايت بشود، اين حمل مىشود كه فعل با خصوصيت بود، چون كه اين كسى كه ضرب مىگويد خصوصيت را نقل مىكند، معنايش اين است كه به شدّت زده است.
سؤال ...؟ كلام در ظهور است، كسى اگر دستش را بگذارد به صورت كسى يواش نمىگويند زد، امّا شق بزند مىگويند زد، ظهورات را اخذ كنيد، بصير بشويد، هر چيزى را قبل از تأمّل حرف نزنيد، تأمّل كنيد ببينيد جا دارد يا ندارد، بايد انسان ميزان درست كند، روى ميزان حرف بزند، روى ميزان برود جلو تا آخوند حسابى بشود، و الاّ از اول اين ور و آن ور رفت، تا آخر اين ور و آن ور است، مطلب را بايد بگيرد، كه يك خط كشى داشته باشد، محكم و مستحكم كه حجّيت ظهورات است، تا مادامى كه قرينه بر خلاف قائل نشده است، بايد اخذ به ظهورات كرد.
سؤال ...؟ كلام در ضرب است.
سؤال ...؟ شما چرا انصاف نداريد مهلت بدهيد؟ تمام شد؟
عرض مىكنم بر اين كه قاعدهاى گفتم براى شما، در فقه مبتلا مىشويد، مواردى كه آن جا فعل الامام بيان شده است، فعل الامام در بعضى روايات بيان شده است به مطلق، در بعضى روايات نقل شده است همان فعل به نحو خاص، در اين موارد معناى حمل مطلق بر مقيّد نه اين كه مطلق را قيد مىزنيم، فعل خاص است، فعل خاص قابل تقييد نيست، قضيه خارجيه را نقل مىكند، مفاهيم قابل تقييد هستند، اين جا حمل مطلق بر مقيّد معنايش اين است كه آن كسى كه خصوصيت را نقل مىكند، با آن كسى كه خصوصيت را نقل نمىكند، مطلق را به لفظ دالّ بر مطلق گفته است، با هم تنافى ندارد، چون كه آن كسى كه مطلق را نقل مىكند، غاية الامر خصوصيت را نقل نمىكند، نه اين كه خصوصيت را نفى مىكند، چون كه وضع به قول ايشان كه حرف خود ما بود ارتكاز فرموده است وضع مطلق است، هم صدق مىكند به لين و هم صدق مىكند به شدّت، ولكن لفظى كه مطلق است از خصوصيتها نقل نمىكند، جامع را نقل مىكند، غاية الامر لفظ عام دالّ بر خصوصيت نيست، و آن ديگرى دالّ بر خصوصيت است، با همديگر تنافى ندارد، حرف من اين است كه اين حمل مطلق بر مقيّد در اين موارد به اين معنا است، نه اين كه كسى توپ و تشر بردارد اين جا جاى حمل مطلق بر مقيّد نيست، اين جا حكايت فعل واحد است، معناى حمل مطلق بر مقيّد در اين موارد معنايش اين است كه آن كسى كه مقيّد را مىگويد و به قيد را نقل مىكند، نقل او با نقل مطلق تنافى ندارد، ناقل به لفظ مطلق خصوصيت را نقل نمىكند، امّا آن كسى كه ناقل خصوصيت است، آن خصوصيت را نقل مىكند، حملش هم همين است كه فعل امام با خصوصيت بوده است، ناقل در نظرش به او اهميت نداده است، در نقلش، چون كه او مقصودش نبود، مقصودش اين بود كه ببينم يدين چه جور مسح مىشود، الى المرفقين مسح مىشود يا نمىشود.
سؤال ...؟ از آيه استفاده اين مىشود كه وقتى كه انسان آب نداشت، بايد صعيد را استعمال كند، اين صعيد را استعمال كند، اين معنا استعمال مىشود، فتيمموا صعيداً طيّبا يعنى صعيد طيّب را قصد كنيد، چون كه در آيه دارد پشت سرش فامسحوا وجوهكم و ايديكم منه اين قرينه مىشود بر اين كه وقتى كه انسان قصد مىكند زمين را، دستهايش بايد به صعيد بزند يا بگذارد، بدان جهت آيه شريفه هم دلالت به خصوصيت ضرب نكند، به وضع هم شامل بشود، آن اطلاق مقيّد مىشود، چون كه اطلاق قرآن، عموم قرآن تخصيص مىخورد، به تقييد در روايات و به تخصيص در روايات، چون كه امام(ع) در صحيحه زراره فرمود تضرب بيديك على الارض، عنوان ضرب فرمود، عرض كردم در روايات هم عنوان وضع نيست، بدان جهت اين دلالت مىكند كه وضع بايد به شدّت بشود و با سرعت بشود، اطلاق آيه را كه شامل وضع و ضرب مىشود، او را تقييد مىكند، بدان جهت نتيجه اين مىشود، آن وقت در ما نحن فيه در اصول اگر خوانده باشيد كه نص تخصيص مىكند، تقييد مىكند اطلاق كتاب را، از مسلّمات است.
بدان جهت در ما نحن فيه نوبت مىرسد بر اين مقام ثانى كه در مقام ثانى بدل بيان مىكند، مىگويد بر اين كه اگر ضرب ممكن نشد مثلاً كسى يدينش مرضى دارد، لمس دارد بدنش، نمىتواند بزند، ولكن مىتواند بگذارد، ايشان فرمود اگر دو دستش است هر دو دستش را مىگذارد، اگر يكىاش است، يكى را مىزند، آن يكى كه لمس است و نمىتواند، او را مىگذارد، كلام اين است كه دليل اين چيست، مىدانيم اينهايى كه در تيمم اعتبار دارد، بعضى از اينها اعتبارشان از فعل الامام(ع) استفاده شده است كه روحى له الفداه در موقعى كه تيمم مىكرد اين كار را كرد، بعضى از امورى است كه معتبر در تيمم است، آنها از خود فعل الامام(ع) استفاده شده است، مدرك ديگرى ندارد كه خواهيم گفت آنها را، بعضىها دليل ديگر دارند، آنهايى كه مدركش فعل الامام است، امر بر آنها سهل است، مىگوييم اگر ممكن نشد او ساقط است، چرا؟ چون كه فعل الامام در حال اختيار بود، در حال اضطرار نبود، فعل الامام غايتش چون كه فعل الامام دلالت به اعتبار مىكند، دلالت مىكند كه او معتبر است در تيمم ولكن مقدار دلالتش حال اختيار است، چون كه امام(ع) در حال اختيار تيمم كرد، امّا در حال اضطرار نه مىگوييم اعتبارى ندارد. چرا؟ تمسّك به اطلاقات مىكنيم، مىگوييم كه فضرب بيديك على الارض، ظاهرش باشد يا باطنش باشد، اگر ظاهر يدين است، فعل امام استفاده مىشد كه از فعل امام استفاده مىشد چون كه حسنه عبد الله ابن يحيى الكاهلى راوى فعل الامام بود كه امام(ع) به باطنش، به ظاهر ديگرى مسح كرد، اين در حال اختيار بود، مىگوييم در حال اضطرار لازم نيست كه به باطن مسح بشود ظاهر کافی است كما اين كه خواهيم گفت، و امّا يك چيزهايى است كه اعتبار او به فعل الامام تنها نيست، مثل تضرب بيديك على الارض كه ضرب معتبر است. جماعتى خيال مىكردند كه تضرب بيديك على الارض اين امر است. امر صورت قدرت و اختيار را مىگيرد. اين كسى كه سكته كرده است. هر دو دستش لمس است. اين كه نمىتواند بزند. تمسّك مىكنيم به اطلاق آيه مباركه كه شامل وضع هم هست، كه گفتيم آيه شريفه وضع و ضرب هر دو تا را مىگيرد، در حال غير تمكّن و در حال الارض دليل بر تقييد اطلاق آيه نداريم.
اين فرمايش به نظر محقّقين و به نظر فاتر قاصر ما تمام نيست، آن اوامرى منحصر مىشود به حال القدرة که تکليفيه بوده باشد. تكليف عاجز چون كه قبيح است مىگوييم عاجز كه شد اين تكليف نيست، و امّا اوامر ارشاديّه آنها منحصر نمىشود مدلولش به حال القدرة، مثل اين كه مىفرمايد بر اين كه «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا وجوهكم» اگر آيهاى تيمم نبود، مىگفتيم كه آيه مباركه معنايش اين است كه وضوء شرط صلاة است. ارشاد است. مثل مرحوم آخوند كه فرموده است مقدمه واجب، واجب شرعى است، و ظاهر كتاب دلالت مىكند مثل «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا» اينها اوامر ارشاديه هستند، قاعده كلّى عرض كردم خدمت شماها، اگر شارع به فعلى امر كند عند الاتيان فى العمل عبادت بشود يا معامله بشود، اين ظهورش ارشاد به شرطيّت و جزئيت و مانعيّت است، و اختلاف موارد كه اين دخل دارد بر اين عمل، چه قادر باشى، چه نباشى، اين عمل دخل دارد به او، نتيجه دخالت مطلقه كه شرطيّت مطلقه تعبير مىكنند امر از آن عمل مشروط ساقط مىشود كه قدرت بر شرطش ندارد، بدان جهت ذيل آيه نبود كه فلم تجدوا كه روايات امر به تيمم نبود، مىگفتيم كسى كه نمىتواند وضوء بگيرد نماز از او ساقط است، اين اوامر، اوامر ارشادى هستند، اينها منحصر به حال قدرت نمىشوند.
سؤال ...؟ خواستيد اينها را برويد در اصول درست كنيد، تأكيد نمىگويند، ارشاد مىگويند، شارع نگفته بود، ما از كجا مىفهميديم وضوء شرط صلاة است؟
سؤال ...؟ مىشود نخواندن، اين جور مىشود. آنى كه شما گوشتان شنيده است آن در اطيعوا الله و اطيعوا الرّسول است كه حكم عقل است. آن جا مىگويند حكم شارع ارشادى است نه در جاهايى كه شارع مىگويد لا تصلّى فى وبر ما لا يأكل لحمه، اين تأكيد نيست، عقل راه ندارد، اين ارشاد به مانعيّت است
عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه اين اوامر، اوامر ارشادى است. اين اوامر ارشادى معنايش اين است كه اين عمل مشروط به اين است، يعنى تيمم مشروط است به ضرب اليدين، اين كه مىگويد اضرب بيديك على الارض تيمم انسان مستحباً هم تيمم بگيرد بايد دو دستش را بزند، اين ارشاد است كه ضرب يدين على الارض دخل در تيمم دارد. اين اطلاق را از اول تا آخر مقيّد مىكند. اين كه در آيه مباركه اين بود «فتيمموا صعيداً طيّبا» از آن بيخ اين آيه اين اطلاقش را مقيّد مىكند به ضرب، خب نتيجه اين مىشود كه اگر كسى قدرت بر ضرب ندارد، فاقد الطّهورين است، اين نتيجه اين مىشود. در آن جاهايى كه شرطيّت در تيمم از فعل الامام استفاده شده است، آن جاها مىگوييم كه نه اگر در حال الارض از شرطيّت دليل بر شرطيّت نداريم، به اطلاق آيه تمسّك مىكنيم، و امّا در مواردى كه شرطيّت از خطاب لفظى استفاده شده است، و خطاب لفظى هم ارشاد است، به شرطيّت ضرب على اليدين كه ضرب على اليدين شرط تيمم است، تيمم بدون او محقق نمىشود، اين اطلاق آيه را از اول تقييد مىكند، بدان جهت مىگفتيم اگر فلم تجدوا نبود مىگفتيم تكليف ساقط است، اين جا هم اگر ضرب على اليدين نشد تكليف تيمم ساقط است، فاقد الطّهورين است، مثل كسى كه ما يتيمم به ندارد، كلام در حلّ اين معضل است كه در ما نحن فيه اين اشكال را به چه نحو حل كنيم، بقيه بماند براى فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص493.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص358.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَتَى عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ- إِنِّي أَجْنَبْتُ اللَّيْلَةَ فَلَمْ يَكُنْ مَعِي مَاءٌ- قَالَ كَيْفَ صَنَعْتَ قَالَ طَرَحْتُ ثِيَابِي- وَ قُمْتُ عَلَى الصَّعِيدِ فَتَمَعَّكْتُ فِيهِ- فَقَالَ هَكَذَا يَصْنَعُ الْحِمَارُ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ ضَرَبَ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى- ثُمَّ مَسَحَ بِجَبِينِهِ ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ كُلَّ وَاحِدَةٍ عَلَى الْأُخْرَى- فَمَسَحَ الْيُسْرَى عَلَى الْيُمْنَى وَ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص361.