«و يجب فيه أمورالأول ضرب باطن اليدين معا دفعة على الأرضفلا يكفي الوضع بدون الضرب و لا الضرب بإحداهما و لا بهما على التعاقب و لا الضرب بظاهرهما حال الاختيار نعم حال الاضطرار يكفي الوضع و مع تعذر ضرب إحداهما يضعها و يضرب بالأخرى و مع تعذرا الباطن فيهما أو في إحداهما ينتقل إلى الظاهر فيهما أو في إحداهما و نجاسة الباطن لا تعد عذرا فلا ينتقل معها إلى الظاهر».[1]
عرض کرديم از جمله اموری که در تيمم معتبر است، ضرب اليدين على الارض است. و اعتبار الضّرب على اليدين ضرب باليدين على الارض اعتبارش به خطاب لفظى ثابت شده است. در آن صحيحه فرمود: «تضرب بيديك علی الارض»، بايد موقع تيمم بزنى دو دستت را به زمين. عرض كرديم كسى كه نمىتواند دو دستش را بزند، نه اين كه دو دست ندارد، بلكه علّتى و مرضى در يدينش است كه مىتواند بگذارد، مثل شلل، مىتواند بگذارد على الارض، ولكن ضربش را نمىتواند. در ما نحن فيه در صاحب عروه فتوا داد كه اگر دو دست است هر دو دست را مىگذارد، در يكى علّت است، يكى را مىزند، ديگرى را مىگذارد. كلام در دليل اين مطلب بود، چون كه عرض كرديم در ما نحن فيه تضرب بيده على الارض ارشاد است كه در تيمم ضرب و يدين على الارض معتبر است، نه حكم تكليفى است كه اگر كسى ضرب اليدين على الارض نكرد، بر ترك الضّرب عقاب مىشود، نه طهارت حاصل نمىشود. ارشاد است كه تيمم كه طهور است و طهارت صلاتى است. او به ضرب اليدين بايد بشود.
بدان جهت آن آيه مباركه كه «فتيمموا صعيداً طيّبا» آن تيمم را تقييد مىكند كه او به ضرب اليدين على الارض بايد باشد، آن وقت اين شخصى كه نمىتواند حكمش وضع اليدين است، يا يكى وضع اليدين است، اين قاعده «الميسور لا تسقط بالمعسور»، اين را گفتهاند يك وجه، يعنى آنى كه انسان مكلّف است به او، كه صلاة را به تيمم تام اتيان كند. اگر تيمم تام ميسور نشد، معسور شد، به ميسورش اكتفا مىكند، اين اگر قاعده ميسور باشد. قاعده ميسور من حيث كبرى تمام نيست. دليل درستى ندارد كه تعبير مىشود در لسان متأخّرين به نسب. قاعده ميسور نسبى ندارد. مدركى ندارد كه در مواردى به او تمسّك بشود، و در بحث اصول آن وقتى كه تكلّم مىكنند در قاعده ميسور، گفتهاند دليل ندارد. بعضىها دعواى اجماع كردهاند، گفتهاند اجماع است. آن كسى كه نمىتواند ضرب اليدين بكند وضع مىكند يدينش را، گفتهاند اين اجماع تقديرى است. چون كه جملهاى از علماء ما، مثل شهيد قدس الله نفسه الشّريف در ذكری[2] و در دروس[3] فرموده است در حال اختيار هم مىشود ضرب اليدين را ترك كرد فقط وضع اليدين را كرد، مجرّد الوضع در حال اختيار هم كافى است، جمعى از علما ملتزم به اين شدهاند، خب بنائاً بر اين در حال اختيار كه جايز شد ديگر در حال عدم تمكّن از ضرب هم به طريق اولی جايز مىشود، جماعتى كه گفتهاند در حال الاختيار كه مشهور است، ضرب اليدين على الارض معتبر است، ديگر در حال اضطرار نمىتوانند به اجماع تمسّك كنند، اجماع اتّفاق الكل است. بعضى از علما كه گفتهاند جايز است، چون كه ضرب را معتبر نمىدانند حتّى در حال اختيار، بايد اجماع به اين بشود كه در حال اضطرار ساقط است اعتبار وضع اليدين، اين اجماعى نيست، چون كه آنهايى كه گفتهاند جماعتى وضع اليدين كافى است، چون كه در حال اختيار هم وضع اليدين را كافى مىدانند، در حكم در مسأله كه سقوط اعتبار الضّرب است و الاكتفاء بالوضع است، اجماع بايد به اين قائل بشود، چون كه اجماع در مثل اين مسأله ديگر نمىشود.
امثال اين مسأله ديگر دعواى اجماع نمىشود. چرا؟ چون كه بعضى قائلين مدركشان اين است كه از اول معتبر نيست، حتّى در حال اختيار، ما به سقوط بايد اجماع ادّعا كنيم كه معتبر است ضرب ولكن ساقط است، اين اجماعى نمىشود، بدان جهت اين را تعبير مىكنند اجماع تقديرى، يعنى آن قائلين كه گفتهاند ضرب معتبر نيست، آنها هم اگر ضرب را معتبر مىدانستند در حال اضطرار مىگفتند ساقط است، اجماع فعلى نمىشود، اجماع تقديرى كه اگر آن علما مثل شهيد و غير شهيد كه گفتهاند مجرّد الوضع در حال اختيار كافى است، آنها هم اگر در حال اختيار ضرب را معتبر مىكردند، مىگفتند بر اين كه نه در حال اضطرار ساقط است.
اين اجماع تقديرى يك علم غيب مىخواهد كه آنها مىگفتند ساقط است، و ديگرى اين است كه آن ديگر اجماع تقديرى كشف از قول امام نمىكند، خود اجماع حدثى مىشود، خود اجماع حدث مىكنيم كه آنها اگر قائل به اعتبار بودند، مىگفتند در اين حال ساقط است، خود اجماع حدسى مىشود، و در اجماعى كه هست، قول الامام حدسى مىشود، خود اجماع امر حسّى مىشود، آن وقت وقتى كه اتّفاق الكل شد و مدرك اتّفاق هم محتمل نشد چيزى كه در يد ما است، كشف مىكنيم قول معصوم از مسلّمات بوده است در آن زمان، ولو به جهت اين كه در زمان سابق، شيعه اتّفاق داشتند بر حكم، روى اين اساس اجماع مىشود به او اعتبار كرد، وقتى كه خود اجماع حدسى شد، او قيمتى ندارد، بدان جهت اين اجماع تقديرى اجماع حدسى است، كه محصّلش فايدهاى ندارد، انسان خودش حدس بزند فايده ندارد، فضلاً از اين كه نقل شود در مسأله.
بدان جهت بعضىها قدس الله سرّهم از فحول راه ديگرى را طى كردهاند، گفتهاند بر اين كه آيه شريفه ضرب ندارد، فتيمموا صعيداً طيّبا، ما بوديم و آيه شريفه مىگفتيم هم ضرب كافى است، وضع هم كافى است، غاية الامر دليل دلالت كرد كه ضرب لازم است، خب ضرب لازم شد از اطلاق آيه رفع يد كرديم در صورتى كه ضرب ممكن بوده باشد، ضرب ممكن بوده باشد، از اطلاق آيه رفع يد كرديم، و امّا در صورتى كه ضرب ممكن نبوده باشد الصلّاة لا تسقط بحال مىگويد اين غير متمكّن از ضرب مكلّف به صلاة است، صلاة از او ساقط نشده است، وقتى كه صلاة ساقط نشد كه وضوء كه نمىتواند بگيرد، آب ندارد، تيمم بايد بكند، تيممش هم كه به ضرب نمىشود، قهراً به وضع اليدين مىشود، از لا تسقط الصّلاة بحالٍ كشف مىكنيم بر اين كه ضرب در حال امكان دخيل در تيمم است، در حال عدم تمكّن من الضّرب وضع كافى است، اطلاق آيه باقى است نسبت به وضع، در صورتى كه ممكن نشود، چون كه اين الصّلاة لا تسقط بها مىگويد اين شخص مكلّف به صلاة است.
اين فرمايش به نظر قاصر فاتر ما تمام نيست، چرا؟ چون كه الصّلاة لا تسقط بحال يعنى وجوب صلاة مشروعه لا تسقط بحال، صلاتى كه در او شيئى شرط بوده باشد در جميع احوال، طهارت شرط در جميع الاحوال است، بدان جهت سابقاً گفتيم فاقد الطّهورين مكلّف به صلاة نيست، خب ما احتمال مىدهيم اين شخص فاقد الطّهورين بشود، مثل اين كه تيمم مال غصبى است و صاحبش اجازه نمىدهد، خاك مال او است، خاك ديگرى ندارد، آن هم مىگويد من راضى نيستم دست بزنى به اين، خب اين مىشود فاقد الطّهورين.
سؤال ...؟ در نظر داشته، فرموده است لا صلاة الاّ بطهورٍ و قيدى هم ندارد، طهور قيدى ندارد، مثل لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب نيست كه حديث لا تعاد كمرش را مىشكند كه اگر در حالى كه انسان عذر داشته باشد نه، اعتبار ندارد فاتحة الكتاب، اين طهور از مستثنيات در حديث لا تعاد است. لا تعاد الصّلاة الاّ من طهور، طهور على الاطلاق شرطيّت دارد، به عبارت اخرى اين الصّلاة لا تسقط بحال مىگويد آن صلاتى كه بدون طهارت نمىشود، بايد طهارت داشته باشد، و الاّ شخص فاقد الطّهورين مىشود، آن صلاة لا تسقط بها، تمسّك به اين در ما نحن فيه تمسّك به عام است در شبهه مصداقيه، چون كه ما احتمال مىدهيم اين شخص طهارت را متمكّن نشود، فاقد الماء بشود، فاقد التّراب بشود، مثل آن شخصى كه ترابش منحصر در غصب است و صاحبش راضى نيست، تمكّن ندارد از ضرب اليدين، چه جورى كه او فاقد الطّهورين است، احتمال مىدهيم كه اين شخص هم فاقد الطّهورين بشود، پس تمسّك به اين كه الصّلاة لا تسقط بها در ما نحن فيه تمسّك به عام است در شبهه مصداقيه، و به عبارةٍ واضحه عرض كردم الصّلاة لا تسقط بحال يعنى الصّلاة مع الطّهاره، لا تسقط بها، و در ما نحن فيه صلاة با طهارت را ما امكانش را احراز نكردهايم، پس نمىشود به اين عام در شبهه مصداقيه تمسّك كرد.
بدان جهت در ما نحن فيه به نظر قاصر فاتر ما اين وجوهى كه بيان فرمودهاند اينها تمام نيست، وقتى كه نتوانستيم نمىتوانيم بگوييم كه آيه اطلاقش واقعى است، وضع را هم شامل مىشود در صورتى كه ضرب ممكن نباشد، و از اين هم معلوم شد كه به خطابات وجوب صلاة اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة ثمّ انت فى وقتٍ منهما به آنها نمىشود تمسّك كرد. چرا؟ چون كه وجبت الصّلاة مع الطهارة است، و شخص متمكّن از صلاة آن طهارت نيست در ما نحن فيه، يا شك دارد كه متمكّن است يا نه، شك در تعلّق تكليف مىشود، روى اين اساس اينها به نظر قاصر فاتر ما درست نيست.
در باب وضوء گفتيم آنى كه طهور است يعنى ما يتطهّر به است، ماء است، چون كه طهور دو تا معنا دارد، انّ الله جعل التّراب طهوراً كما جعل الماء طهوراً، ماء طهور است، يعنى ما يتطهّر به است، اگر در باب وضوء يادتان بوده باشد، استعمال الماء طهارت مىآورد، و استعمال الماء دو قسم است. يكى در حال اختيار است، يكى در حال اضطرار است، كه انسان در حال اضطرار است، در حال اضطرار مثل وضوء جبيرهاى كه در وضوء بايد بشره شسته بشود، فاغسلوا وجوهكم و ايديكم، بشره بايد شسته بشود، در موارد وضوء جبيرهاى بشره شسته نمىشود، و هكذا در موارد غسلى كه جبيرهاى باشد، بشره شسته نمىشود، و هكذا فرض بفرماييد فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق كسى كه در باب وضوء مقطوع اليدين است يا مقطوع به يد واحده است او دست را تا مرفق نمىشورد، او فقط ذراعش را تا مرفق مىشورد، اينها منصوص بودند، از آنها استفاده كرديم كه آن نحوى كه ممكن است نسبت به آن وضوء اختيارى آنى كه اقرب به او است، و نزديك به او است، او طهارت است در باب ماء، در باب ماء او طهارت است، گفتيم اينها را اگر يادتان بوده باشد، از خود روايات استفاده كرديم كه اقطع مىشورد آن موضع القطع را، آنى كه دارد او را مىشورد، يا آن چيزى كه ارباب جباير هستند مسح مىكند، آن مقدارى كه استفاده كرديم، كه ماء مطهّريت دارد در وضوء و اين وضوء، وضوء اختيارى و اضطرارى است، همان ارتكاز در باب تيمم هم هست، انّ الله جعل التّراب طهوراً كما جعل الماء طهوراً، طهوريّت و مطهّريتش مثل او است، چه جورى كه در باب وضوء از وضوء اختيارى تمكّن نشد، نوبت مىرسد به آنى كه اقرب به آن وضوء است و ميسور از آن وضوء است اين قاعده ميسور نيست، اين قاعده ميسور در باب وضوء است، در باب تيمم است، به عموم تمسّك نمىكنيم كه قاعده ميسور اصل و نسب ندارد.
بدان جهت مىگويند قاعده ميسور در باب وضوء و صلاة اينها از خود روايات استفاده شده است كه صلاة اختيارى دارد، اضطرارى دارد، وضوء اختيارى دارد، اضطرارى دارد، احتمال اين كه وضوء تيمم ندارد، نيست. «انّ الله جعل التّراب طهوراً كما جعل الماء طهوراً»، بدان جهت خواهيم گفت كسى كه تيمم مىگيرد دو دست ندارد، دستهايش قطع شده است در ميدان جنگ در راه خدا داده است، دست ندارد، مىگوييم آن ذراعينش، با او را بزند به زمين، با او مسح كند، اينها روى چيست كه خواهد آمد مسألهاش، اينها دليلش چيست؟
دليلش اين است كه در ارتكاز متشرّعه كه از خود روايات استفاده شده است، مطهّريت تراب مثل مطهّريت وضوء است، روى اين اساس است كه مىگوييم اگر ضرب ممكن نشد، وضع اليدين على الارض بكند، اين دليلش اين است، و اين دليل، دليلى است تمام است، اين قياس نشود به آن جايى كه تراب غصبى بود، در ما نحن فيه تراب هست، تراب اشكالى ندارد، استعمالش را من نمىتوانم به استعمال اختيارى، اين فاقد الطّهورين نيست، آنى كه فاقد الطّهورين است، اين است كه ما يتمم به را فاقد بشود، آن جا فرق است عدم التمكّن من ما يتيمم به او فاقد الطّهورين مىشود، صلاة از او ساقط مىشود، و در ما نحن فيه ما يتيمم به موجود است، تمكّن از تيمم اختيارى نيست، بدان جهت نوبت مىرسد به تيمم اضطرارى كه از رواياتى كه در باب وضوء وارد شده است چون كه ماء دو جور مطهريتش به وضوء اختيارى و اضطرارى است، انّ الله جعل التّراب طهوراً كما جعل الماء طهواً معلوم مىشود مطهرّيت اين به تيمم اختيارى و اضطرارى است، وقتى كه تيمم اضطرارى پيدا شد اوضح افرادش اين است كه عوض ضرب وضع بكند، چون كه وضع مرتبهاى از ضرب است، ضرب گذاشتن با شدّت است، مرتبه شدّت را ول بكنى مىشود وضع.
سؤال ...؟ نه، اطلاق تنزيل است، اين را كرّات و مرّات گفتهايم، اگر شارع شيئى را تنزيل منزلتش را كرد، فرمود الفقّاع خمرٌ، تمام احكام خمر جارى مىشود، نجاستش، شاربش حد دارد، همان حدّى را كه شرب الخمر دارد شارب الفقّاع دارد. فقط مختص به حرمت نمىشود، مگر در جايى كه انصرافى بوده باشد در يك تنزيلى، چون كه امام در مقام بيان يك جهت است، يا قرينه خارجيه باشد كه تمام آثار اين جا مترتّب نمىشود، و امّا نه قرينه داخليه شد نه خارجيه، اطلاق تنزيل اقتضا مىكند كه ماء چه جور طهور قرار داده شده است، خاك هم به همان منوال است، اين را به اصل طهوريّت حمل كردن خلاف اطلاق است، كما اين که تنزيل مىكند، بلكه ظهور در هر جور طهوريتی که ماء دارد تراب هم همين جور است.
سؤال ...؟ او در آن روايت عبد الاعلی است، در روايت عبد الاعلی اشكال شده است كه اشكالش اين است كه ما جعل الله فى الدّين من حرج نتيجهاش نيست كه امسح على المراره، ما جعل الله فى الدّين من حرج اين است كه وجوب الصّلاة را بردارد، صلاة واجب نشود، چون كه اين حرج از ناحيه وجوب الصّلاة مع الوضوء وارد است، اين چه جور امام اين را تفريع كرده است آن در مقام جواب آن است كه شيخ فرموده است آن هم درست است يا نادرست، در مقامش نيست اين، كلام ما اين است كه آن جا هم به قرينه اين كه مطهرّيت ماء به اختيار و اضطرار است، گفتيم آن جا هم رفع صحيح است، چون كه همين حرجى است، وضوء اضطرارى مىشود، چون كه مطهرّيت اضطراريه و اختياريه دارد، اين ما نحن فيه هم همان حرف را مىگوييم، مطهرّيت هم اختيارى است، هم اضطرارى، اضطرارش اقرب به او مىشود.
و مما ذكرنا معلوم شد كه در عروه در مقام فتوا داده است، که اگر ضرب اليدين نشد، وضع اليدين بشود يكى ضربش شد، يكى نشد، آنى كه ممكن است ضربش ضرب شود، مثل اين است كه يك دست را مىشود شست، ولكن يك دست ديگر را بشره را نمىشود شست مثل او مىشود، تمام آنى كه فرموده صحيح است، الاّ يك نكتهاى، ما در او تأمّل داريم، و آن نكته اين است كه فرمود اين ضرب اليدين دفعتاً نمىتواند باشد، اين نمىتواند متعاقبتين باشد، بايد دفعتين باشد، اين فرمايش در نظر ما اشكال داشت سابقاً، چون كه گفتيم مرّةً كه در روايات دارد تضرب بيديك على الارض مرّةً، مرّةً دلالت نمىكند به دفعتاً، مرّةً يعنى ضرب اليد دفعات نمىخواهد، هر يد را يك دفعه مىزند، اين نه اين كه دو دست را معاً بزن، مرّةً يعنى هر دست را يك دفعه بزن، اين به اين مىشود كه اول يكى را بزند، بعد ديگرى را بزند، آن وقت هر كدام را اين يدين را مرّةً زده است، مجموع را مرّةً زده است، ولو متعاقباً زده است، گفتيم از كلمه مرّةً دفعتاً استفاده نمىشود، ولكن در آن صحيحه داوود ابن نعمان اين جور بود كه ثمّ رفعهما، بعد اينها را رفع كرد، كسى گفتيم ممكن است دعوا كند كه معاً كه رفع كرده است ثمّ رفعهما اينها را رفع كرد، يعنى بعد تمام شدن ضرب اليدين رفعهما، نه اين كه اول يكى را زد، بلند كرد. آن يكى را زد و بعد او را بلند كرد. رفعهما بعد ضرب اليدين رفعهما، اين ظاهر است بر اين كه ضربش هم معاً بوده است، مىگفتيم شايد به جهت اين است كه هر دو جورش جايز است، هم معاً زدن جايز است، هم متعاقباً زدن جايز است، اين يك مؤيّدى هم دارد، بخواهيد در روايت ذكر كنم مؤيّدش را براى شما:
صحيحه محمد ابن مسلم روايت [4]5 است در باب 12، آن جا دارد بر اين كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف باسناده عن الحسين ابن سعيد و عنه يعنى از حسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن ابن اذينه يعنى عمر ابن اذينه عن محمد ابن مسلم، روايت من حيث السّند صحيحه است:
«قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ» ببينيد ائمه ما چه جور مبتلا بودند، سلام الله عليهم به اهل زمانشان، به محمد ابن مسلم امام(ع) حكم تقيهاى بيان مىكند، «فَضَرَبَ بِكَفَّيْهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ» دو كفّش را به زمين زد، ثمّ مسح بهما وجهه، بعد از آن وجهش را مسح كرد، «ثُمَّ ضَرَبَ بِشِمَالِهِ الْأَرْضَ» دست چپش را به زمين زد. «فَمَسَحَ بِهَا مِرْفَقَهُ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ» مسح كرد به آن دست چپ دست راست را از مرفق الى اطراف الاصابع كه عامّه ملتزم هستند، حكم تقيهاى است. «وَاحِدَةً عَلَى ظَهْرِهَا وَ وَاحِدَةً عَلَى بَطْنِهَا» يك دفعه بر ظهرش مسح كرد و واحدةً على بطنها، يك دفعه بر بطنش مسح كرد. «ثُمَّ ضَرَبَ بِيَمِينِهِ الْأَرْضَ» بعد از آن به دست راستش به زمين زد، دست چپ را همين جور مسح كرد از اطراف اصابعه الى المرفق دوباره زد باطنش را مسح كرد، اينها تقيهاى است، امّا ضرب تدريجى بشود، در اين روايت دارد كه ضرب اليدين براى مسح تدريجى بود، اين مؤيّد دارد، ولكن اين روايت چون كه تقيهاى را بيان مىكند، اين مانع با فعل امام خصوصيت است كه اين را بايد معاً زد دست را، اين روايت نمىشود موجب بشود از ظهور اين صحيحه داوود ابن نعمان رفع يد كرد، چون كه اين روايت تيمم تقيهاى را مىفرمايد، بدان جهت بأسى نيست كه بگوييم كه ظاهر بلكه احتياط وجوبى اين است كه در حال اختيار دفعتاً زد، و امّا در حال الاضطرار چون كه فعل الامام بود، در صحيحه داوود ابن نعمان فعل الامام (ع) بود، فقلنا له فكيف تيمم فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما فمسح وجهه و يديه مرّةً واحده كه در آن روايت داوود ابن نعمان فعل امام را نقل مىكند، فعل امام هم در حال اختيار بود، چون كه ظاهر اين است كه ائمه عليهما السّلام تيمم اختيارى را بيان مىكند، حتّى گفتيم اين عناوين در خطابات واقع بشود، ظاهرش اختياريت است كه در حال اختيار اين جور است.
سؤال ...؟عرض مىكنم عيبى ندارد، احدا بيدين فكيف التيمم فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما، اين ظاهرش اين است كه رفع مرّةً شده است، مسح هم مرّةً شده است.
سؤال ...؟ ظاهر مىگويند كه ثمّ رفعهما معاً برداشت اگر متعاقب هم بود او را در زمين نگه داشتن وجهى ندارد، اين كه ثمّ رفعهما ظاهرش اين است كه وضعش هم معاً بود، اين روايت ظاهرش لااقل در حال الاختيار اين معنا را امام(ع) كرده است و احتمال مىدهيم دخالت دارد، و امّا در حال الاضطرار عيبى ندارد، متعاقباً بشود عيبى ندارد، بدان جهت ما گفتيم در حال اختيار احتياط است كه معاً زده بشود، و امّا در حال الاضطرار نه اشكالى ندارد متعاقباً زدن، چون كه ضرب به يدين است مرّةً، مرّةً به معناى دفعتاً نيست، معاً نيست، معنايش اين است كه هر دست را يك دفعه بايد زد به زمين كما ذكرنا. گذشتيم اين را.
«الثاني مسح الجبهة بتمامها و الجبينين بهمامن قصاص الشعر إلى طرف الأنف الأعلى و إلى الحاجبين و الأحوط مسحهما أيضا و يعتبر كون المسح بمجموع الكفين على المجموع فلا يكفي المسح ببعض كل من اليدين و لا مسح بعض الجبهة و الجبينين نعم يجزي التوزيع فلا يجب المسح بكل من اليدين على تمام أجزاء الممسوح»[5].
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مىرسد به امر ثانى در تيمم، امر ثانى در تيمم مسح الوجه است كه مسح بايد متيمم وجهش را مسح كند، اين بعد معلوم خواهد شد كه وجه مسحش به تمامى لزومى ندارد، هم به واسطه صحيحه زراره كه از امام(ع) زراره سؤال كرد من اين علمت انّ المسح ببعض الرّأس؟ آن جا امام فرمود كه در باب تيمم هم كه خداوند مىفرمايد فلم تجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيّبا فامسحوا بوجوهكم اين با به معناى اين است كه اين بعضى مسح از اين استفاده مىشود كه بعض الوجه بايد مسح بشود، بدان جهت اين را بعد خواهيم گفت، آن بعضش را مشهور تحديد كردهاند، آن بعض وجهى را كه بايد مسح بشود، او در كلمات فقها من الابرار قدس الله اسرارهم يكى از آنها صاحب عروه است، تحديد شده است، اين را مىدانيد كه هر انسانى ناصيهاى دارد، يوم يؤخذ بالنّواصى و الاقدام يا الله، اين نواسى اين منبت شعر رأس را مىگويند از طرف ربع مقدّم، آن جايى كه مو مىرويد، او را ناصيه مىگويند كه منتهى مىشود ابتداى مويى كه در مقدم رأس مىرويد او را ناصيه مىگويند موضع الشّعر، بدان جهت يك كسى را هم كه كار بدى كرده است مىكشند، از اين موهايى كه جلوى رأسش است مىگيرند، يوم يؤخذ بالنّواصى و الاقدام، اين ناصيه است، اين ناصيه كه ابتدا آن منبت شعر و رأس است بعد از ناصيه گفتهاند از اين جبهه انسان يك جبههاى دارد، جبهه اين مستوايى كه در پيشانى انسان است كه مستوى است و بين الحاجبين است كه جبهه است اذا اصاب الارض من جبهتك شىءٌ يا اذا اصاب جبهتك شىءٌ من الارض فقد اجزأ در باب سجود، جبهه اين را مىگويند، اين دو طرف جبهه را كه يمين و شمال است، اين را جبينين مىگويند، جبينين اگر اين جبهه و جبينين را تحديد كنيم مىشود از اين حاجبين و طرف اعلاى امر تا الى ناصيه، تا الى النّاصيه اين بايد مسح بشود، جبينين مع الجبهه بايد مسح بشود در باب تيمم.
مراد از وجهى كه در آيه مباركه فرموده است به فتواى مشهور ما اين است، و مخالفى در مسأله نقل نشده است الاّ ان الصدّوق قدس الله نفسه الشّريف كه صدوق عليه الرّحمه ظاهر كلامش اين است كه وجه تمامىاش بايد مسح بشود، بدان جهت در ما نحن فيه قول صدوق عليه الرّحمه مع جلالته و عظمته علماً و عملاً و زهداً اين قولش مطرود است، چرا؟ چون كه صحيحه زراره كه گفت به بعض الوجه و هكذا رواياتى كه در آنها جبنين و جبين وارد است كه بايد مسح بشود، طرد مىكنند مسح تمام الوجه را، معين مىكنند كه مراد از وجه اين مقدار است، و به عبارت واضحه روايات ما مختلف است، در اكثر روايات مسح الوجه است، صورت را مسح كن، ما بوديم و اين روايات و قرينه بر خلاف نبود، مىگفتيم مثل وضوء تمام وجه را بايد مسح كرد، كما اين كه در وضوء تمام وجه را بايد شست، ولكن در طايفه ثانى از روايات كه روايات متعدد هستند، امام(ع) در آنها امر كرده است يا خودش عند التيمم كه تيمم كرده است، نقل شده است كه به جبينش مسح كرد، در بعضى روايات جبين است، ولكن جبهه را مسح كرد، اين در يك روايتى است كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف اين را نقل كرده است و فعل الامام است كه در آن جا دارد موثّقه زراره است آن جا دارد كه امام(ع) مسح كرد جبههاش را، اين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشّريف هم ذكر كرده است اين روايت موثّقه زراره را، در نقل كلينى قدس الله نفسه الشّريف اين است كه ثمّ مسح جبينه، جبين است، ولكن اين روايت را شيخ نقل كرده است، در نقل شيخ ثمّ مسح جبهته است، اين روايت كدام روايت است؟ بخوانم:
روايت 3 است در باب 11، و عنه عن ابيه اين نقل كلينى است، كلينى نقل مىكند از على ابن ابراهيم از پدرش اين يك سند، و عن على ابن محمد ابن بندار كه از شيوخ كلينى است عن سهل ابن زياد دو سند، جميعاً اين دو تا سند نقل مىكنند عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى است از ابن بكير عن زراره، بدان جهت موثّقه گفتيم به واسطه عبد الله ابن بكير، آن جا دارد كه قال سألت ابا جعفرٍ(ع) عن التّيمم فضرب بيده على الارض ثمّ رفعها دستش را برداشت فنفذها دستش را تكان داد، نفذ كرد، ثمّ مسح بها جبينه و كفّيه مرّةً واحده، اين جا جبين دارد، اين را صاحب وسائل هم مىگويد و رواه الشّيخ باسناده عن محمد ابن يعقوب و رواه ايضاً عن المفيد عن احمد ابن محمد كه احمد ابن محمد ابن يحيى است عن ابيه از پدرش محمد ابن يحيى است عن الصفّار، يا احمد ابن محمد ابن حسن وليد است، عن محمد ابن حسن وليد عن الصفّار، هر دو تا محتمل است، آن جا دارد بر اين كه عن الصفّار آن جا دارد كه اين جور نقل كرده است و رواه ايضاً عن المفيد يعنى روا الشيخ عن المفيد عن احمد ابن محمد ابن يحيى عن ابيه عن الصفّار، صفّار هم نقل مىكند عن احمد ابن محمد ابن عيسى، آن هم نقل مىكند عن الحسين ابن سعيد، آن هم عن احمد ابن محمد ابن بزنطى عن ابن بكير، الاّ انّه قال ثمّ مسح بها جبهة، امام (ع) بعد از ضرب اليدين جبههاش را مسح كرد، كلام اين است كه يك روايات وجه دارد، يك روايات جبين دارد، يك روايات جبينين دارد، يك روايت كه على نقل الشّيخ جبهه دارد، اينها را چه جور جمع كنيم انشاء الله فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص493.
[2] ر.ک: سيد جواد حسينی عاملی، مفتاح الکرامة، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1419ق)، ج4، ص429.
[3] محمد بن مکی عاملی( شهيد اول)، الدروس الشرعية، (قم مؤسسه انتشارات اسلامی، چ2، ت1417ق)، ج1، ص132.
[4] وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ فَضَرَبَ بِكَفَّيْهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ ضَرَبَ بِشِمَالِهِ الْأَرْضَ- فَمَسَحَ بِهَا مِرْفَقَهُ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ- وَاحِدَةً عَلَى ظَهْرِهَا وَ وَاحِدَةً عَلَى بَطْنِهَا- ثُمَّ ضَرَبَ بِيَمِينِهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ صَنَعَ بِشِمَالِهِ كَمَا صَنَعَ بِيَمِينِهِ- ثُمَّ قَالَ هَذَا التَّيَمُّمُ عَلَى مَا كَانَ فِيهِ الْغُسْلُ- وَ فِي الْوُضُوءِ الْوَجْهَ وَ الْيَدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ- وَ أَلْقَى مَا كَانَ عَلَيْهِ مَسْحُ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَيْنِ- فَلَا يُؤَمَّمُ بِالصَّعِيدِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص362.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص 494.