« الثالث مسح تمام ظاهر الكف اليمنى بباطن اليسرىثمَّ مسحالعروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 495تمام ظاهر اليسرى بباطن اليمنى من الزند إلى أطراف الأصابع و يجب من باب المقدمة إدخال شيء من الأطراف و ليس ما بين الأصابع من الظاهر فلا يجب مسحها إذ المراد به ما يماسه ظاهر بشرة الماسح بل الظاهر عدم اعتبار التعميق و التدقيق فيه بل المناط صدق مسح التمام عرفا».[1]
صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف كالمشهور افعال تيمم را سه فعل مىداند، ضرب اليدين على الارض فعل اول است، و مسح الجبهة و الجبينين فعل ثانى است، و فعل ثالث مسح اليدين است كه مسح كند به باطن يسرى ظاهر اليمنى را و مسح كند به باطن اليمنى ظهر يسرى را.
آن مقدارى كه از يدين بايد مسح بشود، آن مقدار ظاهر اليدين است، يعنى از آن زند تا سر انگشتان بايد مسح بشود، هم دست راست، و هم دست چپ، اول ظهر اليمنى، ثمّ ظهر اليسرى، اين مسلك مشهور است. نقل شده است از صدوق عليه الرّحمه و والدش[2] آنها ملتزم شدهاند به نحوى كه از مجالسش نقل شده است از مرفق الى رؤس الاصابع بايد مسح بشود، چه جورى كه وضوء غسل من المرفق است الى رؤس الاصابع اين هم تيمم مسح من المرفق است الى رؤس الاصابع كه ذراعين هم بايد مسح بشود. و در من لا يحضر الفقيه[3] اعتبار كرده است كانّ مسح من المرفق لزومى ندارد، بايد ما فوق كف بوده باشد، مقدارى از ما فوق كف هم بايد مسح بشود، و از ابن ادريس هم نقل شده است ايشان فرموده است كه از يدين آن مقدارى كه سارق يدش قطع مىشود، آن مقدار بايد مسح بشود ازيد از او يعنى همان انگشتان است، آن انگشتانى كه هست آنها فقط مسح مىشوند، و امّا مابقى لزومى ندارد.
اين كلامى است كه به حسب اقاویل در مسأله است.
مىدانيد كه اين تيمم امر عبادى است، و كيفيتش مطلّقات و مأخوذ من الشّرع است، ما بايد خطابات شرعيه را ملاحظه كنيم، ببينيم مستفاد از خطابات شرعيه كدام نحو است در مسح اليدين، بعد از اين كه آن ملاحظه كرديم مدارك را، معلوم مىشود كه نتيجه چيست، ولكن قبل از ملاحظه مدارك نكتهاى را خدمت شما عرض مىكنم:
و آن اين است كه يد اطلاقاتى دارد، يد اطلاق مىشود تارةً اراده انامل مىشود، كتبت بيدى، با انگشتهايش نوشته است ديگر، قلم را با انگشت مىگيرند، يا انامل يا انگشتان، بعضاً يد اطلاق مىشود الى الزند او الزّند، تا آن جا است، از رؤس الاصابع تا الى الزند او الزّند، تارةً اطلاق مىشود ثالثتاً الى المرفق كه در آيه مباركه در وضوء هم هست فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق، و ربّما از رؤس الاصابع الى المنكب هم اطلاق مىشود، قطعت يده فى ؟؟ ولو از منكب دفع شده باشد، بدان جهت در ما نحن فيه نكتهاى كه مىگويم اين است، آنى كه ما به حسب تتبّع به دست آوردهايم آن مواردى كه استعمال مىشد لفظ اليد، در آن جاهايى كه قرينه داخليه و خارجيه نبوده باشد، دست گفته بشود، همان كفّين است، اطلاقش منصرف به كفّين است، كفّين از سر انگشتان تا زند مىگويند، اطلاق كف، الى المرفق صحيح نيست، اطلاق يد صحيح است، ولكن يد اگر قرينهاى در بين نبوده باشد، منصرف است به آن كفّين، اين كه در بعضى كلمات فقها است يد تعيينى نداشته باشد قرينهاى مجمل مىشود، به نظر قاصر فاتر ما اشتباه است، يد اگر قرينهاى نداشته باشد، انصرافش به كفّين است.
بدان جهت در ما نحن فيه رواياتى كه در مسح اليدين وارد شده است، در بعضى روايات دارد هم در روايات بيانيه در آنها دارد بر اين كه فمسح جبهته يا مسح جبينه يا جبينيه يا وجهه به حسب روايات كه گفتم مختلف است، ثمّ مسح يديه، دو دستش را مسح كرد، عنوان، عنوان يد است، بنا بر آنى كه ديگران بعضىها فرموده بودند اين مجمل مىشود، بنائاً على ما ذكرنا نه، قرينهاى ندارد، ظهور اليدين همان در كفّين است.
ولكن اين عنوان يدين در بعضى اخبار وارد شده است. مثل صحيحه داوود ابن نعمان روايت چهارم در باب يازدهم[4] که سندش هم صحيح بود:
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ- قَالَ إِنَّ عَمَّاراً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ» تا مىفرمايد: «فَقُلْنَا لَهُ فَكَيْفَ التَّيَمُّمُ» ، داوود ابن نعمان مىگويد فقلنا له، به امام عرض كرديم كه «فكيف التّيمم؟ فَوَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَهُمَا فَمَسَحَ وَجْهَهُ- وَ يَدَيْهِ فَوْقَ الْكَفِّ قَلِيلًا» ، عنوان، عنوان يد است، در اين روايت هم قرينه است كه مراد از يد، همان كفّين است، علاوه بر اين كه گفتيم ظهورش منصرفش كفّين است، در خود روايت قرينه هم دارد كه مراد از يدين كفّين است، چون كه پشت سرش دارد كه فمسح وجهه و يديه و فوق الكفّ قليلاً، اين معلوم مىشود كه يديه كه مىگويد مراد آن شخص همان كفّين است.
اين كه مىگوييم ظاهر يدين اگر قرينه داخليه و خارجيه نبوده باشد منصرف به كفّين است، از اين موارد استعمال استفاده شده است كه يد همين جور است، فلانى يك دست است اگر بگويند يك دست است، معنايش همان كف است كه كفّش يكى است، دو تا كف را ندارد، مگر از خارج يا مثلاً قرينه داخليه بوده باشد كه مراد غير او است، و در اكثر روايات كفّين است، در اكثر روايات اين است كه مثل آن فرض بفرماييد آن حسنه كاهلى كه گفتيم روايت 1 بود، «سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى» [5]، يكى را بر ظهر.
سؤال ...؟ ديروز بحث كرديم كه مراد از وجه بعض الوجه است، يعنى جبين است، ديروز بحثش گذشت، امروز بحث در يدين است.
اينجا دارد كه ثمّ مسح كفّيه احداهما على ظهر الاخرى، گفتيم كه ظاهر اين است كه به باطن اولى به ظاهر ديگرى مسح كرده است، چرا؟ چون كه موقع زدن كه گفتيم باطن يدين به زمين زده مىشود، و از آنى كه به باطن زده مىشود كه عبارت از باطن اليد است، او را مسح كرد بر ظهر آن ديگرى، با باطن اين ديگرى هم بر ظهر آن ديگرى، ظاهر صحيحه اين است، آن وقت يد ماسحه باطن الكف است، و يد ممسوحه ظاهر الكف است، به مناسبت حكم موضوع آنى كه به خاك زده شده است، فتيمموا منه، از او بايد تيمم گرفته بشود، تيمم كه مسح اليدين است، از آنى كه به زمين زده شده است از او مسح مىكند به يد اخرى. و هكذا در روايات ديگر هم همين جور است كه فمسح بها جبينه و كفيّه مرّةً واحداً كه در موثّقه زراره است.
هكذا در صحيحه زرارهاى كه روايت 6 است:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ وَصَفَ التَّيَمُّمَ فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ- ثُمَّ رَفَعَهُمَا فَنَفَضَهُمَا- ثُمَّ مَسَحَ عَلَى جَبِينِهِ وَ كَفَّيْهِ مَرَّةً وَاحِدَةً».[6]
در صحيحه زراره هم همين جور است، روايت [7]5 است:
«وَ عَنْهُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ «، محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى، احمد ابن محمد ابن عيسى نقل مىكند از حسين ابن سعيد، حسين ابن سعيد از فضالة ابن ايّوب «عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ وَ ذَكَرَ التَّيَمُّمَ وَ مَا صَنَعَ عَمَّارٌ- فَوَضَعَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَفَّيْهِ عَلَى الْأَرْضِ- ثُمَّ مَسَحَ وَجْهَهُ وَ كَفَّيْهِ»، كفّين را مسح كرد، خب معلوم مىشود كه ذراع مسح ندارد، حتّى در اين صحيحه زراره دارد كه «وَ لَمْ يَمْسَحِ الذِّرَاعَيْنِ بِشَيْءٍ» ، در اين صحيحه زراره كه نقل مىكند شيخ او را به اسنادش از احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد مىفرمايد و لم يمسح لذراعين بشىء.
ولكن نسبت داده شده است به مرحوم صدوق، که ايشان ملتزم شدهاند كه بايد مثلاً كانّ مسح بشود اگر نسبت درست باشد، الله يعلم كه نسبت را دادهاند ايشان با پدرش ملتزم شده است يا نشده است، اين اگر بوده باشد منشأش بعض روايات است كه در آن بعض روايات امر شده است به مسح الذراعين كه ذراعين مسح بشود، خب قهراً از مرفق مسح مىشود، آن بعضى روايات چيست؟
آن بعضى روايات يكى از آنها صحيحه محمد ابن مسلم بود كه آن روز خوانديم، حسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير روايت [8]5 است در باب 12:
وَ عَنْهُ (حسين بن سعيد) عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ فَضَرَبَ بِكَفَّيْهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ ضَرَبَ بِشِمَالِهِ الْأَرْضَ- فَمَسَحَ بِهَا مِرْفَقَهُ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ- وَاحِدَةً عَلَى ظَهْرِهَا وَ وَاحِدَةً عَلَى بَطْنِهَا- ثُمَّ ضَرَبَ بِيَمِينِهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ صَنَعَ بِشِمَالِهِ كَمَا صَنَعَ بِيَمِينِهِ» دست چپش را هم از مرفق مسح كرد، يكى اين روايت است.
يكى هم از اين روايات روايت ابى بصير است در باب 12 روايت 2 [9]است:
محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن سنان عن ابن مسكان، ياد داشته باشيد هر ابن سنانى كه از ابن مسكان يعنى عبد الله ابن مسكان نقل بشود و در روايات در سند واقع بشود، او محمد ابن سنان است، عبد الله ابن سنان از عبد الله ابن مسكان روايتى ندارد، يك روايت توى ذهن ما است كه از اول روايت يك دانه يا دو تا پيدا شده است، روايات محمد ابن سنان عن ابن مسكان روايات كثيرهاى است، اين هم كه مىگويد ابن سنان عن ابن مسكان محمد ابن سنان است، بدان جهت روايت من حيث السّند از اعتبار مىافتد، عن ليث المرادى كه ابى بصير است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي التَّيَمُّمِ قَالَ تَضْرِبُ بِكَفَّيْكَ عَلَى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ- ثُمَّ تَنْفُضُهُمَا وَ تَمْسَحُ بِهِمَا وَجْهَكَ وَ ذِرَاعَيْكَ» ، اين روايت است كه من حيث السّند اشكال دارد.
يكى هم از آن رواياتى كه هست، موثّقه سماعه است در باب 13 روايت 3 [10]است: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ كَيْفَ التَّيَمُّمُ» ؟ تيمم چه جور است؟ «فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْأَرْضِ فَمَسَحَ بِهَا وَجْهَهُ وَ ذِرَاعَيْهِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ»، هم صورتش را ذراعينش را الى المرفقين مسح كرد.
عرض مىكنم امّا اين رواياتى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم كه در اين روايات مسح من الذراعين است، اين مذهب مشهور عند العامّه است كه عامّه مسح الذراعين را بدل از غسل اليدين مىدانند كه بايد تا مرفق شسته بشود، اينها مىگويند از مرفق تا اطراف الاصابع بايد مسح بشود، اين روايات حمل بر تقيه مىشود، چون كه در آن صحيحه زراره فرمود كه راوى گفت بر اين كه امام(ع) مسح نكرد ذراعين را به شيئى، اين معلوم مىشود كه اين روايات تقيتاً است، تقيه است اين روايات، مىدانيد تحديد بين الاقل و الاكثر ممكن نيست، يا بايد كف ظاهرش مسح بشود، يا بايد تا مرفق مسح بشود، اين كه روايات متعارضين هستند، آن روايات مرفق حمل بر تقيه مىشود كه مخالف با مشهور اصحابنا و موافق با عامّه است كه مرجّحات متعارضين است مخالفت عامّه.
اين جا جاى اين كه حمل بكنيم به استحباب، جاى حمل به استحباب نمىآيد، اين روايات حمل بر تقيه مىشود، چون كه در خود اين روايات قرينه دارد كه اين روايات به رعايت تقيه است، آن قرينه را فقيه بايد پيدا كند، آن قرينه چيست؟ خدمت شما عرض مىكنم، قرينه در صحيحه محمد ابن مسلم است كه اصل هم او است، چون كه روايت ابى بصير من حيث السّند ضعيف است، يك دفعه هم مىخوانم روايت 5 است،[11] در باب 12:
و عنه يعنى شيخ قدس الله نفسه الشّريف به اسنادش عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن ابن اذينه عن محمد ابن مسلم، قال سألت ابا عبد الله (ع) عن التّيمم، فضرب بكفّيه الارض، ثمّ مسح بها وجهه، ثمّ ضرب بشماله الارض، با دست چپش به زمين زد، فمسح بها مرفقه الى اطراف الاصابع، يك دفعه مرفقش را الى اطراف الاصابع مسح كرد، واحدةً على ظهرها، يك مسح در ظاهر اين مرفق تا اصابع كرد، و واحدةً على بطنها كه بطنش را هم مسح كرد، اين مذهب عامّه است، كه آنها كه مسح مىكنند در تيمم بدل غسل است، همه جا را مسح مىكنند، اين قرينه قطعيه است كه اين روايت تقيهاى است، بعد دارد ثمّ ضرب بيمينه الارض، ثمّ مسح بشماله كما صنع بيمينه، چه جور كه در يمينش دو دفعه زده بود ظاهر و باطن، در شمالش هم همين كار را كرد، ثمّ قال هذا التّيمم، بعد فرمود اين تيمم است، امام(ع) اين را در مقام تقيه كرده است، امام(ع) وقتى كه مجلس از آنها بود و كذا در فتوا تقيه مىكرد اهلش مىدانستند كه اين تقيهاى است، اين بيان هم يكى از آن بيانها تقيهاى است، احتمال اين كه اين حمل بشود مسح الذراعين بر استحباب، استحباب باشد، ظاهرش مستحب مىشود، ظهر است در روايات، اين كه فرض كنيد اين ظاهر و باطن هر دو را مسح كرده است، اين تقيهاى بود، و حمل به تقيه هم مىشود.
بعضىها فرمودهاند بر اين كه اصل اين مسح كردن از مرفق مخالف با كتاب است، مسح كردن كف موافق با كتاب است. چرا؟ چون كه در آيه شريفه دارد فلم تجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيّبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم، قرائت ايديكم بالجر است، اين ايديكم عطف است به وجوهكم، به مجرور معطوف است، والاّ اگر عطف بود به وجوهكم به جارّ و مجرور بود، آن وقت مىشد كه فامسحوا بوجوهكم و ايديكم، اين جور مىشد، عامّه و خاصّه قرائت معروف همان ايديكم است، وقتى كه قرائت ايديكم شد، در آن باب ايدى هم داخل شده است، اين جور ديگر، بعض مىشود، و اگر ما بخواهيم از زند تا سر انگشتان مسح كنيم اين بعض مىشود، و امّا اگر از مرفق مسح بشود تا رؤس الاصابع اين چه مىشود؟ اين كل مىشود، بعض نمىشود.
به نظر قاصر و فاتر ما اين فرمايش درست نيست. چرا؟ چون كه ما مثل صدوق اگر ملتزم شديم كه مسح مىشود از مرفق، ظاهرش را ملتزم مىشويم، نه مثل عامّه ظاهر و باطن، هم باطن ذراع و هم ظاهر ذراع، همهاش را، اگر ملتزم بشويم به استحباب يا به لزوم ظهر را ملتزم مىشويم، ظهر يد را من المرفق الى رؤس الاصابع بايد مسح بشود، اين بعض مىشود خودش، چون كه اگر باطن را هم مسح كنى، كل مىشود، اين با باء مىسازد، هم ظهر الكف با باء مىسازد با قرائت الجر، هم از مرفق تا سر انگشتان بشود، مىسازد، بدان جهت با آيه مباركه كه مجرور است به جر خوانده شده است، به عامّه مىشود رد كرد كه با داخل كرده است اين جا براى ايدى، همان استدلالى كه در رؤسكم بود، فامسحوا برؤسكم.
و امّا على هذا الاساس نه قول من المرفق ظهر من المرفق ظهر الذراع الى رؤس الاصابع نه اين مخالف با كتاب است، نه هم آنى كه كف بوده باشد، او هم مخالف با كتاب است، اين روايات متعيّن در اينها حمل به تقيه است و قرينه تقيه را ذكر كردهاند كالصّريح است، چون كه ظاهر و باطن هر دو بايد مسح بشود، امام فرمود بعد از اين جور تيمم هذا التّيمم، تيمم اين است، يعنى ظاهر و باطن بايد مسح بشود از مرفق، اين موافق مذهب عامّه است، بدان جهت اين روايات حمل بر تقيه مىشود، و اعتبارى ندارد، مىماند آنى كه صدوق در من لا يحضر الفقيه فرموده است.
سؤال ...؟ قطع نظر از او كه قطع نظر از آن حرف ما كسى بگويد چون كه مجرور است. پس ذراع نيست، فقط كف است، اين مجروريت قرينه نيست، يد گفتيم ظهور است. الان هم خواهيم گفت در كف، اين حرف ما بود، بنا بر اين حرف اين قائل عظيم الشّأن كه يد مجمل است اطلاقاتى دارد، اين مجرور خواندن قرينه نمىشود كه مرفق داخل نيست در تيمم، چرا؟ چون كه آنى كه گفتهاند ظاهرش را گفتهاند، ظاهر الذراع است الى رؤس البدنه، و مفروض اين است كه نه بعض مىشود او، همه نمىشود، اين عامّه است كه ظاهر و باطن را گفتهاند همهاش بايد مسح بشود كه صحيحه محمد ابن مسلم هم بر طبق همان فتواى عامّه بود، بدان جهت در آن روايت ابى بصير هم بود كه ذراعينت را مسح كن، ندارد ظاهرش را، ظاهر و باطن همه حمل بر تقيه مىشود، موثّقه سماعه هم همين جور است. گذشتيم از اين.
در بعضى روايات ما كما ذكرنا پس كف ملاك است. خودش هم ظهر الكف ملاك است، خودش هم اول بايد به شمال يمين مسح بشود، بعد به يمين شمال مسح بشود، چون كه در اين روايتى كه نقل كرده است بزنطى قدس الله نفسه الشّريف كه ابن ادريس در آخر كتابش نقل كرده است، آن جا اين جور دارد در آن روايت دارد بر اين كه فضرب بيده على الارض روايت [12]6 است در باب 11 آن جا دارد که فضرب بيده على الارض ثمّ ضرب احداهما على الاخرى ثمّ مسح احداهما على الاخرى يعنى نفض كرد، دستها را تكان داد كه بريزد اجزاء ترابيه، ثمّ مسح بجبينه ثمّ مسح كفّيه، كلّ واحدةٍ على الاخرى، واحدة على الاخرى، ظاهر على الاخرى اين است كه روى او مسح كرده است، فمسح اليسرى على اليمنى، و ليمنى على اليسرى، ظاهرش عبارت از اين است كه اين ترتيب ذكرى مطابق با ترتيب خارجى است كه در خارج اين جور بوده است، بدان جهت اين روايت اين معنا دلالت مىكند.
ولكن در بعضى روايات فوق الكف دارد به قليل، يكى از آنها در صحيحه داوود ابن نعمان بود كه فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما فمسح وجهه و يديه و فوق الكفّ قليلاً، فوق الكفّ قليلاً را هم مسح كرد، يكى در اين جا است، يكى هم در آن صحيحه ابى ايّوب خزاز است كه روايت 2 است[13] در باب11:
و عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى عن يونس عن ابى ايّوب الخزاز رضوان الله عليه از عدول اصحاب امام صادق سلام الله عليه است، «سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ فَقَالَ- إِنَّ عَمَّاراً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ» ، تا اين كه مىفرمايد فقلت له كيف التّيمم؟ تيمم چه جور است؟ «فَتَمَعَّكَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَمَّارُ- تَمَعَّكْتَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقُلْتُ لَهُ كَيْفَ التَّيَمُّمُ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْمِسْحِ » مسح يعنى ارضى كه مسح مىشود، ضرب مىشود، «ثُمَّ رَفَعَهَا فَمَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ مَسَحَ فَوْقَ الْكَفِّ قَلِيلًا»، از فوق كف قليلاً را هم مسح كرد.
عرض مىكنم بر اين كه اين فوق كف را قليلاً مسح كردن ما در باب وضوء هم ملتزم هستيم كه انسان دستش را كه از مرفق مىشورد يك خورده بالاتر بشورد، چرا؟ تا علم پيدا كند كه از مرفق شسته است، اين به جهت او است، مقدمه علميه است، اين نه اين كه اين منافات داشته باشد با رواياتى كه دلالت مىكند در تيمم آنى كه معتبر است، مسح باطن احد اليدين است على ظهر الاخرى از كف، ملاك كف است، با او منافات ندارد.
باقى مىماند يك مطلب ديگرى كه نسبت دادهاند به ابن ادريس [14]ايشان فرموده است فقط از اصل انگشتان مسح مىشود، بيشتر از اين نيست.
سؤال ...؟ فوق الكف، از فوق كف مسح مىشود، گفتيم اين مقدمه علميه است.
سؤال ...؟ كف دارد ديگر، فوق الكف، معلوم است كه فوق الكف يعنى از فوق كف مسح كرد.
اين ديدگاه مدركش چيست؟ مدركش اين روايت 2 است در باب 13،
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» كه مرسله است. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ التَّيَمُّمِ» ، سؤال شد از امام صادق از تيمم، «فَتَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا وَ قَالَ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرٰافِقِ قَالَ فَامْسَحْ عَلَى كَفَّيْكَ مِنْ حَيْثُ مَوْضِعِ الْقَطْعِ» بعد فرمود فامسح على كفّيك من حيث موضع القطع كه سر انگشتان مىشود، «وَ قَالَ وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا»، اگر بخواهيد معلوم بشود كه اين روايت چه مىگويد، چه درددل است اگر از امام (ع) صادر شده است كه بعيد نيست، كلام شرعى به كلام الامام است، چه دردلى دارد توضيح بدهم:
عامّه اكثرشان يا مشهورشان ملتزم هستند كه دزد از زند قطع مىشود دستش، اين كه چهار انگشت اين مقدار قطع مىشود اين مذهب اماميّه است، معروف است مذهب اماميّه، امام (ع) طريق رد بر عامّه را كه چرا در تيمم مسح من الذراعين واجب نيست، طريق رد را تعليم مىكند، مىگويد اين عامّه مىگويند خداوند كه فرموده است السّارق و السّارق فاقطعوا ايديهما شما مىگوييد يعنى دو دستش را قطع كند از کفين خب در آيه تيمم هم همين جور است ديگر، فامسحوا بوجوهكم و ايديكم، بايد كفّين مسح بشود، در آيه وضوء كه گفتيم تا مرفق شسته بشود، او قرينه داشت الى المرافق، و ما كان ربّك نسيّا اين جا كه يادش نرفته است، اگر اين جا هم تا مرفق مسح كردن لازم بود ذكر مىكرد، امام(ع) اين را مىفرمايد، كه طريقه رد بر عامّه كه الزام بكنند آنها را كه در تيمم مسح ذراعين لازم نيست، چون كه السّارق و السّارقة آنها مىگويند ظهور ايدى همان كفّين است. آنها اين جور مىگويند كه همان نكتهاى كه در اول بحث است عرض كردم، بدان جهت بايد دستها همهاش قطع بشود از زند، آنها مذهبشان اين است، امام(ع) اين استدلال الزامى است به آنها، شما كه مىگوييد يد اين جور است و مطلق شد مراد او است، او را در آيه تيمم هم بگوييد ديگر، چون كه آن جا هم خداوند فرمود فامسحوا بوجوهكم و ايديكم، مطلق ايدى را فرمود، پس در آيه وضوء نقض نكنيد كه در وضوء تا مرفق شسته مىشود، او قرينه داشت الى المرافق، آن جا الى المرافق فرموده است، و ما كان ربّك نسيّا، اين درددل است، خدا كه يادش نرفته است، اين جا هم اگر مسأله الى المرفق بود بيان مىكرد، اين را كه گفتم نگاه كنيد روايت را بخوانم دوباره.
ايشان دارد بر اين كه در اين روايت: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ التَّيَمُّمِ فَتَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا» ، آن جا چه جور است، اين جا هم همين جور است، «وَ قَالَ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرٰافِقِ قَالَ فَامْسَحْ عَلَى كَفَّيْكَ » ، آن جايى كه بيشتر شده مىشود، بيشتر از كفّين مراد است آن جا قرينه گذاشته است، و فرموده است فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق، قال فامسح على كفّيك من حيث موضع القطع، موضع قطعى كه پيش عامّه استكه همان يدين است، «مِنْ حَيْثُ مَوْضِعِ الْقَطْعِ- وَ قَالَ وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا» ، اين جا اگر بنا بود الى المرفق بشود خدا يادش كه نرفته است، ذكر مىكرد، اين جواب، جواب اقناعى است، ردّ بر عامّه است كه اين جور در تيمم بايد كفّين مسح بشود، ذراعين مسح نمىشود، قياس به وضوء نمىشود كه وضوء غسل من المرفق است، اين هم بايد مسح الى المرفق بشود، اينجا اين جور نيست، اين مراد است.
فتحصّل عن ما ذكرنا آن اخبارى كه به آنها اخذ مىشود، اخبار كفّين است و صحيحه ايدى است كه ظاهر در كف است، خودش هم قرينه خاصّه داشت كه مراد از آن يدين كفّين است، چون كه و فوق الكف عطف كرد، او را هم مسح كن قليلاً، بدان جهت اين حكم على مذهبنا كه اتباع اهل البيت هستيم به حسب روايات آنها شبههاى نيست كه بيدين بايد مسح بشود كفّينش با باطن احدهما ظاهر الاخرى مسح مىشود، بدان جهت در ما نحن فيه به باطن يسرى ظهر اليمنى، به باطن اليمنى ظهر اليسرى، اينها افعال تيمم است.
مىبينيد بنا بر فرمايش صاحب عروه تيمم مركب از سه فعل است، ضرب اليدين و مسح الجبينين و الجبهه و مسح اليدين، اين سه فعل تيمم است، در مقابل اين جماعتى از فقها ما ملتزم شدهاند بر اين كه تيمم دو تا فعل دارد، همان مسح الجبينين و الجبهه و مسح اليدين، آن ضرب اليدين داخل تيمم نيست، سه جزء ندارد، ضرب اليدين بايد بشود، ولكن آن ضرب اليدين شرط در تيمم است كه مسحى كه هست چرا اين جور بشود يا فقها؟ گفتهاند بر اين كه اين در روايات داشت بر اين كه التّراب احد الطّهورين، اين طهور يكى ماء بود، ديگرى تراب بود، چه جورى كه در ماء انسان آب را كه برمىدارد وقتى كه غسل الوجه مىكند، غسل الوجه داخل وضوء است، ولكن بايد با آب شسته بشود، اين مسح الجبين و اليدين هم بايد با تراب بشود، يعنى با ضرب على التّراب، به آن چيزى كه هست اين تراب طهور است، آن ضرب لتّيمم است، و الاّ خود تيمم مقوّم عنوان تيمم نيست، خب ما بايد دستهايمان را به زمين بزنيم، چه بگوييم داخل تيمم است، چه بگوييم داخل تيمم نيست.
ثمره نزاع مىدانيد كجا ظاهر مىشود؟ تيمم امر عبادى است، بايد قصد بشود، اگر ضرب اليدين داخل شد بايد من حين ضرب اليدين قصد كند كه من تيمم را اتيان مىكنم قربتاً الى الله، و امّا اگر گفتيم كه نه اين ضرب اليدين على الارض جزء تيمم نيست، كسى كه معذور از ماء است يا آب ندارد، اشتباهاً يك دستش را توى خاك زد، واى بر من، بعد يادش افتاد كه خب نماز نخوانديم، قصد كرد تيمم را كه مسح كند جبينش را، چون كه ضرب اليدين داخل تيمم نيست، ثمرة النّزاع ظاهر مىشود كه آيا ضرب اليدين از افعال تيمم است؟ بدان جهت شرائط را كه شروع مىكند صاحب عروه ، مىگويد شرط اولى نيت است در تيمم، آن نحو از نيتى كه در باب وضوء گفتيم، و اين نيت بايد مقارن با ضرب اليدين على الارض بشود، جزء شمرده است، خب قول آخر اين است كه نه آنى كه تيمم است ضرب اليدين است، خب اين داخل تيمم است يا قيد است در تيمم، مثل آن آب است، اين را بايد ما از ادلّه استفاده كنيم كه چه جور استفاده مىشود، كه انشاء الله توفيق بود استفاده خواهيم كرد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص493.
[2] ر.ک: علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج1، ص426.
[3] ثُمَّ ضَرَبَ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ مَرَّةً أُخْرَى وَ مَسَحَ عَلَى ظَهْرِ يَدَيْهِ فَوْقَ الْكَفِّ قَلِيلًا وَ يَبْدَأُ بِمَسْحِ الْيُمْنَى قَبْلَ الْيُسْرَى؛ محمّد بن على بن بابويه صدوق قمّى ، من لا يحضره الفقيه، (قم، دفتر انتشارات اسلامى چ2، ت1413ق)، ج1،ص104.
[4] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ- قَالَ إِنَّ عَمَّاراً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ- فَتَمَعَّكَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُوَ يَهْزَأُ بِهِ يَا عَمَّارُ- تَمَعَّكْتَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقُلْنَا لَهُ فَكَيْفَ التَّيَمُّمُ- فَوَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَهُمَا فَمَسَحَ وَجْهَهُ- وَ يَدَيْهِ فَوْقَ الْكَفِّ قَلِيلًا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 359.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 358.
[6] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 360.
[7] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 359.
[8] وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ فَضَرَبَ بِكَفَّيْهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ ضَرَبَ بِشِمَالِهِ الْأَرْضَ- فَمَسَحَ بِهَا مِرْفَقَهُ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ- وَاحِدَةً عَلَى ظَهْرِهَا وَ وَاحِدَةً عَلَى بَطْنِهَا- ثُمَّ ضَرَبَ بِيَمِينِهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ صَنَعَ بِشِمَالِهِ كَمَا صَنَعَ بِيَمِينِهِ- ثُمَّ قَالَ هَذَا التَّيَمُّمُ عَلَى مَا كَانَ فِيهِ الْغُسْلُ- وَ فِي الْوُضُوءِ الْوَجْهَ وَ الْيَدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ- وَ أَلْقَى مَا كَانَ عَلَيْهِ مَسْحُ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَيْنِ- فَلَا يُؤَمَّمُ بِالصَّعِيدِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 362
[9] وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي التَّيَمُّمِ قَالَ تَضْرِبُ بِكَفَّيْكَ عَلَى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ- ثُمَّ تَنْفُضُهُمَا وَ تَمْسَحُ بِهِمَا وَجْهَكَ وَ ذِرَاعَيْكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 361.
[10] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 365
[11] وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّيَمُّمِ فَضَرَبَ بِكَفَّيْهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ ضَرَبَ بِشِمَالِهِ الْأَرْضَ- فَمَسَحَ بِهَا مِرْفَقَهُ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ- وَاحِدَةً عَلَى ظَهْرِهَا وَ وَاحِدَةً عَلَى بَطْنِهَا- ثُمَّ ضَرَبَ بِيَمِينِهِ الْأَرْضَ- ثُمَّ صَنَعَ بِشِمَالِهِ كَمَا صَنَعَ بِيَمِينِهِ- ثُمَّ قَالَ هَذَا التَّيَمُّمُ عَلَى مَا كَانَ فِيهِ الْغُسْلُ- وَ فِي الْوُضُوءِ الْوَجْهَ وَ الْيَدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ- وَ أَلْقَى مَا كَانَ عَلَيْهِ مَسْحُ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَيْنِ- فَلَا يُؤَمَّمُ بِالصَّعِيدِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 362
[12] مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَتَى عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ- إِنِّي أَجْنَبْتُ اللَّيْلَةَ فَلَمْ يَكُنْ مَعِي مَاءٌ- قَالَ كَيْفَ صَنَعْتَ قَالَ طَرَحْتُ ثِيَابِي- وَ قُمْتُ عَلَى الصَّعِيدِ فَتَمَعَّكْتُ فِيهِ- فَقَالَ هَكَذَا يَصْنَعُ الْحِمَارُ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ ضَرَبَ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى- ثُمَّ مَسَحَ بِجَبِينِهِ ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ كُلَّ وَاحِدَةٍ عَلَى الْأُخْرَى- فَمَسَحَ الْيُسْرَى عَلَى الْيُمْنَى وَ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 361.
[13] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ فَقَالَ- إِنَّ عَمَّاراً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ فَتَمَعَّكَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَمَّارُ- تَمَعَّكْتَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقُلْتُ لَهُ كَيْفَ التَّيَمُّمُ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْمِسْحِ ثُمَّ رَفَعَهَا فَمَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ مَسَحَ فَوْقَ الْكَفِّ قَلِيلًا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 358.
[14] ابن ادريس (ره) در السرائر ديدگاه ياد شده را به بعض اصحابنا نسبت داده است؛ محمد بن منصور ابن ادريس حلی السرائر الحاوی، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1410ق)، ج1،ص137.