«و أما شرائطه فهي أيضا أمور الأول النية مقارنة لضرب اليدين على الوجه الذي مر في الوضوء و لا يعتبر فيها قصد رفع الحدث بل و لا الاستباحة الثاني المباشرة حال الاختيار الثالث الموالاة و إن كان بدلا عن الغسل و المناط فيها عدم الفصل المخل بهيئته عرفا بحيث تمحو صورته».[1]
كلام در شرائط تيمم بود، مىفرمايد شرط ثانى از شرائط تيمم مباشرت است. يعنى شخصى كه فاقد الماء است و مكلف است صلاة را مع التيمم بخواند خودش بايد تيمم را بكند، والاّ اگر كس ديگرى او تيمم را به اعضاء اين موجود كرد، دو دستش را گرفت بلند كرد زد به زمين و با اين دستهاى خود شخص جبينش را مسح كرد و يدينش را بعد مسح كرد، اين تيمم محكوم به بطلان است. كما اينكه اگر شخص آخرى به دستهاى خودش به زمين بزند و به پيشانى اين شخص بمالد و به يدينش بمالد اين تيمم محكوم به بطلان است. ولكن اين را تقييد مىكند به حال الاختيار. يعنى در آن حالى كه شخص مىتواند دو دست خودش، را به زمين بزند بعد جبهه و جبينش را مسح كند بعد يدينش را مسح كند، اين شخص بايد خودش بكند. اگر كسی ديگر اين را تيمم داد، چه با دو دست خود اين شخص يا آن ديگرى به دو دست خودش تيمم داد اين محكوم به بطلان است. ولكن اين در حال اختيار است، و در حالى كه شخص مريض است و عذرى دارد، خودش نمىتواند بالمباشرة تيمم بكند، شخص آخرى اين را تيمم بدهد اين عيبى ندارد و خواهيم گفت كه به دو دست خودش تيمم بدهد شخص آخر در موارد العذر.
كلام در دليل اين است، بحث، بحث مهمى است. عرض مىكنم در آيه مباركه وقتى كه در بحث وضوء بحث مىكرديم گفتيم خداوند متعال كه مىفرمايد: «اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين»[2] اين جور عرض كرديم، متفاهم عرفى اين است که هر كس صورت خودش را بشويد، نه اين که معنايش اين باشد که ديگرى صورت تو را بشويد، تو صورت او را. اسناد جمع به جمع انحلال است. يعنى هر شخصى، مثل اينكه به كسى گفته مىشود، به جماعتى گفته مىشود بر اينكه دستهايتان را بشوييد يعنى هر كس دست خودش را بشويد، متفاهم عرفى اين است، بعد كه در ذيل مىفرمايد فلم تجدوا ماء فيتيمموا صعیدا فامسحوا بوجوهكم ظاهرش اين است، هر كسى كه متمكن نبوده باشد از استعمال الماء او بايد تيمم بكند و مسح وجه و يدنش را بكند، ظاهر خطابات من الاية الشريفة و هكذا آن خطاباتى كه در روايات بودند مثل و تمسح وجهك و يديك ظاهر اين خطابات مباشرت است كه فعل بايد بالمباشرة از شخص صادر بشود. اين كه در حال عجز خواهيم گفت ديگرى موجود بكند او به دليل خارجى است. ما بوديم و ظاهر الخطابات اين است كه شخص بايد خودش اينها را موجود بكند.اين خطابات مفادش اين است. رواياتى كه در بيانيه بودند. در بيان تيمم وارد شده بودند. مثل آن رواياتى كه در وضوء وارد شده بودند كه امام عليه السلام وضوء را در مقام تعليم خودشان مىگرفتند، خودشان غسل الوجه و اليدين مىكردند، خودشان مسح الرأس و الرجلين مىكردند، اين روايات بيانيه ديروز گفتم فى نفسه لسان ندارد كه ديگرى بكند، كافى نيست، ولكن اينها در مقام بيان آيه شريفه هستند كه مراد از آيه شريفه «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق فامسحوا بروسكم و ارجلكم الى الكعبين» در وضوئش و در تيممش روايات بيانيه تيمم «فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا» آن فعل مباشرى را بيان مىكند، لزوم مباشرت از آيه استفاده شده است، يا از خطاباتى كه فضل به يديك از او استفاده شده است، اينها بيان او را مىكنند، بدان جهت در ما نحن فيه در تيمم مثل الوضوء در حال اختيار مباشرت شرط است، چونكه مأمور به فعل مباشرى است، اين ظهور اوليه است كه اين امر كه مىشود شخصى به فعلى ظاهرش اگر قرينه نبوده باشد، فعل مباشرى است.
افعال در خارج دو قسم هستند، آن افعال كه در خارج هستند، عناوين افعال دو قسم هستند در خارج، يك عناوينى است كه نسبتش را به خود مباشر مىدهند، و به غير المباشر اسناد داده نمىشود، مثل اينكه فلان كس بلند شد، اين بلند شد يعنى خودش بلند شد، اين بلند شد كه مىگويند فعل مباشرى است، يا اگر مىگويند اكل الطعام، اكل الطعام فعل مباشرى است، من خوردهام به ديگرى بگويم اكل الطعام ديگرى خوده است به من بگويند اكل الطعام نمىشود، اين افعال، افعال مباشرى است. يك قسم از افعال هم هست، عرض كردم بحث خيلى مفيد است، يك قسم افعالى هست كه آنها هم اسنادش به مباشر داده مىشود و هم به مسبب، كسى كه نايب گرفته است، امر كرده است كسى را كه اين فعل را موجود بكن به او هم نسبت داده مىشود، فعل او را به اين شخص هم نسبت داده مىشود، به آن كسى كه مسبب است، آمر است، مثل اينكه فرض بفرماييد شما وقتى كه رفتيد در آن آرايشگاه سرتان را گفتيد تراش بكن، هوا گرم است، سرتان را تراشيد وقتى كه درمىآييد رفيقتان كه ديد بله مىگويد رفيق آن زلفها چه شد، سرت را تراشيدهاى، تراشيدن را به شما نسبت مىدهد، با وجود كه شما كه نتراشيدهاى، بلد هم نيستى بتراشى، فعل، فعلى است كه اسنادش به مباشر كما اينكه داده مىشود به آن كسى كه مسبب است آمر است، به او هم داده مىشود، مثلا فرض كنيد اين كه مىگويند حاتم طائى هر روز چهل شتر قربانى مىكرد، خودش كه نمىكشت اينها، اين بالتسبيب است، والاّ او فقط پول مىداد، فلان حاجى، فلان مسجد را ساخته است، حاجى كه بنا نيست بسازد، اين چيزى كه هست بنا فعلى است كه هم به مباشر اسناد داده مىشود و هم به آن مسبب كه پول مىدهد مىگويد اينها را بساز هم به او نسبت داده مىشود.
اثر شرعى تارةً مال اسناد ثانى است، آن كسى كه امر مىكند، اثر شرعى مال او است، من بنی مسجدا بنی الله بيتا فى الجنة، بنا را نمىگيرد، اين حاجى را مىگيرد و ربما اثر مال مطلق مىشود، چه مباشر بوده باشد، چه مسبب بوده باشد، در اينجور افعال كه قسم ثانى است ما نمىگوييم ظهور در مباشرت دارد، اگر كسى امر كرد برو سرت را بتراش، پدر به پسرش گفت نه اينكه اين خودت، ولو تراشيدن هم بلد است، اين نه معنايش اين است كه خودت بالمباشره بتراش، اين همان فعلى را كه اسنادش عرفا هم به مباشر و هم غير مباشر صحيح است، همان فعل را مىخواهد، شما به رفيقت مىگويى بابا برو قرضت را بده، اين نه اينكه خودت به دست خودت بده، مباشرى نيست، چونكه اداء الدين صدق مىكند كه انسان بالمباشره اداء الدين كند يا به تسبیب اداء دين كند، مثلا به كسى بگويد كه اين پول را بده يا به كسى بگويد كه من ندارم تو اينقدر پول به آن شخص بده، من قرض دارم، اينها همهاش اداء الدين حساب مىشود،
ما كه مىگوييم، شارع يا غير الشارع امر بكند به فعلى ظهورش در مباشرت است در قسم اول است كه فعل اسنادش عرفا به غير المباشر داده نمىشود، بدان جهت اگر فرض كنيد صلاة هم اينجور است، صلوا، صوموا، فاغسلوا وجوهكم و ايديكم اينها اينجور است كه اين عبادات طرا همين جور است كه به غير مباشر اسناد داده نمىشود، كسى ديگر صوم بگيرد اسنادش را به من بدهند، نمىدهند، در اينجور افعال است كه شارع امر بكند به آن افعال ظهورش در مباشرت است، و اما قسم ثانى از افعال اين ظهور در مباشرت ندارد، به اطلاقش تمسك مىكنيم، نگفت كه به دست خودت بتراش، بدان جهت مىگوييم كه فعل عام است، چه مباشرا صادر بشود چه تسبیب صادر بشود، اين عيبى ندارد، كلام ما اين است كه اين تيمم مثل وضوء از قسم اول است، كه به آن كسى كه مباشر به غسل است، كه صورتش را مىشويد به او مىگويند وضوء گرفت، به كسى كه اگر بخواهد صورت اين را بشويد، دستهايش را بشويد با دستهايش مسح به رأس و رجلينش را بكند مىگويند وضوء داد، تيمم داد، غسل داد ميت را، غسل كردن نمىگويند كه غسل كرد، مىگويند غسل داد او را، چونكه فاغسلوا ظاهرش اين است كه وضوء بگير، فتيمموا تيمم بكنيد، ظهورش در مباشرت مىشود.
در اين قسم افعال كه ظهور در مباشرت دارد كفايت نيابت حتى عند العجز دليل مىخواهد، چونكه عجز موجب نمىشود كه صدق كند كه فعل اسناد به من داده بشود، عجز و اختيار مدخليت ندارد، بدان جهت مريضى كه نمىتواند طعام بخورد، طعام را به حلقش مىريزند نمىگويند مريض خورد، مىگويند به مريض خوراندند، بدان جهت در ما نحن فيه متعلق تكليف خوردن است، يا متعلق تكليف قيام است يا متعلق تكليف قيام است، يا وضوء است، بدان جهت در حال اختيار و غير اختيار فرقى ندارد، غاية الامر در بعضى موارد دليل قائم مىشود كه شارع فعل غيرى را كه صادر مىشود، نيابة از طرف اين، او را فعل اين حساب مىكند يا فعلى را كه غير در اين موجود مىكند اين را فعل اين حساب مىكنند، مثل اينكه مكه رفتيد ان شاء الله مىبينيد، يك جماعتى را در اين تختها طواف مىدهند، خودشان نمىتوانند، اين طافه به، به او طواف داده مىدهند مردم، چونكه آنى كه مىگردد خود آن كسى است كه اين را گذاشته است. اينى كه به او مىگويند اطاف، او را طواف داد. اين در صورت عجز دليل دارد، اگر دليل نبود مىگفتيم نه، به مكه نرود اين شخص عاجز، آنجا دارد كه شخصى كه عاجز است از طواف اگر از حضور در مطاف عاجز نباشد يطاف به، او را طواف مىدهند، اگر عاجز است نمىتواند، يطاف عنه، اين عنه يعنى نيابت است، اين احتياج به دليل دارد. اينكه مىگوييم شخصى كه زنده است، چهل سال نماز قضا دارد، مىداند هم كه بعد از مردنش اولادش قضا نخواهند كرد خودش هم كه نمىتواند مىگويد من پول خيلى دارم بدهم ديگرى بخواند در حال حياتش، مىگوييم نمىشود. چرا؟ چونكه يصلى عنه، فقط بعد الموت دليل دارد، در حال حيات از طرف كسى قضا صلواتش بكند، دليل ندارد، سرّ اين است كه اين افعال، افعالى است كه فقط به مباشر نسبت داده مىشود، اينجاها امر مقتضايش اين است كه مباشر نتواند مباشرت كند تكليف ساقط است، چونكه نمىتواند، جايى كه مىگوييم كس ديگر موجود بكند، يا كس ديگر بياورد اين احتياج به دليل خاصى دارد.
روى اين حساب مىفهميم در باب تيمم كه ايشان تقييد مىكند كه در حال اختيار مباشرت شرط است، يعنى در حال اضطرار مىشود، مباشرت لازم نيست، اين دليل دارد، دليلش چيست؟ او را بيان مىكنيم، قبل از اينكه دليل اين را بگويم، يك نكتهاى بگويم، او را حفظ كنيد:
به خلاف قسم ثانى از افعال كه هم به مباشر نسبت داده مىشود، هم به آن كسى كه غير مباشر است بالتسبیب موجود مىشود، در آن جاها پس نيابت و تسبیب على القاعده است اضطرار نمىخواهد، انسان خودش مىتواند در مكه به اختيار خودش، خودش قصاب درجه يك است، مىتواند خودش ذبح كند، نه مىتواند بگويد كه ذبح كن، لازم نيست كه خودش ذبح كند، چرا؟ چونكه فعل، فعلى است كه اسناد به دو شخص داده مىشود به مباشر و به چيزى كه هست مصدق، شخص خودش اعمال منا را تمام كرده است مىخواهد سرش را بتراشد، خودش اولين حلاق است در شهر خودش، هيچ كس هم مثل او نمىتواند حلاقى كند آنجا، لازم نيست خودش بتراشد آنجا، چونكه اين حلق، حلقى است ذبح، ذبحى است كه از قسم ثانى از افعال است كه هم اسناد به مباشر داده مىشود هم به غير مباشر داده مىشود، روى اين اساس وقتى كه اينجور شد تيمم از قسم اول شد، در حال اضطرار ساقط مىشود دو تا دليل دارد پيش ما:
دليل اولش رواياتى كه در باب وضوء يعنى آن دليل كه در باب وضوء گفتيم كه كسى كه نمىتواند بالمباشره وضوء بگيرد، ديگرى او را وضوء مىدهد، ديگرى صورتش را مىشويد، در باب غسل است كه روايات در باب غسل است، كسى كه نمىتواند بالمباشره خودش را بشويد، غسل بكند، غسل جنابت كسان ديگر مىتوانند او را بشويند، حتى در آن روايت امام صادق فرمود من هم مريض بودم من را غسل دادند، چونكه در غسل وقتى كه وضوء غسل در آنها عند العجز غير غسل را در بدن اين موجود بكند و وضوء را موجود بكند جايز شد احتمال اينكه در تيمم نمىشود اين احتمال نيست، وقتى كه در آنها كه شرط در باب صلاة هستند عند عدم تمكن بالمباشره نوبت به او رسيد اين هم همين جور است.
ثانيا خودش در ما نحن فيه منصوص است، جايى كه شخص نمىتواند خودش تيمم كند، او را تيمم مىدهند، آن روايت كدام روايت است؟ در باب پنج از ابواب التيمم است، روايت اولى [3]است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُكَيْنٍ (مسکين) وَ غَيْرِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قِيلَ لَهُ إِنَّ فُلَاناً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ» به امام صادق عرض كردند كه فلان كس جنب شده بود «وَ هُوَ مَجْدُور»، خودش هم بدنش زخم است، نمىتواند او را غسل داد. «فَغَسَّلُوهُ فَمَاتَ»،او را شستند، يعنى غسل جنابت دادند. فغسلوه فمات، غسل جنابت كه دادند، غسل جنابت كشت او را، «فَقَالَ قَتَلُوهُ أَلَّا سَأَلُوا أَلَّا يَمَّمُوهُ- إِنَّ شِفَاءَ الْعِيِّ السُّؤَالُ» ، كشتند او را، قتل حساب مىشود، الا سألوا، چرا نپرسيدند وظيفه شرعى را، الا يمموه، چرا تيمم ندادند؟! غسل جنابت است، بايد غسل جنابت بكند، الا يمموه، چرا تيمم ندادند به او؟! پس معلوم مىشود عند الاستناد تيمم ديگرى مىتواند بدهد، مباشرت ساقط مىشود، بعد فرمود انّ شفاء العى السؤال، شفاء از جهالت چارهاش سؤال است. غير از اين هم دوايى پيدا نمىشود، الاّ آن كسانى كه آنها يك راه ديگرى دارند، انبياء و ائمه علهيم السلام، اينهايى كه جاهلين هستند بايد ياد گرفته بشود، و خوب هم ياد نمىگيرد انسان مگر اينكه سؤال را بداند، مورد سؤال را كه ببيند آن شخص متبحر در اين مورد سؤال چه جواب مىدهد، اين دليل مىشود بر اينكه اين تيمم را در حال اختيار از حال مباشريت ساقط مىشود.
در سند اين روايت عن ابن ابى عمير، عن محمد ابن مسكين و غيره، اين را مىدانيد مشايخ ابن ابى عمير ولى ضعاف دارند، اشخاصى هستند كه ابن ابى عمير از آنها روايت كرده است و ضعيف است، اينى كه لا يرسل و يروى الاّ ثقة كليت ندارد، الاّ انّه نوعا همين جور است، نوعا از مشايخ ثقات نقل مىكند، خيلى كم است آن جهاتى كه از ابن ابى عمير روايت دارد، اينكه عن محمد ابن مسكين و غيره، محمد ابن مسكين مجهول است، اصلا توثيقى ندارد و غيره كه مىگويد در ذهن مىآيد بر اينكه از مشايخش هم بودند كه اين را نقل كردهاند، بدان جهت روايت از اين جهت يك قوتى مىگيرد، ولكن عمده اين است كه اين محمد ابن مسكين در روايت كلينى است و در نقل صاحب وسائل است در اين طبعه جديد، ولكن شيخ كه در تهذيب نقل كرده است و در آن وسائل قديم كه نقل كردهاند سابق امير بهادرى، آنجا دارد كه عن محمد ابن سكين يا صفين است، آن محمد ابن سكين از ثقات است، علامه و نجاشى توثيق كرده است، و يك چيزى مىگويم، تمام رواياتى كه در آنها محمد ابن مسكين است اكثر آن روايات تمام آن روايات مال محمد ابن سكين است، محمد ابن مسكين اصلا معلوم نيست ما داشته باشيم در كتب رجال، بعضىها ادعا كردهاند كه اصلا در كتب رجال اينجور شخصى نيست، روى اين اساس محمد ابن سكين ثقه است و معتبر اس.
آن وجه اول را كه گفتيم خللى در اين مسأله نيست كه عند الاضطرار شرطيت مباشرت ساقط مىشود و بايد او را تيمم بدهند، منتهى چه جور تيمم مىدهند با دستهاى خودش خواهيم گفت، مسألهاش انشاء الله مىآيد.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف بعد از اينكه اين شرط را فارغ شد شرط ديگرى را در تيمم بيان مىفرمايد كه آن شرط ديگر موالات است. اين وقتى كه ضرب اليدين على الارض كرد. بگويد گرسنه هستم بياوريد ناهار بخورم بعد بقيه تيمم را موجود مىكنم. يك ساعت ناهار خورد. چايى را خورد بعد اين دستهايش را به پيشانىاش كشيد. اين تيمم محكوم به بطلان است بايد ما بين اجزاء التيمم موالاتى بوده باشد.
مىدانيد كه تيمم مركب از سه تا فعل شد: ضرب اليدين، مسح الوجه و الجبين و الجبهه و مسح اليدين، اين سه فعل شد؛ ولكن عند المتشرعة اين تيمم يك عمل است. اينها اجزاء يك عمل است. چه جورى كه اين مسجد يك مسجد است، اين ديوارها، ستونها، اجزاء مسجد است اين واحد، واحد اعتبارى است، واحد حقيقى كه نيست. واحد اعتبارى عرفى مركب است از اجزائى مىشود كه اين اجزاء را شىء واحد فرض مىكند، و هكذا وضوء هم همين جور است. يك غسل الوجه و اليدين است. مسح الرأس و الرجلين است. چهار فعل است. خود نماز ظهر اولش تكبير آخره التسليم. چهار ركعت است ولكن مىگويد يك نماز ظهر خواندهام. اين يك عمل حساب مىكند. ربما در مرکبات اعتباريه آن اشياء متعدده را يك شىء اعتبار مىكنند، اين در عرف همين جور است كه مىگويند اين يك خانه است، چرا به اين مىگويند يك خانه؟ چرا مىگويند يك مسجد؟ براى اينكه آن اثرى كه مترتب از مسجد است بناء مسجد است، كه يعبد فیه للله سبحان و بنائى كه از سرما و گرما حفظ كند يك بناء است آن بناء اجزاء البنا، آن اثر بر مجموع مترتب است، والاّ فقط يك ديوار داشت. سه طرفش ديوار نداشت، سقف نداشت از سرما و گرما حفظ نمی کرد. وقتى كه اثر يكى شد مترتب بر مجموع شد او را شىء واحد فرض مىكنند، شارع هم همين جور است اعتبارش، وقتى كه ملاك در يك عملى در مجموع شد، كل واحد از آن اجزاء ملاك مستقلى ندارند، ملاك غيرى ندارند، ملاك نفسى يا ملاك غيرى قائم به مجموع است، ملاك غير در واجب غير مثل الوضوء و الغسل، ملاك نفسى در آن واجب نفسى مثل صوم و صلاة، قائم به مجموع است، روى اين اساس آنى كه ملاك قائم به او است و شارع هم حكم به آن ملاك جعل مىكند، آن فعل را يك تكليف متعلق به مجموع مىشود، آن وقت مىشود فعل واحد، وقتى كه به مجموع يك تكليف خورد به واجب ارتباطى شد مىشود يك فعل.
سؤال ...؟ سه تا شستن است، چونكه اثر واحد بر سه تا فعل مترتب مىشود. يك صلاة كه چهار ركعت است يك صلاة اعتبار كرده است. چونكه آن اثر و ملاكى كه در نظر شارع است در مجموع مترتب است. روى اين اساس انحلالى نمىشود تكليف، تكليف مال مجموع مىشود. مثل اداء الدين نمىشود كه اداء يك هزار تومانش هم ملاك دارد، كه ملاك مستقل دارد، بدان جهت انحلالى مىشود، و در مواردى كه حكم زاييده ملاك است در نظر مولا اگر ملاك قائم به مجموع شد، حكم هم حكم واحد مىشود. آن وقت اين فعل را فعل واحد اعتبار مىكنند، چونكه ملاك واحد دارد، حكم واحد دارد، شىء واحدى فرض مىكنند، وضوء، ثياب، صلاة، حج و غير ذلك، با وجودى كه حج اينقدر اعمال دارد.
بدان جهت در ما نحن فيه وحدت، وحدت عرفيه مىشود. اين در افعال اگر وحدت اعمال شد، نه در اعيان اگر در وحدت در فعل در افعال معتبر شد در مجموع افعال اگر مولا بخواهد تفهيم كند كه اين ملاك در آنجايى است كه اين افعال پش سر هم بيايد، بلا فاصله بيايد، ضرب اليدين بكنى، ناهار بخورى بعد از يك ساعت مسح جبهه كن، اين را بگويد كه اين را نكن، اين را نكن فهماندن احتياج به خطاب ندارد، وقتى كه امر به تيمم كرد مطلقا گفت تيمم بكن، يا وضوء بگير اين مرتکز در اذهان عرف، چونكه پيش خودشان هم همين جور است، يعنى اين فعل بايد يك جورى اتيان بشود كه فعل واحد حساب بشود، فعل، ماحى صورت نداشته باشد، صورت وحدت از بين نرود، انسان صلاة را داخل شد اول ظهر، تكبيرة الاحرام گفت، يك ساعت ايستاد، دو ساعت ايستاد، بعد شروع كرد به قرائت حمد، قرائت حمد را هم تمام كرد سه ساعت ايستاد بعد ركوع ركعت اول را كرد، عرفا نمىگويند كه اين يك صلاة اتيان مىكند، مىگويند اين بازى مىكند با آنى كه معتبر در صلاة است.
موالات تفهيمش احتياج به خطاب ندارد. خود اطلاق الخطاب اقتضا مىكند اين موالات را كه صورت عنوان وحدت در فعل بايد حفظ بشود. جايى كه شارع مىخواهد بگويد نه. صورت وحدت هم حفظ نشود، غرض حاصل است. آنجا احتياج به بيان دارد. مثل غسل جنابت و ساير اغسال، انسان از اول ظهر فرض كنيد سرش را بشويد با رقبه، بعد از سه ساعت ناهارش را خورد، حدث صادر نشده است. بلند شد طرف راستش را شست، بعد از چهار ساعت طرف چپش را شست، نماز ظهر و عصر را خواند، غسلش صحيح است. چرا؟ چونكه شارع فرموده است اين فصل طويل عيبى ندارد. بيان كرده است، مادامى كه حدث صادر نشود در اثناء همان غسل را تكميل مىكند، اينكه وحدت عرفى را القا كردهاند كه نه اين ملاك نيست، دخل ندارد، صورت وحدت بايد موالات داشته باشد، لزومى ندارد اين احتياج به بيان است، چه جورى مىشود در واجب تخييرى، تخييرى بودنش احتياج به بيان دارد، تعيينى احتياج به بيان ندارد، اينجا هم فعل موالات در او معتبر است احتياج به بيان ندارد، چونكه فعل واحد فرض شده است، اينكه اگر افعال متعده به صورت فعل واحد نيايد غرض حاصل مىشود غسل جنابت، بدان جهت آن احتياج به بيان دارد.
از ما ذكرنا معلوم شد كه در تيمم موالات معتبر است و معناى موالات هم معلوم شد كه طورى اتيان بكنند كه عرفا محو نشود صورت تيمم، كه نگويد اين تيمم نمىگيرد، اين معنا معتبر است، بلا فرق ما بين اينكه تيمم بدل از وضوء باشد كه در او موالات معتبر است، يا بدل از غسل باشد كه موالات در او معتبر نيست.
اين كه بعضىها گفتهاند اگر بدل از غسل شد در مبدلش معتبر نيست موالات، در اين هم معتبر نباشد اين اشتباه است، چرا؟ چونكه تيمم بدل از غسل است فى كونه طهارة، در طهارت بدل است، اما در كيفيت اتيان كه بدل نيست از او، و در ما نحن فيه آن در كيفيت اتيان موالات معتبر نيست، ولكن در تيمم باقى است در همان قاعده اوليه.
و الحمد الله رب العالمين.