«و أما شرائطه فهي أيضا أمور الأول النية مقارنة لضرب اليدين على الوجه الذي مر في الوضوء و لا يعتبر فيها قصد رفع الحدث بل و لا الاستباحة الثاني المباشرة حال الاختيار الثالث الموالاة و إن كان بدلا عن الغسل و المناط فيها عدم الفصل المخل بهيئته عرفا بحيث تمحو صورتهالرابع الترتيبعلى الوجه المذكورالخامس الابتداء بالأعلىو منه إلى الأسفل في الجبهة و اليدينالسادس عدم الحائلبين الماسح و الممسوحالسابع طهارة الماسح و الممسوححال الاختيار».[1]
كلام در شرائطى بود كه آن شرائط در صحّت تيمم كه طهارت بر صلاة است عند عدم التمكن من طهارة المائيه آن شرائط در تيمم معتبر است. يكى از آن شرائط شرطى به ما بين افعال تيمم است كه اول بايد ضرب اليدين على الارض بكند، ثم مسح الجبهة و الجبينين بكند، ثم مسح اليدين بكند.
اين ترتيب تا اين مقدار متسالم عليه بين الاصحاب است، و خطابات شرعيه من الكتاب المجيد و الروايات به اين مقدار از ترتيب كه ذكر شد دلالت مىكند.
در آيه مباركه دارد «فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا وجوهكم و ايديكم منه»[2]، ضمير منه برمىگردد يا به ما يتيمم به كه مىفرمايد: «فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا منه بوجوهكم و ايديكم»، يعنى از آن صعيدى كه تحصيل كردهايد و قصد او را كردهايد كه او به ضرب اليدين بود مسح وجه و اليدين از او بايد بشود.
بايد بدان جهت اول ضرب اليدين بشود ثم مسح وجه و اليدين، و اگر ضمير منه كما ذكرنا برگردد به تيمم كه مىگفتيم اظهر اين است امر اوضح است. آن تيممى كه كردهايم كه ضرب اليدين على الارض است از او مسح كنيد وجه و يدين را، وجه و يدين بعد مىافتد، اين آيه مباركه است. و اما الروايات در جمله من الروايات تصريح شده است كه اين مسح الوجه بعد ضرب اليدين است. كما اينكه دربعضى از روايات تصریح شده است كه مسح اليدين بعد مسح الوجه است، خوب دلالت مىكند روايات به اين ترتيبى كه عرض مىكنم و اما مسح الوجه و اليدين بعد از ضرب است مضافا الى آية المباركه دلالت مىكند بر اين معنا، روايات بيانيه:
يكى از آنها صحيحه زراره است در باب يازده روايت پنجمى است:
«عَنْهُ [محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ وَ ذَكَرَ التَّيَمُّمَ وَ مَا صَنَعَ عَمَّارٌ- فَوَضَعَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَفَّيْهِ عَلَى الْأَرْضِ- ثُمَّ مَسَحَ وَجْهَهُ وَ كَفَّيْهِ وَ لَمْ يَمْسَحِ الذِّرَاعَيْنِ بِشَيْءٍ»[3]، ثم دارد، ثم كه دلالت مىكند بر تراخى.
و هكذا اينجور است در آن معتبره عمرو ابن ابی المقدام كه روايت ششمى است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ وَصَفَ التَّيَمُّمَ فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ- ثُمَّ رَفَعَهُمَا فَنَفَضَهُمَا- ثُمَّ مَسَحَ عَلَى جَبِينِهِ وَ كَفَّيْهِ مَرَّةً وَاحِدَةً»[4]، دو دستش را به هم زد كه اجزاء ارضيه بيافتد، ثم مسح على جبينه و كفيه مرة واحده، ثم دليل بر اين است كه اين بعد از ضرب اليده.
و هكذا در آن معتبره زراره كه روايت هفتمى است و بعيد نيست معتبره باشد، چونكه قاسم ابن عروه يك وقتى مىگفتيم از معاريف است «وَ عَنْهُ يعنی و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي التَّيَمُّمِ قَالَ تَضْرِبُ بِكَفَّيْكَ الْأَرْضَ- ثُمَّ تَنْفُضُهُمَا وَ تَمْسَحُ بِهِمَا وَجْهَكَ وَ يَدَيْكَ».[5]
و هكذا روايات ديگرى كه بعد مىخوانيم، اينها دلالت مىكنند كه مسح الى الوجه و اليدين بايد مترتب بر ضرب على الارض بشود، بعد از اينكه ضرب على الارض شد مسح الوجه مىشود.
و اما اينكه يدين بايد بعد مسح الوجه بشود كه مسح الوجه اول بشود و مسح اليدين ثم بشود، اين روايات دلالتى نداشتند و آيه شريفه هم دلالت نمىكند بر اين ترتيب ما بين مسح الوجه و هكذا مسح اليدين، دلالت نمىكند به اين معنا، چونكه دارد در آيه مباركه فامسحوا بوجوهكم و ايديكم عطف به واو العطف است. كما اينكه در اين روايات ايدى به وجه به واو العطف شده بود، بدان جهت اين روايات دلالت نمىكند. مجرد اينكه در اين روايات همه وجه را مقدم بر يد ذكر كردهاند. وجه را معطوف عليه، يدين را معطوف قرار دادهاند اين اشعار دارد بر اينكه وجه مقدم بر يدين است، ولكن ترتيب ذكرى دلالت نمىكند بر ترتيب خارجى، بدان جهت نمىتواند فقيه به مجرد اينكه در روايات وجه را معطوف عليه قرار دادهاند، كف را معطوف قرار دادهاند بگوييم كه كف بعد از مسح الوجه است، واو، واو الجمع است، واو الجمع منافاتى ندارد با اينكه ترتيب معتبر نباشد.
ولكن در ما نحن فيه رواياتى هست كه از آن روايات استفاده مىشود كما اينكه معتبر است وجه و يد مسح على اليد مترتب بر ضرب على الارض بشود كذلك بايد مسح اليدين هم مترتب بر مسح الوجه بشود، اول بايد مسح الوجه بشود، ثم مسح كف مسح بشود، مثل چه؟ مثل اين صحيحه ابى ايوب الخزاز عن ابى عبد الله عليه السلام، روايت دومى[6] است در باب يازدهم:
و عن على ابن ابراهيم، كلينى نقل مىكند عن محمد ابن عيسى عن يونس، عن ابى ايوب الخزاز، آنجا دارد عن ابى عبد الله عليه السلام، اينكه قميين، محمد ابن حسن ابن وليد رضوان الله عليه و كذا الصدوق در رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس دارد، يونس، يونس ابن عبد الرحمان است، محمد ابن عيسى، محمد ابن عيسى ابن عبيد است.
اشكال كردهاند كه به اين روايات نمىشود عمل كرد، در بحث خودش گفتيم كه وجه اشكال ظاهر نشده است، محمد ابن عيسى ابن عبيد از ثقات است يونس ابن عبد الرحمان از اجلاء است و محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس را نقل بكند احتياج به واسطه ندارد خودش از تلاميذ يونس ابن عبد الرحمان است، روى اين اساس اين حرفى كه آنها گفتهاند پيش ما درست نيست، بدان جهت روايت من حيث السند صحيحه است.
«عن ابى ايوب الخزاز، عن ابى عبد الله عليه السلام، قال سألته عن التيمم» سؤال كردم از امام صادق تيمم را، «فقال انّ عمار اصابته جنابة»، تا كه فرمود بر اينكه «قلت له كيف التيمم»؟ شما امام صادق بفرماييد ببينيم تيمم چه جور است؟ «وضع يده على المسح»، دستش را روى تراب گذاشت، روى ارض گذاشت كه گفتيم سابقا وضع به شده بوده است به ضرب محقق بشود. «ثم رفعها فمسح وجهه ثم مسح فوق الكف»، سابقا گفتيم كه مراد از فوق الكف يعنى از فوق زند مسح كرده است احتياط است، والاّ آنى كه واجب است از زند است، سابقا اينجور گفتيم، دلالت مىكند بر اينكه اين مسح اليدين ثم بايد بشود، بعد مسح الوجه بايد بشود، وقتى كه وجه را او را، مسح كرد آن وقت مسح بكند.
در حسنه كاهلى، در صحيحه كاهلى كه روايت اولى است يا حسنه كاهلى عبد الله ابن يحيى الكاهلى[7] است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْكَاهِلِيِّ» عن الكاهلى يعنى عبد الله ابن يحيى، اين عبد الله اگر توثيق نباشد ممدوح است. ممدوح بودنش قطعى است. «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى» بعد از او كفينش را مسح كرد، يكى را بعد از ديگرى مسح كرد.
سؤال ...؟ عرض كردم كه اين عبد الله اين يحيى الكاهلى روايات كثيرهاى دارد، در يك جا معلوم نشده است، ثابت نشده است كه از غير الامام نقل كند كه بگوييم اينجا همانجا است، اگر يك راوى را پيدا كرديد كه مجهول الحال است، اصلا هويتش بر ما معلوم نيست، روايات كمى دارد، اينجا مضمره باشد به درد نمىخورد، كسى كه روايات كثيره دارد مثل عبد الله ابن يحيى يك جايى هم از غير امام ثابت نشده است نقل حديث كند، يك جا اگر گفت سألته اين معلوم مىشود كه امام عليه السلام است، طريقه اينكه اينها چرا مرسله شده است يك وقت اين است كه يادش نيست كه از كدام امام عليه السلام سؤال كرد، يك وقت اين است كه نه نقل كتب كه شده است مضمره شده است كسى كه نعمتى است دست شما افتاده است، اين من لا يحضر الفقه را ببينيد، صدوق عليه الرحمه رواياتى نقل مىكند عن ابى عبد الله عليه السلام بعد مىگويد كه و سأله، مثلا هشام ابن سالم، اين سأله يعنى امام صادق را، اين مضمره مىگويد، ولكن مرجعش ابى عبد الله عليه السلام، بعد وقتى كه اين روايت را تفريق به، هر كسى تفريق به يك داعى تفريق به يك بابى كرده است آنجا چونكه تغيير نمىدهند، سأله هشام ابن سالم، خوب مىگويند كه اين مضمره است منتهى هشام ابن سالم از غير امام نمىپرسد، بدان جهت اين معتبر است، اما اگر رسيدند، مىگويند كه اين معلوم نيست حالش كه از امام عليه السلام مىپرسد، اين مثل زراره و هشام ابن سالم نيست، اين مضمره بودن اصل روايت مضمره نبود، از امام صادق روايت است، اين تفريق روايات فقيه اينجور كرده است اين كار را.
بدان جهت در اين روايات دقت كنيد اينكه در فقيه جارى است كتبى كه قبل الفقيه بود در آنها هم جارى است، بدان جهت در اين مواردى كه مثل اين كسانى كه مشروع در حديث هستند، كسى جايى نقل نشده است كه از غير الامام يك چيزى را نقل كنند يا از امام عليه السلام سؤال مىكنند اگر سؤال شد، اگر نقل شد، از اصحاب نقل مىكنند تا به امام برسند اينها معلوم مىشود بر اينكه مضمرات اينها اشكالى ندارد، بدان جهت اصحاب هم همين جور عمل مىكنند به اين مضمرات، مناقشه نمىكنند كه اين مضمره است، سرّش اين است، آنها مىدانند كه اين مضمرات از كجا توليد شده است، بدان جهت دارد.
اين حرف من نتيجهاش اين نشد كه هر مضمرهاى معتبر است، آنهايى كه مشهور در حديث هستند، روايتى، سؤالى از غير امام معهود از آنها نيست در روايت آنها كه سألته مىگويد يا از باب نقل حديث، از موضعش اين اضمار پيدا شده است يا اينكه يادش نبود از كدام امام، چونكه معاصر سه تا امام بود، الان يادش نبود كه از كدام يكى پرسيد، ولكن مىگويد سألته.
بدان جهت مىگويد «سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ- فَضَرَبَ بِيَدَيْهِ عَلَى الْبِسَاطِ فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ إِحْدَاهُمَا عَلَى ظَهْرِ الْأُخْرَى».بعد از او مسح كفين را كرد، احداهما على ظهر الاخرى، يكى را بر ظاهر ديگرى كشيد.
و هكذا در آنى كه ابن ادريس در آخر سرائر [8]نقل كرده است:«مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَتَى عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ- إِنِّي أَجْنَبْتُ اللَّيْلَةَ فَلَمْ يَكُنْ مَعِي مَاءٌ» تا اينكه اينجور فرمود: «فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ ضَرَبَ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى» ، كه بريزد از ارضيه، «ثُمَّ مَسَحَ بِجَبِينِهِ ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ كُلَّ وَاحِدَةٍ عَلَى الْأُخْرَى- فَمَسَحَ الْيُسْرَى عَلَى الْيُمْنَى وَ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى»، اين معنا كه اينجور كرده است و اينجور امام عليه السلام را كرده است اين اشكالى در او نيست.
آن وقت يك مناقشهاى مىشود، مناقشه اين است كه خوب امام عليه السلام اينجور كرد، ولكن اين شايد هر دو جورش جايز است، هم اول مسح يدين بكن بعد مسح وجه بكند هر دو جايز است، امام عليه السلام اين نحوش را اختيار كرده است، آن وقت در روايات ديگر هم كه مطلق ذكر كرده است كه ثم مسح وجه و يديه مرة، خوب اين فعل امام دلالت بر ترتيب نمىكند كه شرعا معتبر است.
اين همان حرفى است كه كرات گفتهايم كه اينها باطل است، فعل دلالتى ندارد، ولكن قرينه مقام دلالت دارد، چونكه امام عليه السلام در مقام تعليم تيمم است. آن تيممى كه عمار آنجور كرده بود. و آن تيمم كه خداوند او را طهارت قرار داده است عدل بدل طهارت مائيه قرار داده است او را در كتاب مجيد در بيان او كه اين تيمم چه جور است بايد از صاحب شريعت گرفت، صاحب شريعت در مقام تعليم اول مسح كرد وجه را ثم يدين را، وقتى كه اينجور كرد اين معنا را، نمىشود گفت بر اينكه فعل دلالت نمىكند، قرينه مقام است، مقام تعليم و تيمم مشروع است، اگر اين ترتيب معتبر نبود در يك جايى هم اول يدين را مسح مىكرد، ثم وجهش را، اينجور چيزى نيست، معلوم مىشود اين معنا متعين است عند العقلا هم همين جور است، اگر يك عددى بوده باشد مثلا فرض كنيد افراد لشگر وظيفه داشته باشند آن عدد را براى رئيسان كه مىآيد انجام بدهند، يك نفر مىآيد كه عارف به آن عدد است تعليم مىكند، وقتى كه حضرت اقا تشريف آورد اينجور بكنيد، خوب آن در مقام تعليم است، ادب را ياد مىدهد، اولى فعلى كرد ثم فعلى، اين لشگر بگويد فعل دلالت بر وجوب نمىكند، من اول دومى را مىكنم بعد اولى را، نمىكنند اين كار را، اين در مقام تعليم است، ظهور، ظهور مقامى است، بدان جهت اگر روايتى داشتيم كه اول يدين را كرد، ثم مسح را خوب مىفهميد كه اين كه تخيير است، ولكن روايات يا اين كه ثم مسح وجهه و يدين ثم مسح وجهه ثم يدين، اينجور است، پس اين ترتيب از امام عليه السلام صادر شده است.
و سابقا هم گفتيم كه مطلق حكايت نمىكند بر اينكه ترتيب نبود، مطلق از نبود ترتبى حكايت نمىكند، نه اينكه از نبودش حكايت مىكند تا با روايات ثم تنافى پيدا كند، نكته لطيفه دقيقهاى بود خدمت شما عرض كردم در اين موارد اطلاق وقتى كه خبر از فعلى امام مىدهد و مطلق مىگويد راوى ثم مسح وجهه و يديه تقييد نمىكند كه ثم يديه اين اطلاق كه مىگذارد اطلاق دلالت نمىكند كه امام عليه السلام اول وجه را نكرده است، نفى نمىكند او را، دلالت نمىكند كه اول وجه را كرده است، خوب آن روايت ثانى كه ثم دارد، اتفاقا همان راوى زراره است كه دلالت مىكند كه نه، ترتيب دارد، پس امام عليه السلام فعل را به ترتيب موجود كرده است، در اين موارد اگر قرينهاى قائم نشود، بدان جهت مادام در مسأله نفض اليدين گفتيم قرينهاى هست كه اين نفس اليدين شرط در تيمم نيست.
اين به جهت اين است وقتى كه به خاك، خصوصا خاك نرم و خشك دستها را زد، دستها آلوده مىشود، اين اگر با اين نحو مسح كند بدون نفض اليدين اين تشبه وجه مىشود، آن مثل قضيه عمار شبيه به او مىشود، اين متفاهم عرفى اين است كه اين شبيه او بود، بدان جهت در مواردى كه تراب به دست نچسبيده است و ترابى نيست غبارى هست آنجا نفض معتبر نيست، يعنى نفض لازم نيست، نفض به جهت او است، اين را قرينه داخليه بود ادعا كرديم، بدان جهت دلالت اين روايات تمام است.
انما الكلام و كل الكلام در آنى است كه صاحب عروه پشت سر اين عبارت مىگويد مىگويد در يدين هم بايد مسح يد يمنی به باطن اليسرى اول بشود ثم ظهر يسرى به باطن اليمنی بعد بشود، كلام اين است كه اين را از كجا ما استفاده كنيم كه همين جور بوده باشد، بايد يد يمنی اول مسح بشود و يد يسرى بعد مسح بشود.
جماعتى گفتهاند كه خوب اين معلوم است، چونكه معلوم است در روايات هم روات نقل نكردهاند، اين مسلم است كه بايد يد یمنی اول مسح بشود. چرا؟ چونكه اين تيمم بدل از وضوء است، معلوم است كه در وضوء بايد دست راست را اول شست، بعد دست چپ را شست، دو تا معا نمىشود شست، اول بايد او را بشويد، بعد اين را بشويد، چونكه آنجا در وضوء ترتيب معتبر است و تيمم هم بدل از آن وضوء است، بدان جهت در ما نحن فيه احتياج به ذكر او نبود، بدان جهت در روايات ذكر نشده است.
خب اين حرف بوده باشد اين كه درست نيست، چرا؟ چونكه تيمم ربما بدل از غسل مىشود، در غسل هم گفتيم كه اول يمين را شستن لزومى ندارد، اول رأس و رقبه بعد تمام بدن را يك جا مىتواند بشويد، پس اينجور نيست كه تيمم هميشه بدل از وضوء باشد، وانگهى چه كسى گفت كه اگر چيزى در مبدل شرط بشود در بدلش هم بايد شرط بشود، الان خواهيم رسيد جايى كه شيئى در وضوء معتبر است، و در تيمم معتبر نيست، همين روز انشاء الله خواهيم رسيد، بدان جهت اين مبدل در او معتبر باشد در بدل هم معتبر باشد اين نه آيه است نه روايت.
بدان جهت اين يد یمنی مقدم بشود، يد يسرى مؤخر بشود، اين فقط در دو تا روايت وارد شده است، يكى اين روايت بزنطى است، در روايت بزنطى است كه ثم مسح بجبينيه ثم مسح كفيه كل واحدة الاخرى، با هر يكى ديگرى را مسح كرد، فمسح اليسرى على الیمنی، مىفرمايد بر اينكه يسرى را بر یمنی مسح كرد و الیمنی على اليسرى، یمنی را هم بر يسرى مسح كرد، خوب اين هم كه عطفش به واو جمع است، دلالت بر ترتيب نمىكند، اين قدر است كه مسح پشت سر مسح الوجهين است.
روايت اخيرش الان گفتم، روايت نهمى است در اين باب يازده، اين هم دلالت بر ترتيب نمىكند، دلالت بر ترتيبش تأمل است در خود اين روايت هم من حيث السند يك مناقشه است، اين را مىدانيد كه ابن ادريس احمد ابن محمد ابى نصر بزنطى را نديده است كه از او كتابش را بگيرد، گرفتن كتاب از او دو جور مىشود، يا كتابش را پيش بخواند مثل قرائت التلميذ على الاستاد، استاد هم بگويد بله اين كتاب من است، يا استاد خودش به تلاميذ بخواند، تأمل روايت اين نحو مىشود، اگر شخصى از شيخى نقل كرد اين دو جور مىشود، اين ابن ادريس از احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى نمىتواند اينجور بگيرد، چونكه ما بين اصل ابن ادريس و احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى كه از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است فاصله خيلى است، اين كتاب را به واسطه گرفته است، از وسايط گرفته است، آن وسايط را كسى كه از كتابى روايت مىكند بايد آن وسايطى كه بواسطه آن وسايط اين كتاب را به دست آورده است، اين وسايط را نقل كند، مثلا شيخ در تهذيب روايات را از كتبى نقل ميكند، از كتب محمد ابن ابى عمير، از كتب حسين ابن سعيد، از كتب احمد ابن محمد ابن عيسى نقل مىكند، شيخ الطوسى كه آنها را درك نكرده است كه تلميذ آنها بشود يا آنها شيخ، شيخ بشوند، اين كتاب را بواسطه ديگران گرفته است، آن وسايط را در آخر تهذيب نقل كرده است كه آنى را كه از حسين ابن سعيد نقل مىكنم نقل مىكنم از مفيد قدس الله سره مفيد نقل مىكند از احمد ابن محمد ابن يحيى آن از محمد ابن يحيى، آن از احمد ابن محمد ابن عيسى، عن الحسين ابن سعيد اين كتب حسين ابن سعيد را به اين واسطه گرفتهاند، روايت مىشود معتبره، بدان جهت در آنجاهايى كه شيخ در تهذيب و استبصار روايات را از كتب نقل كرده است ولكن در آن مشيخه استبصار و هكذا تهذيب نگفته است واسطهاش كه من چه جور گرفتهام، آن روايت مىگويند اعتبارى ندارد، مگر در فهرست شيخ، شيخ يك كتاب فهرستى دارد آنجا سندش را نقل كند به كتب آن شخص، روى اين اساس طريق ابن ادريس، چونكه ابن ادريس سندش را نگفته است من كتاب احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى را به چه واسطه بدست آوردهام، اينكه از نوادر احمد ابن محمد ابن ابى نصر نقل مىكند اين روايت را، اين به وسايط آن كتاب را گرفته است، آنها را به ما نقل نكرده است. بدان جهت اين رواياتى كه از احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى از نوادر نقل مىكند اينها اشكال من حيث السند دارد.
بله، يك جا هست كه آنجا اشكال در سند نيست و آن، آنجا است كه ابن ادريس از كتب محمد ابن على ابن محبوب نقل كند، از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل كند، اگر از كتاب محمد ابن على ابن محبوب، ابن ادريس او را نديده است و لكن معتبر است، چون كه ابن ادريس در آخر سرائر وقتى كه از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل مىكند مىگويد كتاب محمد ابن على ابن محبوب به خط شيخ الطوسى يعنى معنايش اين است كه شهادت مىدهد كه خط شيخ الطوسى بود اين كتاب وقتى كه خط شيخ طوسى بوده باشد سند تمام مىشود، چونكه ابن ادريس از شيخ مىتواند نقل كند، بدان جهت آن وقت آن معتبر مىشود، و اما بقيه روايات كه از كتب ديگران نقل شده است، آنها اعتبارى ندارد.
بعضىها گفتهاند نه، نوادر احمد ابن محمد عيسى البزنطى هم اشكال پيدا نمىكند نقلش، چرا؟ چونكه اين نوادر يك كتاب معروفى بود، اگر پيش همه بود اين نوادر، چونكه كتاب معروفى بود، از كتاب معروف وقتى كه از آن كتاب معروف نقل مىكند اين كانّ اين مقدار كافى است، منتهى اين مقدار كافى است يا نه؟ مجالى ديگر بيشتر از اين نيست، اين مقدار كافى نيست، چونكه نسخ خطى بود به خط نوشته شده بود، طبع كه نبود بگوييم به طبع فلانى، بدان جهت اينها بايد محرز بشود كه آن خط سند داشته باشد.
روى اين اساس اين روايت علاوه بر اينكه دلالت ندارد بر ترتب يسرى، مسح على اليسرى على الیمنی خودش هم من حيث السند اشكال دارد.
بدان جهت مىماند يك روايتى كه پيدا كنيم كه بگويد مسح على اليسرى بعد مسح على اليد الیمنی بشود اينجور روايتى ما پيدا نكرديم در رواياتى كه گشتيم، ديگران هم پيدا نكردهاند، ولكن در كلمات اصحاب مشهور است، بدان جهت ترتيب ما بين مسح اليدين مبنى بر احتياط است، رعايت فتوى المشهور است.
بگويم آنى كه گفتنى است در مقام، چرا ما احتياط واجب مىكنيم؟ چرا فتوا نمىدهيم به عدم الاعتبار؟ درست دقت كنيد، چونكه اين تيمم چيزى بود كه ما بين عامه و خاصه در او اختلاف بود كما اينكه بيان كردم، حتى ائمه عليهم السلام در بعضى روايات اين را متعرض شدهاند، فتواى تقيهاى دادهاند، در وضوء هم همين جور است، ما بين عامه و خاصه مسأله معركة الآرا بود، اينكه قدما اصحاب ما همين جور يدا بيد رسيده است به ما اينها مسح اليد الیمنی را اول مىكردند بعد مسح يد يسرى را مىكردند حتى در روايات بيانيه همين جور است، بر اينكه در بعضى روايات مثل حسنه كاهلى و مثل روايت احمد ابن بزنطى كه اول مسح آن یمنی را به باطن اليسرى و مسح يسرى را به باطن الیمنی بعد ذكر كرده است، معلوم مىشود كه اصل اين عبادتى كه از ائمه ياد گرفته بودند، همين جور بود، همين جور نسلا به نسل رسيده است، چونكه احتمال اين معنا هست، كه اين نسل به نسل، چونكه در زمان ائمه اختلافى بود صاف كردند بواسطه سؤال از ائمه كه وضوء چه جور است؟ تيمم چه جور است؟ پس از علما قدما ما هم كه همين جور به دست ما رسيده است اينجور ذكر كردهاند، معلوم مىشود كه اين تلقى از سابق است كه اينجور بيان كردهاند، با وجود اينكه مثلا رواياتى ندارند مشهور اعتبار كردهاند كه يد یمنی اول بايد مسح بشود بعد يسرى مسح بشود، چونكه مورد اين معنا هست احتمال اين معنا هست كه اين بواسطه اختلاف خود در زمان ائمه، بواسطه سؤال از ائمه واضح شده بود كيفيت تيمم بدان جهت در ما نحن فيه اين شهرت ناشى از او هست، علما فتوايشان ناشى از او است.
چونكه اينجور است احتياط مىكنيم در اين موارد، والاّ بخواهيد يك روايت من حيث السند و الدلاله دلالت كند كه يد اليسرى بعد يد الیمنی هست اين معنا روايتى نيست.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف بعد از اينكه اين را مىفرمايد، متعرض مىشود به شرط آخرى كه آن شرط آخرى كه هست در ما نحن فيه الابتداء من الاعلى است، مسح جبهه كه مىشود بايد از قصاص الشعر شروع بشود، مسح اليدين كه مىشود بايد از اعلاى كف بشود تا الى اطراف الاصابع كه در عبارت عروه و در عبارت فقها هست، خوب كلام اين است كه اين را از كجاى روايات ما استفاده كنيم، يا در روايات ما همين جور است كه «فَمَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ- ثُمَّ مَسَحَ كَفَّيْهِ» اينجور است غايتش اين است، فمسح اليسرى على الیمنی، و الیمنی على اليسرى از اينها چه جور استفاده كنيم كه اين من قصاص الشعر بود؟ كلام واقع مىشود از اينكه اين ترتيبى كه من الاعلى الى الصفر بشود اين را از چه چيز بايد استفاده كرد؟
يكى آنى است كه در باب وضوء گفتهاند كه در باب وضوء غسل من الاعلى الى الاسفل است، در يدين هم من الاعلى الى اسفل است و تيمم هم بدل او است آنى كه در وضوء گفتيم در اين جارى مىشود.
الجواب الجواب، اولا تيمم ممكن است بدل از غسل بشود، در غسل هم از اعلى الى الاسفل شستن لازم نيست، ممكن است انسان وقتى كه سرش را مىشويد كه بايد اول بشويد ممكن است از اين چانه شروع بكند تا بشويد تمامى سرش را، من الاعلى الى السفل معتبر نيست، از پا شروع بشود تا منكب بشويد، اين اولا.
و ثانيا هم گفتيم چيزى اگر در مبدل شرط شد در بدلش هم بايد شرط بشود اين دليلى ندارد به اين معنا، بلكه خواهيم گفت در آن موردى كه در تيمم در بدل اعتبار ندارد و در وضوء اعتبار دارد، انسان كه وضوء مىگيرد يا غسل مىكند به تمام اجزاء بدن بايد آب برسد، تمام اجزائى كه بايد شسته بشود آب برسد، ولكن در تيمم خواهيم گفت، انسان وقتى كه دستش را مسح مىكند مثلا به دستش لازم نيست بر اينكه تمام اجزاء آن دست روى دست يا تمام اجزائى كه در جبهه و جبين است همهاش با يد مسح بشود، اين معتبر نيست، اين اينجور مداقه در تيمم معتبر نيست، چرا نيست؟ سرّش را خواهيم گفت، ولكن در وضوء معتبر است در تيمم نيست، بدان جهت چيزى در مبدل شرط شد در بدلش هم بايد شرط بشود اين دليل درستى ندارد، وقتى كه درستى نداشت اين از اعلى الى الاسفل چه جور بشود؟
گفتهاند اين متعارف است، به انسانى اگر بگويند كه صورتت را با دستت مسح بكن از اعلى الى الاسفل مىكند، ولو اين متعارف بودن به جهت اينكه به جهت تعبد در وضوء است، اگر بواسطه تعود در وضوء گفتهاند در تيمم وجهت را مسح بكن به يدت، از اعلى الى الاسفل مسح مىكند.
اين هم كه مىدانيد اين درست نيست، چونكه اينجور گفتهاند، نه از بالا به پايين مسح كند يا از يك طرف به يك طرف ديگر مسح كند، مثلا يدين را از يك طرف به طرف ديگر مسح كند، يا از آن طرف به اين طرف يا از جبينين جدا كند، مسح كند، از جبهه جدا كند، اين هر دو مىشود، همهاش هم متعارف است، تعيين يكى دليل ندارد.
فقط يك نكتهاى كه مىگويم و آن اين است كه ظاهر ادله اين است كه مسح الجبهة و الجبينين بايد به تمام اليدين بشود، نه به بعض اليدين، اگر شخصى خواست به تمام اليدين جبينش را مسح كند، جبين را بايد يا از قصاص الشعر به پايين مسح كند، اينجور نمىشود به تمام اليدين نمىشود به اصابع مىشود يا به كف مىشود، به تمام اليدين بخواهد جبهه و جبينين را مسح كند يا بايد از قصاص الشعر به پايين مسح كند يا از پايين به بالا مسح كند، يدينش را از پايين به بالا ببرد، و بما اينكه پيش شيعه از پايين به بالا بردن متعارف نيست، اگر اينجور معتبر بود در تيمم يا جايز بود ائمه عليهم السلام كه تيمم مىكردند، روات متذكر مىشدند كه بابا اين مثل وضوء نيست در تيمم امام از پايين به بالا برد، اين را متذكر مىشدند، اين به قرينه اينكه مسح به تمام اليدين بشود و خودش هم چونكه اصحاب ما انس دارند كه در وضوء معتبر است از بالا، اگر در تيمم جايز بود از پايين بردن امام از پايين مىبرد اين را نقل مىكردند، اين كه نقل نكردهاند اطمينان پيدا مىشود آنى كه امام عليه السلام كردهاند مسح من الاعلى الى الفوق است، اين در مسح اليدين هم مىآيد، چونكه مسح يدين از پايين به بالا خلاف متعارف است، در وضوء اينجور نيست، مذهب عامه است، اگر در تيمم امام عليه السلام از پايين به بالا دستش را مسح مىكرد نقل مىكردند روات، بابا متذكر بشويد اين تيمم مثل وضوء نيست، امام اينجور كرد، اينجور كه نكردهاند، بلكه گذراندهاند ثم مسح اليدين، الیمنی بباطن اليسرى و اليسرى بباطن الیمنی اينجور نقل كردهاند اين معلوم مىشود كه همان طرز در وضوء بود، من الاعلى الى الاسفل بود، چونكه به تمام اليدين است بايد اسفل كشيده بشود، آنى كه فقيه مىتواند به حسب طاقت حقير فهم قاصر ما آنى كه فقيه مىتواند غاية الامر اين را بگويد در اعتبار اگر اين حرف را كه گفتيم اظهر نباشد بلا اشكال احوط است، ولكن بلكه اظهر است، بواسطه اين دو تا امرى كه گفتم.
و الحمد الله رب العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص494.
[2] سوره مائده(5)، آيه 6.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص360.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص360.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص360.
[6] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّيَمُّمِ فَقَالَ- إِنَّ عَمَّاراً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ فَتَمَعَّكَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَمَّارُ- تَمَعَّكْتَ كَمَا تَتَمَعَّكُ الدَّابَّةُ- فَقُلْتُ لَهُ كَيْفَ التَّيَمُّمُ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْمِسْحِ ثُمَّ رَفَعَهَا فَمَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ مَسَحَ فَوْقَ الْكَفِّ قَلِيلًا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص358.
[7] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص358.
[8] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص360.