درس هزار و صد و شانزدهم

شرائط تيمم

مسأله 4: «إذا كان على الماسح أو الممسوح جبيرة‌ ‌يكفي المسح بها أو عليها‌».[1]

ادامه بحث گذشته

رسيديم به اين مسأله جبيره، كلام در اين بود كه ايشان صاحب عروه و غير صاحب عروه از فقها فرموده‏اند وقتى كه شخص صاحب جبيره شد در عضو ماسحه كه باطن اليدين است جبيره‏اى داشت يا در عضو ممسوح جبيره‏اى داشت، به آن عضو ذات الجبيره آن عضوى كه ذات الجبيره است مسح كند مانعى ندارد. كما اين كه در عضو ممسوح اگر جبيره بشود. در تيمم روى او مسح كند. كافى است اين معنا، اين مسح على الجبيره در باب وضوء ثابت شده است بالرّوايات، و در باب غسل باز ثابت شده است على ما تقدّم، در بحث غسل گفتيم، انّما الكلام در اين كه ما بوديم و قاعده اوليه مى‏گفتيم مسح بايد بر بشره بشود، ظاهر ادلّه اين بود، بدان جهت وقتى كه مسح بر بشره ممكن نيست. انسان ذات جبيره‏اى است كه جبيره‏اش را نمى‏تواند بردارد يا برداشتنش بر او حرج است. مقتضاى اين بود كه تكليف به صلاة ساقط است. چون كه تيمم نمى‏تواند بكند، ولكن فقها گفته‏اند نه بايد مسح بر آن جبيره بكند. كلام در اين بود كه دليل اين معنا چه باشد. چون كه قاعده اوليه سقوط تكليف است، به چه دليل مسح على الجبيره در باب تيمم كافى است؟ يك روايت، روايت عبد الاعلى آل سام[2] بود كه گفتيم آن روايت دلالتى ندارد، ولو من حيث السّند هم تمام بشود كه سندش گفتيم خالى از اشكال نيست، دلالتى ندارد، چون كه از امام(ع) كه مى‏پرسد من پريدم آن وقت ظفر من از پاى من قطع شد، بر او مراره گذاشتم، دوا گذاشتم، در وضوء چه كار كنم، امام(ع) در جواب فرمود كه «قَالَ يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ- مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ما جعل عليكم فى الدّين من حرج فامسح على المرارة». گفتيم امام(ع) مرادش اين است كه چه كار كنم، يعنى معنايش اين است كه از كتاب فهميده مى‏شود كه مسح بر بشره بر تو واجب نيست. اين حرجى است بر تو، ظفرت افتاده است. مراره گذاشتى، آن توى ذهنش اين بود كه بايد اين را بردارم تا وضوء بگيرم، امام فرمود بر اين كه نه اين حرجى است بر تو، ما جعل عليكم فى الدّين من حرج، دليل ما جعل عليكم فى الدّين من حرج فقط تكليف به وضوء اختيار را رفع مى‏كند، امّا بايد به وضوء جبيره‏اى نماز بخوانى، اين از كتاب استفاده نمى‏شود، اين از قول امام استفاده مى‏شود كه امسح على المراره، مسح بكن روى جبيره، اين از كتاب استفاده نمى‏شود، دو تا مطلب بود، او خيال مى‏كرد كه بايد اين را بردارد، امام(ع) فرمود كه نه بايد از كتاب استفاده بشود كه برداشتن لازم نيست. صلاة مع الوضوء الاختيارى بر تو حرجى است و اين وجوبى ندارد، و امّا اين كه مسح بر جبيره بكن اين حكم اثباتى را امام فرمود كه وظيفه‏ات اين است كه تو صلاة را با وضوء جبيره‏اى بخوانى، نه اين كه يعلم هذا و اشباهه من كتاب الله يعنى تيمم جبيره‏اى هم از كتاب استفاده مى‏شود، اين كه در جايى كه شخص ذات جبيره است اعضا تيمم جبيره دارند مكلّف به تيمم اختيارى نيست، اين از كتاب استفاده مى‏شود، چون كه حرجى است تيمم، مسح بكند بر خود بشره، و امّا صلاتش را با تيمم جبيره‏اى بخواند، اين در وضوء دليل بود آن روايت على تقدير تماميّت سند، امّا در تيمم ديگر دليل نمى‏شود، چون كه آن حكم از آيه استفاده نمى‏شود، بدان جهت آن روايت را بايد كنار بگذاريم.

سؤال ...؟ او كه سؤال كرد از امام (ع) يابن رسول الله كيف اصنع بالوضوء؟ در وضوء چه كار بكنم، متحيّر مانده بود، وجه تحيّرش چه بود؟ خب خيال مى‏كرد كه بايد مراره را بردارد تا وضوء بگيرد و مسح بر بشره كند، امام مى‏فرمايد اين تحيّرى كه اين خيالى كه اين احتمالى كه مى‏دهيد اين از كتاب معلوم مى‏شود كه اين احتمال باطل است، ما جعل عليكم فى الدّين من حرج، آن وقت صلاة لاهميتش مى‏فرمايد امسح على المراره، نه اين كه اين از كتاب استفاده مى‏شود، اينها را شيخ در رسائل توضيح داده است.

عرض مى‏كنم بر اين كه بعد بايد روايت ديگرى پيدا كنيم، روايت ديگرى پيدا كرده‏اند و گفته‏اند در ما نحن فيه روايت ديگرى است كه او دلالت مى‏كند بر تيمم جبيره‏اى، آن كدام روايت است؟ آن روايت معتبره حسن ابن على الوشّاء است. در باب 39 از ابواب الوضوء روايت، [3]روايت نهم:

معتبره حسن بن علی الوشاء

 «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الدَّوَاءِ إِذَا كَانَ عَلَى يَدَيِ الرَّجُلِ»، دوايى كه روى دو دست مرد گذاشته‏اند. «أَ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ عَلَى طِلَاءِ الدَّوَاءِ» ؟ جايز است كه مسح كند روى همان دوايى كه ماليده شده است؟ «فَقَالَ نَعَمْ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ عَلَيْهِ»، اين كفايت مى‏كند ان يمسح عليه كه روى دوا مسح كند، كانّ گفته شده است كه اين هم باب وضوء را مى‏گيرد جايى كه وضوء مى‏گيرند مثلاً فرض كنيد يك دستش دوايى ماليده است كه مراره مى‏گويند، گذاشته‏اند، مى‏تواند عوض غسل بشره روى دوا مسح كند، دستش را تَر بكشد، و هم باب تيمم را مى‏گيرد، در باب تيمم دوا گذاشته است، ظاهر دست یمنیيش را كه مسح مى‏كند، روى دوا مسح كند، اطلاق اين روايت يجزيه ان يمسح عليه، اين روايت من حيث السّند تمام است، حسن ابن على ابن وشّاء شخص معتبر است ولو اول كذا بوده است، واقفى بوده است، ولكن از واقفى بودن برگشته است، واقفى هم كه بود ثقه بود.

روايت صدوق (ره)

ولكن اين روايت عيب ديگرى دارد كه اين روايت را صدوق اين جور نقل كرده است كه روايت دهمى است در وسائل در همان باب 39[4] و رواه الصّدوق فى عيون الاخبار عن ابيه از پدر خودش كه از مشايخ صدوق پدرش على ابن حسين است، ابن بابويه، عن سعد ابن عبد الله، پدر صدوق از تلاميذ سعد ابن عبد الله اشعرى است، عن احمد ابن محمد ابن عيسى كه سعد ابن عبد الله از او نقل مى‏كند، عن الحسن ابن على وشّاء عن ابی الحسن الرّضا(ع)، اين خودش هم دليل است كه واقفيّت را ول كرده بود. «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّوَاءِ يَكُونُ عَلَى يَدِ الرَّجُلِ؟ اين در نقل صدوق وضوء دارد، «أَ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ فِي الْوُضُوءِ- عَلَى الدَّوَاءِ الْمَطْلِيِّ عَلَيْهِ- فَقَالَ نَعَمْ يَمْسَحُ عَلَيْهِ وَ يُجْزِيهِ» در وضوء مى‏شود وضوء جبيره‏اى، بدان جهت چون كه يك روايت است، احتمال اين كه اين روايت اخرى باشد در بين نيست، در نسخه‏اى كه در روايت شيخ كلمه وضوء ساقط شده است، به اين كه صدوق از خودش اضافه كند اين احتمال ندارد، امّا مى‏شود ساقط بشود در نقل يكى، يك لفظى ساقط بشود، بدان جهت اين به تيمم ديگر دلالت نمى‏كند.

سابقاً كه ما در وضوء تيممى بحث مى‏كرديم، مى‏گفتيم غسل، وضوء، تيمم همه‏اش از يك باب است، مسح بر جبيره نافذ است، دليلى داشتيم، يكى از اين دلايل اين روايت كليب اسدى است كه روايت هشتمى[5] است در باب 39:

روايت کليب اسدی

 و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايّوب عن كليب ابن الاسدى كه همان كليب ابن صيدواى الاسدى است، اسم اين را كليب مى‏گفتند، چون كه از ائمه عليهما السّلام هر چه نقل مى‏شد، مى‏گفت من قبول دارم، مثل فرض كنيد آن حيوان معروف كه صاحبش هر چه اشاره كند قبول مى‏كند، ديگر عصيان نمى‏كند، اين هم همين جور هر چه مى‏كرد مى‏گفت من قبول دارم، بدان جهت مردم مى‏گفتند كليب، و الاّ اسمش كليب نبود، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين كليب صيدواى اين جور نقل مى‏كند، وَ «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ» سؤال كردم از امام صادق (ع)، «إِذَا كَانَ كَسِيراً كَيْفَ يَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ» مرد اگر اعضايش بشكند، كيف يصنع بالصّلاة؟ در صلاة چه كار مى‏كند اين؟ كه وضوء و غسل و تيمم هيچ كدام ممكن نيست، جبيره دارد، شكسته‏اش را مى‏بندند، عضو را، «قَالَ إِنْ كَانَ يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ» اگر بر نفسش بترسد، چه از برداشتن جبيره و شستن، چه از برداشتن و مسح كردن بترسد، «فَلْيَمْسَحْ عَلَى جَبَائِرِهِ وَ لْيُصَلّ» ، مسح بر جبيره مى‏كند، اين مسح بر جبيره عضو مسح بر بشره است، عوض غسل البشره است، اين عوض هر دو تا است و يصلّى.

مى‏گفتيم اين هم غسل را مى‏گيرد، هم تيمم را، هم وضوء را، كسى هم الى يومنا هذا مناقشه‏اى نكرده است، حتّى در باب وضوء گفتيم كسى تمام عضوش جبيره داشته باشد بايد همان وضوء جبيره‏اى بگيرد، تمام اين عضو را مسح كند جبيره‏اش را، اين كه بعضى‏ها گفته‏اند جبيره بايد در بعضى عضو بشود گفتيم نه اطلاق اين روايت مى‏گيرد، ولو جبيره، جبيره‏اى باشد كه تمام عضو را بگيرد، تمام عضو شكسته است فرض كنيد.

فقط در سند اين بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه اين كليب توثيق ندارد، و اين مناقشه، مناقشه ضعيفه‏اى است. چرا؟ براى اين كه اين كليب صيداوى علاوه بر اين كه مدح دارد از آن روايتى كه درباره‏اش نقل شده است، مى‏شود حسنه، علاوه بر اين صاحب كتاب است اين، اين كليب كتابى دارد كه اجلاء از كتاب اين نقل مى‏كنند، مثل صفوان ابن يحيى، محمد ابن ابى عمير، فضالة ابن ايّوب و امثال اينها، اين شخص از معاريف است، صاحب الكتاب است، آن مشايخ حديث، اجلاءى حديث كتاب اين را نقل كرده‏اند و درباره‏اش غير از مدح چيز ديگرى نقل نشده است، قدحى نرسيده است، اين معلوم مى‏شود كه در زمان خودش حسن ظاهر داشت، يعنى آنهايى كه با آنها معاشر بود با مشايخ حديث و امثال اينها پيش اينها حسن ظاهر داشت، يعنى از اين غير از خوبى چيزى نديده بودند، روى اين اساسى كه هست، حسن ظاهر طريق عدالت است، بدان جهت اين شخص روايتش معتبر مى‏شود، و اين روايت هم دلالتى دارد كما ذكرنا كه مطلق است، يمسح على جبابره چه وضوء باشد، چه غسل باشد، چه تيمم، اگر كسى گفت من در دلم وسوسه دارم از اين حرف شما كه اين از معاريف است، من درست نمى‏فهمم، مى‏گويم خيلى خب گذشتيم از او.

عرض مى‏كنم رواياتى وارد شده است آن روايات درباره كسى است كه نمى‏تواند غسل بكند، بدنش مجروح است، قرح دارد، حتّى در بعضى روايات كسير است، شكسته دارد بدنش، نمى‏تواند غسل بكند، امام(ع) در آن روايات امر كرده است اين شخص را آن كسى كه نمى‏تواند غسل بكند، چون كه جرح دارد، قرح دارد، شكسته دارد در بدنش، امر كرده است بر اين كه اين شخص تيمم مى‏كند، اين تيمم مى‏كند، خب اين را مى‏دانيد آن كسى كه قرح و جرح دارد، قرح و جرح بعضى اوقات جبيره دارد، يعنى پوشيده است، بسته است، اين كه غسل نكند تيمم بكند، قرحش و جرحش اگر در اعضاء وضوء باشد، خب ممكن است در اعضا تيمم نباشد، ممكن است در اعضا تيمم هم باشد، قرح و جرح است ديگر، روايات مطلق است، مى‏گيرد آن روايات مال آن كسى را كه آن كس قرح و جرحش در اعضا تيمم هم هست، اين تيمم بكند، يعنى تيمم بكند به آن جبيره ديگر، خب اين روايات خودش دليل قطعى است بر اين كه اين جبيره مختص به غسل و وضوء نيست و در تيمم هم جارى است، آن تيمم كه جارى است بابى دارد كه آن باب در غسل الجنابة است.

سؤال ...؟ مى‏گويد قرح ضرر دارد، نمى‏تواند بشورد، قرح است، جرح است، عرض مى‏كنم بر اين كه ربّما در باب جبيره خوانديم كه اصلاً زخم جورى است كه آب رساندن ولو به اطراف او ضرر دارد، امام(ع) در آن روايات فرموده است بأسى ندارد كه اگر خوف داشته باشد از استعمال الماء قيد كرده است در روايات تيمم بكند، تيمم كردنش به اين مى‏شود كه تيمم جبيره‏اى بكند، چون كه اگر قرح و جرح در دست و صورت است، بايد تيمم جبيره‏اى بكند.

بدان جهت ملتزم شدن بر اين كه تيمم جبيره‏اى مشروع است مثل غسل و وضوء جبيره‏اى، شبهه و اشكالى ندارد.

بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها تمسّك كرده‏اند به اين كه الصّلاة لا تسقط بها، صلاة در هيچ حالى ساقط نمى‏شود، خب در ما نحن فيه صلاة وقتى كه ساقط نشد، صلاة هم كه بدون طهارت نمى‏شود، بايد طهارت بگيرد، طهارتش هم كه تيمم اختيارى نمى‏تواند بكند، مفروض اين است جبيره دارد و كندن او هم ممكن نيست، حرجى است و ضررى است، لا محال بايد تيمم جبيره‏اى بكند، مقتضاى الصّلاة لا تسقط بها اين است. سابقاً عرض كرديم كه اين قائل عظيم اين كه فرموده است لا صلاة الاّ بطهورٍ طهور را به معنا ما يتيمم به گرفته است، فرموده است جاهايى كه طهور نبوده باشد، يعنى آب نبوده باشد، و ما يتيمم به نبوده باشد، صلاة ساقط مى‏شود، كسى نه آب دارد و نه تراب، آن صلاة ساقط مى‏شود، لا صلاة الاّ بطهورٍ، يعنى لا صلاة الاّ بما يتطهّر به، يتطهّر به آب است و تراب، وقتى كه شخصى نه آب دارد، نه تراب دارد، تكليف صلاتى از او ساقط است، و امّا وقتى كه نه ما يتطهّر به را دارد، لا صلاة از صلاة لا تسقط بحالٍ، در هيچ حالى ساقط نمى‏شود، ولو بدنش جبيره داشته باشد، ساقط نمى‏شود، طهارت صلاة هم كه شرط است، بايد صلاة طهارت داشته باشد، خب قهراً طهارتش تيمم جبيره‏اى مى‏شود، اين را فرموده‏اند.

اين حرف به نظر قاصر فاتر ما درست نيست اين استدلال، لا صلاة الاّ بطهورٍ سابقاً گفتيم كه صلاتى كه هست صلاة در او طهارت كه شرط است، طهور به دو معنا استعمال مى‏شود، يكى به معنا ما يتطهّر به جعل لی الارض مسجداً و طهورا به معنا ما يتطهّر به است، يك معناى طهور هم طهارت است، لا صلاة الاّ بطهورٍ كه در صحيحه زراره واقع شده است، لا صلاة الاّ بطهورٍ يعنى لا مع طهارة، طهارت است، والاّ انسان فرض بفرماييد نمى‏تواند نه تيمم بكند، و نه هم فرض بفرماييد كه وضوء مى‏تواند بگيرد، فرض بفرماييد بر اين كه تمام پيشانى‏اش زخم است، دستهايش هم فرض كنيد همه‏اش زخم است، بخواهد با آب بشورد نمى‏تواند بشورد، ولكن آب موجود است، اين در ما نحن فيه لا صلاة الاّ بطهورٍ تيمم هم نمى‏تواند بكند، چون كه دست بكشد زخم‏ها مى‏ريزد، اين جور است، جبيره هم ندارد، زخم‏ها باز است، اين شخص طهارت ندارد، نه متمكن از وضوء است و نه متمكن از تيمم است، تكليف صلاتى ساقط است، لا صلاة الاّ بطهورٍ يعنى لا بطهارة، نه الاّ بما يتطهّر والاّ آب داشته باشد ولكن نمى‏تواند وضوء بگيرد، آن فايده‏اى ندارد، آن ما يتطهّر به، اگر تيمم هم نتواند بگيرد يا خاك نداشته باشد، صلاة ساقط است، با وجود اين كه ما يتطهّر به دارد، آب دارد، «لا صلاة الاّ بطهورٍ»، «إِنَّ رَبَّ الْمَاءِ رَبُّ الصَّعِيدِ اذا تيمم فَقَدْ فَعَلَ أَحَدَ الطَّهُورَيْنِ» ، چون كه طهور به معناى تراب و آب باشد كه فعل نمى‏شود، اذا تيمم فقد فعل احد الطّهورين، اين طهور به معنا فعل است، اين به معناى طهارت است، بدان جهت در آن لا صلاة الاّ بطهورٍ هم طهور به معناى طهارت است. خب وقتى كه اين جور شد. اگر ما دليلى بر تيمم جبيره‏اى نداشتيم، تمسّك به اين كه لا صلاة لا تسقط بحالٍ كه لا تكون الاّ بطهاره تمسّك به عام در شبهه مصداقيه مى‏شد، چون كه دليل نداريم كه اين طهارت است، اين طهور به معنا ما يتطهّر به نيست در صحيحه زراره كه لا صلاة الاّ بطهورٍ، به معناى طهارت است، به قرينه‏اى كه دارد در روايت كه «فاذا تيمم فقد فعل احد الطّهورين»، آب و خاك قابل فعل نيست، تيمم و وضوء فعل است، بدان جهت در ما نحن فيه طهور به معنا طهارت است و بدون طهارت هم كه صلاة نمى‏شود، لا صلاة الاّ بطهارة، پس وقتى كه دليل نداشتيم اين وضوء جبيره‏اى هست، الصّلاة لا تسقط بحالٍ صلاة ممكن نيست در اين صورت، لا تسقط يعنى آن وقتى كه صلاة ممكن است، چون كه طهارت ممكن نيست، صلاة ممكن نيست، تمسّك به عام در شبهه مصداقيه مى‏شود، كما ذكرنا.اين را هم گذشتيم.

سؤال ...؟ عرض كرديم اين اولويت قطعيه‏ها را امام(ع) از بين برد روحى له الفداه، در آن ابان ابن تغلب در آن روايت كه سه انگشتش را بريد بايد سى شتر بدهد، چهار تايش را بريد بايد بيست تا بدهد، طريق اولويت است ديگر، وقتى كه سى شتر شد، چهار تا به طريق اولى سى تا مى‏شود، فرمود بيست تا، اينها را از بين برد، ملاكات احكام خصوصاً در عبادات دست ما نيست، ممكن است يك چيزى در اين طهارات شرط بشود، موالات در تيمم و در وضوء شرط بود، در غسل شرط نبود، ممكن است جبيره در وضوء و غسل مشروع باشد، در تيمم نباشد، اينها عزيز من اين جور دليل‏ها را كه مى‏بينيد بعضى از فقها در كتابشان نوشته‏اند، اينها را به جهت اين كه اطراف مسأله را جمع كنند نوشته‏اند، نه اين كه هر چه نوشتند شما تصديق كنيد كه يقيناً اين جور است، بدان جهت در ما نحن فيه به جهت اين كه اطراف مسأله جمع بشود، هر چه در مسأله گفتنى بود گفته است اين آقا، خب از اين جهت گفته‏اند، نه اين كه هر چه گفتند لوح محفوظ است و ما بايد قبول بكنيم، روى اين اساس عمده دليل در مشروعيّت تيمم جبيره‏اى آن معتبره كليب الاسدى صيداوى است كه امسح على الجبابر مطلق فرموده است، تفصيلى بين غسل و وضوء و تيمم نداده است، يكى هم رواياتى است كه در غسل مجروح و مقروح آنى كه قرح دارد و كثير وارد شده است، كه اين تيمم مى‏كند، ربّما كثر در خود اعضا تيمم مى‏شود، ربّما قرح در اينها مى‏شود، جرح در اينها مى‏شود، خب لازمه‏اش عبارت از اين است كه تيمم جبيره‏اى بوده باشد.

سؤال ...؟ او كه مى‏گفت كيف اصنع؟ چه كار بكنم، اين را مى‏گويد، چه كار بكنم، اين از كتاب معلوم است، از كتاب معلوم است كه نه آن جور تيمم نكن، آن جور وضوء نگير، نه اين كه هر چه من بعد از اين گفتم اين هم از اين كتاب مستفاد است، اين معنايش اين است، اين تحيّر تو وجهى ندارد، بيخود متحيّر شدى، آن روز هم به شما توضيح دادم در خارج از درس، چرا تأمّل نمى‏كنى؟ امام (ع) كه ظهور درست نمى‏كند، كلام ماجعل نفى است، روحى له الفداه واقع را مى‏فرمايد، واقع اين است كه تكليف تيممى يعنى تكليف وضويى كه مسح بر خود بشره بشود، از اين آيه كسى خبرويّت داشته باشد، مى‏فهمد اين جور تكليف نيست، اين و اشباح اين هر جا حرجى باشد «ما جعل علكيم فى الدّين من حرج» يك چيز ظاهرى است. گذشتيم اين را.

بطلان تيمّم در صورت مخالفت ترتيب

مسأله 5: «إذا خالف الترتيب بطل‌و إن كان لجهل أو نسيان‌».[6]

بعد مى‏رسيم به اين مسأله‏اى كه در عروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد، خب گفتيم اول ضرب على الارض بشود در تيمم، ثمّ مسح الوجه بشود، ثمّ وجه اليدين بشود، يك كسى مى‏گويد آقا من تا حال كه تيمم كرده‏ام اول صورتم را مسح كرده‏ام و بعد دستهايم را به زمين زده‏ام، به دستهايم مسح كرده‏ام، ترتيب را مخالفت كرده‏ام، يا دستهايم را به زمين زده‏ام بعد روى دست‏ها مسح كرده‏ام و بعد به پيشانى مسح كرده‏ام، ايشان مى‏فرمايد در عروه اگر مخالفت كرد اين ترتيب را چه عن جهلٍ بوده باشد، جهل، جهل قصورى بوده باشد، تقصيرى بوده باشد، چه از نسيان بوده باشد، تيممش محكوم به بطلان است.

اين را بدانيد، اين شرطيّت، شرطيّت مطلقه است، چه جور مى‏گفتيم طهارت از حدث نسبت به صلاة شرطيّت مطلقه دارد، ترتيب ما بين افعال تيمم ترتيبى كه معتبر است، شرطيّت مطلقه دارد، مقتضاى ادلّه اين است كه خداوند متعّال كه مى‏فرمايد فتيمموا صعيداً طيّبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم كه مى‏فرمايد، اين معنايش اين است كه ارشاد است، تكليف نفسى نيست، تيمم اين نحو مى‏شود كه ضرب على اليدين و مسح الوجه بعده و مسح اليدين بشود، در روايات هم استفاده كرديم كه مسح على اليدين بعد الوجه است، اين را استفاده كرديم، و روايات هم مطلق بود، شخصى اگر بخواهد تيمم بكند، تيمم اين جور مى‏شود، غير اين طهارت نيست، لم يعتبر فاقد التّرتيب طهارتاً، از بيانى كه گفتم معلوم شد كسى مثلاً يادش رفته بود كه اول پيشانى را مسح مى‏كند، اول دستهايش را مسح مى‏كرد.

كسى ممكن است پيدا بشود كه بلكه مطمئناً پيدا مى‏شود كه توى ذهنش مى‏گويد آخر در حديث رفع دارد رفع النّسيان، شخصى مدّتى يادش رفت كه اول بايد وجه وصف بشود، اين جور يادش رفت، دستهايش را مسح مى‏كرد، وقتى ده روز، يك ماه اين جور تيمم مى‏كرد، بعد از يك ماه گفتند كه بابا اين تيمم درست نيست، خب چرا «رفع عن امتی النّسيان» نگيرد.

از ما ذكرنا در «ما جعل عليكم فى الدّين من حرج» معلوم شد خب اين كسى كه ناسى است، نسيان مرفوع است، اين هم معاقب نيست، اين كه ترك كرده است صلاة را با تيمم صحيح، رفع النّسيان مى‏گويد معاقب نيست، بله، عقابى ندارد، نه اين كه آن تيممى كه كرده است او مشروع است، ادلّه خطابات نافيه يك جوهره‏اى به شما عرض كردم اگر يادتان بوده باشد، ادلّه نافيه شأنشان نفى است، اثبات شى‏ء آخر نيست، اين كه مكلّف بشود اين شخص ناسى به صلاة مع التّيمم الحقيقى نه اين جور تكليفى نداشت، اين مرفوع است، معاقب نيست، ولكن آن صلاتى كه اتيان كرده است با آن تيمم آن تيمم صحيح بود، او را كه اثبات نمى‏كند، بدان جهت رواياتى كه دلالت مى‏كند منّا معاً صلاةٍ او صلّاها بغير طهورٍ فعليه قضاء، بايد آنها را قضا كند، صلوات را قضا بايد بكند، معناى بطلان اين است در ناسى، ناسى جميع الوقت، در جميع الوقت ناسى بود، و امّا نه در اول وقت ناسى بود، آن جور تيمم كرد و بعد يادش افتاد، او كه نسيان رفع نمى‏كند، چون كه آن جا تكليف در آن زمان نبود، تكليف به صلاة مع التّيمم صحيح بين الحدّين بود، صرف الوجودش بود، او را ناسى نيست، آنى كه ناسى است آن فرد را ناسى است، آن فرد امر ندارد، آن جايى كه نسيان مستوعب در جميع وقت بشود، كسى به شما بگويد آخر در اصول رفع النّسيان خوانديم، بايد در جواب بگوييم كه رفع النّسيان را خوانديم، رفع النّسيان تكليف منسى را برمى‏دارد، درست، امّا اثبات نمى‏كند آن عملى كه اتيان كرديد او متعلّق تكليف بود و او مجزى بود، بدان جهت در ما نحن فيه او اثرى ندارد.

جواز استنابه در تيمم در صورت عدم امکان مباشرت

مسأله 6: «يجوز الاستنابة عند عدم إمكان المباشرة‌ فيضرب النائب بيد المنوب عنه و يمسح بها وجهه و يديه و إن لم يمكن الضرب بيده فيضرب بيده نفسه‌».[7]

بعد رسيديم به اين معنا كه انسان نمى‏تواند خودش تيمم بكند، مثل اين كه فرض كنيد مريض است يا فرض كنيد بر اين كه سكته كرده است، دستش ديگر تكان نمى‏خورد، سكته ناقصه كرده است كه تامّه مى‏كرد راحت مى‏شد، اين مى‏خواهد نماز بخواند، اصلاً دستش تكان نمى‏خورد، آن كسى كه سابقاً گفتيم تيمم از افعالى است كه بايد مباشر است، شخص مباشرت بكند، از افعالى نيست مثل بناى مسجد كه بالتّسبيب هم به انسان نسبت بدهند، بدان جهت در ما نحن فيه آن افعالى كه در آن جاها به مباشر نسبت داده مى‏شود فقط، لا قيد، در اين موارد اگر بخواهيم بگوييم كسى ديگر اين فعل را در بدن من موجود بكند، كس ديگر مرا غسل بدهد، كس ديگر بر من وضوء بگيرد، كس ديگر بر من تيمم بدهد اين مجزى است، اين احتياج به دليل دارد، چون كه آن كه هست فلم تجدوا ماءً فتيمموا بايد خود شخص اين تيمم را بكند، بدان جهت شخص ديگر اين فعل را ايجاد بكند، چه به بدن خودش موجود بكند مثل اين كه از طرف من روزه مى‏گيرد او ماه رمضان، چه به بدن من موجود كند مثل اين كه مرا غسل مى‏دهد.

اگر در اين موارد اگر بگوييم نيابت مجزى است، احتياج به دليل دارد، اين نيابت بر خلاف الاصل است، بر خلاف قاعده اشتغال است، در اين موارد شك كرديم كه نيابت مشروع است يا نه، حكم مى‏كنيم به عدم جواز النّيابة، چرا؟ چون كه اين جاها مورد قاعده اشتغال است، تكليف متوجّه به من بود و از من خواسته مى‏شد، نمى‏دانم فعل غير مسقط تكليف من است يا نه، مقتضاى استصحاب اين است كه تكليف از من ساقط نشده است و مقتضاى استصحاب اين است كه مسقطيت بر فعل غير اعتبار نشده است، بايد فعل را خودم اتيان بكنم.

بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گوييم كسى اگر بتواند تيمم بكند بالمباشره كه استنابه دليل ندارد، و امّا اگر نتواند خودش مستقلاً تيمم بكند، ديگران تيمم مى‏دهند به او، كه اين را استنابه مى‏گويند، كلام در اين است كه اين استنابه دليل مشروعيّتش چيست؟ چون كه استنابه گفتيم خلاف الاصل است، تكليف ساقط نمى‏شود، دليل بايد داشته باشد، و ثانياً استنابه وقتى كه جايز شد، استنابه چه جور مى‏شود، مرحوم صاحب عروه مى‏گويد استنابه مع العجز مشروع است، ولكن كيفيتش هم اين مى‏شود كه آن شخص نايب دو دست منوبٌ عنه را به زمين مى‏زند، و به دست منوبٌ عنه جبهه و جبين منوبٌ عنه را مسح مى‏كند، بعد هم با دست چپش، با باطنش ظاهر او را يمنى مى‏كند، با دست خود آن منوبٌ عنه، بعد آن يكى را، مى‏گويد بله اگر اين ممكن نشد منوبٌ عنه، منوبٌ عنهى است كه دستهايش تكان نمى‏خورد و نمى‏شود به زمين زد، اين دو دست خودش را نايب به زمين مى‏زند، تيمم يك فعلش رفت به ديگرى، اين نايب به دست خودش به زمين مى‏زند، ولكن به جبين و جبهه منوبٌ عنه مسح مى‏كند و به يدى منوبٌ عنه به ظواهر يدين منوبٌ عنه مسح مى‏كند، پس اصل الاستنابه و كيفيت استنابه، در اين دو جهت انشاء الله بحث خواهيم كرد.



[1] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص495.

[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.

[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص466.

[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص466.

[5] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ كُلَيْبٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ- إِذَا كَانَ كَسِيراً كَيْفَ يَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِنْ كَانَ يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ- فَلْيَمْسَحْ عَلَى جَبَائِرِهِ وَ لْيُصَلِّ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص465.

[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص496.

[7] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص496.