درس هزار و صد و هفدهم

شرائط تيمّم

مسأله 6: «يجوز الاستنابة عند عدم إمكان المباشرة‌ فيضرب النائب بيد المنوب عنه و يمسح بها وجهه و يديه و إن لم يمكن الضرب بيده فيضرب بيده نفسه‌».[1]

ادامه بحث گذشته

صاحب عروه قدس الله سرّه فرمود كسى كه نمى‏تواند بالمباشره تيمم بكند، براى تيمم نايب مى‏گيرد، يعنى چه جورى كه در باب ما يتيمم به گفتيم اگر تحصيل ما يتيمم به موقوف به شراء بوده باشد، بايد شراء كند، اگر تحصيل الماء در باب طهارت اختيارى موقوف به شراء باشد بايد شراء كند، كذلك واجب است در صورتى كه خودش نمى‏تواند تيمم بكند، استنابه واجب است برايش، ولو به اجرت بوده باشد، بايد نايب بگيرد. تكليف به صلاة كه مشروط به طهارت است، با تمكّن از استنابه‏اش تكليف به صلاة ساقط است، و مقتضاى اين طهارت، مقتضايش اين است كه موقوف بر استنابه است و مفروض اين است كه آن هم ممكن است، بايد نايب بگيرد، خب نايب چه جور اين را تيمم مى‏دهد، تارةً مى‏فرمايد صاحب عروه ممكن است نايب دو يد اين شخص را به خاك بزند و به ارض بزند، و با دو دستش مسح كند جبينش را و جبهه‏اش را، و با احدا يدينش با باطن احداهما مى‏تواند ظاهر ديگرى را مسح كند، ولو اين به واسطه اين است كه نايب اين دستهاى اين شخص را مى‏گيرد و اين شخص را به خاك مى‏زند، به جبهه‏اش امرار مى‏دهد، مى‏فرمايد اگر اين ضرب به يدين ممكن نيست مثل اين كه شخص فرض كنيد يدينش بسته است، نمى‏تواند باز كند، و امثال ذلك. آن وقت نايب خودش دو دستش را مى‏زند و به جبهه اين شخص و به يدين اين شخص مسح مى‏كند به ظاهر يدينش.

عرض مى‏كنم امّا كلام در اين كه نايب شخص را تيمم بدهد، اين تيمم مشروع است، در اين اشكالى نيست كه نايب وقتى كه شخص متمكن نشد مستقل در مباشرت بشود، براى مباشرت معين مى‏گيرد كه از او تعبير به نايب مى‏شود، كه نايب دستهايش را بلند مى‏كند و به زمين مى‏زند، و دلالت مى‏كند بر همين معنا مشروعيّت اين نايب دلالت مى‏كند بر اين معنا علاوه بر اين كه حكم متسالمٌ عليه است، بلكه مى‏شود گفت آيه مباركه مقتضايش اين است و روايات هم اين است تضرب بيديك ولو ظهورش اين است كه خودت مستقلاً بزنيد، ولكن به حسب فهم عرفى اگر نتوانست خودش مستقلاً بزند، كس ديگرى معين بشود، و دو دست اين را به زمين بزند، صدق مى‏كند كه دستهايش را به زمين زد. علاوه بر اينها خودش منصوص است، و نصّش همان معتبره محمد ابن مسكين كه گفتيم محمد ابن سكّين است در باب 5[2] از ابواب التّيمم:

معتبره ابن سکين

 «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُكَيْنٍ وَ غَيْرِهِ» غير از او هم هست. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قِيلَ لَهُ إِنَّ فُلَاناً أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ- وَ هُوَ مَجْدُورٌ فَغَسَّلُوهُ فَمَاتَ» مجدور بود، فغسّلواه مردم غسل جنابتش دادند، زنده بود ديگر، اين دليل مى‏شود بر اينكه مباشرت در غسل كه معتبر است، عند التمكّن است، و الاّ عند عدم التمكّن مى‏تواند نايب بگيرد، فغسّلوه در اين صورت فمات، چون كه مريض بود مرد، «فَقَالَ قَتَلُوهُ أَلَّا سَأَلُوا أَلَّا يَمَّمُوهُ» چرا سؤال نكردند؟ على يممّوه چرا اين را تيمم ندادند؟ يمموه، پس معلوم مى‏شود كه در تيمم نايب گرفتن اين اشكالى ندارد، «إِنَّ شِفَاءَ الْعِيِّ السُّؤَالُ» شفا عى سؤال است.

بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت مباركه دلالت مى‏كند به اين معنا كه نه، نيابت در تيمم مشروع است. امام مى‏فرمايد على يمموه. چرا تيمم ندادند، اين اصل المسأله صاف است. اشكالى ندارد، غسل هم همين جور است. وضوء هم همين جور است. شخصى نتوانست مباشرت كند كس ديگرى نايب اخذ مى‏كند.

انّما الكلام در اين است اگر اين نتوانست يد ميّتين را به زمين بزند صاحب عروه مى‏فرمايد كه نايب دو دستش را به زمين مى‏زند، اگر نتوانست اين دو دست اين شخص را نايب بردارد دو دست اين را به زمين بزند، آن وقت نايب دو دست خودش را به زمين مى‏زند، آن وقت دستهايش را مسح مى‏كند به جبهه‏اش و به يدينش.

اين را مى‏دانيد كه خود آن جور تيمم دادن در صورتى كه شخص نتواند مباشرت بكند اين جور تيمم دادن، احتياج به دليل دارد، چون كه تيمم فعل اولش ضرب اليدين على الارض است، و مسح آن يدين على الجبهة و اليدين است، شخصى دو دستش را بزند به زمين، و مسح كند جبهه شخص آخر را يا ظاهر دو دست آخر را، اين مشروعيّتش احتياج به دليل دارد، و تيمم اين جور در صورتى كه ضرب اليدین شخص ممكن نشد مشروع است، دليل دارد، دليلش چيست؟ اين روايتى است كه خدمت شما مى‏خوانم، در باب 18 از ابواب التّيمم روايت، روايت [3]1 است:

صحيحه عبدالرحمن بن ابی نجران

 محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن عبد الرّحمان ابن ابى نجران، عبد الرّحمان ابن ابى نجران سند صدوق صحيح است، روايت من حيث السّند صحيحه است، در آخر مشيخه فقيه هم فرموده است، انّه سئل ابا الحسن موسى ابن جعفر(ع) عبد الرّحمان ابن حجّاج خودش از اجلاء است، از امام صادق و از امام موسى ابن جعفر روايت دارد، اين روايتش از امام موسى ابن جعفر است، عن ثلاثة نفرٍ، سؤال كرد از موسى ابن جعفر (ع) از سه نفر، كانوا فى سفرٍ، اينها در سفر بودند، احدهم جنبٌ، يكى جنب بود، و الثّانى ميّتٌ، مرد ثانى از خودشان بود، مرده بود، و ثالث على غير وضوء، سوّمى هم محدث بالاصغر بود، و حضرت الصّلاة، وقتى صلاة رسيد، و معهم من الماء قدر ما يكفى احدهم، آبشان هم فقط به يكى كافى است، يا او وضوء بگيرد، يا ميت را بشورند، يا او جنب غسل كند، من يأخذ الماء و كيف يصنعون؟ اين آب را كه اخذ مى‏كند و چه جور مى‏كنند؟ قال يغتسل الجنب، آن آب را جنب غسل مى‏كند، و يدفن الميت بتيمم، ميت به تيمم دفن مى‏شود، خب اين تيمم ميت را چه جور مى‏دهند؟ آن كسى كه در باب تيمم گذشت، خب ميت نوعاً همين جور است، دستهايش خشك مى‏شود، او را نمى‏شود بلند كرد و به زمين زد، يا به جبهه‏اش زد، خب اگر ممكن باشد عيبى ندارد، در تغسيل ميت گفتيم، ولو صاحب عروه فرمود اين واجب نيست، واجب اين است كه آن تيمم دهنده دستهايش را بزند، ولكن اين جا فرمود در اين شخص عاجز فرمود كه عاجز دستهايش را مى‏زند به زمين، اگر او ممكن نشد نايب مى‏زند، فرق تيمم در باب ميت تيمم دادن ميت و ما نحن فيه چيست؟ كسى از شما پرسيد چه جواب مى‏دهيد؟

اين صاحب عروه در مسألتنا مى‏گويد نايب بايد دو دست منوب را به زمين بزند، اگر اين ممكن نشد آن وقت دو دست خودش را مى‏زند، ولكن در تغسيل ميت گذشت، ايشان فرمود اگر غسل ميت ممكن نيست نوبت به تيمم رسيد، نايب آن شخصى كه ميت را تيمم مى‏دهد دو دست خودش را مى‏زند، ولو دو دست ميت هم ممكن باشد، دو دست خودش را مى‏زند و آن وقت مسح مى‏كند بر جبهه ميت و هكذا به يدين ميت، فرق اين دو مسأله چيست؟

فرق قرينه داخليه است، چون كه در ميت نوعاً و غالباً نمى‏شود دو دست ميت را بلند كرد، جبهه‏اش را با او مسح كرد، با دستش ظاهر اين را، خشك مى‏شود ميت، اين قرينه داخليه است كه امام كه فرمود يممّ الميت و متعرّض نشد در آن روايت و در روايات ديگر كه چه جور ميت را تيمم مى‏دهند، اين قرينه است كه آن كسى كه تيمم مى‏دهد، خودش دستهايش را به زمين مى‏زند، چون كه نوعاً ممكن نيست، توى ذهن نمى‏آيد كه دستهاى ميت كه خشك شده است بايد اينها را برداريم توى ذهن نمى‏آيد، اين احتياج به تذكّر دارد كه امام(ع) اين را تذكّر بدهد، چون كه تذكّر نداده است دستهاى خودش را مى‏زند.

بعد آن جا فرمود احتياط اين است كه دستهاى ميت را بزند، آن جور هم تيمم بدهد، در صورت امكان، احتياط مستحبى كرد، به خلاف ما نحن فيه، در ما نحن فيه طرف زنده است، مكلّف به صلاة است، اين خودش مكلّف است به تيمم كردن بر صلاة، منتهى چون كه معذور است و نمى‏تواند خودش مستقل بشود در اين صورت يمم به او تيمم مى‏دهند و جزء تيمم هم زدن يدين به زمين است، يعنى دستهاى او بايد زده بشود، كما اين كه در تغسيل ميت شخصى كه حى است نمى‏تواند مستقلاً غسل بكند، نايب او را غسل مى‏دهد، از سر تا پاى بدنش را مى‏شورد، تغسيل الرّأس و الرّقبه و الجسد ثمّ الجسد تيمم هم گفتيم از افعالش ضرب اليدين است، اين تيمم بايد به يد اين شخص كه مكلّف به صلاة است و محدث است صورت بگيرد، اين قرينه‏اى كه در ميت بود اين جا نيست، چون كه نيست بدان جهت در صورتى كه ممكن بوده باشد، بايد به يدينش بزند به زمين، آن وقت مسح بدهد اين را، حتّى در تيمم ميت هم گذشت، گفتيم در آن مواردى كه ممكن است ميّت هنوز بدنش آن جور خشك نشده است، آن جا قرينه عرفيه نيست كه به يد ميمم بايد دستش را به زمين بزند دست خودش را، آن جا هم همين جور است، چون كه تيمم قائم به بدن ميت است و فعل اولش هم ضرب اليدين على الارض است، گفتيم احتياط وجوبى اين است كه اگر ممكن باشد، آن جور تيمم بدهند و نايب هم به دست خودش بزند و تيمم بدهد ميت را كه جمع بكند.

سؤال ...؟ نمى‏دانم، اين عربى شد يا زبان ديگر شد، نمى‏دانم، فارسى مى‏گويم، مى‏گويم ألا يممّوا چرا تيمم را ايجاد نكرديد؟ تيمم يكى ضرب اليدين است، جزء اولش گذشت، سه تا فعل است، اول ضرب اليدين است، عرض كردم در ميت در تيمم دادن ميت قرينه داخليه است، چون كه به يدین ميت نوعاً زده نمى‏شود به زمين و مسح نمى‏شود، او اگر لازم بود تنبّه مى‏داد كه اگر ممكن است اين كار را بكن، به خلاف ما نحن فيه، قرينه‏اى ندارد، بايد به يد او قائم بشود. گذشتيم اين را.

يك نكته‏اى است، اين را غافل نشويد، عرض مى‏كنم بر اين كه نكته‏اى كه در ما نحن فيه بايد گفته بشود اين است كه زدن دو دست اين شخص به زمين ممكن نيست، امّا دو دستش را به زمين گذاشتن ممكن است كه دو دستش را به زمين بگذارد و بعد به دو دست همين شخص مسح جبهه و يدينش را بكند، در ما نحن فيه مقتضاى اطلاق عبارت عروه اين است كه نه ضرب به او ممكن نشد، نايب دو دستش را به زمين مى‏زند.

ولكن اين درست نيست به نظر قاصر فاتر ما، چرا؟ چون كه آن وضع اليدين اگر ممكن بوده باشد على الارض و مسح به يدين شخص جبهه‏اش را ممكن بوده باشد، او مقدم است، سرّ اين كه وضع مرتبه‏اى از ضرب است، انسان كه دستش را به زمين مى‏گذارد با فشار مى‏گذارد مى‏گويد ضرب، بدون فشار بگذارد اين هم ضرب است، منتهى ضرب خفيف است، بدان جهت پدر به بچّه‏اش مى‏گويد كه بيا يك سيلى بزنم برو، وقتى كه آمد دستش را همين جور مى‏گذارد روى صورتش، اين زدن است، مرتبه‏اى است، غاية الامر ضرب منصرف است از اين مرتبه خفيفه كه مطلق الوضع گفته مى‏شود، بدان جهت در صورتى كه اين معنا ممكن بوده باشد، خود اعتبار الضّرب با خودش معلوم نبود، اين را گفتيم، ظاهر اين است كه ضرب معتبر است و مطلق الوضع در حال اختيار كافى نيست، مسأله‏اش سابقاً گذشت، و امّا در صورتى كه متمكّن نبوده باشد، الضّرب ولكن از وضع متمكن بوده باشد، تيمم فعل محدث است، محدث بايد تيمم بكند، بدان جهت بايد او دستهايش را به زمين بگذارد.

سؤال ...؟ اين در مقام توهّم حضر جواز تعبير مى‏كند، يعنى مانعى ندارد، منافات با وجوب ندارد.

وجوب تطهير باطن يدين در تيمم در صورت امکان

مسأله 7: «إذا كان باطن اليدين نجسا وجب تطهيره إن أمكن‌و إلا سقط اعتبار طهارته و لا ينتقل إلى الظاهر إلا إذا كانت نجاسته مسرية إلى ما يتيمم به و لم يمكن تجفيفه‌».[4]

ايشان شروع مى‏كند به مسأله ديگرى. مى‏فرمايد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اگر عند الضّرب على الارض بايد باطن اليدين بوده باشد، اگر آمديم باطن اليدين نجس بود، ايشان مى‏فرمايد بر اين كه اگر باطن اليدين نجس بود، منتقل به ظاهر اليدين نمى‏شود كه ظاهر اليدين را به زمين بزند، يا يك دستش نجس است باطنش، عوض باطن ظاهر را بزند اين نمى‏شود.

اين را سابقاً بحث كرديم كه اصلاً طهارة اليدين، باطن اليدين، اعضا تيمم پاك بوده باشد، اين شرطيّتش ثابت نشده است، حتّى در حال الاختيار، انسان دو دستش نجس است، با آنها تيمم بكند، تيممش صحيح است، منتهى اگر آب دارد به مقدارى كه به دستش تطهير كند، بايد به نماز تطهير كند، در تيمم شرط نيست، اگر شرط بوده باشد به دعواى اجماع آن هم در حال اختيار است، در حال اختيار تطهيرش واجب است، بدان جهت در صورتى كه تطهيرش ممكن نشد كه فرض ايشان است، ظاهر اليدين نوبت به او نمى‏رسد، باطن يدين را نجساً به او بزند.

از اين ايشان يك استثنايى مى‏كند كه در يك جايى نوبت به ظاهر اليد مى‏رسد به نجاست باطن اليد، آن آنجايى است كه باطن اليد نجس باشد به نجاست مسريه، و تجفيفش هم ممكن نباشد، وقت نماز فوت مى‏شود، در اين صورت باطن اليد هم نجس است، اين را بخواهد خشك كند هوا زمستان است. خشك نمى‏شود، وقت نماز فوت مى‏شود، چه كار بكند؟ ظاهر اليد را مى‏زند به زمين، و به ظاهر يد مسح مى‏كند جبهه‏اش را، اگر يدينش هست به ظاهر اليدين، اگر يك دستش است به ظاهر يد واحده، بدان جهت در اين صورت مى‏فرمايد بر اين كه ظاهر يدين را مى‏زند، اين يك وجه ديگر دارد كه ظاهر اليد را مى‏زند در صورتى كه نجاست مسريه دارد، اين به جهت اين كه اگر باطن اليد كه نجاست مسريه دارد، باطن اليد را به زمين بزند ما يتيمم به نجس مى‏شود، طهارت ما يتيمم به شرط است و تجفيفش هم ممكن نيست و وقت هم ضيق است، بدان جهت ظاهر اليد را مى‏زند، اين به جهت اين كه آن ارض بايد پاك بوده باشد.

بعضى‏ها فرموده‏اند آنى كه ما از ادلّه فهميديم، بر اين كه ارض و تراب قبل از تيمم بايد پاك بشود، آنى كه شرط در باب تيمم است اين است كه خاك قبل التّيمم به بايد پاك بشود، و امّا بالتّيمم پاك نجس بشود، او دليلى نداريم كه او نمى‏شود.

سؤال ...؟ عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه كه هست گفتيم تمام شد، گفتيم دليل بر اعتبار طهارت نداريم.

در اين صورت فرض بفرماييد ايشان مى‏فرمايد بر اين كه آنى كه معتبر در تيمم است اين است كه خاك قبل از تيمم بايد پاك بشود، و امّا عند التيمم متنجس بشود، او محذورى ندارد، اين حرف مثل آنى كه علما بلكه مى‏شود ادّعا كرد كه مشهور ما بين العلما در باب تغسيل متنجس گفته‏اند با آب قليل، اگر كلمات اكثر فقها را نگاه كنيد مى‏گويند غساله‏اى كه متنجس به آب قليل شسته شده است نجس است، گفته‏اند بر اين كه اين غساله چرا نجس است؟ مى‏گويند چون كه غساله آب قليل است ملاقات با نجس كرده است، خب غساله را نجس مى‏دانند، آخر آب نجس كه مطهّر نيست، چه جور پاك كرد اين ثوب را؟ مى‏گويند آنى كه شرط است در تطهير متنجس آب قطع نظر از آن غسل بايد پاك بشود، و امّا به آن غسل نجس بشود اين عيبى ندارد، آن ادلّه‏اى كه گفته است بر اين كه به آب قليل صبّ عليه الماء مرّتين، صبّ يعنى آب قليل، اين غسلته اغسله بالماء مرّتين ماء قليل است، اينها يا اغسله، مطلق است، اين آبهاى قليلى كه امر شده است به غسل به آنها، اين آب بايد قطع نظر از غسل پاك بشود، امّا اگر به غسل آلوده و نجس بشود اين مانعى ندارد، بدان جهت گفته‏اند غساله نجس است. ايشان نظير اين مطلب را در مقام فرموده است، خاك بايد قطع نظر از تيمم پاك بشود، و امّا اگر بالتّيمم نجس بشود، اين محذورى ندارد.

عرض مى‏كنم بر اين كه اين در ما نحن فيه اين قياس به آن تغسيل متنجسات نمى‏شود، آن جا كه مى‏گويند غساله نجس است و تنجس عند الغسل مانعى ندارد، آنها مى‏گويند كه اگر اين آب قليل كه اين ثوب را به او مى‏شوريم، اگر اين شستن اين ثوب را پاك نكند، ادلّه تطهير به ماء القليل لغو مى‏شود، از آن طرف‏ جمع بينهما اقتضا مى‏كند كه بگوييم ثوب پاك مى‏شود، متنجس پاك مى‏شود، ولكن آن آبى كه از او متنجس خودش پاك مى‏شود، و الاّ لغو مى‏شود ادلّه تغسيل بالماء القليل، آن مقدار از آبى هم كه در ثوب متخلّف مى‏شود آن هم پاك مى‏شود، چون كه ادلّه تغسيل لغو مى‏شود، نمى‏شود تمام آب را خارج كرد، پس آن مقدار متخلّف از آب و ثوب پاك مى‏شود، امّا آن مقدارى كه به خارج مى‏ريزد دليل نداريم به طهارت او، مقتضاى ادلّه نجاست اين است.

و امّا در باب وضوء اين حرف نمى‏آيد، در باب وضوء كه انسان آب طاهر است، وقتى كه مى‏خواهد به قصد وضوء صورت را بشورد آب نجس شد به واسطه شستن، چون كه صورتش نجس بود، گفتيم باطل است. چرا؟ چون كه ماء وضوء بايد پاك بوده باشد، غساله متنجس هم نبوده باشد، آب وضوء بايد پاك بشود، عند شروع الوضوء الى تمام الوضوء بايد آب وضوء پاك بوده باشد، اين هم كه انّ الله جعل التّراب طهوراً كما جعل الماء طهوراً، طهوريّت تراب مثل او است، چه جورى كه ماء در طهوريّتش از حدث تنجيل در حدث است، نه در خبث، چه جورى كه ماء در طهوريتش معتبر است كه پاك بوده باشد الى تمام الوضوء و الغسل، اين شرطش است ديگر، در باب تيمم هم تراب شرطش اين است كه بايد طهارت داشته باشد، و طهارتش مستمر بشود، آنى كه در باب غسل به ماء قليل گفته شده است قطع نظر، آن وجهش اين جا نمى‏آيد، در تراب نمى‏آيد، در باب وضوء نمى‏آيد، بدان جهت آب بايد پاك بشود، بدان جهت در ما نحن فيه اين تفصيل هم به نظر قاصر فاتر ما درست نيست.

نحوه تيممی اشخاص دست بريده

مسأله 8: «الأقطع بإحدى اليدين يكتفي بضرب الأخرى‌و مسح الجبهة بها ثمَّ مسح ظهرها بالأرض و الأحوط الاستنابة لليد المقطوعة فيضرب بيده الموجودة مع يد واحدة للنائب و يمسح بهما جبهته و يمسح النائب ظهر يده الموجودة و الأحوط مسح ظهرها على الأرض أيضا و أما أقطع اليدين فيمسح بجبهته على الأرض و الأحوط مع الإمكان الجمع بينه و بين ضرب ذراعيه و المسح بهما و عليهما‌».[5]

رسيديم به مسأله مهمّه‏اى كه آن مسأله، مسأله محلّ ابتلا است فى يومنا هذا، در زمان سابق هم همين جور بود، محلّ ابتلا بود از اول، رسيديم به كسى كه اصلاً دو دست ندارد، تيمم با دست مى‏شود، ضرب اليدين على الارض و مسح الجبهة و ظاهر يدين، اين شخص دست ندارد، مرحوم صاحب عروه دو تا فرض مى‏كند:

 يك فرض اين است كه شخص اقطع باليد الواحده است، يك دست ندارد، ولكن يك دست ديگرش موجود است، اين را هم كه مى‏دانيد مراد از دست در باب تيمم به زند الى اطراف الاصابع است، يك دست ندارد، ولكن يك دست دارد، يك فرض ديگر اين است كه هيچ دو تا دست ندارد، كفّين ندارد، همه‏اش رفته است اين كفّين، تيمم اين چه جور مى‏شود؟

ايشان در آن اقطع احد اليدين اين جور مى‏گويد كه آن يدى كه موجود است و آن كفى كه موجود است، او را به زمين مى‏زند و جبهه‏اش را با او مسح مى‏كند، با آن يد واحده جبهه و جبينش را مسح مى‏كند.

يك چيزى بگويم، يادتان باشد، اين كه ما سابقاً گفتيم، ربّما جبهه گفته مى‏شود، مرادف با پيشانى است، هم جبهه را مى‏گيرد، هم جبينين را مى‏گيرد كه همان پيشانى مى‏گويند، اين در عبارت عروه اين جا هست، در اقطع مى‏گويد كه يضرب به آن يد موجوده‏اش به زمين و يمسح جبهة مراد از جبهه نه اين كه بين جبينين است، جبهه يعنى تمام پيشانى كه گفتيم مسح بشود، بايد او مسح بشود، جبهه در آن معنا استعمال شده است در اين عبارتش، يك دستش را مى‏زند به زمين جبهه‏اش را مسح مى‏كند، بعد اين يد ظاهرش بايد مسح بشود آخر، يد ديگر ندارد، مى‏گويد اين يد ديگر را هم كه ظاهرش را به زمين مسح مى‏كند، اين يدش را به زمين مسح مى‏كند، آن مقدارى كه به يد واحده مسح مى‏شد، آن مقدار به زمين مسح بشود.

بعد ايشان در عبارتش يك چيز ديگرى مى‏گويد، ما از اين هم احتياط استحبابى فهميديم، چون كه اين فتوا دارد، اولى فتوا دارد، بعد مى‏گويد احتياط اين است كه به يد مفقوده نايب بگيرد، يك شخصى را، رفيقش را بگويد تو هم بيا، يك يد او را با يك يد خودش كه هست اين دو تا را به زمين بزند، با اين دو تا مسح جبهه‏اش را بكند، بعد هم آن شخص نايب كه دستش را به زمين زده است، با آن دستش ظاهر اين اقطع را مسح كند، مى‏گويد و الاحوط، اين احتياط دوم مى‏شود، كه اين هم ظاهرش احتياط استحبابى است، احوط اين است كه در اين صورت اين نايب وقتى كه ظاهر يدين را مسح كرد، خود اقطع هم اين ظاهر يدش را به زمين مسح كند، كه در فرض اول مى‏كرد، اين را ايشان احتياط مى‏فرمايد كه احتياط اين است كه يد ديگر را نايب بگيرد، دو تايى دست بزند.

خب ما مى‏دانيد بر اين كه محدث بايد تيمم بكند، آن كسى كه محدث است خود اقطع است، او مكلّف به صلاة است، او بايد ممكن است آن كسى كه ذو يدين است نمازش را خوانده باشد يا وضوء داشته باشد، يا وضوء مى‏تواند بگيرد، كلام در اين اقطع است كه مكلّف به صلاة است، بايد تيمم بگيرد، خب وقتى كه تيمم گرفت، احتمالات در تيمم اين چه جور تيمم بگيرد احتمالات چند تا است:

يك احتمال اين است كه همان با يدش مسح كند جبينش را و كفش را هم ظاهر كفش را هم، ظاهر دستش را هم به زمين بمالد، يك احتمال ديگر اين است كه اين ذراعى كه بدون دست است، اين را جاى دست قرار بدهد، ذراع خودش را با دستش به زمين بزند، با اين دو تا مسح جبينش را بكند، با اين باطن زرارعش ظاهر يد را مسح كند، با اين باطن يد موجوده هم ظاهر ذراعش را مسح كند، اين هم يك احتمال ديگر، چون كه در روايت كه تعيين نشده است، اين قدر مى‏دانيم شخصى كه اقطع به يد واحده است يا اقطع باليدين است، اين تا آخر عمر نه مكلّف به نماز نباشد تو نماز نخوان، اقطع هستى، اين نيست، اين را علم وجدانى داريم، روى اين اساس اين شخص اقطع بايد تيمم بكند، چه نحو تيمم بكند؟ يك نحوش او بود، يك نحوش ذراع بود، اين ذراع را مرحوم صاحب عروه ذكر نكرده است اصلاً، با وجود اين كه اين ذراع احتمالش قوى است، چون كه در باب وضوء آنى كه موضع قطع است آن جا شسته مى‏شود، روايت داشت، احتمال دارد بر اين كه اين كه ذراعش است، جاى يد بنشيند.

بدان جهت اين اگر بخواهد احتياط كند، بايد با يك دستش تيمم بكند، به زمين بمالد و بعد تيمم ديگر بكند، چون كه احتمال است تيممش فقط اولى باشد، احتمال دارد تيممش فقط دومى باشد، با ذراع بوده باشد، اگر كسى احتمال داد كه نايب گرفتن هم در اين صورت به يد آخر لازم بوده باشد بايد سه تا تيمم بكند، يك تيمم هم آن جور بكند، چون كه در روايت تعيين نشده است كه چه جور تيمم بكند، محتمل است تيممش خصوص اول باشد، محتمل است خصوص ثانى باشد كه ذراع است ما گفتيم، محتمل است اين ثالث بوده باشد كه به يد اخرى نايب بگيرد، وقتى كه سه تا احتمال شد، بايد سه تيمم بكند تا يقين پيدا كند هر كدام از تيمم‏ها طهارت او است حاصل شد، يعنى دوران الامر بين المتباينين است، علم اجمالى داريم تيمم واجب است، آن تيمم او است، يا دومى است، يا سومى است، بايد جمع كند، اگر احتمال نيابت را نداديم و گفتيم نه اين جا جاى نيابت نيست، خودش مى‏تواند تيمم بكند، مثل باب الوضوء است، كسى كه در باب وضوء يك دست ندارد به كس ديگر نمى‏گويد تو دستت را بياور دست تو را بشوريم، عوض دست من، چون كه ضرب يد على الارض مثل شستن در باب وضوء است، جزء تيمم است.

بدان جهت اين احتمال كه يد ديگر كه ايشان احتياط فرموده است اين درست نيست، بلكه فرمايش ايشان اشكال دارد. چرا؟ چون كه فرمود اين احتياط است، يعنى نه اين كه اين را جمع بكن به اولى، نه اولى را ترك كن، اين دومى را بكن كه اين احتياط است، نايب بگيرد، نايب با دست اين دو تا مسح كنند جبهه‏اش را، اين دليل نداريم اين كافى است، اين چه جور احتياط مى‏شود؟ احتياط اين است كه واقع هر چه بود من اتيان كردم، احتمال مى‏دهيم واقع به دست خودش مسح كردن باشد، اين دو تايى مسح كرده است، تعجّب از ايشان است كه در اين صورت اين را احتياط شمرده است، و ظاهر كلامش احتياط استحبابى است، اگر مى‏گفت و الاحوط الجمع بين الاول و هكذا، اين درست بود، احتياط است، منتهى مى‏گفتيم كه بايد آن زراع را هم منضم بكند بگوييم، امّا ايشان اين جور نفرموده است، گفته است آن اولى مجزى است، احتياط اين است كه اين دومى را بكند، نايب بگيرد، اين احتياط نيست، اين خلاف احتياط است.

بعد مى‏رسد به آن كسى كه اقطع اليدين است، دو تا دست ندارد، آن جا چه مى‏گويد؟ مى‏گويد كه يك پيشانى دارد، كفّين ندارد، خب آن جا مى‏فرمايد كه پيشانى‏اش را به زمين مى‏مالد، آن وقت مى‏گويد احتياط، احتياط وجودى است در اين اقطع اليدين، با آن ماليدن پيشانى به زمين، دو ذراعش را به زمين بزند، دو ذراعش را، با اين دو ذراعش مسح كند جبهه‏اش را، و به احد الذراعين ظاهر آن ديگرى را مسح كند، اين احتياط، احتياط وجوبى است.

اين درست، ولكن آنى كه تعجّب ما را برداشته است، چرا نايب را در اين صورت نگفت؟ آخر نايب را در فرض اقطع باليد واحده گفت به يك دستش نايب بگيرد، خب كسى كه اقطع باليدين است بايد به دو دستش نايب بگيرد، آن با يك دست خودش، با يك دست نايب مى‏زد، اين جا با دو دست نايب مى‏زند، چرا اين را نزد؟ اين بر ما سرّش معلوم نشده است الى هذا كه اقطع اليدين با اقطع باليد واحده چه فرقى دارد.

سؤال ...؟ عرض مى‏كنم و امّا آنى كه شما ديديد در عبارت ايشان رضوان الله عليه اين حرف، حرف درستى نيست، چون كه در آيه شريفه كه فتيمموا صعيداً طيّباً فامسحوا بوجوهكم و ايديكم مركّب، مركّب ارتباطى است، آيه امر به مجموع مى‏كند، هر كدام امر مستقلى ندارد، آيه امر مى‏كند به مجموع كه ضرب اليدين على الارض كه تيمم او بوده باشد، مسح الجبهة باليدين و مسح اليدين منه، منه يعنى از آن تيمم، اين جور از مسح الايدى و مسح الجبهه از آن تيمم ممكن نيست، نه در فرض اول و نه در فرض دوم، نه در اقطع باليد الواحده، نه در اقطع باليدين، و من هنا نوشتيم بر اين كه فرض اقطع باليد الواحده و اقطع باليدين هر دو از مدلول آيه خارج است، چون كه مدلول آيه واجب ارتباطى است، نه اين كه تيمم اجزائش واجب استقلالى است، يك وجوب است، آن يك واجب مجموع من حيث المجموع نه از اقطع صادر مى‏شود اقطع باليد الواحده ممكن است صادر بشود، نه از اقطع باليدين، ما هستيم و علم اجمالى كه تكليف به صلاة ساقط نمى‏شود، اين علم اجمالى مقتضايش اين است كه جمع ما بين محتملات بشود، چون كه به قول فقهاى ما تعيين در روايات و كيفيت تيمم در اقطع وارد نيست، چون كه وارد نيست بايد جمع بين محتملات كرد، محتملات به نظر قاصر ما دو تا بود، يكى اين بود كه همان مسح كند همان جبينش را على الارض يا يدش را بگذارد با آن يك دستش تمام جبنيش را مسح كند، بعد ظاهر يدش را مسح كند در فرض اول، احتمال ثانى اين بود كه ذراع را منضم كند به يد، در فرض ثانى هم همين جور است، محتمل است پيشانى را بمالد به زمين، و محتمل است زرارعين را جاى يدين بگذارد ذراعين را، اگر شما احتمال داديد كه من متعيّن بوده باشد كه خالص مى‏شود، متعين باشد، اين دو احتمال در هر دو تا است، هم در اقطع باليد واحده، هم در اقطع باليدين است، بايد سه تيمم بكند، يكى بالنّيابه، دو تايش بالمباشره، بايد سه تا تيمم بكند تا يك نماز بخواند، يقين كند كه آن تيممى كه در حقّ من مشروع بود اتيان كردم.

بدان جهت اين جور تفصيل صاحب عروه كه با آن جلالتش اين تفصيل را داده است ما نفهميديم اقطع باليد با اقطع باليدين چه فرقى دارد.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص496.

[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص18.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ ثَلَاثَةِ نَفَرٍ- كَانُوا فِي سَفَرٍ أَحَدُهُمْ جُنُبٌ وَ الثَّانِي مَيِّتٌ- وَ الثَّالِثُ عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ وَ حَضَرَتِ الصَّلَاةُ- وَ مَعَهُمْ مِنَ الْمَاءِ قَدْرُ  مَا يَكْفِي أَحَدَهُمْ- مَنْ يَأْخُذُ الْمَاءَ  وَ كَيْفَ يَصْنَعُونَ- قَالَ يَغْتَسِلُ الْجُنُبُ وَ يُدْفَنُ الْمَيِّتُ بِتَيَمُّمٍ وَ يَتَيَمَّمُ الَّذِي هُوَ عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ  لِأَنَّ الْغُسْلَ مِنَ الْجَنَابَةِ فَرِيضَةٌ- وَ غُسْلَ الْمَيِّتِ سُنَّةٌ وَ التَّيَمُّمَ لِلْآخَرِ جَائِزٌ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص375.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص496.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص497.