درس هزار و صد و هجدهم

شرائط تيمّم

مسأله 9: «إذا كان على الباطن نجاسة لها جرم يعد حائلا و لم يمكن إزالتها‌فالأحوط الجمع بين الضرب به و المسح به و الضرب بالظاهر و المسح به‌».[1]

نحوه تيمم با بودن نجاست دارای جرم در باطن يد و عدم امکان ازاله

سابقاً يك مسأله‏اى را صاحب عروه بيان فرمود، و آن مسأله اين بود كه اگر باطن يد شخصى نجس بوده باشد، و تطهيرش ممكن نباشد، فرمود با همان يد متنجسه كفّينش را به زمين مى‏زند، و وجه و يدينش را مسح مى‏كند، عرض كرديم طهارت باطن اليدين يا طهارت اعضاء ممسوحه ثابت نشده است كه در تيمم شرط است. اينها شرط صلاة است عند التّمكن، نه شرط تيمم، و اگر هم گفتيم كه اجماع است بر اشتراط كما اين كه ادّعا شده است و نظر صاحب عروه هم او است، مورد الاجماع حالة الاختيار است و در حالتى كه مكلّف متمكّن نيست از تطهير باطن اليدين يا ظاهر الاعضا طهارت ساقط مى‏شود آن اشتراط، اگر اجماعى بوده باشد مورد اجماع صورت اختيار است، و لذا در صورت اضطرار كه نمى‏تواند تطهير كند، با يد متنجسه تيمم مى‏كند، و بر عضو متنجس هم مسح مى‏كند، اين مسأله سابقه بود.

الان مسأله ديگرى را عنوان مى‏كند كه آن يدى كه متنجس هست، عين نجاست دارد كه عين نجاستش را نمى‏تواند زايل كند، مثل اين كه به باطن اليد يك قير متنجسى چسبيده است كه نمى‏تواند او را ازاله كند، يا چيز ديگرى كه عين ديگرى كه نجس است يا متنجس است، چسبيده است كه نمى‏تواند ازاله كند عين را، در اين صورت ايشان مى‏فرمايد دو تيمم مى‏كند، يكى با اين يد متنجسه كه اين نجاستش حائل حساب مى‏شود، و ديگرى هم باز ظاهر يد آن يدى كه اين مانع را اين نجاست را دارد، يك تيمم ديگرى مى‏كند كه ظاهر يدش را مى‏زند به زمين، در هر دو دست است ظاهر اليدين را مى‏زند، در يكى است، ظاهر يكى را مى‏زند و تيمم مى‏كند، اين در صورتى است كه در اين باطن اليدين اين جور نجاستى بوده باشد، ايشان مى‏فرمايد بر اين كه جمع كند يعنى واجب است جمع كردن، بايد دو تا تيمم بكند، چرا بايد دو تا تيمم بكند؟

براى اين كه دو چيز در تيمم شرط بود، يكى اين كه باطن اليدين را مستوعبين بايد به زمين بزند، يعنى بشره يدين بايد زده بشود به زمين و با او مسح بشود، در اين فرض بشره يد نمى‏تواند به زمين زده بشود تماماً، چون كه حائل دارد، يك شرط ديگرى بود كه آن يدينى را كه همه‏اش را به زمين مى‏زند و با او مسح مى‏كند باطن اليدين بوده باشد، ما مكلّف نيستيم الان به اين دو شرط، يقيناً هم باطن اليدين را بتمامه بزنيم و به باطن اليدينى كه هست، مسح كنيم، يعنى بشره را به زمين بزنيم، اين ممكن نيست بر ما، و شارع هم طريقى را تعيين نكرده است احد النّحوين را، علم اجمالى است كه يا شارع آن جور تيمم مى‏خواهد كه به ظاهر اليد زده بشود، يا به اين باطنى كه مانع دارد، به اين نحو مى‏خواهد، يعنى خصوص احدهما است، احتمال تخيير نيست، احتمال اين كه از اين مكلّف نماز ساقط بشود نيست، بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى اين علم اجمالى كه يا تكليفش زدن به باطن اليدين است، يا تكليفش زدن به ظاهر اليدين است، دوران الامر بين المتباينين است، بايد احتياط بشود.

بله اگر كسى گفت كه من احتمال مى‏دهم يكى از شرطين كافى باشد، مخيّر بشود مكلّف، آن جا اكتفا به تخيير مى‏شود، يكى كافى مى‏شود، و امّا اگر احتمال تخيير نيامد، بايد جمع كند ما بين هر دو تا، مى‏دانيد مثلاً در مثل صلاة الظّهر و صلاة يوم الجمعه اگر نوبت به اصل عملى رسيد، مى‏گوييم مخيّر است، هر كدام را بخواند كافى است. چرا؟ چون كه احتمال تخيير است. احتمال اين است كه اين مخيّر بشود يوم جمعه بين صلاة ظهر و صلاة الجمعه تخييراً واقعياً، چون‏ كه اين احتمال است اصالة البرائة در وجوب جمعه تعييناً و در وجوب صلاة الظّهر تعييناً جارى مى‏شود، و امّا در وجوب احدهما جارى نمى‏شود. چون كه رفع تكليف از او خلاف توسعه است. حديث رفع توسعة للعباد است. للامة است. خود آن جامع را نهى كردن ضيق دارد. بايد نماز بياورد خصوصش را، ولكن به خلاف مسأله دوران الامر بين القصر و التّمام. كسى مثلاً فرض كنيد چهار فرسخ مى‏رود، بعد از نه روز آن چهار فرسخ را برمى‏گردد، اگر مجتهد از ادلّه نفهميد كه وظيفه قصر است يا تمام نوبت به اصل عملى رسيد وظيفه قصر است، ولكن از ادلّه نفهميد نوبت به اصل عملى رسيد، بايد مكلّف احتياط بكند. چرا؟ چون كه احتمال تخيير واقعى نيست كه مسافر است بايد قصر بخواند، مسافر نيست بايد تمام بخواند، احتمال تخيير واقعى نيست، چون كه نيست، برائت در وجوب القصر معارضه مى‏كند با برائت از وجوب التّمام تساقط مى‏كنند و مقتضى العلم الاجمالى جمع بين الطّرفين است. من قاعده كلّيه گفتم، هميشه كه دوران الامر بين اين شد كه اين فعل واجب است بخصوصه يا فعل ديگر واجب است بخصوصه در اين موارد احتمال تخيير واقعى شد، كه محتمل است جمعه واجب بشود بخصوصه، ظهر واجب بشود بخصوصه، محتمل هم هست كه واقعاً مخيّر بشود، تخيير واقعى است، اگر اين جور شد، مقتضاى اصالة البرائه تخيير است. نتيجه تخيير مى‏شود، چون كه اصالة البرائه در وجوب الظّهر با اصالة البرائة در وجوب الجمعه معارضه نمى‏كند. چون كه ممكن است هيچ كدام واجب نباشد، جامع واجب باشد. اصالة البرائه در جامع جارى نمى‏شود. چون كه خلاف الامتنان است، قهراً نتيجه تخيير مى‏شود، به خلاف مواردى كه احتمال تخيير واقعى نشد، چون كه حكم ظاهرى اگر معلوم شد كه مخالف با حكم واقعى است. آن حكم ظارهى باطل مى‏شود، در حكم ظاهرى احتمال مطابقت با واقع بايد داده بشود، وقتى كه ما مى‏دانيم تخيير بين القصر و التّمام نيست در اين سفر، يا تمام بخصوصه واجب است يا قصر واجب است، در اين موارد جمع بين الفعلين مى‏شود، چون كه اصالة البرائه از وجوب القصر معارضه مى‏كند با اصالة البرائه از وجوب التّمام، تساقط مى‏كنند و نوبت مى‏رسد به همان احتياط كه در شبهه حكميه قصر و تمام كه شبهه حكميه باشد كه شارع چه حكمى جعل كرده است، قصر واجب كرده است در اين جور سفرها يا تمام واجب كرده است احتياط مى‏شود.

اين جا هم همين جور است، اگر احتمال تخيير بين تيمم بالظّاهر و الباطن داده نشد كه همين جور هم هست، يكى از شرطين محفوظ مى‏شود، آن وقت جمع بينهما مى‏شود، احتمال تخيير واقعى داده شد در اين صورت عيبى ندارد كه اكتفا به احدهما بشود.

اين مسأله فرق دارد با مسأله سابقه، در مسأله سابقه يد فقط متنجس بود، حائل نداشت، و فى مسألتنا هذا يد متنجسين نجس دارد باطن اليد، و آن عين نجاسه زايل نمى‏شود، و حائل حساب مى‏شود.

وجوب نزع خاتم در تيمم

مسأله 10: «الخاتم حائل‌فيجب نزعه حال التيمم».[2]

بعد ايشان مسأله ديگرى را عنوان مى‏فرمايد و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه انگشتى كه در يد هست حائل حساب مى‏شود در تيمم، و بايد عند التّيمم اين حائل برداشته بشود، انگشتر را در بياورد.

مى‏دانيد، سابقاً گفتيم به تمام باطن اليدين بايد ضرب بشود على الارض، و به تمام اليدين مسح بشود جبهه و ظاهر اليدين كما ذكرنا، بدان جهت در مواردى كه انگشتر در دست بوده باشد، عرفاً تمام يدين به زمين زده نشده است، مى‏گويد اين انگشتر است دستم، عرفاً تمام يدين، بشره يدين به زمين ضرب نمى‏كند زده شده، بدان جهت حائل حساب مى‏شود، و بايد او را در بياورد، نگوييد كه در اخبار بيانيه تيمم كه در بعضى‏ها امام فرمود تضرب بيديك الارض در بعضى‏ها امام دو دست مباركش را به زمين زد، نيست در آن روايات كه امام انگشتر را در آورد، اين خيال را نكنيد، و امام هم فرض كنيد آن انگشتر توى دستش مى‏شود، چون كه ظهور اين كه تضرب بيديك الارض دو دستش را و تمسح بهما، يعنى به آن دو دست كه زده شده است، چون كه اين واضح است بر اين كه اين مانع حساب مى‏شود، روى اين جهت متعرّض به نقل او نشده است، بدان جهت در باب وضوء هم همين جور است، در باب غسل هم همين جور است، شما در باب وضوء بگو انگشتر را در نياور، بگذار همين جور باشد، چه جور آن جا نمى‏گويد چون كه واضح است كه بايد بشره شسته بشود، اين جا هم از جهت وضوء است.

سؤال ...؟ بايد به زمين برسد، عيبى ندارد، گفتم صدق عرفى، عرفاً مى‏گويد كه نزد، اين انگشتر در دستش است، يا اين انگشتر بالاى دستت است، انگشتر را مسح كردى نه زمين را.

مى‏رسيم به دو مسأله‏اى كه اين دو مسأله از امّهات المسائل است. براى اين كه مطالبى را كه در اين دو مسأله مى‏گوييم، اين مطالب در ساير جاها هم تطبيق مى‏شود، كبريات است، اين كبرايى كه در اين دو تا مسأله بنا است انشاء الله منقّح بشود، در ساير موارد هم كه نظير مقام هستند. اين دو كبرى منطبق مى‏شود.

تعيين و عدم تعيين مبدل

مسأله 11: «لا يجب تعيين المبدل منه مع اتحاد ما عليه‌و أما مع التعدد كالحائض و النفساء مثلا فيجب تعيينه و لو بالإجمال».[3]

 يكى از آن مسألتين اين است. اين را بدانيد تيمم تارةً بدل از وضوء مى‏شود، و اخرى بدل از غسل مى‏شود، و مى‏دانيد اغسال متعدد هستند، غسل جنابت است، غسل مس ميت است، غسل نفاس است، غسل حيض است، اينها را گفتيم ديگر، اين اغسال اين تيمم كه بدل مى‏شود از وضوء، مى‏دانيد اغسال هم گفتيم، عناوين قصديه هستند، غسل جنابت يك طبيعتى است، غسل الحيض يك طبيعتى است، غسل النّفاس يك طبيعتى است، مى‏دانيد هر دو طبيعتى كه من حيث كيفية الاتيان من حيث كيفية الوجود و الايجاد و الصّورة واحد بوده باشد، غسل جنابت با غسل مسح ميت من حيث ايجاد و الوجود و من حيث الصّوره يكى هستند، هم در غسل جنابه رأس و رقبه اول شسته مى‏شود، ثمّ ساير الجسد، اول يمين او يسار يا دفعتاً واحده، در غسل مس ميت هم اول بايد رأس و رقبه شسته بشود، بعد يمين و بعد يسار او بقية الجسد، اينها صورتاً يكى هستند، من حيث الايجاد يكى هستند يعنى من حيث الوجود، اعطا الوجود، اينها چه جور دو تا طبيعت شدند؟ گفتيم در جايى كه ثابت بشود اين دو شيئى كه من حيث الصورة و الوجود يكى هستند اينها دو طبيعت بشوند، مى‏شوند عنوان قصدى، كشف مى‏كنيم كه اينها به قصد فاعل آن طبيعت مى‏شود، و به قصد فاعل اين طبيعت ديگر مى‏شود، صلاة الظّهر با صلاة العصر هر دو چهار ركعت است، من حيث الصّورة و من حيث الاتيان هر دو چهار ركعت است. يكى صلاة الظّهر شده است. يكى صلاة عصر شده است. از اين معلوم مى‏شود كه ظهر بودن صلاة عنوان قصدى است، و عصر بودن صلاة العصر به قصد است. هر جا كه دو تا فعل من حيث الخارج و الوجود يك نحو بوده باشند و دو حقيقت بوده باشند، معلوم مى‏شود كه اينها به عناوين قصديه هستند. در آن موثّقه عمّار اين جور گفت، زنى بود جنب بود، وقتى كه خواست غسل جنابت بكند حيضش آمد، آيا مى‏تواند غسل جنابت را بكند يا نه؟ امام فرمود مى‏تواند غسل جنابت را بكند، پس معلوم مى‏شود كه غسل الجنابه غير غسل الحيض است كه غسل الحيض محقق نمى‏شود، و غسل الجنابة محقق مى‏شود، اذا اجتمع عليك حقوقٌ يجزيك غسلٌ واحد در بحث تداخل گفتيم كه اذا اجتمع عليك حقوقٌ يعنى حقوق الله كه اين اغسال حقوق الله هستند، متعدد شدند، تعددشان لابد به قصد مى‏شود، چون كه من حيث الخارج يكى هستند كما تقدم.

على هذا تيممى كه بدل از اغسال است، تيممى كه بدل از غسل جنابت است، با تيممى كه بدل از غسل مسح ميت است، اين تيمم‏ها دو تا طبيعت هستند، تيممى كه بدل از وضوء است، با تيممى كه بدل از غسل است، اينها دو تا طبيعت هستند، اين دو تا طبيعت بودن، دو تا حقيقت بودن، تيمم كه همه‏اش ضرب على اليدين مسح بر جبهه و يدين است و خواهيم گفت كه فرقى در تيمم واجب بين بدل از غسل و بدل از وضوء نيست، اين وقتى كه دو تا طبيعت شدند يا بدل از اغسال تيمم طبايع مختلفه شد، مكلّف بايد قصد كند در آن جايى كه بدل از مكلّف به وضوء است اگر آب داشته باشد، قصد كند كه تيمم بدل از وضوء مى‏گيرم، در آن ديگرى بدل از غسل مى‏گيرم، چون كه شارع بعضاً به دو تايش امر كرده است، مثل زنى كه حيضش منقطع شد، غسل حيض نمى‏تواند بكند، آب نيست، وظيفه‏اش تيمم است، چند تا تيمم بايد بكند؟ دو تا تيمم بايد بكند، يكى بدل از غسل الحيض، يكى هم بدل از وضوء، اين جور است.

فرقى نمى‏كند ما ملتزم بشويم كه كلّ غسل مجزى از وضوء است كما اين كه ملتزم شديم كه تمام اغسال مجزى است، يا ملتزم بشويم كه غير از غسل جنابت بقيه اغسال وضوء مى‏خواهد، على كلّ تقديرٍ بايد دو تا تيمم بكند. چرا؟ چون كه غسل مجزى از وضوء است، و امّا تيمم بدل از غسل او كما تقدم مجزى از وضوء نيست، بايد دو تا تيمم بكند، اين دو تا بودن تيمم كه يكى بدل از غسل است، يكى بدل از وضوء است، اين بالقصد مى‏شود، اين عنوان بدليت عنوان قصدى است كه تيمم را دو تا مى‏كند، يك تيمم بدل از وضوء مى‏كند، يك تيمم بدل از غسل مى‏كند، هر جايى كه دو تا فعل بوده باشد، صورتاً و وجوداً يكى، ولكن دو تا امر شده است به هر كدام امر شده است، اين كاشف از اين است كه اينها دو تا حقيقت هستند، وقتى كه دو تا حقيقت شدند و شارع اينها را دو تا فعل حساب كرد، مى‏شود عنوان قصدى.

اين ضابطه كلّى است، در باب صلاة هم جارى مى‏شود، در باب صوم هم جارى مى‏شود، و هكذا صوم قضايى با صوم كفّاره‏اى هر دو صوم هستند، فرقى نمى‏كند، هر دو امساك من طلوع الفجر الى دخول الّيل هستند، از مفطّراتى كه يكى هستند، يكى مى‏شود صوم كفّاره، يكى مى‏شود صوم نذر، يكى مى‏شود صوم القضا، اين به عنوان قصدى مى‏شود لا محال، هر جايى كه افعال متعدده فعل يا فعلينى كه افعال متعدده و فعلين متعدد كه در خارج صورتاً و وجوداً يكى هستند، با همديگر فرقى ندارند، بدان جهت آن جا كشف مى‏شود كه عنوان، عنوان قصد است، وقتى كه اين جور شد، و صلاة الظّهر و عصر هم قصدى مى‏شود، خب مى‏دانيد نتيجه چه مى‏شود؟

نتيجه‏اش اين است كه اين دو تا فعلى كه عنوان قصدى است تارةً شارع احدهما را صحّتش را مشروط مى‏كند به اين كه بعد از آن ديگرى واقع بشود، مثل صلاة الظّهر و العصر، كه صحّت صلاة العصر مشروط بر اين است كه چه چيز؟ مشروط اين است كه بعد از ظهر اتيان بشود، در حال عمد اين جور است ديگر، بدان جهت انسان در حال اختيار بايد اول قصد كند صلاة الظّهر را. اين جور است يا نه؟ بعد اتيان قصد كند صلاة العصر را، و امّا اگر شارع ترتيب قرار نداد در فعلى كه يكى اول باشد، مثل تيممينى كه بدل از غسل و بدل از وضوء است، حايض فرض كنيد كه حيضش تمام شده است، آب ندارد، بايد دو تا تيمم كند، يكى غسل، يكى وضوء، اول كدام بشود؟ شارع هيچ شرطى قرار نداده است، بدان جهت مى‏تواند به اولى قصد كند بدليّت از وضوء را، به دومى بدليّت از چه چيز را؟ بدليّت از غسل را، مى‏تواند عكس بكند، مى‏تواند قصد اجمالى كند اصلاً تعيين نكند، ممكن است اصلاً قصد اجمالى داشته باشد، بگويد خداوندا من دو تا تيمم مى‏گيرم، يكى بدل از غسل، يكى بدل از وضوء، كدام يكى بدل از وضوء است؟ تعيين نمى‏كند، كدام يكى بدل از غسل است؟ تعيين نمى‏كند، اين عيبى ندارد، چون كه عنوان قصدى را قصد كرده است، قصد كرده است كه من آن عنوان قصدى را موجود مى‏كنم.

بدان جهت ايشان در ما نحن فيه اين جور مى‏فرمايد لا يجب تعيين المبدل منه مع اتّحاد ما عليه، اگر مبدلٌ منه يكى است، چون كه فقط حدث اصغر دارد، يا فقط جنب است، تيمم بايد بكند ديگر، لازم نيست قصد كند كه من تيمم بدل از غسل مى‏كنم. چرا؟ چون كه كسى كه نماز مى‏خواهد بخواند قصدش اين است كه امر صلاتى را من اتيان مى‏كنم، همين كه قصدش اين بود كه صلاتى كه بر من واجب است اتيان مى‏كنم. محدث بالاصغر شد فقط وضوء است صلاتش، قيدش، پس تيممش بدل از وضوء مى‏شود، و اگر جنب است فقط، تيممش بدل از غسل الجنابه مى‏شود. بدان جهت آن جا تعيين لازم نيست، يعنى تعيين اجمالى قهراً مى‏شود، به قول فقهاى عظام تعيين اجمالى قهراً مى‏شود، چون كه قصد دارد كه امر شارع را امتثال كند، و امر شارع يا وضوء بدل از وضوء است، يا بدل از غسل است، در صورت اجتماع بايد قصد كند، مى‏فرمايد بر اين كه مع اتّحاد الطبايع لا يجب التّعيين المبدل منه مع اتحاد ما عليه بعد از اين كه يك تيمم بر ذمّه‏اش بوده باشد، و امّا مع التّعدد وقتى كه متعدد شد كالحايض و النّفسا كه يك تيمم از غسل، يك تيمم از وضوء بايد بكند، فيجب تعيينه واجب است تعيين بكند كه من غسل بدل از غسل اتيان مى‏كنم يا بدل از وضوء اتيان مى‏كنم، ولو بالاجمال، يعنى آنى را كه اول اتيان مى‏كند او را تعيين نكند، مى‏گويد يكى را بدل از وضوء، يكى را بدل از غسل اتيان مى‏كنم. اجمال اين معنا كافى است، بعد ايشان اين يك مسأله‏اى بود كه يك كبرى در اين گفته شد كه در مواردى كه ثابت بشود اين دو تا فعل است در نظر شارع و به هر دو تا امر كرده باشد ولكن فعلين صورتاً و ايجاداء يكى باشند، آن جا عنوان قصدى مى‏شود، بدان جهت اين است كه من صلّى العصر قبل الظّهر، اين كى مى‏شود؟ آن وقتى مى‏شود كه عنوان قصدى باشد، و الاّ هر دو چهار ركعت است و يك نحو است، اين معلوم مى‏شود كه اين عنوان، عنوان قصدى است، اگر بينهما ترتيب معتبر بوده باشد، بايد آن يكى را كه شارع زمانش را اول قرار داده است او را قصد كند، و امّا در جايى كه شرط تقدّم در يكى نكرده باشد، مكلّف مى‏تواند چه جور نيت كند، تعيين كند يكى را در اولى، يا آن ديگرى را در اولى و مى‏تواند بر اين كه تعيين اين جورى نكند، عكسش را تعيين كند يا اين كه تعيين اجمالى بكند كما ذكرنا.

نحوه تعيين غايت در تيمم

مسأله 12: «مع اتحاد الغاية لا يجب تعيينها‌و مع التعدد يجوز قصد الجميع و يجوز قصد ما‌ ‌في الذمة كما يجوز قصد واحدة منها فيجزي عن الجميع».[4]

امّا مسأله دومى كه در ما نحن فيه هست، و خيلى اهميت دارد اين است که بعضى از فقهاى ما مى‏شود گفت مشهور ما بين علماء ما اين است كه در صحّت طهارات كه در وقتى كه انسان وضوء مى‏گيرد، يا فرض كنيد تيمم مى‏كند، كه فاقد الماء است، قصد غايت معتبر است كه غايت يعنى آن چيزى كه مشروط به طهارت است. آن مشروط به طهارت يا صحّتش مشروط به طهارت است. مثل قرائت قرآن، آنى كه عند فقهائنا مشهور است. اين است كه انسان آن وقتى كه وضوء مى‏گيرد يا تيمم مى‏كند قصد غايت بايد بكند. البتّه در صورتى كه يك غايت بيشتر نشد، براى مكلّف يك غايت ديگر نشد، نمى‏خواهد قرآن بخواند، نمى‏خواهد طواف بكند، در مكّه كه نيست، در خانه‏اش است، اذان گفته‏اند، اين مى‏خواهد نماز بخواند، اگر غايت يكى شد، كه واجد الماء است، آن غايت را كه نماز ظهر و عصر است، لازم نيست قصد كند. چرا؟ چون كه همين كه قصد كرده است من مى‏خواهم وظيفه فعليه‏ام را اتيان كنم، اين قصد اجمالى آن غايت است، يعنى مى‏خواهم نماز ظهر بخوانم ديگر، موقع تيمم يا موقعى كه واجد الماء است وضوء بگيرد، قصد غايت لازم نيست، و امّا اگر غايت متعدد شد، هم مى‏خواهد نماز بخواند در مسجد الحرام، هم مى‏خواهد طواف بكند، هم مى‏خواهد سعى بكند كه در سعى هم مستحب است با وضوء بوده باشد، در ما نحن فيه مى‏خواهد وضوء بگيرد تا داخل مسجد الحرام بشود براى طواف و نماز و تا سعى و اينها بكند، غايات متعدد است، اين جا لازم نيست يكى را قصد كند، مى‏تواند تمام غايت را قصد كند، كه من وضوء مى‏گيرم كه طواف بكنم، نماز بخوانم، سعى بكنم، و مى‏تواند بعضش را معيّن كند، من وضوء مى‏گيرم كه نماز بخوانم در مسجد، وقتى كه وضوء گرفت براى نماز خواندن، وضويش صحيح شد، مى‏تواند طواف هم بكند، مى‏تواند سعى هم بكند، ساير امورى كه مشروط به طهارت است مى‏تواند اتيان كند.

مى‏تواند هم قصد اجمالى كند، مى‏گويد بر اين كه من وضوء مى‏گيرم، تا اعمال مشروط به طهارت را عمل مشروط به طهارت را اتيان كنم، او طواف است، نماز است تعيين نمى‏كند، مى‏گويد وضوء مى‏گيرم كه عمل مشروط بالطّهاره را اتيان كنم، تعيين نمى‏كند، اين در نماز يا در طواف، اين هم عيبى ندارد.

مى‏بينيد اين فقها اين را مثل قصد بدليّت كرده‏اند قصد غايت را، قصد بدليت غير از قصد غايت است، قصد بدليت تيمم مى‏كنم بدلاً از وضوء، يا تيمم مى‏گيرم بدل از غسل جنابه، او گفتيم عنوان قصدى است، كانّ اين علما قصد بدليت را با قصد غايت دو چيز شمرده‏اند، ولكن مثل هم، يعنى چه جورى كه قصد بدليت لازم است، قصد غايت هم لازم است، منتهى در جايى كه غايت واحد باشد، قصد اجمالى مى‏شود، وقتى كه متعدد شد، مى‏تواند يكى را تعيين كند، مى‏تواند همه را قصد كند، مى‏تواند قصد اجمالى داشته باشد، كه اين جور گفته‏اند كه صاحب عروه هم همين را مى‏گويد، ببینيم، اين فتوا المشهور است، مى‏فرمايد مع اتّحاد الغايه، غايه يعنى آن عملى كه مكلّف مى‏خواهد او را اتيان بكند، مشروط به طهارت است و طهارت اين شخص هم تيمم است، چون كه فاقد الماء است، مع اتّحاد الغاية چه صحّتش مشروط بشود، چه كمالش مشروط بشود، مع اتّحاد الغايه لا يجب تعيينها، و مع التعدد يجوز قصد الجميع، همه‏اش را قصد مى‏كند، و يجوز قصد ما فى الذمّه كه قصد اجمالى است، آنى كه در ذمّه من هست چون كه غايات متعدد است ديگر، آنى كه در ذمه من است او را مى‏خواهم اتيان كنم، ديگر تعيين نمى‏كند در طواف يا فرض كنيد در صلاة كما يجوز قصد واحدةٍ منها كما اين كه قصد يك غايت هم مى‏تواند بكند، قصد غايت كرد، فيجزى عن الجميع، از جميع كافى مى‏شود، اين فتوا المشهور است.

اين مشهور چرا قصد غايت را معتبر كرده‏اند، اين ظاهر كلماتشان اين است كه اگر مكلّف در وضوء قصد غايت بكند طهارت حاصل مى‏شود، با تيمم طهارت حاصل مى‏شود، و امّا اگر قصد غايت نكند، طهارت حاصل نمى‏شود. حتّى ظاهر صاحب عروه در بحث وضوء هم همين جور بود، كه بايد در وضوء غايت قصد كند، اگر غايت قصد نكند كانّ طهارت حاصل نمى‏شود، يعنى طهارت كانّ شيئى است حاصل از وضوء و تيمم مى‏شود، در صورتى كه قصد غايت بشود، روى اين حساب مكلّف بايد حين اتيان تيمم يا وضوء بايد قصد غايت بكند، آن جايى كه غايت يكى باشد، نيّت اجمالى است، در جايى كه متعدد باشد مى‏تواند همه را نيّت كند، يكى معيّن را نيت كند يا قصد اجمالى بكند كه كما اين كه گفتيم.

خب آن وقت ما كه سابقاً گفتيم تيمم از كسى كه محدث بالاصغر است، متمكّن از استعمال ماء نيست فاقد الماء است، گفتيم تيمم خودش طهارت است، و گفتيم آن كسى كه محدث بالاصغر است، متمكّن از استعمال ماء است، وضويش خودش طهارت است، وضوء او خودش طهارت است، على هذا الاساسى كه هست، خود اين‏ها منطبقٌ عليه عنوان طهارت هستند، و قد فعل احد الطّهورين، بنائاً بر اين قصد غايت اعتبارى ندارد در حصول طهارت، بنائاً بر اين تيمم را بكند كه خداوند او را مستحب كرده است، چون كه ان الله يحب المتطهرين، فاقد الماء طهارتش تيمم است، هر وقت كه فاقد الماء است تيمم بكند تا من متطهّر بشوم، امتثال امر «انّ الله يحّب المتطهرين» مى‏شود طهارت، در وضوء بگيرد متمكّن شد از آب مى‏شود وضوء، بنائاً على ما ذكرنا اگر قصد كند من تيمم مى‏كنم براى اين كه صلاة ظهر بخوانم، اين مصحح قصد قربت است، قصد قربت كه معتبر است در طهارات لازم نيست به داعى عن استحباب بيايد، و اگر انسان قصد غايت كرد، با قصد غايت هم قصد تقرب حاصل مى‏شود، چون كه قصد تقرّب اين است كه عمل را به حساب خدا انسان اتيان بكند، وقتى كه تيمم مى‏كند تا نمازى كه خدا خواسته است او را اتيان بكند، اين تيممش لله مى‏شود، و صحيح مى‏شود، اين به اعتبار قصد الغايه نه اين كه قصد الغايه خودش شرط است در تيمم، قصد قربت شرط است، منتهى آن قصد قربتى كه شرط است، هم حاصل مى‏شود به آن قصد قربتى كه اتيان به داعى امر است، هم حاصل مى‏شود به قصد الغاية كه مثل اين كه نماز ظهر انسان مى‏خواند كه خدا راضى بشود از انسان، خدا به جهنّم نبرد، راضى بشود، اين خودش قصد قربت است. لازم نيست كه امر كرده است شارع وجوباً آن داعى انسان بشود، نه خوف من الله، خوف من الجحيم به جهت او نماز ظهر را اتيان مى‏كنم اين كافى است، در باب قصد قربت، در واجب تعبّدى و توصلى در اصول گفته شده است، على هذا الاساسى كه هست، قصد الغايه لزومى ندارد شرطيّت مستقله ندارد، قصد قربت معتبر است.

بنائاً على ما ذكرنا غايات يكى شد متعدد شد، قصد هيچ كدام لزومى ندارد، فقط انسان قصد بكند من تيمم اتيان مى‏كنم، چون كه عنوان قصدى است تيمم، به جهت امر شارع به طهارت للمحدث كه تيمم خودش طهارت است، شارع خودش امر كرده است به تيمم لفاقد الماء خب اين اين تيمّمش صحيح مى‏شود، هر غايتى بخواهد بعد مى‏تواند اتيان بكند، چون كه طاهر ديگر، مى‏تواند طواف بكند، مى‏تواند نماز بخواند، مى‏تاند سعى كامل بكند، و هكذا و هكذا.

اين كه در ظاهر عبارت علما اين است كه قصد الغايه لازم است، اين مبتنى بر اين است كه تيمم استحباب نفسى نداشته باشد، طهارت استحباب نفسى داشته باشد، و آن طهارت امرى بشود مترتّب بر تيمم كه تيمم او را موجود مى‏كند، آن وقت قصد غايت موجود مى‏شود، چون كه من بايد تقرّب را به آن طهارت بكنم كه تيمم مى‏كنم كه آن طهارت حاصل بشود لصّلاة، چون كه به صلاة امر شده است، قصد غايت لازم مى‏شود، و امّا بنا بر ما ذكرنا قصد غايت معتبر نيست، مى‏دانيد اين چه مى‏شود؟ اين بعضى از فقها كه كلماتشان نگاه كنيد قصد بدليّت را به قصد غايت قاطى كرده‏اند، درست نيست، قصد بدليت معتبر است على كلّ تقديرٍ، چون كه تيمم بدل از وضوء و بدل از غسل عناوين قصديه هستند، و امّا تيممى كه لغاية بوده باشد قصد غايت، اين مبتنى است بر مسلك مشهورى كه طهارت را غير از تيمم و وضوء مى‏داند و مى‏گويند استحباب طهارت دارد نه خود وضوء و تيمم، بايد انسان قصد آنها را بكند تا مستحب موجود بشود، اين كلام اينها مربوط به او است.

خب ثمره اين نزاع كجا ظاهر مى‏شود؟ ثمره نزاع آن جايى ظاهر مى‏شود كه انسان خيال كرد جنب است، اذان گفته شد، اعتقادش اين است كه جنب شده است، تيمم بدل از غسل جنابت كرد، بعد يادش افتاد كه بابا من ديروز جنب شده بودم، ديروز غسل كردم، ديشبى كه گذشت من محتلم نشده بودم، جنب نشده بودم، بيخود تيمم بدل از غسل كردم، غسلى به گردن من نبود، من بايد وضوء بگيرم، بنائاً على ما ذكرنا كه قصد بدليّت معتبر است. تيمم اين كه بدل از غسل كرده است صحيح است يا باطل؟ بايد اين جور تفصيل بدهيم، اگر موقع تيمم كردن قصدش اين بود كه خداوندا من وظيفه واقعى كه امروز دارم او را امتثال مى‏كنم، منتهى اعتقادش اين بود كه او غسل جنابت است، بايد تيمم از او بكند، اين اگر قصدش بود، تيممش صحيح نيست. چرا؟ چون كه قصد كرده بود اجمالاً كه من وظيفه خودم يعنى تيمم بدل از وضوء را اتيان مى‏كنم. منتهى اشتباه كرده است در تطبيق آن مأمور به واقعى به آن عمل خودش، اين عيبى ندارد. اين ضررى ندارد، امّا اگر مى‏گفت كه نه من تيمم از بدل از غسل جنابت مى‏كنم، و الاّ اگر غسل جنابت بر من جنب نبودم اصلاً تيمم نمى‏كردم من، كه تقييد است، مى‏گويد اتيان اين تيمم من بدل از غسل است فقط، به نحوى كه مى‏دانستم كه محدث بالاصغر هستم تيمم نمى‏كردم، اين باشد اين باطل است، چرا؟ چون كه عنوان قصدى تيمم بدل از وضوء عنوان قصدى است نه اجمالاً قصد شده است و نه تفصيلاً قصد شده است، مى‏شود باطل، اين كه در موارد آن بدليّت بايد تفصيل بدهيم ما بين اشتباه قصدش اين بوده باشد كه تقييد كند باطل است، اشتباه در تطبيق بشود صحيح است.

و امّا در مورد قصد غايت، انسان تيمم كرد تا صلاة ظهرش را بخواند، فقط اول وقت تيمم كرد صلاة ظهرش را بخواند، بعد كه تيمم كرد، يادش افتاد كه بابا من صلاة ظهر را خوانده‏ام، بيخود من دوباره صلاة ظهر بر من واجب نيست، صلاة عصر را هم مى‏خواهم طرف عصر بخوانم، الان نمى‏خوانم، اين تيممى كه كرده است، با اين تيمم فعلاً مى‏تواند صلاة عصر را بخواند يا نه؟ صاحب عروه و مشهور چون كه قصد غايت را مثل قصد بدليت گرفته‏اند، عنوان قصدى گرفته‏اند و معتبر در تيمم گرفته‏اند، باز همان نظر را مى‏دهند، مى‏گويند اگر تقييد داشت، يعنى اين تيمم را فقط براى صلاة ظهر مى‏گرفت، به شرط اين كه اگر مى‏دانست صلاة ظهر را خوانده است تيمم نمى‏كرد، اين تيممش باطل است، براى صلاة عصر تيمم نمى‏كرد تيمم باطل است، چون كه عنوان قصدى است ديگر، و امّا نه اگر مى‏دانست صلاة ظهر را خوانده است تيمم را مى‏كرد، منتهى صلاة عصر را قصد مى‏كرد، در اين صورت تيمم صحيح است.

دو تا مسأله را با يك خط كش خط كرده‏اند، يك نحو مشى كرده‏اند، چون كه عنوان قصدى مى‏دانند، خب ما كه گفتيم قصد وجه چه چيز است؟ بارى تقرّب است، خودش مدخليّتى ندارد، خب انسان يك تيممى را بكند، كه خداوندا من اين تيمم را مى‏كنم كه نماز ظهرى كه تو واجب كردى بخوانم، اين عملش قربى است يا قربى نيست اين تيممش، رضاى الله است يا نه؟ خب رضاى الله است، بعد معلوم شد كه نه ظهر را خوانده است، و اگر از اول هم مى‏دانست اين جور تيمم را نمى‏كرد، مى‏گذاشت آخر، مى‏گوييم تيممش صحيح است،لا للتّقييد فى هذه المسألة. چرا؟ چون كه اين قصد الوجه عنوان قصدى نيست،قصد غايت، اين قصد غايت به جهت مصحح قصد قربت است، چون كه مصحح قصد قربت است. خب اين شخص تکليف را به جهت رضاى خدا اتيان كرده است، منتهى در واقع اگر مى‏دانست ظهر را خوانده است تيمم را الان نمى‏كرد، الان كه كرده است، اين تيمم دو حقيقت نمى‏شود، بدليّت تيمم را دو حقيقت مى‏كرد، ولكن قصد الغايه تيمم را دو حقيقت نمى‏كند. وقتى كه دو حقيقت نشد، آن جا نه تخلّف مضر نيست، تقييد آن جا مضر نيست، كبرى اين است در مواردى كه قصد شيئى به جهت مصحح قصد قربت بوده باشد، نه اين كه خود قصد غايت معتبر است، نه به جهت اين كه فعل عنوان قصدى است نسبت به قصد غايت، نه فقط به جهت قصد تقرّب است. در اين موارد تخلّف بشود عمل محكوم به صحّت است. حتّى در صورتی که اگر واقع را مى‏دانست اتيان نمى‏كرد، خب الان كه عمل را اتيان كرده است، قصد قربت هم به رضاى خدا بوده است، عملش صحيح مى‏شود.

بدان جهت صاحب عروه اين جور مى‏فرمايد اذا قصد غاية فتبّين عدمها بطلت، براى ظهر او قصد مى‏كرد  فتبين غيرها غايت نيست باطل مى‏شود، ان تبيّن غيرها، اگر معلوم شد غايت ديگرى است مثل صلاة العصر صحّ له اذا كان الاشتباه فى التّطبيق و بطل ان كان على وجه الّتقييد، اگر على وجه التّقييد بود يعنى اگر مى‏دانست عصر است تيمم نمى‏كرد، باطل مى‏شود، نه اگر مى‏دانست عصر است باز تيمم مى‏كرد، صحيح مى‏شود، اين در قصد بدليّت است، در ما نحن فيه فى كلا التّقديرين عمل صحيح است.

و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص497.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص497.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص497.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص497.