مسأله 19: «إذا شك في بعض أجزاء التيمم بعد الفراغ منه لم يعتن به و بنى على الصحة و كذا إذا شك في شرط من شروطه و إذا شك في أثنائه قبل الفراغ في جزء أو شرط فإن كان بعد تجاوز محله بنى على الصحة و إن كان قبله أتى به و ما بعده من غير فرق بين ما هو بدل عن الوضوء أو الغسل لكن الأحوط الاعتناء به مطلقا و إن جاز محله أو كان بعد الفراغ ما لم يقم عن مكانه أو لم ينتقل إلى حالة أخرى على ما مر في الوضوء خصوصا فيما هو بدل عنه».[1]
كلام در اين مسأله بود صاحب عروه فرمود شخصى كه از تيممش فارغ شد اگر شك كند آنى كه جزء التيمم است او را اتيان كرده است يا مثلا فرض كنيد او را اتيان نكرده است. مثل اينكه شك مىكند دست راستش را مسح كرده است يا جبين يك طرفش را مسح كرد يا نكرد؟ از تيمم فارغ شده است و دست چپش را مسح كرده است يقينا، ايشان فرمود به شكش اعتنا نمىكند، مىگويد كه نه، تيمم هم تام است، و كذلك اگر شك كند بعد الفراغ من التيمم شرطى از شروط تيمم متخلف شده است و اتيان نشده است يا نه؟ با شرط اتيان كرده است، مثلا مسح الجبهه را اين قصاص الشعر كرده است، بنا مىگذارد به صحّت، و اما اگر شرط كه در اثناء بكند، در اثناء تيمم شك بكند، فرمود اگر به جزء بعدى داخل شده است و در جزء قبلى شك مىكند، مثلا دست راستش را مسح مىكند، شك مىكند بر اينكه جبهه و جبين را تماما مسح كرده است يا طرف چپ ماند، مسح نكرد، اگر اينجور بوده باشد، آن جزء را محلش را گذشته باشد و به جزء ديگرى داخل بشود، اعتنا نمىكند، كانّ قاعده تجاوز جارى است، كل ما خرجت من شىء يعنى از محل شيئى و دخلت فى غيره، فشكك ليس بشىء، در آنى كه از محلش خارج شدى به شكت اعتنا نمىكنى. مىفرمايد ولكن احوط، احوط استحبابى مىشود، فتوا داد ولكن احوط عبارت از اين است كه اعاده كند اين تيمم را، تدارك كند، يعنى برگردد آن طرف كه مسح احتمال مىدهد از جبين نكرده است، او را مسح مىكند و بقيه را هم فرض بفرماييد بقيه را بعد از مسح مىكند، يدينش را، يد یمنیئش را بعد دوباره مسح مىكند، تدارك مىكند آن مشكوك را.
عرض كرديم بر اينكه، جماعتى از علماء ما تيمم را الحاق به وضوء كردهاند، چونكه در وضوء قاعده تجاوز جارى نيست، انسان وقتى كه دست چپش را مىشود شك كرد صورت همهاش را شسته است؟ بايد برگردد همهاش را بشويد، اگر موالات باقى است كه همين او را مىشويد و بقيه را اتيان مىكند، موالات نباشد در اين صورت خشك شده باشد، بايد وضوء را اعاده بكند، در ما نحن فيه جماعتى گفتهاند تيمم هم مثل همان وضوء است، و غسل است بنا بر اينكه غسل هم مثل الوضوء است، چرا؟ چونكه جماعتى گفتهاند اين را، الحاق كردهاند، بلكه نسبتش را به مشهور دادهاند كه مشهور فرقى ما بين طهارات نگذاشته است، در اينكه قاعده تجاوز در آنها جارى نمىشود، اينكه در وضوء جارى نمىشود، اينكه منصوص است، صحيحه زراره نمىدانيم نگاه كردهايد يا نه؟ در باب چهل و يكم از ابواب الوضوء است، صدرش صريح در اين است كه قاعده تجاوز به آن نحوى كه در ساير جاها جارى است در وضوء ملغى است. اگر شك بكند در اثناء وضوء در عضو سابقى بايد تدارك بكند، آن عضوى كه سمّاه الله در كتاب عزيز كه فغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق، و هكذا در مسح الرأس و الرجلين، ولكن آن صحيحه زراره غاية الامر ذيلش كلامى است كه راجع به غسل است، مىتواند بگوييم كما اينكه استظهار كرديم غسل را هم امام عليه السلام لاحق به وضوء كرده است، ولو اين استظهار ما است كه در باب غسل بيان كرديم، تيمم ديگر در صحيه زراره نيست كه قاعده تجاوز را تخصيص بزند، زراره كه صحيحه ديگرى دارد در شك الاذان بعد الاقامة شك در اذان بعد اقامة بعد ما كبّر، شك فى التكبيرة بعد ما قرء تا آخر، امام فرموده است اعتنا نكند، قاعده كلى فرمود يا زراره كل ما خرجة من شىء و دخلت فى غيره، فشكك ليس بشىء، اين قاعده تجاوز عام است، در باب وضوء يا غسل هم تخصيص خورده است، اما در باب تيمم دليل بر تخصيصش نيست.
عرض كرديم كه شيخ قدس الله نفسه الشريف فرموده است تيمم هم مثل خروج وضوء و غسل از قاعده تجاوز على القاعده است، به چه بيان؟ فرموده است قاعده تجاوز در جايى جارى مىشود كه شىء اجزائى داشته باشد كه آن اجزاء مترتب بشود، يكى بايد قبل و يكى بعد واقع بشود، اول غسل الوجه بعد غسل اليدين، اول تكبيرة الاحرام، بعد قرائت الحمد، بايد شىء مركبى بوده باشد، در طهارات ثلاث آنى كه شرط صلاة است خود طهارت است لا صلاة الاّ بطهور اى طهارة، اين طهارت امر مسببى است از وضوء و غسل تيمم صحيح، اينها مسبب است اين طهارت، امر بسيطى است. وضوء صحيح موجود شد، اين امر بسيط موجود مىشود، اگر تيمم يا غسل صحيح موجود شد، اين طهارت موجود مىشود، اين طهارت بسيط است، اجزاء ندارد، بدان جهت ما در جايى كه شك در اثناء وضوء مىكنيم كه آيا صورتم را تماما شستهام يا يك مقدارش باقى است، ولو دستها را مىشويد، صورت شستنش محلش گذشته است، ولكن شك دارند آيا طهارتى كه هست، بدون اين شستن اين صورت تدارك كردن موجود مىشود، طهارت يا نه؟ اصل مىگويد نه، طهارت چونكه امر مسبب است موجود نمىشود، كانّ شك در محصّل است، بدان جهت در ما نحن فيه خود وضوء شرط نيست، خود غسل شرط نيست، خود تيمم شرط نيست، آن امر بسيط است و آن امر بسيط را من بايد احراز كنم، و چونكه احراز نمىشود احتمال مىدهم تيمم ناقص دارد يا وضوء ناقص دارد بدان جهت بايد احراز بكنم تمام را تا اين امر بسيط بدانم موجود شده است و شرط صلاة حاضر است، اين بيانى است كه ايشان فرموده است، ديروز هم نقل كرديم.
اين بيان شريف ايشان دو تا اشكال دارد كه ظاهرا هيچ كدام از اينها قابل رد نيست.
يكى از آنها، آنى است كه سابقا كرّات اشاره كرديم كه طهارت اينجور نيست كه شىء آخرى باشد، وجود آخرى داشته باشد و از وضوء و غسل و اينها حاصل شود، خود طهارت عنوان وضوء است، خود طهارت عنوان تيمم است، خود عنوان غسل است، كسى كه محدث بالاصغر باشد وضوء بگيرد در صورتى كه متمكن از استعمال ماء است يا تيمم بكند كه متمكن از استعمال ماء نيست، آن تيممش طهارت است، يعنى اذا تيمم فقد فعل احد الطهورين، طهورين به طهارتين، طهارتين را اتيان كرده است، طهارت امر اتيانى است، او را اتيان كرده است، بدان جهت اذا توضأ مادامى كه لم يحدث است، انه على وضوء، خود وضوء اعتبار شده است كه باقى است، خود وضوء طهارت است و باقى است، صبح وضوء گرفته است الان ساعت نه و نيم است، براى نماز صبح وضوء گرفته است ولكن حدثى صادر نشده است امام مىگويد، انّه على وضوء، وضوئش باقى است، پس معلوم مىشود وضوء كه آن افعال است موجب نيست، خودش اعتبار شده است كه طهارت است و باقى است، بدان جهت در باب وضوء در اين مفصل بحث كرديم و عرض كرديم آنى كه فرمودهاند و نسبتش را به مشهور دادهاند خطابات شرعيه مساعدت با او نمىكند كه خود وضوء و تيمم و غسل طهارت است، خداوند متعال هم مىفرمايد و ان كنتم جنابت فاطهروا يعنى مختص به او، معنايش همين است، فاعتزلوا النساء و المحيض حتى يطهرن، فاذا تطهرن يعنى اغتسلن، معنايش همين است. اين اول بود، اين سابقا گذشته است با اين كارى نداريم.
بعد يك اشكالى ثانى سؤال است از كسانى كه اين مسلك را قائل هستند. گفتيم گذشتيم از اينكه طهارت خود عناوين اين افعال است. ملتزم شديم كه طهارت شىء ديگرى است. منطبق نيست بر خود طهارت بعد الحدث عند عدم التمكن من الماء، منطبق بر خود وضوء و غسل نيست عند التمكن استعمال الماء من المحدث، شىء آخرى كه است به آن غسل تيمم وضوء محصّل اين است. موجد اين است، مىپرسيم اين شىء ديگر كه طهارت اسمش را مىگوييد امر تكوينى است يا امرى است كه شارع اعتبار كرده است؟ چونكه بعضىها، شيخ هم در رسائل دارد احتمال مىدهند كه نجاست خبثى امر تكوينى بوده باشد كه شارع از او كشف كرده است، امر جعلى نباشد، حكم جعلى وضعى نبوده باشد، مىگوييم اين طهارت از حدث هم آنجور امر تكوينى است كه شارع كشف كرده است يا اينكه اين طهارت اعتبار شارع است، مىگويد اگر كسى وضوء گرفت با او اعتبار طهارت كرده است، نه اينكه او طهارت است، با او اعتبار طهارت كرده است، اگر غسل كرد، با او حالتى را اعتبار كرده است، اعتبارى است، امر تكوينى نيست. كدام يكى از اينها است يا شيخ الانصارى؟ يكى از اينها را بايد اعتبار كند، اگر امر تكوينى گفتيم اين علاوه بر اينكه فى نفسه بعيد است و در باب طهارت بحث كردهايم يك لازمهاى دارد، لازمه اين است كه انسان وضوء گرفت يك ساعت قبل، بعد آمد بعد از يك ساعت مىخواهد نماز بخواند، شك كرد كه من دست راستم را شستم يا نشستم از مرفق، بنا بر اين مسلك بايد برگردد دوباره وضوء بگيرد. چرا؟ چونكه نمىداند آن امر تكوينى كه شرط صلاة است موجود شده است يا نه؟ اگر بنا بوده باشد اينها امر تكوينى بوده باشد، لازمهاش اين است كه برگردد، تدارك كند يقين كند امر تكوينى موجود شده است، و اگر اين را ملتزم نشديم كما اينكه ملتزم نشدهاند كسى در طهارت از حدث امر تكوينى است، امر اعتبارى است خوب امر اعتبارى مىشود اثر شرعى، شارع براى وضوء اعتبار كرده است كانّ موضوع وضوء است، اذا توضأ المحدث بالاصغر يكون معه طهارت، اين اثر شرعى مىشود. خوب اين را شيخنا خودتان به ما ياد دادهايد، ما از شما ياد گرفتهايم، از مرحوم آخوند ياد گرفتيم، از علمائمان ياد گرفتيم، وقتى كه موضوع بعضىاش بالوجدان محرز شد و بعضش هم بالتعبد محرز شد حكم شرعى مترتب مىشود، اينجور است ديگر، خوب وقتى كه ما تيمم كرديم، مسح الجبهة و الجبين را يك جبين را يقينا كردهام و هكذا آن دستها را هم فرض كنيد بالوجدان مسح مىكند، در اين مسحها احراز وجدانى است، اما نمىدانم جبين را مسح كردهام يا نه؟ كل شىء خرجت منه و دخلت فى غيره و شكك ليس بشىء، ولو موضوع حكم شرعى باشد، لازم نيست متعلق حكم تكليف باشد، در موضوع اصل جارى مىشود، خوب در فشكك ليس بشىء يعنى مىدانيد اتيان كردهايد، خوب تعبد اثرش مترتب مىشود، يعنى طهارت كه امر اعتبارى است، محرز مىشود، يا شيخنا امر سومى محال است، اين طهارت مسببه يا اعتبار شرعى است امر تكوينى است، اگر امر تكوينى باشد آن محذور را دارد، اگر امر اعتبارى باشد خوب قاعده تجاوز جارى مىشود، نه در خود طهارت، در موضوع طهارت، كه تيمم است، وضوء است، غسل است، در او جارى مىشود و محرز مىشود وضوء حكمش مترتب مىشود، شخص على طهارت مىشود، مثل ساير موضوعاتى كه بعضش فالوجدان و بعضى بالتعبد محرز مىشود، مثل همين است.
على هذا الاساس در ما نحن فيه در باب تيمم اين را نمىشود على القاعده گفت كه قاعده تجاوز جارى نيست، مقتضى اطلاق ادله دليل قاعده تجاوز عمومش فى كلما خرجت من شىء و دخلت فى غيره فشكك ليس بشىء، درست توجه كنيد، اينها در اصول منقح است.
سؤال ...؟ اين مع است، منتهى محصّل امر اعتبارى نه محصل امر تكوينى، امر تكوينى را كه نمىگفت، محصّل اعتبارى مىشود، و حكم شرعى مىشود، محرز مىشود.
يك نكتهاى بگويم فرق است ما بين قاعده فراغ و قاعده تجاوز، در موارد قاعده تجاوز انسان بايد محل شىء را بگذرد آن شيئى كه واجب بود يا مستحب بود، لازم بود يا مستحب بود اتيان بكند، جايش را گذشته است، جايش كى گذشته مىشود؟ آن وقتى كه شىء ديگرى كه بايد آن شىء ديگر كه موجود مىشود، اين قبل از او بوده باشد، زمان قبل گذشته است، مثل تكبيرة الاحرام بايد قبل از قرائت بشود. اذان اگر بخواهى مستحب بشود بايد براى صلاة، قبل الاقامه بشود، و اما بر نماز من اذان مىگويم اقامه نمىگويم، مىگويند مستحب است، آن اذان مشروعيت ندارد. اذان بر صلاة، اذان صلاتى بايد قبل الاقامه باشد، وقتى كه انسان اقامه مىگويد، مكان اذان گذشته است. مضى اين است كه به فعلى كه آن فعل بايد اين فعل از او قبل بشود به آن فعل داخل شده باشد، اين را مىگويند تجاوز المحل. محلش را گذشته است. آيا اين فعل بايد عرفا قبل از او باشد يا شرعا، اين در اصول منقح شده است كه عرف ملاك نيست، شارع آن ظرفى را كه تعيين كرده است اين فعل بايد قبل از آن ظرف بوده باشد، شارع اذان و اقامه را قبل از تكبير است. اذان را قبل از اقامه، تكبيره را قبل از قرائت، قرائت را قبل از ركوع تعيين كرده است. اين معناى مضى اين است. كه مضى شىء يعنى جايش گذشته است، جايش گذشته است، نمىدانم در آنجا اتيان كردهام يا نكردهام؟
اما معتبر در قاعده فراغ اين است كه خود آن شىء مشكوك يقينا موجود شده است. آن شيئى كه مشكوك فيه است، آن يقينا موجود كردهاند او را، منتهى نمىدانم او را تماما اتيان كردهام يا ناقص گذاشتهام او را، تمام اتيان نشده است، اين مثل اينكه فرقى نمىكند تماميت من حيث الاجزاء يا تماميت من حيث الشرائط، فرقى نمىكند. نمازى خواندهام نمىدانم اين نماز را در آن ركعت اولش ركوع كردهام يا نه؟ نمىدانم نمازى را كه خواندهام وضوء گرفته بودم يا موقع نماز خواندن مستقبل قبله بودم يا رويم به طرف دبر قبله بود كدام يكى بود؟ كل ما مضى من صلاتك و طهورك فامضه كما هو وقتى كه از شىء فارغ شدهاى، يعنى شىء مانده است در كنار، فارغ شدهاى، شارع گفته است به شكت اعتنا نكن. اين در اجزاء عمل هم جارى است. مثلا فرض كنيد كه من دست راست را شستهام، هنوز دست چپ را هم نشستهام، شك مىكنم دستم را از پايين بالا شستم مثل سنىها يا از مرفق شستم! اگر آن روايت زراره نبود كه در وضوء بايد اعتبا بكنى، او نبود، مىگفتيم نه، كل ماء فرغت من شىء فشككت فيه فشكك ليس بشىء، از غسل يد فارغ شدهام، بدان جهت انسان قرائت را فارغ شد، شك كرد بر اينكه قرائت را صحيح خواند، مىداند صحيح را، يا نه غلط خواند؟ مىگويد نه، صحيح خواندم، هنوز ركوع نكرده است، ولك از قرائت فارغ شده است، در قاعده فراغ دخول در غير معتبر نيست، اصل وجود شىء محرز است شك در صحت و فساد او است.
اينجور كه شد، خوب اين صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف كه مىگويد اگر شك در جزئى از تيمم كرد فارغ بوده باشد اعتنا نمىكند اينجور فرمود، بعد فرمود در اثناء هم اگر شك در جزء بشود يا شرط بشود، اعتنا نمىكند، و اما اگر شك در اثناء كرد، اقوی اين است باز اعتنا نمىكند، وقتى كه به جزء بعدى داخل شده است، اين كه شرط مىكند به جزء بعدى داخل شده است اين قاعده تجاوز است، خوب ايشان مطلق مىگويد، يك فرض شك در جزء كه مىگويد فرق نمىكند در جزء شك كنيم در اثناء باشد، محلش را فارغ بشويم، و بعد الفراغ شك بكنيم، حكم به صحت مىكند، انسان اگر در تيمم شك بكند ولكن در جزء اخيرش، آن جزءهاى قبلش شك بكند حكمش واضح است، آنى كه در عروه فرموده است، اما در تيمم شك كرد در جزء اخير كه آيا من يد يسرى را شك كردهام يا يد يسرى را مسح نكردهام؟ خوب شك است، الان هم بلند شده است رفته است آن ور كار ديگر مىكند، كتاب را مطالعه مىكند كه يك پنج دقيقه بگذرد نماز بخواند، يقين كند كه اذان داخل شده است، يقينا ظهر شده است شك كرد كه من دست چپم را مسح كردهام يا نه؟ بله، در ما نحن فيه ظاهر عبارتشان اين است كه اعتنا نمىكنند، ولكن مشكل است بگوييم، چرا؟ چونكه گفتيم در قاعده تجاوز، تجاوز از محل معتبر است، و در قاعده فراغ، فراغ معتبر است، در ما نحن فيه آن جزء اخير كه شك مىكند در جزء اخير محلش نگذشته است، الان مىتواند مسح كند، مثلا پنج دقيقه يا سه دقيقه هم موالات را به هم نمىزند، مثل آن كسانى كه با دقت تيمم مىكنند، ما بين مسح على الوجه و مسح دست چپ پنج دقيقه طول مىكشد. موالات هم به هم نخورده است. محلش است ديگر. محلش كه نگذشته است، دخول در غير نشده است. فراغ هم محرز نمىشود، فراغ آن وقتى محرز مىشود كه بداند جزء اخيرى را اتيان كرده است. اين شك در خود جزء اخيرى است، در خود جزء اخير شك مىكند، نه فراغ محرز مىشود، نه تجاوز محرز مىشود. بدان جهت ايشان كه مىفرمايد و اما اگر فارغ شد، ظاهرش فراغ عرفى است و فراغ عرفى فايدهاى ندارد، يا بايد حقيقة فارغ بشود، حقيقة فراغ به چند چيز مىشود؟ يكى اين است كه جزء اخيرى را آورده باشد، مىداند جزء اخيرى را آورده است. اين فراغ حاصل شده است، يا مسح پاى چپ را در وضوء كرده است بعد شك مىكند بر اينكه من صورتم را شستهام يا نه؟ فارغ شده است از وضوء، اعتنا نمىكند. بنا بر اينكه قاعده فراغ در خود وضوء جارى است بعد الفراغ، كه ظاهر مشهور است. يكى اين مىشود كه جزء اخير آورده باشد. يكى هم موالات به هم خورده باشد، كه ديگر الان بخواهد جزء اخير را بياورد بايد تيمم از سر بگيرد. چونكه يك ساعت است تيمم كرده است، موالات عرفى كه گفتيم معتبر در تيمم است به هم خورده باشد.
اين كه ايشان مىفرمايد بعد التيمم شك بكند، بعد الفراغ من التيمم حكم به صحت مىشود، لعل مراد ايشان هم اين فراغ شرعى است كه فراغى است كه عنايتى و تسامحى نبوده باشد، شايد مرادش همين بوده باشد، به چه قرينه مىگويم شايد مرادش اين باشد؟ چونكه در آخر كه مىگويد اگر فرض بفرماييد اين شخص تيمم مىكند، بنا مىگذارد كه اتيان كردهام بعد الفراغ و هكذا در اثناء بوده باشد، مىگويد بلا فرق بين التيمم بدل از غسل و بدل از وضوء، مىگويد بلا فرق، مىدانيد در غسل موالات معتبر نيست، اين معلوم مىشود، چونكه در تيمم موالات معتبر است، بدان جهت در تيمم وقتى كه فراغ حاصل شد، حكم به صحت مىشود، ولو در غسل فراغ حاصل نمىشود، چونكه آن جزء اخير موالات معتبر نيست، و كيف ما كان فارغ شدن يكى اين است كه به جزء اخير امده باشد، يكى هم اين است كه به فعلى كه بعدا بايد اتيان بشود به او داخل شده باشد، به فعلى كه بعد بايد اتيان بشود، داخل شده باشد، مىدانيد چه مىگويم؟ مثلا شما وقتى كه مشغول نماز شديد، شك كرديد كه من آيا در وضوء صورتم را شستهام يا نشستهام؟ فارغ شدهايد از وضوء، نه به جهت اينكه به نماز داخل شدهايد، بلكه به جهت اينكه مسح پاى چپ را كردهايد، مىدانيد كردهايد، فراغ اولى كه اتيان جزء اخير است حاصل است والاّ آن وقتى فراغ حاصل مىشود به دخول در غير كه غير مشروط بوده باشد كه قبل از اين فعل بايد اتيان بشود، مثل اينكه حمد مشروط بر اين است كه قبل از سوره اتيان بشود، قرائت مشروط بر اين است كه قبل از ركوع اتيان بشود، ركوع كه كردى فارغ شدى از آن، محلش هم گذشته است، ولكن در باب صلاة، صلاة مشروط است كه بعد الوضوء واقع بشود، وضوء شرطش اين نيست كه قبل از صلاة واقع بشود، بدان جهت در بعد از صلاة هم وضوء بگيرى، وضوئش صحيح است، نماز درست نيست، نماز مشروط است كه بعد داخل بشود، كلام اين است، آيا به اين هم فراغ حاصل مىشود كه انسان به فعلى داخل بشود كه آن فعل شرطش اين است كه بعد از مشكوك داخل بشود، يعنى بعد از وضوء واقع بشود، بعد از آنى كه من شك دارم در او واقع بشود، به اين هم فراغ صدق مىكند يا نمىكند؟ مثلا من باب المثال، اينها مسائلى است كه بايد اينها را دقت كنيد.
كسى خدا قسمت كرده است رفته است مكه، زحمت كشيده است، خسته شده است، اعمال را تمام كرده است آمده است به آنجايى كه محل، در آن هتلى كه هست، اتاق خلوت، زنش هم با خودش است، گفت خسته شديم، محروم بوديم، در حال احرام بوديم، بگذار اول يك معاشرتى، مماسهاى صورت بگيرد، وقتيكه اين كار را شروع كرد در اثناء شك كرد كه من طواف نساء را آوردهام يا نه؟ نمىدانم، طواف نساء را آوردهام يا اينكه نياوردهام، اين كار را كردم؟ اگر گفتيم تجاوز و فراغ محقق مىشود به عملى كه شرعا مترتب بر آن عمل است، به او داخل بشويم به قاعده تجاوز مىگويد نه، من داخل شدهام در آن مماسه با زن شك مىكنم كه اتيان كردهام يا نه؟ كل شىء جاوزته و دخلت فى غيره و شكّ ليس بشىء، اتيان كردهام، بر شيطان لعنت وسوسه انداخت در دل من، اما اگر گفتيد كه نه، در قاعده تجاوز، تجاوز آن وقتى مىشود كه داخل بشود به فعلى كه مشكوك، مشروط به اين است كه قبل از او واقع بشود، طواف النساء مشروط نيست كه قبل از دخول وارد بشود، دخول مشروط است كه بايد بعد الطواف النساء واقع بشود والا حرام مىشود، و اما دخول كرده است اينها بعد طواف نساء را كرد، طواف نسائش صحيح است، طواف النساء مشروط نيست كه قبل از دخول وارد بشود، دخول مشروط است بر اينكه بعد طواف النساء واقع بشود، بدان جهت فقيه بايد اين دو چشمش را باز كند كه اين كه در اخبار تجاوز و در اخبار قاعده فراغ كل شىء فرغته و شكشت فيه فشكك ليس بشىء مىگيرد آن مواردى را كه انسان به فعلى داخل شود كه آن فعل مشروط است به عدد مشكوك واقع بشود ولكن اين مشكوك مشروط نيست كه قبل از او داخل بشود، اذان و اقامه مشروط بود بر اينكه قبل از اقامه و اقامه واقع بشود، تكبيرة الاحرام خودش مشروط بود كه قبل از قرائه واقع بشود، اينجا عكس است، آن دخول مشروط است كه بعد طواف النساء واقع بشود تا حلال بشود، ولكن اين را از من ياد بگيريد، در باب وضوء و غسل اين دخول به شيئى كه مترتب است، مثل طواف النساء و دخول است، او را شارع تجاوز و فراغ حساب كرده است، فرموده است، مادامى كه نشستهاى در وضوء، شك كردى، اعاده بكن، وقتى كه بلند شدى در حال ديگرى وارد شدى، من صلاة و نحوها شك كردى وضوئت تمام است، حتى در صورتى كه شك در جزء اخير داشته باشى، مشهور اينجور مى گويند، ولكن لنا كلام در جزء اخيرى، اين يك مسألهاى بود كه پس نتيجه است كه قاعده تجاوز جارى است و ربطى به ملحق به وضوء نمىشود، دليلى نداريم.
مسأله 20: «إذا علم بعد الفراغ ترك جزء يكفيه العود إليه و الإتيان بهو بما بعده مع عدم فوت الموالاة و مع فوتها وجب الاستيناف و إن تذكر بعد الصلاة وجب إعادتها أو قضاؤها و كذا إذا ترك شرطا مطلقا ما عدا الإباحة في الماء أو التراب فلا تجب إلا مع العلم و العمد كما مر».[2]
بعد ايشان يك مسأله مختصرى را مىگويد كه مىرسيم انشاء الله به احكام تيمم، آن مسأله عبارت از اين است كه انسان تيمم كرد، نماز خواند بعد يادش افتاد كه در تيمم يك نقصانى هست، يا در اجزائش يادش افتاد كه ناقص آورده است، يادش افتاد كه آن دست راست را يا دست چپش را مسح نكرد، يا در شرطش شك كرد، اينجور يقين كرد، يقين كرد كه دست راستش را يا دست چپش را از انگشتها مسح كرد تا زند، شرطش اين بود كه اينجور مسح كند، يا يادش افتاد كه بابا آن تيممى كه كرد خاكش نجس بود، خاك بر سر من با آن خاكى كه نجس بود تيمم كردم، يادش افتاد نجاست او، مىفرمايد در تمامى اين موارد اگر بعد از صلاة علم پيدا كرد كه در تيمم يك تخلفى هست، در جزئش يا شرطش، صلاة محكوم به بطلان است. چرا؟ چونكه آنهايى كه معتبر در تيمم هستند، معتبر هستند، وقتى كه آنها را اتيان نكرده است، تيممش طهارت نمىشود، صلاة را بلا طهور خوانده است، بدان جهت آن صلاة را بايد اعاده بكند.
بدانيد فرقى ما بين اجزاء تيمم و شرائط ندارد، ولكن در شرائط يك قيدى مىكند، مىگويد اگر فهميد شرائط ندارد نمازش باطل است، اين در صورتى كه شرطيت او مطلقه باشد، مثل شرطيت ما يتمم به، شرطيتش مطلقه است يا من الزند الى اطراف الاصابع مسح كردن، شرطيتش مطلقه است، اما در مواردى كه شرطيت او مطلقه نباشد، مثل اينكه به خاك تيمم كرد، بعد يك كسى از راه رسيد، گفت تيمم كردى به خاك؟ گفت بله، تيمم كردهام. گفت خاك به سرت اين خاك ما من است. زحمت كشيدهام، آوردهام، كار دارم. من كه هيچ راضى نبودم، مىگويد تيممش صحيح است. شرطيت اطلاق بود، مىگويد بله، اگر در ما نحن فيه در باب وضوء هم همين جور است، انسان به يك آبى ديد، وضوء گرفت به اينكه اين وضوء آبى است گذاشتهاند سبيل است، هر كس بردارد، وضوء گرفت، بعد كسى آمد گفت اين آب مال من بود، يقين هم پيدا كرد راست مىگويد و راضى هم نبودم. مىگويد راضى نشو، وضوء من صحيح است. مىروم نماز بخوانم، ايشان مىگويد الاّ اباحة الماء كه شرطيتش مطلقه نيست. در صورتى كه مع العلم و العمد بوده باشد وضوء باطل مىشود در باب وضوء و تيمم مىشود در باب تيمم. چرا؟ چونكه از باب اجتماع امر و نهى است. در صورتى كه انسان غافل بوده باشد يا ناسى بوده باشد، تحليل حرمت دربارهاش نيست. رفع عن امتی مالا يعلمون بدان جهت حرمت نيست آن فتيمموا قيد نمىخورد كه به غير اين تراب، وقتى كه حرمت قيد مىآورد، حرمت ساقط شد، قيد نمىآورد.
ايشان كه مىفرمايد مع العلم و عمد سابقا گفتيم كه مع الجهل به معنا، تردد هم اينجور است، اول متردد بود كه اين آب غصبى است يا نه؟ تراب غصبى است يا نه؟ وضوء گرفت، تيمم گرفت، بعد از تيمم معلوم شد كه غصبى بوده است. وضوئش محكوم به بطلان است. چونكه نهى واقعى ولو انسان معذور در مخالف او بوده باشد. نهى واقعى با اطلاق متعلق خطاب امر جمع نمىشود، نهى واقعى قيد مىزند. چونكه تركيب اتحادى است. استعمال الماء وضوء است و عين الغصب است. ماء مال غير است. استعمال ضرب اليدين بر اين تراب عين التيمم است و عين التصرف در مال الغير است، تركيب اتحادى است، چونكه تركيب در ما نحن فيه اتحادى است شارع وقتى كه نهى كرده است، و من هم احتمال مىدهم غصبى باشد، ولو بر من كل شىء لك حلال، ترخيص مىدهد، ترخيص، ترخيص ظاهرى است، با نهى واقعى منافات ندارد، نهى واقعى قيد زده است خطاب امر را، بدان جهت اين از خطاب امر خارج شده است بدان جهت اينجور تيمم، اينجور وضوء ملاك دارد، ملاك محبوبيت در او دارد، سابقا گفتيم ما راهى نداريم، چونكه خطاب امر شامل اين نمىشود واقعا، بدان جهت حكم به بطلان مىشود، اين هم به اين.
و الحمد الله رب العالمين.