درس هزار و صد و سی و هفتم

احکام تيمم

مسأله 21: «المجنب المتيمم بدل الغسل إذا وجد ماء بقدر كفاية الوضوء فقط لا يبطل تيممه و أما الحائض و نحوها ممن تيمم بتيممين إذا وجد بقدر الوضوء بطل تيممه الذي هو بدل عنه و إذا وجد ما يكفي للغسل و لم يمكن صرفه في الوضوء بطل تيممه الذي هو بدل عن الغسل و بقي تيممه الذي هو بدل عن الوضوء من حيث إنه حينئذ يتعين صرف ذلك الماء في الغسل فليس مأمورا بالوضوء و إذا وجد ما يكفي لأحدهما و أمكن صرفه في كل منهما بطلا كلا التيممين‌ و يحتمل عدم بطلان ما هو بدل عن الوضوء من حيث إنه حينئذ يتعين صرف ذلك الماء في الغسل فليس مأمورا بالوضوء لكن الأقوى بطلانهما‌».[1]

حکم جنب و حائضی که به اندازه وضوء آب پيدا کنند

اين معنا در بحث اصول منقح است كه در مواردى كه واجب، واجب ارتباطى بوده باشد يك تكليف بيشتر نيست. يك وجوب در ما نحن فيه اعتبار شده است و آن يك وجوب متعلقش مجموع العمل است كه واجد اجزاء است و واجد شروط است.

اين كل جزء يك وجوب نفسى ذمى دارد كه در ذمّ ايجاب الكل وجوب دارد، والاّ مستقلا يك وجوبى داشته باشد جزء ندارد. قيود واجب هم همين جور است. قيود واجب، آنى كه داخل در واجب است. تقيّد واجب به اين قيد تقيّد به اين قيد تحت امر نفسى است. حصّه‏اى را شارع مى‏خواهد، وضوء مى‏گوييم قيد صلاة است يعنى شارع صلاة دو تا حصّه دارد، يك صلاة در حال عدم الوضوء در حال الحدث، يك صلاتى هست در حال طهارت، در حال وضوء، يك صلاتى هست جامع ما بين الحصتين، اينكه مى‏گوييم شارع وضوء را شرط قرار داده است يعنى امر را به آن حصّه برده است، آن صلاتى كه در حال طهارت است، نه اين حصّه ديگر نه جامع بين الحصتين، يعنى امر در مقام ثبوت متعلقش آن حصّه است.

بدان جهت اگر دو تا قيد، دو تا شى‏ء قيد واحد بشود، مى‏دانيد بر اينكه هم طهارت بدن و ثوب قيد صلاة است، هم طهارت در حدث قيد صلاة است، هر دو قيد صلاة هستند، در جايى كه مكلف متمكن باشد از اين قيدين شارع امر می كند به حصه مى‏گويد صلاتى كه در حال طهارت ثوب و بدن و در حال طهارت از حدث است آن صلاة را بياور، و اما اگر مكلف نتواند اين دو قيد را جمع كند، هم ثوب و بدنش را تطهير كند و هم وضوء داشته باشد، آبش كم است، نمى‏تواند، مى‏تواند وضوء بگيرد، ثوب و بدن نجس مى‏ماند، مى‏تواند ثوب و بدن را بشويد، صلاتش بلا وضوء مى‏شود، بايد تيمم كند، در اين صورت وظيفه چيست؟ در اين صورت وظيفه را بايد از شارع مطالبه كنيم. چونكه در اين حال قاعده اوليه آن صلاتى كه در حال وضوء و در حال طهارت ثوب و البدن است آن صلاة را شارع نمى‏تواند امر بكند. آن تكليف به ما لا يطاق است، مكلف تكليف بر او ندارد، پس بايد به صلاتى كه فاقد مثلا واجد يكى و فاقد ديگرى است به او امر كند، تارةً خطاب مى‏رسد، خطابى مى‏رسد كه اگر مكلف نتوانست ثوب و بدن را تطهير كند، و وضوء بگيرد ثوب و بدن را تطهير كند با تيمم نماز بخواند، خوب نص تعيين كرد كه امر به صلاة خالى است، در آن صلاة خالى طهارت ثوب و بدن مأخوذ است و وضوء مأخوذ نيست، تيمم داشت اصلا.

يك وقت اين است كه اينجور خطاب شرعى هست، در وضوء نيست اينجور خطابات، فرض مى‏كنيم، يك وقت اين است كه اينجور خطابى هست يك وقت نه خطابى نيست، فقط ما علم اجمالى داريم كه در اين صورتى كه هست اينجور نيست كه شارع صلاة را ساقط كند. چونكه صلاة لا تسقط بحال، فقط اين مقدار را داريم، مى‏دانيم از اين كسى كه ثوب و بدنش را نمى‏تواند تطهير بكند، و وضوء هم بگيرد صلاة را مى‏خواهد، خوب صلاة را، كدام صلاة را مى‏خواهد؟ خطاب شرعى كه نيست، محتمل است در مقام ثبوت سه تا احتمال. يكى اين است كه شارع امر كند به صلاة مع طهارت الثوب و البدن و التيمم بدل الوضوء، اين يك احتمال، يك احتمال اين است كه نه، امر كند به صلاة مع الوضوء با ثوب و بدن نجس، اين هم دو احتمال، احتمال سوم جامع بين الامرين است كه شارع مخيّر بگذارد مكلف را، كه مى‏خواهى ثوب و بدن را تطهير كن تيمم بكن، يا مى‏خواهى وضوء بگير با اين ثوب و بدن نجس نماز بخوان، سه احتمال بيشتر نيست، ما بوده باشيم، در علم اصول مقرر شده است اگر ما بوده باشيم دليل خارجى تعيين نكرد، مقتضاى الاصل آن وجوب الجامع است كه مكلف مخيّر است، مى‏خواهد آنجور اتيان بكند يا اينجور اتيان بكند، اين قاعده‏اى است كه در اصول منقح شده است، چونكه خصوص صلاة با وضوء مع نجاست الثوب و البدن وجوبش تعينى است، رفع عن امتی ما لا يعلمون مى‏گويد نيست، چونكه نمى‏دانيم او متعينا واجب است، مع التيمم با طهارت و ثوب و بدن واجب است، او را هم نمى‏دانيم، ولكن جامع را مى‏دانيم كه يكى از صلاتين را مى‏خواهد شارع، و رفع جامع كه نتيجه‏اش تخيير است رفع وجوب او خلاف الامتنان است، چونكه در اطلاق و در آن جامع توسعه بر مكلف است كه هر كجايش ديد زحمتش كم است او را اختيار بكند، توسعه است در او، برائت در او جارى نمى‏شود، بدان جهت نتيجه تخيير مى‏شود، اين بحث در اصول ثابت شده است، ما از اصول مسلمه فرض مى‏كنيم، ولو در اصول هم محل كلام و مناقشه است اين امر، ولكن مسلك صحيح همين است كه خدمت شما گفتم.

روى اين اصل در ما نحن فيه اگر گفتيم در صلاة حائضى كه حيضش تمام شده است، در صلاة او دو شى‏ء معتبر است. در صلاة او هم غسل معتبر است از حدث حيض و هم وضوء معتبر است. هر دو تا معتبر است كه مسلك، مسلك صاحب عروه و ديگران است. مسلك مشهور است كه هم غسل مى‏خواهد هم وضوء مى‏خواهد، تصريح كرده است باب حيض كه هم غسل مى‏خواهد هم وضوء مى‏خواهد، تصريح كرده است در باب حيض كه هم وضوء بايد بگيرد هم غسل بايد بكند، فقط غسل جنابت است كه وضوء نمى‏خواهد بلكه وضوء مشروع نيست در آنجا، ساير الاغسال وضوء مى‏خواهند، خوب مفروض اين است كه در ما نحن فيه مكلف يك آبى پيدا كرده است، و خودش هم قبلا نه تيمم كرده بود بدل الغسل و تيمم كرده بود بدل الوضوء، چونكه آب نداشت، الان يك آبى پيدا كرده است كه اين آب را مى‏تواند وضوء بگيرد و مى‏تواند غسل بكند، صاحب عروه و امثال صاحب عروه را، اين را از باب تزاحم مى‏دانند، تزاحم در مقام امتثال، تزاحم در مقام امتثال اين است كه شارع دو تكليف داشته باشد يكى امر به ازاله نجاست از مسجد، يكى هم امر به صلاة دارد، كه صلاة اتيان بكن، انسان آبش كم است، مى‏تواند وضوء بگيرد، مسجد را نمى‏تواند تطهير كند، چونكه آب تمام مى‏شود، مى‏تواند آن نجاست مختصر را تطهير كند، ديگر وضوء نمى‏تواند بكند، امر به صلاة يك تكليف است، امر به ازاله تكليف آخر، آنجا اينجور مى‏گويند در باب تزاحم، هر كدام اهم يا محتمل الاهميه است او مقدم مى‏شود، يكى از مرجّحات باب تزاحم است، يكى از مرجّحاتش اين است كه اگر يك واجبى بدل داشت، آن ديگرى نداشت، آنى كه بدل ندارد او مقدم مى‏شود، مثل ازاله و وضوء، اينجا بايد ازاله نجاست بكند، چونكه صلاة بدل دارد، تيمم بدل دارد، بايد ازاله بكند، ازاله بكند نجاست را از مسجد، با تيمم نماز بخواند، اين را با تزاحم دو تكليف مى‏خواهد، و بما اينكه بينّا در واجبات ارتباطيه در قيود ارتباطى در اجزاء واجب ارتباطى وجوب مستقلى نيست، اينها همه‏اش زير متعلق يك وجوب جمع شده‏اند و آن يك وجوب وقتى كه نتوانستند تمام قيود را بياورند آن وجوب مرتفع مى‏شود، چونكه تكلف به ما لا يطاق است، چه چيز واجب مى‏شود؟ گفتيم آنجا مربوط به عقل نيست، شارع بايد تعيين بكند، جاى اهميت آنها آنجا نيست، ما نمى‏دانيم ملاكات را.

و هكذا فرض بفرماييد دليل اگر نداشته باشد، اصل عملى است، اصل عملى هم تخيير است كه گفتيم، صاحب عروه در ما نحن فيه اين وجوب الوضوء و وجوب الغسل، هر دو قيد مى‏شوند در صلاة، اين را از باب تزاحم مى‏گيرند، و چونكه از باب تزاحم مى‏گيرند بدان جهت مى‏گويند آب اگر وافى بشود به غسل، تنها يا به وضوء تنها جمعش ممكن نباشد در ما نحن فيه غسل را مقدم بكند، واجب است بايد غسل را مقدم بكند. چرا؟ چونكه غسل يا محرز الاهمية‏ است يا محتمل الاهمية است. روى اين اساس بايد غسل را مقدم بكند، روى اين اساس كه مقدم كرد، صاحب عروه در عروه اينجور مى‏فرمايد، اگر اين حائضى كه دو تا تيمم داشت يك آبى پيدا كرد كه مى‏تواند با او غسل كند فقط يا مى‏توان وضوء بكند، مى‏فرمايد بايد غسل بكند با اين آب و ممكن است بگوييم بر اينكه چونكه احتمال اهميت يا محرز الاهمية است باب تزاحم است. اگر فرض كنيد در ما نحن فيه وجوب را گفتيم، ممكن است بگوييم اصلا تيمم وضوئش نقض نشده است. چونكه واجب است صرف در غسل بكند، اين متعين است صرف در او، بدان جهت نسبت به وضوء فاقد الماء است، چونكه فاقد الماء است تيمم سابقى مى‏ماند، حدث كه صادر نشده است از او، ولكن مى‏فرمايد اقوی اين است آن تيمم وضوئى هم باطل مى‏شود، دوباره بايد تيمم بكند، ولو حدث صادر نشده است، ولكن بايد دوباره تيمم بكند، چرا؟ چونكه اگر غسل نمى‏كرد، وضوء مى‏گرفت اين زن حائض، وضوئش صحيح بود، چونكه باب ترتّب است، ترك كرد اگر اهم را، مهم را اتيان كرد، مهم صحيح مى‏شود، منتهى معصيت كرده است به ترك الاهم، امر به اهم لا يقتضى نهى عن ضده، آن ضدش منهى عنه نمى‏شود، آن ضد را اگر اتيان كرد صحيح مى‏شود، بلكه امر ترتبى دارد منتهى معصيت كرده است، عوض غسل بايد تيمم بكند، وضوء گرفته است، تيمم هم بكند بعد الغسل نمازش صحيح مى‏شود، منتهى يك معصيت كرده است، اين مسلك مال كسى است كه تزاحم مى‏بيند اين موارد را و اما كسى كه مى‏گويد در باب واجبات غيريه قيود واجب بشوند يا اجزاء واجب بشوند و مكلف نتواند ما بين دو جزء واجب جمع كند يا دو قيد واجب جمع كند يا جمع كند بين قيد و جزء واجب متمكن نبوده باشد اين باب تزاحم نيست، باب شك در تعلق التكليف است كه آن تكليف اولى كه مرتفع شده است شارع در مقام ثبوت امر را، دوما امر دومى را روى چه برده است؟ شك در متعلق التكليف است.

كسى كه اين مسلك را قائل است او اگر دليل شد بر تهیأ يأخذ والاّ به اصل عملى رجوع مى‏كند، ما اگر بوديم مى‏گفتيم هم غسل واجب است، هم وضوء واجب است بر حائض بعد النقاء، اين را مى‏گفتيم دو تا واجب است مى‏گوييم وقتى كه آبش كم است اين ديگر آن دو تا تكليف نيست امر دارد به صلاة نمى‏دانيم با صلاة با غسل يا به صلاة چه چيز؟ با صلاة به وضوء، نمى‏دانيم به صلاة كدام يكى امر دارد، چونكه تعيين ندارد، روايتى ندارد حائضى كه آبش كم است چكار بكند؟ خوب مى‏رسد به اصل عملى، اصل عملى اين است كه صلاة با غسل با تيمم بدل از وضوء اصل اين است كه اين وجوب ندارد تعيينا و هكذا صلاة با وضوء با تيمم از غسل اين هم يقينا اين هم اصل برائت مى‏گويد وجوب ندارد، جامع ما بينهما واجب است، مى‏تواند غسل كند، براى وضوئش تيمم بگيرد و مى‏تواند عكس كند، وضوء بگيرد براى غسلش تيمم بكند، جامع واجب است، جامع مأخوذ مى‏شود، اين حرف را در مستحاضه متوسطه ملتزم هستيم، چونكه در ساير جاها مى‏گوييم غسل مغنى از وضوء است، وقتى كه غسل را كرد حائض وضوء نمى‏خواهد، بدان جهت بنا بر اين مسلك اين حائض بايد غسل كند و با غسلش نماز را بخواند، نه وضوء مى‏خواهد نه تيمم بدل از وضوء، چونكه غسل خودش مغنى است از وضوء، و اما در مستحاضه متوسطه گفتيم مقتضی النص اين است كه بايد هم للفجر غسل بگيرد هم وضوء بگيرد، هر دو تا لازم است.

مستحاضه متوسطه كه آبى نداشت دو تا تيمم كرده بود، يك تيمم كرده بود بدل از غسل، يك تيمم بدل از وضوء، الان در نماز ظهر آبى پيدا كرده است، كه يا به وضوء كافى است يا به غسل، به دو تا كافى نيست، مى‏گوييم در ما نحن فيه هم تيمم غسلى باطل است هم تيمم وضوئى، چرا؟ چونكه مى‏تواند غسل بگيرد، غسل گرفتن الان نه حرامش برايش، بلكه برايش الان چه چيز است؟ مفروغيت دارد چونكه غسل طهارت است، آب دارد نسبت به غسل، وضوء بگيرد، وضوئش هم صحيح است، چونكه وضوء هم طهارت است بر او، مستحاضه طهارتش با دو چيز مى‏شود، غسل به تنهايى طهارت نيست، وضوء هم به تنهايى طهارت نيست، طهارت به دو تا است، اين را كه نگاه مى‏كنيم طهارت است‏فى نفسه، آن هم فى نفسه طهارت است، بدان جهت هر كدام را گرفت مخيّر است، بدان جهت مستحاضه متوسطه مى‏تواند صرف در غسل بكند، مى‏تواند صرف در وضوء بكند، و هر كدام از اينها صرف كرد ماء را از ديگرى تيمم مى‏كند، چونكه تكليفش اين است، معين نداريم، باب تزاحم نيست، بدان جهت كسى كه در اين واجبات غيريه قيود واجب و اجزاء الواجب ملتزم به باب تزاحم نيست، مى‏گويد تزاحم دو تا تكليف مستقل مى‏خواهد كه هر دو امتثال مى‏خواهند و در ما نحن فيه يك تكليف نفسى بيشتر نيست، او هم به دو قيد نمى‏تواند متعلق بشود، تكليف به ما لا يطاق است، بايد يك از اينها مأخوذ بشود يا به خصوصه يا احدهما الى عينه، اصل عملى هم اقتضاء مى‏كند كه احدهما لا بين است، اگر معين خارجى نداشته باشد، بناء بر اين چونكه مخيّر است مى‏تواند وضوء بگيرد، پس واجد الماء است نسبت به وضوء، تيممش باطل است، مى‏تواند غسل بكند، نسبت به غسل واجد الماء است غسلش باطل مى‏شود، در هر كدام صرف كرد، مى‏تواند صرف بكند، منتهى در آن ديگرى در تيمم بايد بگيرد.

اينكه بعض الفحول قدس الله اسرارهم در تعليقه عروه نوشته‏اند اينكه صاحب عروه مى‏گويد و الاقوی بطلانهما اين در مستحاضه متوسطه درست است و اما در غير مستحاضه متوسطه وظيفه غسل است، غسلش باطل شده است، تيمم بدل از غسل باطل شده است، غسل مى‏كند و با آن غسل نمازش را مى‏خواند، بنا بر اينكه كل غسل مغن عن الوضوء، فقط غسل مأمور است اين زن بعد از اينكه آبى پيدا كرد كه وافى بر غسل است، مكلف است صلاة را غسل بخواند، تيمم اصلا در حقش نيست اين شخص، غسل خودش مغنى است و اما بنا بر اينكه مستحاضه متوسطه بشود چونكه هر دو طهارتش است. جمع بين وضوء و غسل است در مستحاضه متوسطه غسل تنها و يا وضوء تنها مغنى نيست، بدان جهت هر دو باطل مى‏شود، مى‏تواند در هر كدام صرف كند و در آن ديگرى تيمم بدل بگيرد.

سؤال ...؟ هيچ منافاتى ندارد، قدّم الغسل، چونكه اهميت دارد از وضوء، باب تزاحم گرفته است، در باب تزاحم شما در اصول منقح كرده‏ايد در باب تزاحم اگر آن مهم، آن هم عبادت بوده باشد، اهم را ولو بايد اتيان بكند، ولكن اگر ترك كرد، مهم امر ترتبى دارد، چونكه امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص نمى‏كند، نهى اگر بود، با نهى امر جمع نمى‏شد، آن وقت بايد آن اهم را مقدم بكند، و اما چونكه مهم امر ترتبى دارد، مهم را اتيان كرد، ترك كرد امر را مهم صحيح است، بدان جهت اين زن كه آب پيدا كرده است كه مى‏تواند غسل بكند و مى‏تواند وضوء بگيرد ولكن قادر نيست، ايشان اين را باب تزاحم مى‏داند، ولو وجوب الغسل و وجوب الوضوء وجوب الغيرى است، باب تزاحم مى‏داند، باب تزاحم كه دانست غسل اهم است.

ديدگاه مرحوم حکيم قدس در مستمسک

كما اينكه مرحوم حكيم در مستمسك قدس الله سره [2]تصریح مى‏كند، چونكه غسل اهم است، لااقل محتمل الاهمية است، باب تزاحم است، بدان جهت صاحب عروه هم مى‏گويد غسل را مقدم كند. خوب اگر نكرد، غسل را ترك كرد، وضوء گرفت، وضوئش صحيح است. چونكه امر ترتبى دارد، مهم است. امر ترتبى دارد، صحيح است. معصيت كرده است به ترك الاهم، ولكن وضوئش صحيح است، تيمم مى‏گيرد بدل از غسل، چونكه بعد از وضوء گرفتن ديگر متمكن از غسل نيست، مى‏رسد نوبت به تيمم با تيمم صلاتش را مى‏خواند، چه مى‏گويم، حاصلش چه شد؟ حاصل اين است كه دو تا باب است، يك باب تزاحم است، احتمال الاهميت و هكذا يا احراز الاهميه مرجح است، چونكه عقل مى‏گويد تو كه نمى‏توانى دو تا تكليف را قدرت ندارى امتثال كنى، نمى‏توانى هم اين عالم را انقاذ بكنى، همين ظاهر را كه هر دو دارند غرق مى‏شوند، دو تايش را نمى‏توانى، يكى را مى‏توانى، اگر عالم را انقاذ كردى يقينا معذور هستى، چونكه اگر اهم نباشد با او مساوى است، پيش شارع اهم باشد اين مقدم است، پس در مخالفت اين تكليف اگر اهم را امتثال كردى در مخالفت آن تكليف معذور هستى، چونكه قدرت ندارى، و اما به خلاف اينكه مهم را بگويى، آن محتمل الاهميت يا محرز الاهميت را ترك بكنى، عقل مى‏گويد شارع تو را عقاب مى‏كند كه چرا او را ترك كردى كه احتمال مى‏دادى كه آن غرض من است، اهم من است.

روى اين اساس احتمال الاهمية، محتمل الاهمية در باب تزاحم مرجح است. چونكه مقام امتثال حكمش به عقل است. تزاحم مقام امتثال مى‏افتد، چونكه هر دو تكليف ثابت است، آن غريق بر كسى كه متمكن است انقاذش واجب است هم اين غريق انقاذ واجب است، اين هم به او قدرت دارد هم به اين قدرت دارد فى نفسه، جمعى نمى‏تواند بكند بين التكليفين، عقل مى‏گويد بر اينكه اگر صرف كردى قدرتت را در اهم، عاجز هستى و معذور هستى نسبت به اين مهم، و اما اگر صرف قدرت نكردى شارع مى‏تواند امر به مهم بكند، چرا مهم را ترك كردى؟ در صورتى كه عصيان كردى به ترك الاهم، چرا مهم را نياوردى؟ بدان جهت آن كسى كه در باب تزاحم نه مهم را بياورد نه اهم، دو تا عقاب دارد كه مرحوم آخوند مى‏گويد ما به سيدنا اشكال مى‏كرديم اين، مثلا قانع نمى‏شديم جواب وافى نبود، دو تا عقاب دارد، چونكه اتيان به اهم مقدورش بود، ترك كرد او را، بعد جمع كرد بين آن ترك و ترك المهم، شارع مى‏گويد چرا جمع كردى بين التركين، او را ترك كردى، چرا كردى، بعد چرا جمع بين التركين كردى، اين مى‏شود دو تا عقاب، عقاب به غير مقدور هم نيست مقدورش بود كه جمع بين التركين نكند يا ترك اهم نكند، روى اين اساس باب تزاحم است، مى‏گوييم واجبات غيريه ربطى به باب تزاحم ندارد، صورة اين است كه هم وضوء و هم غسل بر من واجب است، يك آب دارم يكى را مى‏توانم اتيان كنم، دو تا را نمى‏توانم اتيان كنم اين باب تزاحم نمى‏كند، چونكه وضوء وجوب نفسى ندارد، غسل وجوب نفسى مستقلى ندارد، اينها قيد صلاة هستند، خودشان مستحب هستند، قيد صلاة هستند، صلاتى هم مقيد است هم به وضوء، هم به غسل، صلاة اين زن حائض كه نقاء پيدا كرده است، شارع بگويد زن نمازى مى‏خواهم كه هم وضوء داشته باشد هم غسل، اين تكليف ما لا يطاق است، چونكه آب وافى ندارد، پس اين امر را بايد بردارد، صلاة لا تسقط بحال بايد يك امر ديگرى بكند، متعلق كه دو تا شد، امر دو تا مى‏شود، در آن متعلق ما دليل نداريم كه كدام يكى را اخذ كرده است، بدان جهت محتمل است غسل را اخذ كند، محتمل است وضوء را، محتمل است جامع بين الامرين را، مقتض الاصل العملى جامع مى‏شود، اين مسلكنا است كه باب قيود واجب نفسى را كه ما بين آن قيود مكلف نمى‏تواند جمع كند اين را از باب تزاحم جدا كرده‏ايم، اين ربطى به باب تزاحم ندارد.

بدان جهت در ما نحن فيه اگر گفتيم غسل مغنى از وضوء است، با غسل وضوء نمى‏خواهد غسل جنابت چه جور مغنى از وضوء است، اين ساير الاغسال هم مغنى هستند كما قربناه سابقا كه اىّ وضوء انقی من الغسل كه صريح بود در اجزاء غسل، بدان جهت مى‏گوييم اين شخصى كه، اين زنى كه آب پيدا كرده است به وضوء و غسل كافى است بايد صرف در غسل بكند، بدان جهت با او هم نماز مى‏خواند، اصلا امر به وضوء ندارد اين، تا تيمم بدل از وضوء بكند.

اما اگر زنى باشد كه امر به هر دو تا دارد مثل مستحاضه متوسطه كه به صلاة فجرش يا اولين صلاة يومش بايد جمع كند ما بين وضوء و غسل، اين اگر اينجور بوده باشد يك آب پيدا كند، باب تزاحم نيست. شارع به اين مستحاضه بگويد يا زن، صلاتى مى‏خواهم كه هم غسل دارد هم وضوء، اين تكليف ما لا يطاق است. پس به چه چيز امر مى‏كند؟ در مقام اثبات تعيين نداريم. مى‏رسيم به مقام ثبوت اصول عمليه گفتيم در بحث اصول، در جايى است كه مجرايش مقام ثبوت بوده باشد، والاّ در مقام اثبات خطاب باشد، نوبت به اصول عمليه نمى‏رسد. ما در مقام ثبوت شك داريم، در مقام ثبوت رفع عن امتی ما لا يعلمون مى‏گويد خصوص غسل و خصوص وضوء مرفوع است چونكه ثقل است در تعيينش ولكن جامع نسبت به او كه احتمال مى‏دهيم حديث رفع نداريم، علم اجمالى داريم كه جامع يكى واجب است، بدان جهت مخيّر است، بدان جهت اين فحل قدس الله سره وقتى كه به مستحاضه مى‏رسد، تمسك به مستحاضه متوسطه مى‏رسد مى‏گويد مستحاضه متوسطه مخيّر است در جايى كه يك آبى دارد وافى به وضوء و غسل به يكى است مخيّر است هر كدام را، يا وضوء بگيرد غسل را ترك كند، غسل تيمم بكند يا غسل را موجود بكند براى وضوء تيمم بكند، بل احتياط اين است كه غسل را مقدم بكند، چونكه مشهور اينجور گفته‏اند، او مقدم كردن است.

احتياط به اين معنا است، پس روى اين اساس اين مسأله ريشه‏اش در باب تزاحم و عدم تزاحم است، اين مسأله و ساير مسائلى كه از اين قبيل است، اگر به باب تزاحم قاطى كرديد اين را از فروعات او گرفتيد، مرجحات باب تزاحم مى‏آيد و مورد شك نمى‏شود تا اصل عملى جارى بشود، اگر از باب مرجحات نگرفتيد، تزاحم نگرفتيد از باب تعارض گرفتيد كه مقام ثبوت محتمل است و مقام اثبات دليل ندارد آن معنايش اين است كه وضوء به اصول عمليه مى‏شود. هذا تمام الكلام در اين مسأله.

حکم جماعتی از متيممين در فرض پيدايش آب به اندازه طهارت يک نفر

مسأله 22: «إذا وجد جماعة متيممون ماء مباحا لا يكفي إلا لأحدهم بطل تيممهم أجمع‌إذا كان في سعة الوقت و إن كان في ضيقه بقي تيمم الجميع و كذا إذا كان الماء المفروض للغير و أذن للكل في استعماله و إما إن أذن للبعض دون الآخرين بطل تيمم ذلك البعض فقط كما أنه إذا كان الماء المباح كافيا للبعض دون البعض الآخر لكونه جنبا و لم يكن بقدر الغسل لم يبطل تيمم ذلك البعض‌».[3]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مسأله ديگرى را بيان مى‏كند و آن مسأله ديگر اين است كه سه نفر بودند، هر سه تا محدث بودند، مأيوس بودند از آب، گشتند هم آب پيدا نشد، تيمم كردند، مى‏گشتند تا برسند به يك جايى كه صاف باشد نماز بخوانند آنجا با تيمم، وقتيكه رسيدند به آنجا يك آبى پيدا كردند، ديدند آبى هست، ولكن آب خيلى خوشحالى ندارد، فقط براى وضوء يك نفر كافى است، ايشان مى‏فرمايد بطل تيمم الجميع، در عروه فتوا مى‏دهد كه بطل تيمم الجميع، جماعتى كه متيمم بودند قبل از اينكه صلاة را بخوانند به آبى رسيدند بطل التيمم، يا نه، صلاة هم خوانده بودند وقت صلاة ديگر بود كه تيممشان باقى بود به آبى رسيدند كه كافى است فقط براى وضوء يكى، وضوء همه باطل مى‏شود. چرا؟ براى اينكه هر كدام متمكن هستند كه بدود وضوء بگيرد با آن آب، خوب از اين تعليلى كه كردم معلوم شد كه در مسأله بايد تفصیل داد، نه اين كه يك رقم بوده باشد، اينها كه آب را ديدند تارةً يكى پير است، يكى هم نيم سال است، يكى جوان قوى هيكل است. اگر بدود اين جوان، آنها نمى‏رسند به اين، اين مى‏رسد به آب، آب را حيازت مى‏كند. در اين صورت تيمم او باطل است. چونكه متمكن از وضوء است، ولكن اين جوان كه دويد قصد كرد، همين كه ديد آب را دويد، ديگر رفيق‏ها را ول كرد، تيمم آنها باطل نمى‏شود، چرا باطل بشود آن پير مرد و آن نيم سال؟ چونكه آنها متمكن نيستند از وضوء، اين جوان وقتى كه ديد، دويد، رسيد به آب و حيازت كرد، گفت مال من است، كسى حق ندارد بيايد، خوب در اين صورت آنها تمكن ندارند بر آب، بدان جهت اين در جايى مى‏شود كه همه جوان بوده باشند، بدوند يك جا مى‏رسند، و وقتى كه يك جا رسيدند آن وقت يكى بگويد كه من مى‏خواهم وضوء بگيرم آن ديگرى مى‏گويد كه عيبى ندارد تو بگير، من تيمم مى‏كنم، اينجا هم تيمم همه باطل مى‏شود، والاّ همه رسيدند، هيچ كدام ديگرى را نگذاشت، گفت شما حق نداريد وضوء بگيرد، من مى‏گيرم، آن هم گفت كه نه من نمى‏گذارم تو وضوء بگيرى، چونكه همه حق دارند، همه يك دفعه حيازت كرده‏اند، اگر گفت بر اينكه من راضى نيستم بر اينكه تو وضوء بگيرى حق همه است، يك وقت اين است كه راضى هستند، رفيق هستند، رفاقت چند سال را كه به يك آب نمى‏فروشيم، هر كسى مى‏خواهد وضوء بگيرد، من حرفى ندارم، آن هم مى‏گويد من حرفى ندارم، همه معا رسيده‏اند، تيمم همه باطل مى‏شود، چونكه همه‏اشان فى نفسه متمكن است از وضوء گرفتن، ولكن آن وقتى كه رسيدند يكى گفت من راضى نيستم گفت من نمى‏گذارم وضوء بگيرى من هم حق دارم در اين آب، آن هم گفت من راضى نيستم تو وضوء بگيرى، اينجور تمانع شد در اين صورت تيمم همه باقى، چرا؟ چونكه هيچ يكى متمكن از وضوء نيستند، چونكه وضوء آبش به يك وضوء كافى است، آب يك وضوء حق سه نفر است، چونكه حق سه نفر است هيچ كدام از حقش نمى‏گذرد، آبى كه حق غير شد، مثل آبى است كه ملك الغير است، فرقى نمى‏كند، چه جورى كه انسان در يك جايى كه جايى بگيرد براى نماز، يكى بيايد هلش بدهد، بياندازد، خودش بيايد بايستد نمازش باطل مى‏شود. چرا؟ چونكه حق ديگرى را از بين برده است، غصب كرد حق غير را، سبقت كرده بود اينجا، اينجا هم همين جور است وقتى كه همه معا رسيده‏اند تمانع كرده‏اند نه تيممشان باطل است، تمانع نكرده‏اند يا سبقت معا نشد، يكى فقط سابق بود به مجرد الرؤيت سبقت كرد به نحوى كه آن ديگرى‏ها زورشان نمى‏رسد برسند در آن صورت تيمم آنها باقى مى‏ماند، و هكذا در جايى كه آب ملك الغير است.

 سه تا رفيق هستند آب مى‏خواهند كه وضوء بگيرند، تيمم دارند، به آب رسيده‏اند، آب مالك دارد، آن مالك يك نگاه كرد به يكى، گفت كه تو وضوء بگيرى عيب ندارد، آنها نمى‏دهم، وضوء او باطل مى‏شود، چونكه او واجد الماء شد، اينها فاقد الماء هستند، گفت نه، به هر كدامتان وضوء بگيريد راضى هستم، آب يك دانه است، آن مى‏گويم كه من نمى‏گذارم به من هم گفت راضى هستم، او گفت نه، نمى‏گذارم تو را، تمانع شد همه باطل مى‏شود، همه باقى مى‏ماند تيممشان، تمانع نشد، ترازى شد تيمم همه باطل مى‏شود، بدان جهت اين هم اين فرع.

سؤال ...؟ اينها امر تكوينى نيستند كه الواحد لا يصدر منه الا الواحد، اين يك آب است. يك تيمم را بايد باطل كند. كلام اين موضوع حكم است، شارع موضوع ناقض التيمم را فرمود. من آن كسى كه تيمم كرده است. الرجل يتيمم فرمود او على تيممه است الى ان يجد الماء است ان يحدث حدثا، و گفتيم مراد از يجا ماء ماء كافى لوضوئه اگر محدث بالاصغر است او لغسله اگر محدث به اكبر است. اينجور است يا نه؟ خوب در صورتى كه آن جوان اول دويد او اصابت كرد وضوء كافى را پيدا كرده است و اما نه، چونكه همه جوان هستند، همه مى‏توانستند بدوند منتهى يكى دويد، دو تا ندويد، او يجد ماء به آن دو تا هم صادق است، چونكه اگر مى‏دويد سبقت مى‏كرد، مى‏گرفت، يا تراضى داشتند. بدان جهت در ما نحن فيه آن هم يجد است تيممش باطل مى‏شود و هكذا اين شخص موضوع حكم است وقتى كه باب موضوع تمام شد، موضوع نقل تمام شد، تيمم هم تمام مى‏شود.

حکم محدث  به حدث اکبر غير جنابت در فرض يافتن آب به اندازه وضوء يا غسل فقط

مسأله 23: «المحدث بالأكبر غير الجنابة إذا وجد ماء لا يكفي إلا لواحد من الوضوء أو الغسل قدم الغسل و تيمم بدلا عن الوضوء‌و إن لم يكف إلا للوضوء فقط توضأ و تيمم بدل الغسل‌».[4]

بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف يك مسأله ديگرى را بيان مى‏كند كه آن مسأله ديگر احتياجى به دليلى ندارد، المحدث بالاكبر غير الجنابة، اذا وجد ماء لا يكفى مثل آن حائض يا مسّ ميت، متيمم بود، محدث بالاكبر بود، جنب نيست تيمم هم نداشت فرض كنيد، محدث بالاكبر است، مسّ ميت كرده است اذا وجد ماء لا يكفى الا لواحد الوضوء او الغسل قدّم الغسل، باب تزاحم مى‏گيرد، چونكه مى‏گويد در كسى كه غسل كرده است در نمازش هم غسل واجب است هم وضوء، در مسلك ايشان اينجور است، مغنى از وضوء نيست غسل، مى‏گويد قدّم الغسل، غسل را مقدّم مى‏كند و يتيّمم عن الوضوء، چونكه بدل از وضوء مه است، از او تيمم مى‏گيرد، و ان لم يكفى الاّ الوضوء فقط، فقط براى وضوء آب كافى است نه بر غسل، در اين صورت توضع و تيمم بدل الغسل، تيمم بدل الغسل مى‏كند، اينكه در تعليقه فرموده است ذيل اين مسأله است، مراجعه بفرماييد.

و الحمد الله رب العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص506.

[2] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج4، ص476.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص507.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص507.