مسأله 32: «إذا علم الوقت أنه لو أخر التيمم إلى ما بعد دخوله لا يتمكن من تحصيل ما يتيمم به فالأحوط أن يتيمم قبل الوقت لغاية أخرى غير الصلاة في الوقت و يبقى تيممه إلى ما بعد الدخول فيصلي به كما أن الأمر كذلك بالنسبة إلى الوضوء إذا أمكنه قبل الوقت و علم بعدم تمكنه بعده فيتوضأ على الأحوط لغاية أخرى أو للكون على الطهارة».[1]
صاحب عروه قدس الله سره مىفرمايد اگر شخصى مىداند و احراز كرده است قبل الوقت كه اگر وقت داخل نشود كه فعلا هست مىتواند تيمم بكند براى صلاة كه بعد دخول الوقت اتيان بكند آن صلاة را با تيمم، و اما اگر وقت داخل شد متمكن از تيمم نخواهد شد، اين متمكن از استعمال ماء هم كه نيست متمكن از تيمم هم نخواهد شد، منحصر است كه اگر بخواهد نماز بخواند بعد دخول الوقت و فاقد الطهورين نشود كه از فاقد الطهورين صلاة ساقط است، بايد الان تيمم بگيرد كه دو ساعت به دخول الظهر باقى مانده است، سابقا فرمود كه تيمم را انسان قبل الوقت بگيرد به قصد اينكه صلاة بعد الوقت را اتيان كند، اين جايز نيست. بدان جهت فرمود فرق است ما بين وضوء تهيئى و تيمم تهيئى، وضوء تهيئى عيبى ندارد و اما تيمم للتهیأ بعد صلاة لدخول الوقت اين مشروع نيست، خوب اين وظيفه شخص چيست؟
مىگويد بر اين شخص متعين است، تيمم قبل الوقت را بگيرد لغاية اخرى. مثل اينكه الان تيمم بگيرد قبل از ظهر به ساعت كه دو ركعت نماز نافله اتيان كند، چونكه نسبت به صلاة نافله دو ركعت باز فاقد الماء است، وقتى كه تيمم را بر اين صلاة گرفت و صلاة را اتيان كرد، تيممش تيمم صحيح است، و آن تيمم وقتى كه كرد ابقاء مىكند الى دخول الوقت و بعد دخول الوقت صلاة الوقت را با آن تيمم اتيان مىكند. بعد مىفرمايد قدس الله سره و كذلك الحال فى الوضوء، در وضوء هم همين جور است، سه ساعت، چهار ساعت مانده است براى وقت صلاة الظهر، الان اگر وضوء نگيرد، نمىتواند بعد دخول الوقت وضوء بگيرد، متمكن از وضوء نمىشود، تهیأ هم كه نزديك به دخول الوقت مىشود، الان سه ساعت مانده است به دخول وقت ظهر، مىگويد و كذلك وضوء را لغاية اخرى مىگيرد، وضوء مىگيرد فرض كنيد كه قرآن بخواند، چونكه مستحب است قرآن را با وضوء خواندن يا صلاة نافله بخواند و واجب است آن وضوء را حفظ كند به بعد دخول الوقت و بعد دخول الوقت با آن وضوء نمازش را بخواند، اين فتوايى است كه ايشان در عروه فرموده است.
عرض مىكنم اين دو قسمت است، يكى مسأله تيمم، يكى مسأله وضوء، از كجا اين فرمايش را فرموده است كه قبل الوقت بايد تيمم بكند به غايت اخرى و با آن تيمم كه ابقا مىكند صلاة ظهر و عصرش را بخواند؟ از كجا؟ چونكه وجوب صلاة ظهر و عصر اذا زالت الشمس است، اذا زالت كه دلوك شمس است در روايات تعبير شده است به زوال شمس تفسیر شده است، آن وقت صلاة ظهرين واجب مىشود، امام فرمود در روايات، اذا زالت الشمس وجبت الصلاتان، صلاة ظهر و العصر واجب مىشود الاّ انّ هذه قبل هذه، صلاة ظهر قبل از صلاة عصر بايد اتيان بشود، وقتى كه وجوب نيست، چه جور اين تيمم واجب مىشود؟
اين را بدانيد چه جورى كه در نظر العقل تكليف فعلى مولا كه مكلف مىتواند آن تكليف را امتثال كند به آن تكليف متوجه در عقل است، عقل مستقل است كه بايد تكليف الزامى مولا را موافقت كند، عقل به اين معنا مستقل است، يعنى اگر اطاعت نكردى و مولا خواست فیما بعد تو را اخذ كند به مخالفت تكليفش بالجزاء حقش است كه از اين تعبير به استحقاق عقوبت مىشود، عقل به اين معنا مستقل است، چه جورى كه عقل در تكليف منجّز اينجور مىگويد، در جايى كه مولا لجهتى امرى نداشته باشد ولكن مكلف غرض ملزم مولا را مىداند كه در بين غرض ملزم مولا هست، و آن غرض را هم عبد مىداند، اينكه در اصول مثال مىزنند، فرض كنيد ابن مولا در دريا افتاده است، در شط افتاده است دارد غرق مىشود، مولا حاضر نيست، مولا در اين سفر نيست، يا مولا را خواب گرفته است، ملتفت نيست، مىگويند عقل ملزم می کند عبد را كه بايد ابن مولا را انقاذ كند. اگر انقاذ نكرد و بعد ابن مولا تلف شد كه مىتوانست انقاذ كند، بعد مولا بلند شد بگويد كه پسر كو؟ بگويد رفت زير آب. چرا؟ غرق شد، تو ديدى؟ بله ديدهام. چرا نگرفتى؟ شما خواب بوديد تكليف نكرديد به من يا در سفر بوديد، يا ما در سفر بوديم اين عذرها مسموع نيست. فرقى نمىكند غرض مولا غرض ملزم مولا غرضى بوده باشد كه برگشتش به خود مولا است، انتفاع از آن غرض براى مولا باشد، مثل اين مثال انقاذ يا غرض ملزم غرضى بوده باشد كه رجوع به خود عبد مىكند كما فى مولای سبحان منافع کثيرا به عبد بر می گردد، يعنی اينجور است كه غرض برمىگردد به عبد و بعضى اوقات هم به مكلفين به جامعه، خود مولا الله سبحان غنى عن العالمين، اين به جهت صلاح عبد يا عبيد و جامعه است اين اوامرش، فرقى نمىكند، ولكن اين را بدانيد غرض ملزم شارع ما طريقى نداريم به اين غرض، بايد يك راهى باشد در يد كه از آن راه كشف كنيم كه مولا غرض دارد، غالبا آن امر شارع است، چونكه ما غرض ملزم شارع را نمىدانيم، از امر مولا به فعل كشف مىكنيم، چونكه مولا بلا غرض و بلا ملاك امر الزامى به فعلى نمىكند، امر كه آمد و متوجه بر مكلف شد، مىفهميم كه در اين فعل مكلف غرض ملزمى هست، امر اگر امر وجوبى باشد، و در جاهايى كه امر شارع نيست ممكن است از يك راه ديگرى كه بيان خواهم كرد، كشف كنيم كه ملاك ملزم است، ولو كه شارع فعلا تكليفى ندارد، ولكن ملاك، ملاك ملزمى است، مثلا من باب المثال، كسى قبل از فضل در شب خوابيد دير خوابيده بود، و بعد از طلوع آفتاب هم از خواب بلند شد ديد آفتاب زده است، صلاة صبح هم كه قضا شده است، مىگوييم صلاة صبحى كه اين شخص نخوانده است، چونكه خواب بود، قدرت نداشت، صلاة صبح را اتيان كند غافل بود، تكليف نداشت مع ذلك ملاك ملزم فوت شده است از او، ولو تكليف نداشت ولكن ملاك ملزم فوت شد است. چرا؟ چونكه شارع امر به قضا كرده است، من نام عن صلاة او صلىها بغير طهور فعليه قضاء مافات، شارع گفته است فوت شده است، بدان جهت مىفهميم كه ملاك ملزم از دست رفته است، درست توجه كنيد اين مسأله را باز كنم.
قدرت بر فعل تارةً دخيل در ملاك فعل نيست، انسان عاجز از فعل بوده باشد هم ملاك آن فعل از انسان فوت مىشود، ولو نمىتواند اتيان كند، ولو مولا نمىتواند امر كند كه آن فعل را موجود كن، چونكه عاجز است، ولكن ملاك فوت مىشود، اين را در اصول و غير اصول، شايد اينجا هم مثال زديم، مثل شخصى كه در بيابان در هواى سرد است، اين لباس ضخيم پوشيدن ملاك دارد، ملاكش اين است كه صحّتش را حفظ مىكند و صحتش را حفظ كردن ملاك ملزم است، ولكن لباس ندارد، لباس ضخيمى ندارد و متمكن هم نيست، اين ملاك از او فوت مىشود ولو تكليف ندارد كه لباس ضخيم بپوشد، تكليف به ما يطاق است، ولكن اين ملاك از فوت مىشود، در اين موارد علما تعبير مىكنند كه قدرت شرط استيفاء الملاك است، در خود ملاك مدخليت ندارد در ملاك فعل، در استيفاء او كه آن ملاك را آن مكلف بدست بياورد در او دخيل است، و ربما نه، تمكن، تمكن مكلف از فعل در خود ملاك مدخليت دارد، كه از عاجز از فعل ملاكى فوت نمىشود، مثل اينكه فرض كنيد كسى در اين بيابان لباس ضخيم دارد پوشيده است، ولكن كفش نپوشيده است، سرّش اين است كه پا ندارد با ركبتين راه مىرود، رفيقش كفش پوشيده است، كفش پنج هزار تومانى را پوشيده است، اين كفش ندارد، با همين ركبتينش راه مىرود، از اين شخصى كه پا ندارد عاجز است از پوشيدن كفش، قدرت ندارد، ولكن ملاكى فوت نمىشود، چونكه كفش هم بود، اين نمىتوانست بپوشد، قدرت شرط استيفاء الملاك نيست، شرط خود ملاك است كه انسان بايد در ما نحن فيه پا داشته باشد، از اين مثالى كه به شما عرض كردم معلوم شد قيود واجب وقتى كه متعدد شد، ممكن است كما غرر فى بحث مقدمة الواجب، فى بحث الاصول، ممكن است يك قيدى قدرت بر فعل از ناحيه آن فعل شرط استيفاء الملاك باشد، و اما قدرت بر فعل از ناحيه قيد آخر شرط اصل الملاك است، نباشد ملاك نيست، مثلا كسى كه در بيابان كفش ندارد، پا دارد، كفش نداشتن كه اگر بخواهد در بيابان پايش صدمهاى نبيند بايد كفش داشته باشد، كفش ندارد، عاجز است، ولكن ملاك فوت مىشود، پايش آسيب مىبيند، اما پا داشتن هم قيد است، بايد پا داشته باشد تا كفش بپوشد، پا كه ندارد نه، اين پا داشتن دخل در اصل الملاك دارد، وقتى كه نداشت ملاكى از او فوت نمىشود، چه جورى كه يك قيود متعدده كه در يك فعلى لازم است، يكى قدرت به يكى شرط در اصل الملاك است و قدرت به ديگرى شرط در استيفاء الملاك است، روى اين حسابى كه هست، هر جا فهميديم از اين ادله اين قيد شرط استيفاء الملاك است، بدان جهت ولو امر نداشته باشد، مىگوييم كه بايد انسان قدرتش را حفظ كند، چونكه ملاك قدرت شرط در استیفاء است، انسان ولو تكليف نيامده است، ولكن قدرت در وقت شرط الاستيفاء است، در اصل الملاك مدخليت ندارد، انسان اگر اين قدرت را بتواند قبل الوقت تحصيل كند، برايش لازم است، چونكه اگر تحصيل نكند تفويت غرض ملزم را كرده است، غرض ملزم را تفويت كرده است.
اما نسبت به قيدى كه دخل در اصل الملاك دارد، نه تحفظ به او لازم نيست. چرا؟ چونكه اگر عاجز شد ملاك ندارد آن فعل اصلا، نه اينكه ملاك را استيفاء مىكند، مثلا زن اگر مىداند كه كمرش درد مىكند، اين خون حيضش خواهد آمد، مىگويد اگر من امروز كار نكنم، منزل را جارو نكنم به خودم فشار نياورم تا ظهر حيضم نمىآيد، مىتوانم صلاة ظهر و عصرم را با طهارت بخوانم و فوت نشود از من، ولكن اگر كار بكنم قبل از ظهر اين خون مىآيد ديگر نماز فوت مىشود از من، نه، مىتواند كار بكند، خودش هم فشار بياورد، خونش بيايد، چرا؟ چونكه طهر از ناحيه حيض شرط در اصل الملاك است، آنى كه حايض است، شرط در اصل الملاك است. بدان جهت به حائض قضاء صلاة هم واجب نيست، الله، دوست ندارد در حال حيض عبادت بشود كه در روايات است. اما اين شخص همين زن پاك شده است از حيض قبل از ظهر، ولكن مىبيند كه آب ندارد كه غسل كند، تيمم الان مىتواند بكند، ولكن نكند بعد هم با تيمم نمىتواند، چونكه طياره سوار مىشود، مجبور است برود. آن وقت هم در طياره تيمم نمىشود. مگر به آهن طياره تيمم بكند. چكار بكند؟ تيمم واجب است. چرا؟ چونكه اين زن كه قبل از ظهر طاهر شده است اين صلاتش فوت بشود قضا دارد. اين از امر به قضا كشف مىكنيم كه ولو وقتى كه سوار شد ديگر اتيان صلاة مع الطهاره تكليف به ما لا يطاق است تكليف ساقط مىشود. ولكن در ما نحن فيه بايد اين تيمم را قبل الوقت بكند. لغاية اخرى كه دو ركعت نماز بخواند مثلا، اين صاحب عروه ، اين پير فقه كه حقيقتا به حمل الشائع فقيه تمام و تام است.
مىفرمايد: روى اين اساس اگر بداند مكلف قبل الوقت اگر تيمم نكند، بعد الوقت متمكن از تيمم نخواهد شد، آب هم كه ندارد به آب هم كه نمىرسد و تيمم قبل دخول الوقت ايشان مشروع نمىداند، ظاهر كلامش عبارت از اين است، در سابق هم گفتيم كه تهيئى را مشروع نمىداند، آن استحباب نفسى هم در كلامش يك قيدى هست كه معلوم مىشود كه در او هم اشكال دارد كه تيمم مثل وضوء كسى كه فاقد الماء است استحباب نفسى داشته باشد، اگر آن كلمه را قبل از اينكه نگاه كرديد، پيدا كردهايد اميدوار بشويد از خودتان، آن كلمهاى دارد كه از آن استفاده مىشود كه تيمم قبل الوقت استحباب نفسىاش محل اشكال است، مىگويد تيمم بكند لغاية اخرى كه صلاة نافله مثال زدهاند، آن وقت صلاة نافله را كه اتيان مىكند يا حتى اتيان نكند بنا بر قول بعضىها، ولكن اشكال دارد، وقتى كه صلاة نافله را اتيان كرد، آن وقت تيمم لغايت مىشود، آن وقت صلاتش را، تيممش را ابقا مىكند و بعد مىخواند.
از اين امر به قضا كشف مىشود كه اين ملاك، ملاك ملزمى هست و بايد به او حفظ بشود ولو قبل از وقت، اين كه كسى بگويد بابا نماز كه عند دخول الوقت واجب مىشود، چرا طهارت تحصيل كند به او، قبل الوقت؟! اين سرّش اين است، چونكه قدرت از حيث طهارت، طهارت تيممى نه طهارت از طرو حيض و نفاس، طهارت از حيث تيمم شرط استيفاء الملاك است بدان جهت در ما نحن فيه بايد اين تيمم را بكند.
سؤال ...؟ ملاك در صلاة است كه هنوز وقتش داخل نشده است. در ما نحن فيه اين تيمم را اتيان مىكند به جهت او، اين كلام ايشان است، از اين كلام معلوم شد كه فتواى ثانى اشكال دارد، فرمود و كذا الوضوء، مىدانيد كسى كه متمكن از وضوء بود، حتى بعد الوقت، وضوء نگرفت، وضوئش را باطل كرد يا وضوء هم نگرفت، آب را هم ريخت فاقد الماء شد، وظيفهاش چيست؟ وظيفهاش اين است كه صلاة را با تيمم اتيان بكند، كار خلاف شرع كرده است، صلاة اختيارى را تفویت كرده است، ولكن در ما نحن فيه صلاة را بايد با تيمم اتيان بكند، تيمم كه كرد، اين نماز را قضا بكند يا نه؟ گفتيم قضا واجب نيست، معصيت كرده است، چونكه در شبانه روز، بيشتر از پنج نماز بر مكلف واجب نيست، نماز واجبى را اتيان كرده است، خوب، پس اينكه قضا ندارد از كجا ما كشف كرديم، اين قدرت شرط استيفاء الملاك بود، قدرت بر وضوء؟ احتمال مىدهيم نه، قدرت به وضوء شرط بوده باشد در خود ملاك، قدرت بر وضوء بعد دخول الوقت، آن شرط است در ملاك، عند دخول الوقت متمكن بودن از وضوء آن شرط در اصل الملاك است، نه فى استيفاء الملاك، تمكن از طهارت اعم از طهارت مائيه و ترابيه، تمكن از اصل الطهارة شرط الاستيفاء است، بدان جهت در مسأله تيمم متمكن از طهارت مائيه نبود، اگر تيمم هم نمىگرفت صلاة فوت مىشد، فاقد الطهورين مىشد، آنجا، آن تمكن از تيمم شرط استيفاء الملاك بود، دخل در ملاك نداشت، ولكن كسى كه متمكن از تيمم است در دخول الوقت بخواهد قبل دخول الوقت آبش را بريزد، وضوء نگيرد، مىتواند، چرا؟ چونكه اگر قبل دخول الوقت آب را ريخت، وضوء را باطل كرد، وقتى كه وقت داخل شد، فاقد الماء است تيمم كرد از اين چيزى فوت شده است ما دليل نداريم، از كجا دليل داريم؟ چونكه دليل نداريم بدان جهت است بعض الفحول قدس الله سره فرموده است فرق است بين المسألتين، در مسأله اولى امر همين جور است، بايد در ما نحن فيه تيمم بكند لغاية اخرى، اگر تيمم استحباب نفسى نداشته باشد تا تيممش را حفظ كند، به خلاف مسأله وضوء، وضوء قبل الوقت مثل او نيست، كسى كه عند دخول الوقت متمكن از وضوء نيست، ولكن متمكن از تيمم است، تيمم مىكند از او فوت ملاك ملزم دليل نداريم كه كشف كند ملاك ملزم فوت شده است، بدان جهت او مىتواند آبش را بريزد يا حتى وضوء دارد، وضوئش را ابطال كند، هيچ محذورى هم ندارد، چونكه ملاك تفویت ملاك ملزم است، ملاك ملزم از كجا بشود.
ولكن در وضوء اين عبارت را با تيمم عوض كرده است صاحب عروه ، در اين خصوصياتى كه مىگويم اين خصوصيات را بايد در روايات مراعات كنيد، اين در كلمات اصحاب خيلى مدخليتى ندارد، عمده مدارك الاحكام است، در آن تيمم مىگويد يجب التيمم لغاية اخرى و آن وقت با آن تيمم نماز را بخواند بعد دخول الوقت، در وضوء مىگويد يتوضأ لغاية اخرى او للكون على الطهاره، للكون على الطهاره را در وضوء زياد مىكند، اين معلوم مىشود كه وضوء را مستحب نفسى مىداند و در تيمم اشكال دارد، اين نكته را حفظ كنيد، آنجا كون على التيمم نگفت در تيمم، گفت يتمم لغاية الاخرى، بعد با او نماز بخواند، ولكن وقتى كه به وضوء رسيد، فرمود در توضأ يتوضأ لغاية اخرى بل للكون على الطهاره، كون على الطهاره برايش وضوء مىگيرد بعد نماز را مىخواند، آن استحباب نفسى مىشود. نفس اين اعمال بعد الحدث طهارت است، اين هم وضوء را مىگيرد كه متطهر بشود، گذشت اين معنا.
آن وقت صاحب عروه نظرش چيست؟ نظرش اين است كه آن نسبت به طهارت مائيه هم قدرت شرط الاستيفاء است، نظر ايشان اين است. چرا؟ براى اينكه مىگويد اگر شرط الاستيفاء نبوده باشد، انسان بعد دخول الوقت كه آب دارد مىتواند بريزد با تيمم نماز بخواند، مثل آن كسى كه بعد دخول الوقت حاضر است، مىتواند نماز نخواند، سفر بكند قصر بخواند، چونكه قصر و حضر اينها در ملاك مدخليت دارد، اگر بنا بوده باشد قدرت بر ماء هم دخل اصل الملاك داشته باشد نه در استيفاء الملاك، آن وقت فرض كنيد بعد دخول الوقت آب را كه دارد، مىتواند بريزد، مثل مسافرى كه سفرش را تمام بكند، قصد اقامه بكند يا حاضر بود، سفر كند، آبش را بريزد تيمم بكند، مىگوييم نه اين درست نيست اين استظهار، چرا؟ قدرت بر ما، قدر بر طهارت مائيه عند الوقت شرط الاستيفاء است، نمىتواند بريزد آب را كه تيمم بكند، كه اوامر اضطراريه داخلشان همهاشان همين جور است، كلام ما قدرت بر وضوء قبل الوقت است، دليل نداريم كه قدرت بر ما قبل الوقت شرط الاستیفاء است، اين را بايد دليل داشته باشيم، اگر قبل الوقت ريخت نمازش را با تيمم خواند كه نه معصيت كرده است، چونكه تكليفى نداشت براى وضوء، نماز واجب نشده بود، وضوء امر مستحب بود، نكرد اين را يا وضوئش را باطل كرد و بعد الوقت هم كه غير متمكن است، با تيمم نماز مىخواند، قضا هم ندارد، دليل نداريم كه از او كشف كنيم، كه قدرت على الوضوء قبل الوقت شرط استيفاء ملاك صلاة است بعد الوقت.
سؤال ...؟ چونكه در مورد تيمم آب نداشت تيمم هم نمىكرد صلاة فوت مىشد، چونكه فاقد الطهورين صلاة ندارد، آن ملاك فوت مىشد از او، به خلاف الوضوء، وضوء را باطل كند، تيمم مىتواند بعد الوقت بكند، در اين صورت قدرت بر وضوء قبل الوقت شرط استيفاء الملاك است، اين را كاشف نداريم، چونكه كاشف نداريم، قدرت بر وضوء عند دخول الوقت كاشف از ملاك هست كه نمىتواند آب را بريزد، امر، امر اضطرارى است، اما قبل الوقتى كه تكليف به صلاة نيست، تكليف به وضوء هم نيست الاّ استحبابا اين طهارت مائيه قدرت بر او قبل الوقت شرط استيفاء الملاك است، اين را طريق و كاشف نداريم، مرحوم آخوند هم دارد كه ممكن است قدرت بر شيئى كه در يك حالى شرط استیفاء بشود در حال ديگر شرط در اصل الملاك بشود، قدرت بر طهارت مائيه عند دخول الوقت شرط استیفاء است ولكن قبل دخول الوقت نه، شرط استیفاء نيست در اصل الملاك مدخليت دارد، كما اينكه گفتيم، روى على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه اگر وضوئش را ابطال بكند عند دخول الوقت كه متمكن از آب نيست، چيزى از او فوت نمىشود، ملاك از او فوت نمىشود، تيمم مىكند و تفویت قدرت بر طهارت مائيه بعد دخول الوقت او قياس نمىشود به تفویت بر قدرت مائيه قبل الوقت، آنهايى كه اهلشان هستند مىدانند چه مىگويم، روى على هذا الاساسى كه هست فتواى اين عروه قدس الله نفسه الشريف اين در تكه دومى كه در وضوء است، براى ما قابل قبول نيست.
در اين مسأله يك نكتهاى باقى ماند و آن اين است كه به نظر قاصر ما كسى اگر قبل الوقت تيمم بكند به جهت اينكه بعد دخول الوقت نماز بخواند اين عيبى ندارد. چرا؟ چونكه اگر يادتان باشد گفتيم تيمم از كسى كه محدث است، و متمكن از طهارت مائيه نيست. خود تيمم طهارت است بعد الحدث، خودش استحباب نفسى دارد، وقتى كه استحباب نفسى دارد اين قصد غايت به جهت تصحيح قصد قربت است، چه جورى كه مىگويد من تيمم مىكنم كه على طهارة باشم يا به قول صاحب عروه مىگويم كه وضوء مىگيرم كه على طهارت باشم اين قصد قربت به قصد امر استحبابى حاصل شده است، در جايى كه قصد قربت مىكند و قصد امر استحبابى نمىكند اين قصد غايت عمل را با قصد قربت مىكند، من وضوء مىگيرم، نماز ظهر و عصرم را بخوانم اين به حساب خدا مىشود اين وضوء، به حساب خدا كه شد، مىشود واقعا على نحو العباده و صحيح مىشود، به خلاف اينكه من وضوء مىگيرم كه بدنم مثلا فرض كنيد بدنم گرم است سرد بشود، اين را فقط قصد كرده است، آن وضوء صحيح نيست، فقط ندارد، روى اين حسابى كه هست، مگر داعى بر داعى كه بحث در اصول است.
بدان جهت در ما نحن فيه قصد الغاية، در مسأله بعدى توضيح خواهيم داد فقط به جهت مصححه قصد قربت است، خوب وقت يه كسى مىداند ظهر داخل مىشود و آن وقت اگر فعلا تيمم نگيرد صلاة از او فوت مىشود، مىگويد خداوندا من تيمم مىكنم، چونكه محدث است بالحدث الاصغر او الاكبر، آب هم متمكن نخواهد شد تا آخر وقت، خداوندا من الان تيمم مىكنم كه نماز را در وقتش بخوانم، اين قصد قربت نيست؟ بدان جهت پيش ما اين فرقى نمىكند، مىتواند بگيرد، ولو بعضى فحول اشكال كردهاند، اشكالشان درست نيست، قصد غايت مصحح قصد قربت است من كه مىدانم بر اينكه اگر تيمم نگيرم، صلاة از من فوت مىشود، مىگويم الان تيمم مىكنم كه صلاة از من فوت نشود، اين خودش قصد قربت است و اشكالى ندارد. گذشتيم اين را.
مسأله 33: «يجب التيمم لمس كتابة القرآن إن وجبكما أنه يستحب إذا كان مستحبا و لكن لا يشرع إذا كان مباحا نعم له أن يتيمم لغاية أخرى ثمَّ يمسح المسح المباح».[2]
ايشان بعد قدس الله نفسه الشريف همان مسأله را مىگويد، مىدانيد غاياتى كه براى غسل و وضوء و تيمم گفته مىشود، آن غايات على قسمين است. يك قسمشان اين است كه آن غايات عبادات هستند و مطلوبات شرعيه هستند، اتيان آنها مع الطهارة يا به جهت اين است كه طهارت شرط صحّت آنها است مثل نماز، يا شرط در كمال آنها است، مثل قرائت قرآن، طهارت شرط در صحّت قرآن نيست، انسان اگر متطهر نباشد، مىتواند قرآن بخواند، مستحب است، قرآنش هم عبادت واقع مىشود، ولكن اگر بخواهد قرائت كامله بوده باشد، شرطش عبارت از وضوء گرفتن است يا تيمم كردن است، آن وقتى كه متمكن از وضوء نيست، اين يك قسم از غايات است در طهارات كه آن غايات مطلوبات شرعيه هستند كه موقوف است صحّتشان به طهارت يا كمالشان به طهارت، يك غاياتى در وضوء و غسل تيمم هست كه اصل جواز و مباح بودنشان موقوف است والاّ انسان طهارت نداشته باشد اين غايت حرام است، مثل مسّ كتابة القرآن، كسى كه محدث است دست به كتابة قرآن بزند، اين فعل حرام كرده است. مبغوض شارغ را موجود كرده است. «لا يمسه الا المطهرون»[3]، كه در روايت موثقه تفسیر شده است به آن كسى كه محدث نباشد، ولو دو تا معنا منافات با همديگر ندارند كه آنهايى كه در آيه تطهير، تطهير شدهاند. «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»[4] مس به معنا ادراك قران است، آن سر جايش هست ولكن منافات ندارد، هم ظاهرش مراد بوده باشد. هم آن معناى كنايى هر دو مراد بوده باشد، در كنايه هم مدخليتى ندارد. تو اصلا روحت مس نكرده است به اين مطلب، يعنى نمىفهمى. البته قرآن بتمامه به ظاهره و محكمه و متشابه مراد او است. منافات با همديگر هم ندارند. در موثقه تفصیل به او شده است. جوازش موقوف است، در جايى كه انسان وضوء مىگيرد لغاية، تيمم مىگيرد لغاية، غسل مىكند لغاية كه آن غايت راجح است و عبادت است و اين غسل و وضوء و تيمم در مراحل يا شرط صحّت آنها است يا شرط كمال آنها است اين تيمم به قصد آن غايات صحيح مىشود. چرا؟ چونكه اين تيمم به قصد آن غايت مقرّب است، اما آن غاياتى كه بدون وضوء حرام هستند آنها، نه اينكه انسان وضوء داشته باشد، قران را مسح كند مستحب است، نه، اصل مطلوبيتى ندارد، حرام است بدون وضوء، ايشان اين دخول جنب هم در مساجد همين جور است، جنب حرام است در داخل مساجد، نه اينكه جنب داخل بشود در مساجد يك مطلوبيتى دارد، نه مبغوض است، بدان جهت در ما نحن فيه و هكذا قرائت سور عزائم على كلام حرام هستند، شرط جوازش اين است كه بايد غسل بكند يا تيمم بكند در آن صورتى كه وظيفه تيمم است. كلام اين است كه انسان در اين موارد اينجور غايت را قصد مىكند در تيمم، مىگويد من تيممم مىكنم كه دستم را به خط قران بزنم، صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مىگويد اين غايت دو جور است، يك وقت اين مسّ قرآن، كتابت قرآن بر اين شخصى كه فاقد طهارت است واجب مىشود، مثل اينكه نعوذ بالله، لا سمح الله مصحفى كه جلد ندارد اوراق است، افتاده است در بالوعه، در بالوعه نجاسات، كسى هم نيست كه در اين چاه به اين عميقى برود الاّ اين جنب، كه اين مىتواند برود، اين هم برود مسّ خواهد كرد كتابت قرآن را، مىفرمايد در اين صورت مىتواند در آنجايى كه مسّ كتابت واجب شده است تيمم بكند به جهت مسّ كتابت قرآن، در جايى كه مسّ كتابت واجب شود و به او هم علاوه مىكند كه اگر موردى پيدا بشود، مسّ كتابت آنجا مستحب بشود، مىتواند تيمم بگيرد به قصد غايت اينكه مسّ كتابت قرآن را بكند، اما در جايى كه مسّ كتابت نه واجب بشود، نه مستحب مثل آن مثالى كه كتاب قرآن دستش است، خودش هم جنب است، منتهى نمىتواند غسل كند يا محدث بالاصغر است نمىتواند وضوء بگيرد، مىگويد من تيمم بكنم كه دستم را بمالم به اين مصحف شريف، اين تيمم محكوم به بطلان است، چرا؟ چونكه قصد قربت ندارد، اين تيمم مشروع نيست يعنى اين تيمم فاقد قصد قربت است، چونكه اين تيمم فاقد قصد قربت است محكوم به بطلان مىشود.
اين فتواى ايشان، ايشان تا بماند توضيح اين معنا و تكلم در او انشاء الله.