درس هزار و صد و چهل و پنجم

احکام تيمّم

مسأله 36: «في الموارد التي يجب عليه التيمم بدلا عن الغسل و عن الوضوء‌كالحائض و النفساء و ماس الميت الأحوط تيمم ثالث بقصد الاستباحة من غير نظر إلى بدليته عن الوضوء أو الغسل بأن يكون بدلا عنهما لاحتمال كون المطلوب تيمما واحدا من باب التداخل و لو عين أحدهما في التيمم‌ لأول و قصد بالثاني ما في الذمة أغنى عن الثالث‌».[1]

ادامه بحث گذشته

كلام در اين فرمايش صاحب عروه بود فرمود كسى كه بر او واجب است تيمم كند بدل از غسل و تيمم بكند بدلا عن الوضوء كسى كه براى او تيممين واجب است اگر تيممين را موجود كرد، چونكه متمكن از غسل و وضوء نيست، بر اين احتياط است كه تيمم ثالث بكند، به قصد ما فى الذمه كه آنى كه تكليف من بود مى‏خواهم او را امتثال كنم، چونكه اگر تكليفش اين بود كه يك تيمم بكند بدلا عن الوضوء و الغسل تداخل بوده باشد در تيممى كه بدل از غسل است و بدل از وضوء است، اين سومى آن تيمم مى‏شود، آن تيمم‏هاى اولى هيچ، اين سومى آن تيمم مى‏شود، اگر يك تيمم را به قصد وضوء بدلا عن الوضوء يا بدلا عن الغسل اتيان كرد، در تيمم دومى اگر قصد ما فى الذمه كرد احتياج به تيمم سومى نيست، چونكه اگر تداخل نيست ما فى الذمّه‏اش بدل از آن يكى است كه اتيان مى‏كند بدل دومى را، اگر وظيفه‏اش تداخل است يك تيمم است به قصد كليهما، به قصد ما فى الذمه‏اش شامل هر دو تا مى‏شود، ديگر احتياج به تيمم ثالث نيست.

دو در بحث در ما نحن فيه

گفتيم در اين جهت، در اين مسأله، در دو مقام بحث مى‏كنيم، يكى اينكه ايا اصل تداخل در آن تيمم ثابت است؟ بله تداخل وجهى دارد يا وجهى ندارد؟ اگر تداخل ثابت بشود يا محتمل بشود اين طريقى كه ايشان مى‏فرمايد صحيح است يا صحيح نيست؟

اما الجهة الاولى كه تداخل در تيمم است يا نه؟ مى‏دانيد انسان اگر اغسال متعدده برايش واجب بوده باشد و متمكن نشود كه آن اغسال را اتيان كند، اگر متمكن بود يك غسل به قصد الجمع كافى بود، گفتيم صاحب عروه هم ملتزم شد كه وقتى كه متمكن از اغسال نيست، يك تيمم بكند بدل از اغسال كافى است، ما هم تصديق كرديم اين حرف را. چرا؟ گفتيم اگر يك غسل مى‏كرد ولو به عنوان غسل جنابت يا به عنوان غسل ديگر غسلهاى بعدى طهارت نبودند، مجزى بود او. پس غسل اولى طهارت است و تيمم هم بدل است از غسلى كه طهارت است، پس بدلا از آن يك غسل تيمم بكند طهارت حاصل مى‏شود، احتياج اين نيست كه به عدد الاغسال تيمم بكند، اين مسأله‏اش گذشت، خلافا، خلافا لبعضى‏ها كه فرموده‏اند بر اينكه هر يك غسلى يك تيمم مى‏خواهد، گفتيم تيمم، ادله‏اى كه از او استفاده كرده‏ايم، مشروعيت تيمم بدل از غسل است در طهارت، و چونكه غسل اولى طهارت است بدلا از او تيمم بكند كافى است، اين گذشت اين مسأله.

مسأله ما اين است كه كسى در آن اغسال گفت مغنى از وضوء نيست كه بايد هر غسلى غير از غسل جنابت علاوه بر اينكه غسل مى‏كند بايد وضوء هم بگيرد كه مسلك صاحب عروه بود يا بنا بر مسلك ما كه مستحاضه متوسطه كما تقدم فى بحث الاستحاضه براى اول صلاتش كه صلاة الفجر است، اگر قبل الفجر مستحاضه متوسطه بشود هم بايد غسل بكند، هم بايد وضوء بگيرد، يكى كافى نيست، ولو غسل مغنى از وضوء باشد اين غسل مستحاضه مغنى نيست، بايد هر دو تا را بگيرد، كلام در اين است كه تيمم بدل از غسل يك تيمم است تيمم بدل از وضوء تيمم آخر است كه عنوان قصدى است.

كلام اين است كه در جايى كه براى مكلف دو تيمم واجب بشود، يكى بدل از غسل، يكى بدل از وضوء، اين بدل از اغسال نيست كه يك تيمم كافى است. تيمم يكى بدل از غسل است، يكى بدل از وضوء است. كلام اين است كه اين‏ يك تيمم بكند به قصد بدليت از وضوء و بدليت از غسل، اين كافى است يا نه؟ اگر يادتان بوده باشد، گفتيم تداخل در مسببات على خلاف الاصل است. يعنى مراد از اصل خلاف ظاهر خطابات است. وقتى كه شارع امر كرد به فعلى و براى آن مكلف آن فعل واجب شد اگر وجوب آن فعل ثانيا موجود شد، مقتضاى خطاب چونكه انحلالى است، اذا زلزلت الارض فصلوا صلاة الآيات يك زلزله شديدى شد لا سمح الله، مكلف تا خودش برود وضوء بگيرد يا جنب است غسل بكند طول كشيد رفت، يك نيم ساعت طول كشيد كه بايد صلاة را بخواند، ولو تأخيرش هم جايز است، فورى نيست على القول الصحيح به حيث، صدق نكند در صلاة زلزله، تا اين رفت غسل كرد آمد، سجاده‏اش را پهن كند يك زلزله ديگر شد، مثل آن زلزله اولى، دو تا صلاة آيات بخواند، چرا؟ اذا زلزلت به عنوان زلزله انحلالى است، اولى يك وجوب مى‏خواهد، يك صلاة مى‏خواهد، يك وجوب صلاة، دومى وجوب صلاة ديگر مى‏خواهد، ملتزم شدن كه من مى‏خواهم يك صلاة آيات مى‏خوانم به قصد جميع اين دليل خاص مى‏خواهد، اين تداخل در مسببات خلاف الاصل است، يعنى تداخل در مقام امتثال، تكليف دو تا باشد، در مقام امتثال به يك فعل امتثال كند اين احتياج دارد به قيام الدليل، آنجايى كه اين دو تا فعل عنوان قصدى هستند و دوييتشان به عنوان قصدى است بدان جهت يك فعل به دو عنوان بياورند كافى است، احتياج به دليل دارد، اگر دليلى قائم نشود بايد فعل را تكرار كند، آيه سجده خوانده شد تا مكلف رفت سجده كند، دوباره خواندند، بايد دوباره بايد سجده كند، سجده دومى واجب است، اين در ما نحن فيه مى‏گويد مستحاضه متوسطه اذا الاستحاضه براى صلاتش غسل مى‏كند و براى صلاتش وضوء مى‏گيرد، علاوه بر غسل وضوء مى‏گيرد، دو فعل واجب است، و آيه و روايات هم دلالت كرد، تيمم احد الطهورين است وقتى كه طهور مائى نشد، يعنى تيمم از غسل، جاى غسل مى‏نشيند تيمم از وضوء جاى وضوء مى‏نشيند، دو تيمم واجب مى‏شود، به يك تيمم انسان به قصد بدليت از غسل و وضوء اتيان بكند اين احتياج به دليل دارد، آن تداخلى در اغسال وارد شده بود او تداخل در اغسال بود، ولكن در جايى كه تداخل در اغسال بوده باشد ما مى‏گوييم در تيمم هم تداخل، اينجا تداخل در اغسال نيست، تداخل در وضوء و غسل است كه به يك تيمم به دو قصد اتيان بشود، اين دليل مى‏خواهد، از آن روايتى كه در تداخل اغسال وارد است، نمى‏شود حكم اينجا را استفاده كرد، آنها اغسال بودند اينجا يكى غسل است، يكى وضوء، در ما نحن فيه آن حكم استفاده نمى‏شود، آن مال اغسال است، بدان جهت تداخل اصل در ما نحن فيه خلاف مقتضاى ادله است، احتمالش اعتناى به او نمى‏شود، بدان جهت در ما نحن فيه كسى احتمال بدهد جا ندارد، اين مرتبه اولى كه تداخل دليل ندارد در تيمم.

مرتبه ثانيه افرض تداخل دليل داشت، اينى كه ايشان مى‏فرمايد درست نيست. اين كه تداخل مى‏گويد يك غسل ثالث بكند يا يك غسل دومى، درست نيست. چرا؟ چونكه اگر تداخل ثابت بشود مى‏شود مثل تداخل در اغسال، در تداخل در اغسال جايز است انسان يك غسل بياورد به قصد الجميع، يا به قصد يكى، اين مجزى است، ولكن اگر گفت نه، من هم جنب بودم، هم غسل مسّ ميت كردم، دلم نمى‏خواهد يك غسل كنم، دو تا غسل مى‏كنم، اين عيبى ندارد، يجزى در مقام الامتثال اقل مرتبه امتثال را مى‏فرمود، يجزى معنايش اين است، اينكه در روايات، در كتب فقها مى‏گوييم كه خود مرحوم سيد، صاحب عروه اينها را به ما ياد داده است، يجزى در ركعتين اخيرتين تسبيحات الاربعه مرة واحده، يجزى معنايش اين است كه اين كفايت مى‏كند، نه اينكه نمى‏شود دومى و سومى را خواند، بدان جهت دومى و سومى را خيلى خوب مى‏شود خواند.

پس اگر در ما نحن فيه تداخل ثابت بشود اين مجزى است، نه اينكه متعين او است كه بايد اينجور اتيان كند، خوب كسى اول اتيان كرد با قصد بدليت عن الوضوء يك تيممى كرد ثانيا بدلا عن الغسل. خوب قطعا عملش مجزى است. چونكه بدل هر دو تا را اتيان كرده است، اگر تداخل ثابت بود، مى‏گفت كه تو زحمت بيخودى نكش. يك تيمم بكنى به‏ قصد هر دو تا او كافى است. تداخل آن را مى‏گفت، و مفروض اين است. در ما نحن فيه نه اين زحمت زيادى كشيده است، دلش نمى‏خواهد، مى‏خواهد زحمت خيلى بكشد. بدان جهت وجهى ندارد در ما نحن فيه تيمم ثانى، يا وجهى ندارد در تيمم ثانى قصد ما فى الذمه بكند، چونكه اگر قصد عنوان وضوء و عنوان غسل را بكند به آن مرتبه اعلى امتثال كرده است كه افضل الافراد است. افضل مرتبه امتثال است و اين وجهى ندارد كه ايشان در ما نحن فيه فرموده است.

سؤال ...؟ اين مسأله در تداخل اسباب مى‏شود، مثل وضوء مى‏شود كه انسان هم ريحى از او خارج شده است هم خوابيده است يا هم توالت رفته است، آنجا يك تكليف است، تداخل در مسببات نيست، چونكه وضوء از آن ريح يا وضوء از آن نوم عنوان قصدى نيست، وضوء يك حقيقت دارد، مفروض اين است كه وضوء با غسل دو حقيقت است، اينها دو حقيقت است، تيمم بدل از او و تيمم بدل از وضوء با تيمم بدل از غسل دو حقيقت هستند، از روايات استفاده كرديم، پس اگر تكليف به هر دو تا هست، دو تكليف است، اين دو تكليف را به يك عمل مى‏خواهيم امتثال بكنيم، مى‏گوييم اگر روايت غسل تعدى كرديم، گفتيم بابا در وضوء و غسل هم تداخل است، غايت امر اين مى‏شود كه مجزى مى‏شود، كه انسان يك تيمم بكند به قصد هر دو تا و اما كسى نه، نمى‏خواهد ادنا مرتبه را امتثال كند، مى‏خواهد هر دو تا را اتيان بكند، مثل اينكه مى‏خواهد هر دو تا را اتيان بكند يوم الجمعه، هم غسل جمعه بكند، هم غسل جنابت بكند، مشروع است، اين يجزى بود، نه اينكه لا يجوز، يجزى مقام امتثال را مى‏گويد كه در مقام امتثال به اين مقدار كفايت مى‏كند، مثل اينكه انشاء الله آنجا عربى بود مى‏نوشتيد يجزى فى الركعتين اخيرتين التسبيحات الاربعه مرة واحده، نه معنايش مى‏فهمند كه نمى‏شود بيشتر خواند، اين يجزى است، اين منافات ندارد كه آن يكى هم دومى، سومى، امر داشته باشد، ولو امر استحبابى كه افضل افراد مى‏شود. گذشتيم اين را.

حکم نقش اسماء خداوند و آيات و امثال در موضعی که مس می شود

مسأله 37: «إذا كان بعض أعضائه منقوشا باسم الجلالة أو غيره من أسمائه تعالى أو آية من القرآن‌فالأحوط محوه حذرا من وجوده على بدنه في حال الجنابة أو غيرها من الأحداث لمناط حرمة المس على المحدث و إن لم يمكن محوه أو قلنا بعدم وجوبه فيحرم إمرار اليد عليه حال الوضوء أو الغسل بل يجب إجراء الماء عليه من غير مس أو الغسل ارتماسا أو لف خرقة بيده و المس بها و إذا فرض عدم إمكان الوضوء أو الغسل إلا بمسه فيدور الأمر بين سقوط حرمة المس أو سقوط وجوب المائية و الانتقال إلى التيمم و الظاهر سقوط حرمة المس بل ينبغي القطع به إذا كان في محل التيمم لأن الأمر حينئذ دائر بين ترك الصلاة و ارتكاب المس و من المعلوم أهمية وجوب الصلاة فيتوضأ أو يغتسل في الفرض الأول و إن استلزم المس لكن الأحوط مع ذلك الجبيرة أيضا بوضع شي‌ء‌ عليه و المسح عليه باليد المبللة و أحوط من ذلك أن يجمع بين ما ذكر و الاستنابة أيضا بأن يستنيب متطهرا يباشر غسل هذا الموضع بل و أن يتيمم مع ذلك أيضا إن لم يكن في مواضع التيمم و إذا كان ممن وظيفته التيمم و كان في بعض مواضعه و أراد الاحتياط جمع بين مسحه بنفسه و الجبيرة و الاستنابة لكن الأقوى كما عرفت كفاية مسحه و سقوط حرمة المس حينئذ‌».[2]

اين مسأله اخيره‏اى از كتاب طهارت است كه بعد از اين مدت طويله‏اى كه مشغول شديم اين آخرين مسأله‏اى است از كتاب طهاره و مسأله، مسأله مهمه و مسأله محل ابتلا است. صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد اگر در اعضاء وضوء الانسان يا در اعضاء بدن انسان نقشى بوده باشد كه آن نقش اسم جلاله  است يا مثل ساير اسماء حسنى است، كه مثل جلاله آنها را نمى‏شود محدثا مسح كرد، يا آيه قرآن نقش بسته است در عضوى از اعضائش. اين شخص كه در عضوش آيه مباركه است كه لا يمسه الا المتطهرون است، كسى نوشت ديگر، عقلش اينجور گفت كه بنويس يا الله در اين بازويت، يا بنويس كه فلان آيه را، ان الله على كل شى‏ء قدير، يا يد الله فوق ايديهم، نوشت اين را، ايشان مى‏فرمايد لازم نيست نوشتن بوده باشد، ولو تخته‏اى كه در او حك شده بود چند شب روى آن تخته خوابيد نقشش افتاد به جلدش كه آيه خوانده مى‏شود، در ما نحن فيه عين ندارد، مثل اينكه روى تخته خوابيده است يا اگر نوشته است با چيزى نوشته است كه فقط رنگ است، مثل فرض كنيد رنگ حنا، چه جور در دست مى‏ماند، عين نيست، در بدن انسان همين جور رنگ است، كتابت قرآن خوانده مى‏شود، لفظ جلاله خوانده مى‏شود، اسماء الحسنى خوانده مى‏شود، صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف اول بحث مى‏كند در حكم اين كه اين در عضو انسان مى‏تواند باقى بماند يا بايد اين را محو كند، اينجا فتوا نمى‏دهد، مى‏گويد احتياط وجوبى اين است كه بايد اين شخص اين را محو بكند. چرا؟ ايشان مى‏فرمايد اين كه در ادله وارد شده است لا يمسه الاّ المطهرون و وارد شده است كه اسماء الجلاله را، اسماء الحسنى را محدث نمى‏تواند مس بكند، جنب نمى‏تواند مسح بكند يا مطلق المحدث نمى‏تواند مسح بكند على ما تقدم در كتابت قرآن مطلق المحدث است، در اسماء محل كلام بود كه مختص به جنابت و حيض و اينها است يا در حدث اصغر هم هست؟! اين خطابات كه اين را مى‏گويند اين خطابات ولو شامل بقاء اين نقل در عضو نمى‏شود، چرا؟ ولكن مناط آن حرمت المسح اينجا هم موجود است، مناط، كلمه ملاك دارد، همان ملاكى كه در اصول خوانده‏ايم، آن ملاكى كه در حرمة المس است در ما نحن فيه موجود است، چونكه شما مى‏دانيد كه مسّ، مس كردن مقتضايش اين است كه دو شى‏ء بوده باشد، يكى عضو ماسح بوده باشد يكى عضو ممسوح بوده باشد، اين خط در اينجا باقى است، اين بقاء اين خط عضو ماسح و عضو ممسوح ندارد، اينجا خط فقط موجود است، نقش موجود است در عضو، نه اينكه انسان به عضوى مسح مى‏كند يعنى مى‏چسباند عضو آخرش را به آن عضوى كه، به كتابت قرآن مى‏چسباند، چسباندن نيست، بله، اگر دست ديگرش را بكشد به اين، اين مس است حرام است، خواهيم گفت، كلام در بقاء اين است، اين بقاء اين چونكه جزء ماسح و ممسوح ندارد، يك عضو است، ماسح فرض كنيد آن عضو را يك عضو است فقط و اين لون آن عضو است، مس نكرده است، عرض آن عضو است، چونكه عرض وجود مستقلى ندارد، كه مسح كند او را، يك وجود، آن عرض هم وجود آخر يكى به ديگرى چسبيد، اينجور نيست، در ما نحن فيه يك عضو موجود است، نقش در او است، عنوان مس صدق نمى‏كند، ولكن حرمت ملاك است، آن ملاك چيست؟

 ملاك اين است كه برسد عضو محدث به كتابت، برسد ديگر، متصل بشود عضو محدث به كتابت، در اينجا آن ملاك هست به كتابت قرآن عضو محدث چسبيده است يا كتابت به عضو محدث چسبيده است، ولو مسح صدق نكند، ملاكش موجود است، خوب اين را مى‏دانيد يك ملاك الحكم است يك تمام ملاك الحكم است، آنى كه اينجا ملاك الحكم هست، كه ظاهر عبارت عروه هم اين است، اين ملاك الحكم فايده ندارد، بايد تمام ملاك الحكم در يك جايى بوده باشد تا آن حكم را هم به آن مورد ديگر كه تمام ملاكش موجود است سرايت بدهيم، چونكه تمام ملاك موجود است، و اما اصل الملاك موجود است، لا تمام الملاك اين فايده‏اى ندارد، مثلا من باب المثال، از هر كسى كه مختصر علميتى داشته باشد، از او بپرسى كه شارع چرا خبر ثقه را اعتبار داده است ولكن ساير جنون را اعتبار نداده است، مى‏گويد بر اينكه خبر ثقه را اعتبار داده است، چونكه غرضش اين است كه به واقع برسد، خبر ثقه به واقع مى‏رساند، خوب از او مى‏پرسيد كه به واقع مى‏رساند يقينا و جزما است يا ظنا؟ مى‏گويد ظنا، مى‏گوييم اگر ظن اماره ديگرى شد كه شارع اعتبار نداده است، مثل شهرت فتوايى يا مثلا فتواى چيزى كه هست اعاظم فقها، ولكن دليلى ندارد اين، او حجت است؟ مى‏گويد نه حجيتى ندارد، خوب ملاك آنجا موجود است، چرا به ساير الجنون، حتى فرض كنيد به تمام ملاك حجيت خبر ثقه يا بالاتر از ملاك حجيت خبر ثقه در ظن قياسى شد، در يك جايى، مى‏گوييم اعتبار ندارد. چرا؟ چونكه ملاك حجيت خبر ثقه ولو ظن بواقع است، اما تمام ملاك را نمى‏دانست، تمام ملاك نمى‏دانيم، احتمال مى‏دهيم همين جور هم هست كه اين خبر ثقه تمام ملاكش چيز ديگرى است، هم ظن بواقع است، هم اينكه پيش عقلا خط كش بوده باشد كه ملاك حجيت، والاّ كسى بگويد بر اينكه عبد بيايد پيش مولايش، مولايش مى‏گويد كه فلان كس چرا اين كار را كردى از خودت؟ مى‏گويد من ظن كردم كه شما فرموده‏ايد، اين خط كش معاش به هم مى‏خورد، هر ادعا مى‏كند كه من اينجور ظن داشتم، خبر ثقه، خط كش است، اين خصوصيت دارد، روى اين اساس است كه تمام ملاك ظن واقعى نيست، ملاك هست ظن بواقع، ولكن تمام ملاك نيست، چونكه تمام ملاك نيست تعددى به ساير ظنون نمى‏توانيم، مگر اينكه به مرتبه اطمينان بوده باشد كه اطمينان حجيت عقلائيه دارد و تا مادامى كه به آن مرتبه نرسيده است ظنّ در ما نحن فيه حجيتى ندارد، ولو آن ملاك خبر ثقه را داشته باشد، چونكه در خبر ثقه ظن به تمام ملاك نيست، تمام ملاك شى‏ء آخرى هست يا محتملا يا يقينا شى‏ء آخرى هم هست كه اينجا همين جور است، روى اين حرف ما در ما نحن فيه كه مى‏گويد لا يمسه الى المتطهرون مى‏دانيم كه ملاك تعظيم قرآن است كه محدث نخورد به قران به لفظ جلالت، ولكن اين تمام الملاك است؟ تمام ملاك را كه ما علم نداريم و من هنا است كه مى‏گويند فقها آنهايى كه همه‏اشان فحول هستند، ولكن ربما اين نكات را بيشتر ملاحظه مى‏كنند مى‏گويند نه، اين مناط فايده‏اى ندارد.

بدان جهت حكم اينكه اين را بايد محو كرد، دليلى بر اين معنا نداريم ولكن احتياط سر جاى خودش است.

سؤال ...؟ يد الله فوق ايديهم در حال جنابت كه ننوشته است، در حالى كه پهلوان بود، انسان در اينجا بنويسد يا چرچيل‏ يا بنويسد يا على كدام توهين به يا على است؟ خودش بنويسد يا چرچيل اين توهين به مسلمانها است. يا على، بگير دستم يا على، اين كجايش توهين است؟

بدان جهت در ما نحن فيه صحت وهن نيست، صحبت مس بود كه مس ملاكش تمام ملاكش در يد ما نيست، گذشت از اين معنا.

الان فرض كنيد كه ايشان مى‏گويد: احتياط واجب محو كردن است، ممكن نشد محو بكند، هر چه مى‏كند محو نمى‏شود، يا گفتيم كه محوش واجب نيست مثل بعضى‏ها كه ملتزم شده‏اند، ايشان مى‏فرمايد كه اگر گفتيم وجوبى ندارد يا محوش واجب نشد، كسى الان مى‏ميرد يا غسل كند. مى‏گويد اين شخص موقع وضوء گرفتن يا غسل كردن بايد دستش را نكشد امرار ماء بكند به آن كتابت يا به لفظ جلالت، بايد آب را سرازير كند كه آب وقتى كه رسيد يا اگر مى‏خواهد آب را سرازير كند، پارچه‏اى، چيزى به دستش بپوشد و آن دستى كه پارچه دارد لف كند كه مس صدق نكند به كتابت، اگر اين محدث مى‏خواهد وضوء بگيرد يا غسل كند بايد اين مسح را نكند، خوب اينها واضح، چونكه اگر بخواهد مسح بكند اين مس حرام است، جايز نيست اين مس، ديگر آن مناط نيست، حقيقة المس است كه اين يك عضوى است كتابت دارد، اين عضو ديگر كه جزء ماس است، تا مادامى كه وضوء را تمام نكرده است غسل را تمام نكرده است محدث است در حال حدث مس مى‏كند، و اين جايز نيست.

ايشان بعد مى‏فرمايد اينجا يك نكته‏اى بگويم، خوب اگر كسى فرض كنيد نكرد اين كار را، آب را نريخت اينجور، پارچه نجسبانيد به دستش، همين جور آب را با دستش برد مس كرد، اين وضوئش چه جور است؟ اين را بگويم تركيب در ما نحن فيه تركيب انضامى است، در وضوء، وضوء مركب از غسل و مس است، غسل به ايصال الماء وصول الماء به عضو است، غسل اين است كه آب به عضو برسد، به بشره برسد، بدان جهت در ما نحن فيه او وضوء است كه غسل است، ولكن به خلاف المس بدان جهت در وضوء دست كشيدن معتبر نيست، انسان با يك قاشقى آب بريزد با آن قاشق دستش را بشويد عيبى ندارد، دست معتبر نيست، يا اصلا دست نكشد، قاشق هم نكشد، دستش را بگيرد كه آب احاطه كند كه بلل وضوء هم داشته باشد، اين مانعى ندارد، اشكالى ندارد، اين مس كشيدن اين مقدمه ايصال است كه ربما ايصال ماء با اين مى‏شود، به خلاف المس در مسح امراريت است كه انسان يدش را بر رأسش مى‏كشد، اين امرار جزء وضوء است، چونكه مسح جزء وضوء است، مسح عضو ماسحه مى‏خواهد، اين مسحى كه يد مى‏كند اين جزء وضوء است، بدان جهت در باب وضوء انسان، انسان وضوئى بگيرد در مكان غصبى مسح كند وضوئش باطل است، چونكه امرار يدش تصرف در آن فضا است، كه داخل وضوء است وضوء باطل مى‏شود، ولكن در غسل اينجور نيست، غسل ايصال الماء است، روى اين اساس اين واجب است دستش را نبرد يا فرض كنيد در ما نحن فيه پارچه‏اى بگذارد يا با قاشقى آب بريزد، الاّ اينكه نكرد وضوئش بنا بر ترتّب صحيح است، چونكه ترتّب در موارد تركيب انضمامى است، شارع گفت اگر امرار كردى يدت را بر او آب برسان، امرار نكن، اگر امرار كردى يدت را بر آن موضع آب برسان به آن موضع، اين تكليف، تكليف صحيح است و وضوئش، وضوء صحيح مى‏شود، آنى كه گفتنى بود گفتم براى شما.

سؤال ...؟ در ما نحن فيه اگر اينجور بشود، ولكن در باب يك وضوء يك غسل است و مسح، اينها به همديگر قاطى نشود، بدان جهت انسان مثلا در صورتش همين جور است، گفتيم با دست راست شستن اين دخل در وضوء ندارد ولو شخصى بگويد مستحب است با دست چپ هم بشويد عيبى ندارد، چونكه ايصال الماء به وجه است، استحبابش را هم بگويد كسى على كلام، يا اصلا دست نزند، زير شير بگيرد من الاعلى الى الاسفل بشويد اين عيبى ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه غسل با مسح در تركيب اتحادى و انضمامى جدا مى‏شود، گذشتيم اين را.

الان ايصال ماء ممكن نيست به اين عضو مگر با رساندن با دست، حائل هم نيست، هيچ چيز نيست، آبش هم كم است، بايد به مثل آن روغن‏ مالى كه عربها مى‏كنند كه مى‏ريزد روغن، با او آنجور بايد غسل بكند، آب خيلى كم است يا آب وضوء يا آب غسل كم است، اين بايد دستش را مرور بكند، پارچه هم نمى‏شود، چونكه پارچه اگر روغن را مى‏كشد، آب را مى‏كشد، كم مى‏شود، بايد اين يا اينجور وضوء بگيرد يا چه چيز بكند؟ يا اينكه وضوء و غسل را ترك بكند، وضوء و غسل را ترك بكند چه كار بكند؟ تيمم بكند، در صورتى كه اين نقش در دست نبوده باشد، در جبهه نباشد كه اينجور فرض مى‏كنيم، بايد تيمم بكند، اين صاحب عروه خدا درجاتش عالى است، متعالى بفرمايد مى‏گويد نه غسل و وضويش را انجام بدهد، مورد، مورد تزاحم است، يعنى حرمت المسى المس الجنب او الكتابت القرآن يك تكليف است و وجوب غسل تكليف آخرى است، و معلوم شد كه دو تا تكليف تركيبش انضمامى است از بيان، اين وقتى كه دو تا تكليف انضامى شد، مى‏افتد به مقام امتثال، در مقام امتثال نمى‏تواند، چونكه يكى مقدمه ديگرى است، دست كشيدن مقدمه وضوء و غسل است، مى‏افتد به باب تزاحم، وقتى كه به باب تزاحم افتاد وجوب الوضوء و الغسل مزاحمت مى‏كند با حرمت المس، من مى‏توانم وضوء و غسل را امتثال بكنم، قطع نظر از آن تكليف و اين تكليف را مى‏توانم، حرمت المس را امتثال بكنم، قطع نظر از اين تكليف، دو تا را معا نمى‏توانم امتثال بكنم، در اين صورت مى‏فرمايد باب تزاحم است و صلاة للاهميته مع الطهارة المائيه اهم است، او مقدم مى‏شود، بدان جهت در ما نحن فيه تيمم نمى‏خواهد با همان وضوء و غسل اتيان مى‏كند، نمازش را مى‏خواند.

در ما نحن فيه آنى را هم كه او را گفته‏اند، آن در موارد تزاحم ملاكين است كه هم مصلحت دارد فعلى هم مفسده دارد كه در رسايل شيخ توضيح داده است، فعلى امرش داير ما بين وجوب و حرمت است، اينجا صغراى او نيست، بدان جهت در ما نحن فيه باب تزاحم تكليف اهم مقدم مى‏شود، بدان جهت وضوء و غسل مى‏گيرد، اين را فتوا مى‏دهد در آن صورتى كه نقش در اعضاء تيمم نبوده باشد و اما مى‏گويد اگر اين نقش در اعضاء تيمم بوده باشد هم، در آنجا قطعى است كه بايد وضوء و غسل بگيرد، آنجايى كه در اعضاء وضوء نيست مى‏تواند يعنى بايد وضوء غسل بگيرد فتوا از حرم، اقوی و اما در آن صورتى كه در يدش هم اين نقش هست، در جبينش هست يا در اعضاء تيمم است، آنجا جاى شك نيست كه بايد صلاة را مقدم بكند، چونكه عمود الدين است و آن صلاة مقدم مى‏شود.

اين بعض كلام صاحب عروه تا ببينيم فردا چه مى‏شود انشاء الله.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص510.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص511.