مسأله 37: «إذا كان بعض أعضائه منقوشا باسم الجلالة أو غيره من أسمائه تعالى أو آية من القرآنفالأحوط محوه حذرا من وجوده على بدنه في حال الجنابة أو غيرها من الأحداث لمناط حرمة المس على المحدث و إن لم يمكن محوه أو قلنا بعدم وجوبه فيحرم إمرار اليد عليه حال الوضوء أو الغسل بل يجب إجراء الماء عليه من غير مس أو الغسل ارتماسا أو لف خرقة بيده و المس بها و إذا فرض عدم إمكان الوضوء أو الغسل إلا بمسه فيدور الأمر بين سقوط حرمة المس أو سقوط وجوب المائية و الانتقال إلى التيمم و الظاهر سقوط حرمة المس بل ينبغي القطع به إذا كان في محل التيمم لأن الأمر حينئذ دائر بين ترك الصلاة و ارتكاب المس و من المعلوم أهمية وجوب الصلاة فيتوضأ أو يغتسل في الفرض الأول و إن استلزم المس لكن الأحوط مع ذلك الجبيرة أيضا بوضع شيء عليه و المسح عليه باليد المبللة و أحوط من ذلك أن يجمع بين ما ذكر و الاستنابة أيضا بأن يستنيب متطهرا يباشر غسل هذا الموضع بل و أن يتيمم مع ذلك أيضا إن لم يكن في مواضع التيمم و إذا كان ممن وظيفته التيمم و كان في بعض مواضعه و أراد الاحتياط جمع بين مسحه بنفسه و الجبيرة و الاستنابة لكن الأقوى كما عرفت كفاية مسحه و سقوط حرمة المس حينئذ».[1]
[نوار از نيمه شروع مىشود]
چونكه مناط حرمة المسح موجب وجوب الازالة نمىشود به آن بيانى كه گفتيم، آن وقت فرض كرد كه يك وقت گرفتن آب را جارى كردن موقوف به دست كشيدن نيست. در يك صورت فرض فرمود كه آب را رساندن موقوف به دست كشيدن است. فرمود آن وقت موقوف كه شد متزاحمين مىشود، عرض مىكنيم يا سيدنا اگر محوش ممكن است، چرا متزاحمين بشود، اگر ممكن است محو اين كتابت، خوب اول اين كتابت را نقش را محوى مىكند و بعد وضوء مىگيرد، آب را مىرساند به آنجا، هر دو تكليف را امتثال كرده است.
اين يك اشكال اين است كه عبارتش قبلا مطلق است، فرض شده است كه محو ممكن است ولكن واجب نيست، آن وقت فرمود بر اينكه ايصال الماء بايد به دست كشيدن بشود، خوب اينجا بايد تفصیل مىداد اگر محوش ممكن است بايد محو كند، هر دو تكليف را امتثال كند، تزاحم نيست، اگر فرض كرديم از اين اشكال گذشتيم، و فرض كرديم كه محو كردنش هم ممكن نيست، بايد دست را بكشد با وجود كتابت قرآن، مىگوييم يا سيدنا اين با مسلك شما مخالف است، چند مسأله قبل فرموديد كه آب اگر در مسجد بشود و شخص جنب بشود و آبى نداشته باشد الاّ فى المسجد فرموديد اين نسبت به دخول فى المسجد فاقد الماء است، تيمم مىكند به جهت دخول به مسجد بعد از اينكه تيمم كرد آب را برمىدارد و غسل ميكند، يا گفتيم آنجا اگر غسل ممكن بوده باشد در مسجد محذورى نباشد، در مسجد غسل مىكند، اين شخص تا مادامى كه غسل را تمام نكرده است در داخل مسجد آب را بيرون نبرده است فرموديد فاقد الماء است، تيمم عيبى ندارد، خوب مىگوييم بنا بر اين مسلك اين كس، بنا بر مس اين كتاب قرآن فاقد الماء است، به اين مس كتاب القران فاقد الماء است، صلاة مع الوضوء واجب است و صلاة مع الوضوء موقوف است به مسّ اين كتابت قرآن عند الوضوء و اين نسبت به اين فاقد الماء است، فاقد الطهارة المائيه است، چونكه در حال طهارت مائيه نمىتواند مس كند، در حال حدث بايد مسح كند، نسبت به آن حدث حال الوضوء فاقد الماء است، خوب بايد اول يك تيمم بكند، بعد وضوء بگيرد، چونكه تيمم كرد مىشود متطهر، اينكه فاقد الماء است نسبت به او، الان كه وضوء مىگيرد، دست مىكشد فاقد الماء است موقع دست كشيدن، با طهارت است، طهارت تيممى دارد، جايز است. عين التزاحم؟ جمع بين تكليفين هر دو ممكن شد، بنا بر مسلك شما كه در آن دو مسأله قبلى فرموديد مكلف نسبت به آن آبى كه در مسجد است، نسبت به دخول مسجد و اخذ الماء و خروجش فاقد الماء است تيمم مىكند، و اين تيمم هم درست است. چرا؟ چونكه اين تيمم به جهت نماز است كه بر نماز ببرد غسل كند، عنوان راجح است، اينجا هم تيمم مىكند براى اينكه وضوء بگيرد براى نمازش، عنوان راجح است و فاقد الماء است، تا حين اينكه اين وقتى كه دستش را كشيد در موقع وضوء گرفتن تمام كرد، تيمم باطل مىشود، چونكه نسبت به مواضع ديگر كتابت ندارد، حرمتى ندارد، آنها را، در حال حدث مس كردن، طهارت تمام مىشود، طهارت ترابيه، پس چرا آنجور، اينجا اينجور؟! يك بام دو تا هوا نمىشود، اگر آنجا فاقد الماء نبود، فاقد الماء بود، اينجا هم فاقد الماء است، آنجا اگر نبود كه نبود گفتيم، بنا بر مسلك ما در ما نحن فيه هم فاقد الماء نيست، بدان جهت در ما نحن فيه، يعنى نسبت به آن مسح كشيدن، بنا بر مسلك ما نمىتواند، خواهيم گفت كه بايد چكار بكند، ولكن بنا بر مسلك خودش اين شخص فاقد الماء است بايد تيمم كند، بدان جهت آنى كه در ما نحن فيه ايشان فرموده است اين درست نيست، روى موازينى كه خودشان وطى كردهاند.
بعضى از فحول رضوان الله عليهم فرموده است كه در ما نحن فيه نه نوبت به تيمم مىرسد، (تيمم براى وضوء گرفتن) نه تيمم بر صلاة نوبت به او مىرسد نه هم مسحش جايز است، چه كار بكند؟ نايب بگيرد، كسى را كه متطهر است، متطهر از حدث است، مثل آن شخصى كه شلل دارد اين دستش نمىتواند اين دست ديگر را بشويد، لوله آب هم نيست كه زيرش بگيرد، مىگويد بيا اين دست من را بشور، وقتى كه انسان نتوانست عضوى از بدن را در حال وضوء يا هيچ عضوى را نتوانست خودش بشويد بالمباشره نبوت به استنابه مىرسد كه بايد نايب بگيرد، اينجا مىفرمايد بر اينكه شخص متطهر را نايب مىگيرد، و اين وضوء را اتيان مىكند و مسّ كتابت قرآن هم نكرده است، باب تزاحم نيست، چونكه نيابت مشروع است، عند عدم التمكن، حرمت مس عدم تمكن شرعى مىآورد، عدم تمكن شرعى مثل عدم تمكن عقلى است، چه جور عقلا نمىتوانست آب را اجرا كند بالمسح نايب مىگرفت در ما نحن فيه هم تمكن شرعى ندارد نايب مىگيرد، اينجور فرموده است قدس الله سره.
سؤال ...؟ نمىرسد، فرض مسأله در صورتى است كه رساندن آب موقوف به مس است، فرض ما اين است، سيد اين را فرض كرده است والاّ لفظ خرقه مىكرد مىرساند آب را يا فرض بفرماييد دست نمىكشيد آفتابه را مىريخت، آنها محل كلام نيست، فرض در اين است كه در ما نحن فيه موقوف است رساندن آب به مس.
اين فرمايشى كه اين بعض فرموده است، قدس الله سره به نظر قاصر و فاتر ما حرف صحيحى نيست. در ما نحن فيه نوبت نيابت نيست. براى اينكه تمامى فقها فرمودهاند، نيابت احتياج به دليل دارد. سابقا گفتيم براى شما انشاء الله كه حاضر الذهن هستيد، يك افعالى كه شارع به آنها امر مىكند كه مشروط به مباشرت نيست، اگر اين افعال را به تسبیب هم موجود بكند مىگويند اين كار را كرده است. مثل اينكه بر مديون واجب است دينش را اداء كند. دين اداء كردن لازمهاش اين نيست كه خودش ببرد با دست خودش دينش را به طلبكار بدهد. به كسى مىگويد، كسى را وكيل مىگيرد، امر مىكند بر اينكه فلان مقدار من به فلانى مقروض هستم بده، آن هم داد، اداء دين شد، فرقى هم بين توصلى و تعبدى ندارد. شارع به حاج مىگويد در ايام المنی سرت را بتراش، ذبح بكن، از اعمال منا است عبادت است بايد قصد قربت بشود، شخص مىرود به كس ديگر مىگويد سر من را بتراش، واجب را اتيان كرده است، چونكه اسناد حلق به شخص عرفا موقوف به مباشرت نيست، بدان جهت كسى از دكان سلمانى از آرايشگاه بيايد بيرون سرش را همهاش تيغ كرده است، رفيقش ديد از آنجا در مىآيد رفيقش مىگويد فلانى سرت را تراشيدهاى، او در جواب نمىگويد كه من نتراشيدم، او تراشيده است، آن صاحب دكان تراشيد، اين تراشيدن يا كسى به كسى گوسفندى را داد گفت اين را ذبح بكن، وقتى كه او ذبح كرد مىگويد قربانى را ذبح كردم و حال اينكه خودش ذبح نكرده است، اين افعالى است كه استناد اينها به شخص عرفا موقوف نيست به مباشرت، منتهى اين اسناد حقيقى است يا مجازى؟ كارى نداريم، حتى در بعضى خطابات حكمى كه بيان مىشود ظهور در اين فعل غير مباشرى دارد، مثل قوله عليه السلام من بنی مسجدا بنی الله بيت فى الجنه، اين مال آن بنائى است كه مزد مىگيرد و آجرها را مىچيند و تيرآهنها را آن يكى جوش مىدهد اين ثواب مال او نيست، او به اجرت كار مىكند، مال آن مسبب است، آن حاجى است كه اين پولها را، اين آجرها را اين بنا را گرفته است، بدان جهت بنی، بنی بيت له نه معنايش اين است كه خودش بنائى كرده است، روى اين اساس در اين جور افعال نيابت على القاعده است، احتياج به دليل ندارد، اگر در خطابى شارع فرمود كه ان الحاج يخلف رأسه بعد رمى جمرة العقبه و بعد الذبح مىگوييم يحلق ولو به ديگرى بگويد بتراش موها را، يا يذبح هديه بعد رمى جمرة العقبه، بدان جهت است كه مىگوييم كه ذابح سنى باشد، آن كسى كه سر من را مىتراشد سنى باشد عيبى ندارد، آخر آن ايمان شرط قبول عمل است، شرط صحت عمل است عند المشهور. چرا؟ چونكه اين فعل، فعل اين است، خودش قصد قربت دارد، خودش مؤمن است، خودش ايمان دارد، اين مسبب بدان جهت عملش، عمل صحيحى مىشود.
اين افعال اينجور است، يك افعالى هست كه عرفا آنها به غير مباشر نسبت داده نمىشود، اصلا به غير مباشر نسبت داده نمىشود، مثل اينكه مىگوييم جلس، قام، يا امثال اينها كه فعلهايى است كه كسى كه نشسته است، آنى كه بلند شد به او مىگويند قام، كسى به ديگر گفت كه قم، او بلند شد، نمىگويند كه اين شخص امر كننده قام، اين نشسته است، و السلطان قاعد و خُدّامه قائمون، اينجور مىگويند ديگر. پس اين عبادات از قبيل قيام و قعود است، فلانى يصلى يعنى صلوا يعنى هر كس نمازش را، «فاغسلوا وجوهكم»، يعنى خودتان صورتتان را بشوييد، يا شخص خودش روزه بگيرد، نه اينكه بگويد از عوض من تو روزه بگيرد. در اين افعال نيابت احتياج به دليل دارد، كه دليل دلالت كند بله اگر شخص آخرى صوم را از طرف آن كسى كه مكلف بود اتيان بكند اين ذمهاش ساقط مىشود. صوم او حساب مىشود. بدان جهت در صوم و صلاة در ميت دليل داريم. كسى كه مرد، كس ديگر روزه بگيرد قضاء او را از طرف او، قصد نيابت بايد بكند، در آن مثل آن حلق اللحيه لازم نيست به آن كسى كه سر مىتراشد قصد كند من از طرف او سرش را مىتراشم، او خود فعل مستند است، ولكن در آن افعالى كه به غير مباشر مستند نمىشود، در آنجاها شارع نيابت را تشريع كرده است، نيابت يعنى كس ديگر عوض او اتيان بكند، بدان جهت بايد قصد نيابت بكند كه من از طرف او اتيان مىكند.
بدان جهت در اين موارد اين مىشود نيابت، اين وضوء هم كه غسل الوجه و الغسل اليدين است كه ظاهر آيه مباركه است، كه گفتيم هر كس صورت خودش را بشويد اين نيابت در اينجا كسى بيايد دست من را بشويد، وضوء من حساب بشود اين احتياج به دليل خاص دارد. آن رواياتى كه در استنابه وارد شده است. آنها مواردش عجز تكوينى است، در مواردى كه عجز تكوينى دارد مريض است. رواياتى كه خوانديم در باب استعانت در وضوء، در تيمم هم همين جور است كه مجدورى را غسل دادند. رسول الله فرمود: «ألا يتیمموه» كه در اين صورت تيمم مىدادند، اين در ما نحن فيه ادله اينها است، مواردش عجز تكوينى است عجز تشريعى را نمىگيرد، يك كسى گفت بابا در قوانين گفته است الممتنع عقلا كالممتنع شرعا. اين دليل نمىشود. نمىخواهيد باور كنيد كه دليل نمىشود اين؟! خوب نقض را مىگوييم براى شما. كسى آب ندارد، وظيفه آبى ندارد، وظيفهاش نماز خواندن است يا غسل كردن است، آبى هم ندارد، يك كسى آب دارد، مىگويد من آبم را براى تو مىدهم به شرط اين كه من خودم صورت و دستهاى تو را بشويم، در اين صورت اجازه دارد، خودت دست نزنى، من بشويم، من تو را غسل بدهم، خوب خودش كه مباشرت حرام است، چونكه راضى نيست آن شخص، خوب در اين صورت چيست؟ عيبى ندارد بيا بشور يا بر من وضوء بگيرد، چونكه الممتنع شرعا كالممتع عقلا، خودش نمىتواند مباشرت كند، چونكه تصرف در مال او غصبى مىشود، اذن نداده است، اذن و رضايش بر اين است كه خودش بشويد، چونكه تو دست مىزنى، اينها را آلوده مىكنى، من خودم مىآيم مىشويم تو را، يا آب خيلى مصرف مىكنى، من راضى هستم به شرط اينكه خودم تو را غسل بدهم يا وضوء بدهم، اين قائل عظيم الشأن بايد ملتزم بشود كه بگويد بيا، بيا وضوء بگيرد، كسى نمىتواند ملتزم بشود اين را.
روى اين حساب روايات استنابه در عجز تكوينى است، بدان جهت در ما نحن فيه جاى استنابه نيست، خوب وقتى كه جاى استنابه نشد، تزاحم محقق مىشود، بر من واجب است صلاة لا محال، خودش هم آب دارد، از اين طرف هم حرام است مسّ اين كتابت، در ما نحن فيه در باب تزاحم اينجور گفتهاند، اگر احد المتزاحمين بدل داشته باشد و ديگرى بدل نداشته باشد، آنى كه بدل هست او مقدم مىشود. چرا؟ براى اينكه مثلا فرض كنيد در ما نحن فيه صلاة مع الوضوء بدل دارد كه صلاة مع التيمم است و مفروض اين است كه نقش در اعضاء تيمم نيست، كتابت در اعضاء تيمم نيست، صلاة مع الوضوء بدل دارد كه صلاة مع التيمم است ولكن حرمت مسّ كتابت القرآن بدلى ندارد، در ما نحن فيه اگر وضوء گرفتند بايد مسح كنند، مىگويند در متزاحمين آنى كه ما ليس له البدل است، او رعايت مىشود، يك زمانى بود ما در اين حرف اشكال مىكرديم و مىگفتيم درست نيست، به آن دليلى كه آنها گفتهاند، گفتهاند در اين صورت اطلاق امر به اهم كه اطلاق آن حرمت است، حرمت المس است، قدرت وضوء را از بين مىبرد، اين را ما سابقا اشكال كرديم، چونكه نه قدرت مأخوذ در وضوء عدم ارتكاب حرام نيست، وضوء معنايش تمكن به خود وضوء است، اينها را باز نمىكنم، اينها بحث اصولى است، ولكن بعد از آن اشكال رفع يد كرديم، نه اينكه آن اشكال درست نيست، اشكال درست است ولكن به سيرة العقلا در جايى كه شيئى بدل داشته باشد در اقتصار به بدل جمع بين الغرضين است، چونكه بدل غرض مبدل را دارد، ولو به مقدار متنابه چونكه واجب كرده است اين بدل را عند عدم تمكن ملاكش را دارد، و بدان جهت در ما نحن فيه اگر ما ليس له البدل را مقدم كرديم و بدل را اتيان كرديم جمع بين الغرضين كردهايم نوعا ما و اما به خلاف جايى كه ما ليس له البدل را انداختيم دور، آنى كه مبدل را اتيان كرديم، آن غرض او فوت شده است، روى اين اساس ملتزم شديم در باب تزاحم آنى كه ما ليس له البدل است، او رعايت مىشود، خوب مقتضاى اين است كه، چونكه در عضو تيمم نقش نيست نوبت مىرسد به تيمم، اين شخص فاقد الماء است نسبت به وضوء، چونكه مسش حرام است، عدم تمكن بر مقدمه عدم تمكن بر ذى المقدمه است، چونكه مقدمه است اينجا غسل، مقدمه غسل است، وقتيكه مقدمه حرام شد، ذى المقدمه مىشود غير مقدور و مىشود بر اينكه فان كنتم مرضا او على سفر فلم تجدوا ماء فتيمموا، يعنى لم تمكن، متمكن نشد اين كما اينكه مريض است، نوبت مىرسد به تيمم، اين حرفى است كه ما در ما نحن فيه ذكر مىكنيم.
سؤال ...؟ اگر اين واجد الماء بشود تيممش باطل مىشود، باز محدث مىشود، اينها يك مسأله هستند، اگر فرض كنيم بر اينكه اين تيمم واجد الماء مىشود، تيمم به مجرد تيمم باطل مىشود، چونكه گفتيم تيمم از حين وجدان الماء بالطل مىشود، تيمم باطل مىشود باز مسحش محدثا مىشود، بدان جهت اين تمكن ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه نوبت به تيمم مىرسد، فاقد الماء است نسبت به مسح، نسبت به وضوء كه مس مىخواهد، موقوف به مس است، تيمم مىكند و با اين تيمم در ما نحن فيه نمازش را مىخواند و وظيفهاش او است.
سؤال ...؟ عرض مىكنم در ما نحن فيه ما ليس له البدل، ما له البدل اينها متزاحمين كه شدند به سيرة العقلا ما كه ترازو نداريم بياوريم بگذاريم بالاى سر اينجا بكشيم ما راهى به ملاكات نداريم، فقط مىدانيم كه شارع امر قطنهاى مىكند، پس ملاك دارد، نفى نمىكند مفسده دارد، ما نمىدانيم او را، اين سيرة العقلا هم هست، در جايى كه شيئى بدل دارد اين جمع بين الغرضين كرده است للمولا، بدان جهت در ما نحن فيه او مقدم مىشود.
سؤال ...؟ گفتيم اين است كه موقوف است آب رساندن، چرا حرف ايشان را دوباره تكرار مىكنيد، فرض كلام در صورتى است كه نمىشود آب را رساند الاّ به امرار يد خودش محدثا، كلام در اين است.
سؤال ...؟ تمكن تكوينى دارد، تمكن شرعى گفتيم موضوع حكم نيست، در ما نحن فيه تمكن بالمباشرة ندارد ولكن تمكن تكوينى دارد، نيابت در مورد عدم تمكن تكوينى است، اين كه بعضى فقها تصریح فرمودهاند، بگذاريد بقيه كلام عروه را نقل كنم بگويم.
بعد صاحب عروه مىگويد كه پس در جايى كه نقش فقط در اعضاء وضوء باشد يا نقش در اعضاء تيمم باشد در هر دو صورت وضوء مىگيرد ايشان. وقتی اينجور شد، وجوب الوضوء مقدم است. بعد مىگويد كه احتياط مىخواهد بكند. احتياط اين است كه با آن وضوء گرفتن كه به مسّ محدثا كرده است يك پارچهاى هم بياندازد روى آن عضوش، روى پارچه مس كند. يا اگر اعضاء وضوء خشك نشده است همان پارچه را كه انداخت مس كند با بلل که قبلا بشره را مسح كرده است، اين را بكند. و اگر مىخواهد باز احتياط بكند نايب هم بگيرد.
بعضى فقها فرمودهاند، اينجا نه جاى جبيره است، نه جاى نيابت است، جاى نيابت نيست، كما ذكرنا، آن نقض ما يادتان نرود، آن نقض برهانى است به اندازه جبل محكم است كه شخص مىگويد به آب من، من خودم تو را وضوء مىدهم، بدان جهت در ما نحن فيه اما اخبار جبيره تقدم در وضوء جبيرهاى، و غسل جبيرهاى، اين اخبار در صورتى است كه جبيره طبيعى باشد، يعنى شكستگى دارد كه بايد بسته بشود، زخمى دارد كه بايد لفاف داشته باشد، اما جبيره مصنوعى كه خودش درست كند و مورد جبيره نيست، يعنى احتياج به جيبره ندارد اين موارد را شامل نمىشود، بدان جهت در ما نحن فيه نيابت و اينها كه رفت، بعد ايشان دو قسم مىكند، جايى كه آن نقش و كتابت در اعضاء تيمم نيست در آن صورت امر سوم را هم اضافه كند بر وضوء، امر اول كه همان بشره مسح كرده است. بعد دو امر بر او اضافه مىكند يكى لفافه مىكند، جبيره مىكشد اين يكى، يكى اينكه نايب مىگيرد، اين دو تا، اگر اين نقش در اعضاء تيمم نشد، يك امر ديگر هم اضافه مىكند، تيمم مىكند، و اما در صورتى كه در اعضاء تيمم كتابت شد، ديگر آنجا تيمم مورد ندارد. ما چه مىگوييم، اينجور كه مشى كرديم در مسأله، اگر اين نقش در اعضاء تيمم نشد كه فرض اول است آنجا متعين مىشود، تيمم، اما در آن جايى كه نقش در اعضاء تيمم هست اينجا است كه وضوء مىگيرد و وضوء مقدم است بر آن حرمت مسح، چرا؟ چونكه فاقد طهوريت است، اگر وضوء نگيرد تيمم هم نمىتواند بگيرد، چونكه در اعضاء تيمم است مسح، آن وقت مىشود فاقد الطهورين، و بما اينكه صلاة عمود الدين است كه خواهيم رسيد انشاء الله، آن اهميت كسانى را دارد كه اولين رفيق انسان است در قبر، بلكه رفيق وحيدش است در قبر، چونكه اين اهميت دارد، اين مقدم مىشود حرمة المس محدثا عيبى ندارد.
بدان جهت ما مسأله باب كتاب طهارت را در همين جا تمام كرديم، خدا همه شما را نگه بدارد، انشاء الله كتاب الصلاة را روز شنبه شروع مىكنيم.