درس هزار و صد و چهل و ششم

احکام تيمّم

مسأله 37: «إذا كان بعض أعضائه منقوشا باسم الجلالة أو غيره من أسمائه تعالى أو آية من القرآن‌فالأحوط محوه حذرا من وجوده على بدنه في حال الجنابة أو غيرها من الأحداث لمناط حرمة المس على المحدث و إن لم يمكن محوه أو قلنا بعدم وجوبه فيحرم إمرار اليد عليه حال الوضوء أو الغسل بل يجب إجراء الماء عليه من غير مس أو الغسل ارتماسا أو لف خرقة بيده و المس بها و إذا فرض عدم إمكان الوضوء أو الغسل إلا بمسه فيدور الأمر بين سقوط حرمة المس أو سقوط وجوب المائية و الانتقال إلى التيمم و الظاهر سقوط حرمة المس بل ينبغي القطع به إذا كان في محل التيمم لأن الأمر حينئذ دائر بين ترك الصلاة و ارتكاب المس و من المعلوم أهمية وجوب الصلاة فيتوضأ أو يغتسل في الفرض الأول و إن استلزم المس لكن الأحوط مع ذلك الجبيرة أيضا بوضع شي‌ء‌ عليه و المسح عليه باليد المبللة و أحوط من ذلك أن يجمع بين ما ذكر و الاستنابة أيضا بأن يستنيب متطهرا يباشر غسل هذا الموضع بل و أن يتيمم مع ذلك أيضا إن لم يكن في مواضع التيمم و إذا كان ممن وظيفته التيمم و كان في بعض مواضعه و أراد الاحتياط جمع بين مسحه بنفسه و الجبيرة و الاستنابة لكن الأقوى كما عرفت كفاية مسحه و سقوط حرمة المس حينئذ‌».[1]

ادامه مباحث گذشته

[نوار از نيمه شروع مى‏شود]

چونكه مناط حرمة المسح موجب وجوب الازالة نمى‏شود به آن بيانى كه گفتيم، آن وقت فرض كرد كه يك وقت گرفتن آب را جارى كردن موقوف به دست كشيدن نيست. در يك صورت فرض فرمود كه آب را رساندن موقوف به دست كشيدن است. فرمود آن وقت موقوف كه شد متزاحمين مى‏شود، عرض مى‏كنيم يا سيدنا اگر محوش ممكن است، چرا متزاحمين بشود، اگر ممكن است محو اين كتابت، خوب اول اين كتابت را نقش را محوى مى‏كند و بعد وضوء مى‏گيرد، آب را مى‏رساند به آنجا، هر دو تكليف را امتثال كرده است.

اين يك اشكال اين است كه عبارتش قبلا مطلق است، فرض شده است كه محو ممكن است ولكن واجب نيست، آن وقت فرمود بر اينكه ايصال الماء بايد به دست كشيدن بشود، خوب اينجا بايد تفصیل مى‏داد اگر محوش ممكن است بايد محو كند، هر دو تكليف را امتثال كند، تزاحم نيست، اگر فرض كرديم از اين اشكال گذشتيم، و فرض كرديم كه محو كردنش هم ممكن نيست، بايد دست را بكشد با وجود كتابت قرآن، مى‏گوييم يا سيدنا اين با مسلك شما مخالف است، چند مسأله قبل فرموديد كه آب اگر در مسجد بشود و شخص جنب بشود و آبى نداشته باشد الاّ فى المسجد فرموديد اين نسبت به دخول فى المسجد فاقد الماء است، تيمم مى‏كند به جهت دخول به مسجد بعد از اينكه تيمم كرد آب را برمى‏دارد و غسل ميكند، يا گفتيم آنجا اگر غسل ممكن بوده باشد در مسجد محذورى نباشد، در مسجد غسل مى‏كند، اين شخص تا مادامى كه غسل را تمام نكرده است در داخل مسجد آب را بيرون نبرده است فرموديد فاقد الماء است، تيمم عيبى ندارد، خوب مى‏گوييم بنا بر اين مسلك اين كس، بنا بر مس اين كتاب قرآن فاقد الماء است، به اين مس كتاب القران فاقد الماء است، صلاة مع الوضوء واجب است و صلاة مع الوضوء موقوف است به مسّ اين كتابت قرآن عند الوضوء و اين نسبت به اين فاقد الماء است، فاقد الطهارة المائيه است، چونكه در حال طهارت مائيه نمى‏تواند مس كند، در حال حدث بايد مسح كند، نسبت به آن حدث حال الوضوء فاقد الماء است، خوب بايد اول يك تيمم بكند، بعد وضوء بگيرد، چونكه تيمم كرد مى‏شود متطهر، اينكه فاقد الماء است نسبت به او، الان كه وضوء مى‏گيرد، دست مى‏كشد فاقد الماء است موقع دست كشيدن، با طهارت است، طهارت تيممى دارد، جايز است. عين التزاحم؟ جمع بين تكليفين هر دو ممكن شد، بنا بر مسلك شما كه در آن دو مسأله قبلى فرموديد مكلف نسبت به آن آبى كه در مسجد است، نسبت به دخول مسجد و اخذ الماء و خروجش فاقد الماء است تيمم مى‏كند، و اين تيمم هم درست است. چرا؟ چونكه اين تيمم به جهت نماز است كه بر نماز ببرد غسل كند، عنوان راجح است، اينجا هم تيمم مى‏كند براى اينكه وضوء بگيرد براى نمازش، عنوان راجح است و فاقد الماء است، تا حين اينكه اين وقتى كه دستش را كشيد در موقع وضوء گرفتن تمام كرد، تيمم باطل مى‏شود، چونكه نسبت به مواضع ديگر كتابت ندارد، حرمتى ندارد، آنها را، در حال حدث مس كردن، طهارت تمام مى‏شود، طهارت ترابيه، پس چرا آنجور، اينجا اينجور؟! يك بام دو تا هوا نمى‏شود، اگر آنجا فاقد الماء نبود، فاقد الماء بود، اينجا هم فاقد الماء است، آنجا اگر نبود كه نبود گفتيم، بنا بر مسلك ما در ما نحن فيه هم فاقد الماء نيست، بدان جهت در ما نحن فيه، يعنى نسبت به آن مسح كشيدن، بنا بر مسلك ما نمى‏تواند، خواهيم گفت كه بايد چكار بكند، ولكن بنا بر مسلك خودش اين شخص فاقد الماء است بايد تيمم كند، بدان جهت آنى كه در ما نحن فيه ايشان فرموده است اين درست نيست، روى موازينى كه خودشان وطى كرده‏اند.

ديدگاه بعضی از فحول

بعضى از فحول رضوان الله عليهم فرموده است كه در ما نحن فيه نه نوبت به تيمم مى‏رسد، (تيمم براى وضوء گرفتن) نه تيمم بر صلاة نوبت به او مى‏رسد نه هم مسحش جايز است، چه كار بكند؟ نايب بگيرد، كسى را كه متطهر است، متطهر از حدث است، مثل آن شخصى كه شلل دارد اين دستش نمى‏تواند اين دست ديگر را بشويد، لوله آب هم نيست كه زيرش بگيرد، مى‏گويد بيا اين دست من را بشور، وقتى كه انسان نتوانست عضوى از بدن را در حال وضوء يا هيچ عضوى را نتوانست خودش بشويد بالمباشره نبوت به استنابه مى‏رسد كه بايد نايب بگيرد، اينجا مى‏فرمايد بر اينكه شخص متطهر را نايب مى‏گيرد، و اين وضوء را اتيان مى‏كند و مسّ كتابت قرآن هم نكرده است، باب تزاحم نيست، چونكه نيابت مشروع است، عند عدم التمكن، حرمت مس عدم تمكن شرعى مى‏آورد، عدم تمكن شرعى مثل عدم تمكن عقلى است، چه جور عقلا نمى‏توانست آب را اجرا كند بالمسح نايب مى‏گرفت در ما نحن فيه هم تمكن شرعى ندارد نايب مى‏گيرد، اينجور فرموده است قدس الله سره.

سؤال ...؟ نمى‏رسد، فرض مسأله در صورتى است كه رساندن آب موقوف به مس است، فرض ما اين است، سيد اين را فرض كرده است والاّ لفظ خرقه مى‏كرد مى‏رساند آب را يا فرض بفرماييد دست نمى‏كشيد آفتابه را مى‏ريخت، آنها محل كلام نيست، فرض در اين است كه در ما نحن فيه موقوف است رساندن آب به مس.

ملاحظه بر ديدگاه ياد شده

اين فرمايشى كه اين بعض فرموده است، قدس الله سره به نظر قاصر و فاتر ما حرف صحيحى نيست. در ما نحن فيه نوبت نيابت نيست. براى اينكه تمامى فقها فرموده‏اند، نيابت احتياج به دليل دارد. سابقا گفتيم براى شما انشاء الله كه حاضر الذهن هستيد، يك افعالى كه شارع به آنها امر مى‏كند كه مشروط به مباشرت نيست، اگر اين افعال را به تسبیب هم موجود بكند مى‏گويند اين كار را كرده است. مثل اينكه بر مديون واجب است دينش را اداء كند. دين اداء كردن لازمه‏اش اين نيست كه خودش ببرد با دست خودش دينش را به طلبكار بدهد. به كسى مى‏گويد، كسى را وكيل مى‏گيرد، امر مى‏كند بر اينكه فلان مقدار من به فلانى مقروض هستم بده، آن هم داد، اداء دين شد، فرقى هم بين توصلى و تعبدى ندارد. شارع به حاج مى‏گويد در ايام المنی سرت را بتراش، ذبح بكن، از اعمال منا است عبادت است بايد قصد قربت بشود، شخص مى‏رود به كس ديگر مى‏گويد سر من را بتراش، واجب را اتيان كرده است، چونكه اسناد حلق به شخص عرفا موقوف به مباشرت نيست، بدان جهت كسى از دكان سلمانى از آرايشگاه بيايد بيرون سرش را همه‏اش تيغ كرده است، رفيقش ديد از آنجا در مى‏آيد رفيقش مى‏گويد فلانى سرت را تراشيده‏اى، او در جواب نمى‏گويد كه من نتراشيدم، او تراشيده است، آن صاحب دكان تراشيد، اين تراشيدن يا كسى به كسى گوسفندى را داد گفت اين را ذبح بكن، وقتى كه او ذبح كرد مى‏گويد قربانى را ذبح كردم و حال اينكه خودش ذبح نكرده است، اين افعالى است كه استناد اينها به شخص عرفا موقوف نيست به مباشرت، منتهى اين اسناد حقيقى است يا مجازى؟ كارى نداريم، حتى در بعضى خطابات حكمى كه بيان مى‏شود ظهور در اين فعل غير مباشرى دارد، مثل قوله عليه السلام من بنی مسجدا بنی الله بيت فى الجنه، اين مال آن بنائى است كه مزد مى‏گيرد و آجرها را مى‏چيند و تيرآهن‏ها را آن يكى جوش مى‏دهد اين ثواب مال او نيست، او به اجرت كار مى‏كند، مال آن مسبب است، آن حاجى است كه اين پولها را، اين آجرها را اين بنا را گرفته است، بدان جهت بنی، بنی بيت له نه معنايش اين است كه خودش بنائى كرده است، روى اين اساس در اين جور افعال نيابت على القاعده است، احتياج به دليل ندارد، اگر در خطابى شارع فرمود كه ان الحاج‏ يخلف رأسه بعد رمى جمرة العقبه و بعد الذبح مى‏گوييم يحلق ولو به ديگرى بگويد بتراش موها را، يا يذبح هديه بعد رمى جمرة العقبه، بدان جهت است كه مى‏گوييم كه ذابح سنى باشد، آن كسى كه سر من را مى‏تراشد سنى باشد عيبى ندارد، آخر آن ايمان شرط قبول عمل است، شرط صحت عمل است عند المشهور. چرا؟ چونكه اين فعل، فعل اين است، خودش قصد قربت دارد، خودش مؤمن است، خودش ايمان دارد، اين مسبب بدان جهت عملش، عمل صحيحى مى‏شود.

اين افعال اينجور است، يك افعالى هست كه عرفا آنها به غير مباشر نسبت داده نمى‏شود، اصلا به غير مباشر نسبت داده نمى‏شود، مثل اينكه مى‏گوييم جلس، قام، يا امثال اينها كه فعلهايى است كه كسى كه نشسته است، آنى كه بلند شد به او مى‏گويند قام، كسى به ديگر گفت كه قم، او بلند شد، نمى‏گويند كه اين شخص امر كننده قام، اين نشسته است، و السلطان قاعد و خُدّامه قائمون، اينجور مى‏گويند ديگر. پس اين عبادات از قبيل قيام و قعود است، فلانى يصلى يعنى صلوا يعنى هر كس نمازش را، «فاغسلوا وجوهكم»، يعنى خودتان صورتتان را بشوييد، يا شخص خودش روزه بگيرد، نه اينكه بگويد از عوض من تو روزه بگيرد. در اين افعال نيابت احتياج به دليل دارد، كه دليل دلالت كند بله اگر شخص آخرى صوم را از طرف آن كسى كه مكلف بود اتيان بكند اين ذمه‏اش ساقط مى‏شود. صوم او حساب مى‏شود. بدان جهت در صوم و صلاة در ميت دليل داريم. كسى كه مرد، كس ديگر روزه بگيرد قضاء او را از طرف او، قصد نيابت بايد بكند، در آن مثل آن حلق اللحيه لازم نيست به آن كسى كه سر مى‏تراشد قصد كند من از طرف او سرش را مى‏تراشم، او خود فعل مستند است، ولكن در آن افعالى كه به غير مباشر مستند نمى‏شود، در آنجاها شارع نيابت را تشريع كرده است، نيابت يعنى كس ديگر عوض او اتيان بكند، بدان جهت بايد قصد نيابت بكند كه من از طرف او اتيان مى‏كند.

بدان جهت در اين موارد اين مى‏شود نيابت، اين وضوء هم كه غسل الوجه و الغسل اليدين است كه ظاهر آيه مباركه است، كه گفتيم هر كس صورت خودش را بشويد اين نيابت در اينجا كسى بيايد دست من را بشويد، وضوء من حساب بشود اين احتياج به دليل خاص دارد. آن رواياتى كه در استنابه وارد شده است. آنها مواردش عجز تكوينى است، در مواردى كه عجز تكوينى دارد مريض است. رواياتى كه خوانديم در باب استعانت در وضوء، در تيمم هم همين جور است كه مجدورى را غسل دادند. رسول الله فرمود: «ألا يتیمموه» كه در اين صورت تيمم مى‏دادند، اين در ما نحن فيه ادله اينها است، مواردش عجز تكوينى است عجز تشريعى را نمى‏گيرد، يك كسى گفت بابا در قوانين گفته است الممتنع عقلا كالممتنع شرعا. اين دليل نمى‏شود. نمى‏خواهيد باور كنيد كه دليل نمى‏شود اين؟! خوب نقض را مى‏گوييم براى شما. كسى آب ندارد، وظيفه آبى ندارد، وظيفه‏اش نماز خواندن است يا غسل كردن است، آبى هم ندارد، يك كسى آب دارد، مى‏گويد من آبم را براى تو مى‏دهم به شرط اين كه من خودم صورت و دستهاى تو را بشويم، در اين صورت اجازه دارد، خودت دست نزنى، من بشويم، من تو را غسل بدهم، خوب خودش كه مباشرت حرام است، چونكه راضى نيست آن شخص، خوب در اين صورت چيست؟ عيبى ندارد بيا بشور يا بر من وضوء بگيرد، چونكه الممتنع شرعا كالممتع عقلا، خودش نمى‏تواند مباشرت كند، چونكه تصرف در مال او غصبى مى‏شود، اذن نداده است، اذن و رضايش بر اين است كه خودش بشويد، چونكه تو دست مى‏زنى، اينها را آلوده مى‏كنى، من خودم مى‏آيم مى‏شويم تو را، يا آب خيلى مصرف مى‏كنى، من راضى هستم به شرط اينكه خودم تو را غسل بدهم يا وضوء بدهم، اين قائل عظيم الشأن بايد ملتزم بشود كه بگويد بيا، بيا وضوء بگيرد، كسى نمى‏تواند ملتزم بشود اين را.

روى اين حساب روايات استنابه در عجز تكوينى است، بدان جهت در ما نحن فيه جاى استنابه نيست، خوب وقتى كه جاى استنابه نشد، تزاحم محقق مى‏شود، بر من واجب است صلاة لا محال، خودش هم آب دارد، از اين طرف هم‏ حرام است مسّ اين كتابت، در ما نحن فيه در باب تزاحم اينجور گفته‏اند، اگر احد المتزاحمين بدل داشته باشد و ديگرى بدل نداشته باشد، آنى كه بدل هست او مقدم مى‏شود. چرا؟ براى اينكه مثلا فرض كنيد در ما نحن فيه صلاة مع الوضوء بدل دارد كه صلاة مع التيمم است و مفروض اين است كه نقش در اعضاء تيمم نيست، كتابت در اعضاء تيمم نيست، صلاة مع الوضوء بدل دارد كه صلاة مع التيمم است ولكن حرمت مسّ كتابت القرآن بدلى ندارد، در ما نحن فيه اگر وضوء گرفتند بايد مسح كنند، مى‏گويند در متزاحمين آنى كه ما ليس له البدل است، او رعايت مى‏شود، يك زمانى بود ما در اين حرف اشكال مى‏كرديم و مى‏گفتيم درست نيست، به آن دليلى كه آنها گفته‏اند، گفته‏اند در اين صورت اطلاق امر به اهم كه اطلاق آن حرمت است، حرمت المس است، قدرت وضوء را از بين مى‏برد، اين را ما سابقا اشكال كرديم، چونكه نه قدرت مأخوذ در وضوء عدم ارتكاب حرام نيست، وضوء معنايش تمكن به خود وضوء است، اينها را باز نمى‏كنم، اينها بحث اصولى است، ولكن بعد از آن اشكال رفع يد كرديم، نه اينكه آن اشكال درست نيست، اشكال درست است ولكن به سيرة العقلا در جايى كه شيئى بدل داشته باشد در اقتصار به بدل جمع بين الغرضين است، چونكه بدل غرض مبدل را دارد، ولو به مقدار متنابه چونكه واجب كرده است اين بدل را عند عدم تمكن ملاكش را دارد، و بدان جهت در ما نحن فيه اگر ما ليس له البدل را مقدم كرديم و بدل را اتيان كرديم جمع بين الغرضين كرده‏ايم نوعا ما و اما به خلاف جايى كه ما ليس له البدل را انداختيم دور، آنى كه مبدل را اتيان كرديم، آن غرض او فوت شده است، روى اين اساس ملتزم شديم در باب تزاحم آنى كه ما ليس له البدل است، او رعايت مى‏شود، خوب مقتضاى اين است كه، چونكه در عضو تيمم نقش نيست نوبت مى‏رسد به تيمم، اين شخص فاقد الماء است نسبت به وضوء، چونكه مسش حرام است، عدم تمكن بر مقدمه عدم تمكن بر ذى المقدمه است، چونكه مقدمه است اينجا غسل، مقدمه غسل است، وقتيكه مقدمه حرام شد، ذى المقدمه مى‏شود غير مقدور و مى‏شود بر اينكه فان كنتم مرضا او على سفر فلم تجدوا ماء فتيمموا، يعنى لم تمكن، متمكن نشد اين كما اينكه مريض است، نوبت مى‏رسد به تيمم، اين حرفى است كه ما در ما نحن فيه ذكر مى‏كنيم.

سؤال ...؟ اگر اين واجد الماء بشود تيممش باطل مى‏شود، باز محدث مى‏شود، اينها يك مسأله هستند، اگر فرض كنيم بر اينكه اين تيمم واجد الماء مى‏شود، تيمم به مجرد تيمم باطل مى‏شود، چونكه گفتيم تيمم از حين وجدان الماء بالطل مى‏شود، تيمم باطل مى‏شود باز مسحش محدثا مى‏شود، بدان جهت اين تمكن ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه نوبت به تيمم مى‏رسد، فاقد الماء است نسبت به مسح، نسبت به وضوء كه مس مى‏خواهد، موقوف به مس است، تيمم مى‏كند و با اين تيمم در ما نحن فيه نمازش را مى‏خواند و وظيفه‏اش او است.

سؤال ...؟  عرض مى‏كنم در ما نحن فيه ما ليس له البدل، ما له البدل اينها متزاحمين كه شدند به سيرة العقلا ما كه ترازو نداريم بياوريم بگذاريم بالاى سر اينجا بكشيم ما راهى به ملاكات نداريم، فقط مى‏دانيم كه شارع امر قطنه‏اى مى‏كند، پس ملاك دارد، نفى نمى‏كند مفسده دارد، ما نمى‏دانيم او را، اين سيرة العقلا هم هست، در جايى كه شيئى بدل دارد اين جمع بين الغرضين كرده است للمولا، بدان جهت در ما نحن فيه او مقدم مى‏شود.

سؤال ...؟ گفتيم اين است كه موقوف است آب رساندن، چرا حرف ايشان را دوباره تكرار مى‏كنيد، فرض كلام در صورتى است كه نمى‏شود آب را رساند الاّ به امرار يد خودش محدثا، كلام در اين است.

سؤال ...؟ تمكن تكوينى دارد، تمكن شرعى گفتيم موضوع حكم نيست، در ما نحن فيه تمكن بالمباشرة ندارد ولكن تمكن تكوينى دارد، نيابت در مورد عدم تمكن تكوينى است، اين كه بعضى فقها تصریح فرموده‏اند، بگذاريد بقيه كلام عروه را نقل كنم بگويم.

بعد صاحب عروه مى‏گويد كه پس در جايى كه نقش فقط در اعضاء وضوء باشد يا نقش در اعضاء تيمم باشد در هر دو صورت وضوء مى‏گيرد ايشان. وقتی اينجور شد، وجوب الوضوء مقدم است. بعد مى‏گويد كه احتياط مى‏خواهد بكند. احتياط اين است كه با آن وضوء گرفتن كه به مسّ محدثا كرده است يك پارچه‏اى هم بياندازد روى آن عضوش، روى پارچه مس كند. يا اگر اعضاء وضوء خشك نشده است همان پارچه را كه انداخت مس كند با بلل که قبلا بشره را مسح كرده است، اين را بكند. و اگر مى‏خواهد باز احتياط بكند نايب هم بگيرد.

 بعضى فقها فرموده‏اند، اينجا نه جاى جبيره است، نه جاى نيابت است، جاى نيابت نيست، كما ذكرنا، آن نقض ما يادتان نرود، آن نقض برهانى است به اندازه جبل محكم است كه شخص مى‏گويد به آب من، من خودم تو را وضوء مى‏دهم، بدان جهت در ما نحن فيه اما اخبار جبيره تقدم در وضوء جبيره‏اى، و غسل جبيره‏اى، اين اخبار در صورتى است كه جبيره طبيعى باشد، يعنى شكستگى دارد كه بايد بسته بشود، زخمى دارد كه بايد لفاف داشته باشد، اما جبيره مصنوعى كه خودش درست كند و مورد جبيره نيست، يعنى احتياج به جيبره ندارد اين موارد را شامل نمى‏شود، بدان جهت در ما نحن فيه نيابت و اينها كه رفت، بعد ايشان دو قسم مى‏كند، جايى كه آن نقش و كتابت در اعضاء تيمم نيست در آن صورت امر سوم را هم اضافه كند بر وضوء، امر اول كه همان بشره مسح كرده است. بعد دو امر بر او اضافه مى‏كند يكى لفافه مى‏كند، جبيره مى‏كشد اين يكى، يكى اينكه نايب مى‏گيرد، اين دو تا، اگر اين نقش در اعضاء تيمم نشد، يك امر ديگر هم اضافه مى‏كند، تيمم مى‏كند، و اما در صورتى كه در اعضاء تيمم كتابت شد، ديگر آنجا تيمم مورد ندارد. ما چه مى‏گوييم، اينجور كه مشى كرديم در مسأله، اگر اين نقش در اعضاء تيمم نشد كه فرض اول است آنجا متعين مى‏شود، تيمم، اما در آن جايى كه نقش در اعضاء تيمم هست اينجا است كه وضوء مى‏گيرد و وضوء مقدم است بر آن حرمت مسح، چرا؟ چونكه فاقد طهوريت است، اگر وضوء نگيرد تيمم هم نمى‏تواند بگيرد، چونكه در اعضاء تيمم است مسح، آن وقت مى‏شود فاقد الطهورين، و بما اينكه صلاة عمود الدين است كه خواهيم رسيد انشاء الله، آن اهميت كسانى را دارد كه اولين رفيق انسان است در قبر، بلكه رفيق وحيدش است در قبر، چونكه اين اهميت دارد، اين مقدم مى‏شود حرمة المس محدثا عيبى ندارد.

بدان جهت ما مسأله باب كتاب طهارت را در همين جا تمام كرديم، خدا همه شما را نگه بدارد، انشاء الله كتاب الصلاة را روز شنبه شروع مى‏كنيم.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص511.